🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیست و نهم
اما ظاهرا واقعیت غیر از این بود و من حدسم اشتباه نبود!!! بعد از رفتن مریم، مهدیه شروع کرد از موضوعشون گفتن برای بچه ها خیلی جالب بود که مهدیه و یلدا حجاب و سبک پوشش را برای فعالیت کردن انتخاب کرده بودند!
خوب طبیعتا خلاقیت بیشتری می طلبید چون موضوع جنجالی بود! البته وقتی مدل کار کردنشون رو نشون دادن به نظر بچه ها خوب بود. من هم تایید کردم و وقتی دیدم بدون من هم می تونن عملکرد خوبی داشته باشن ترجیح دادم به عنوان پشتیبان و مشاور همه ی گروها باشم نه صرفا یکی ، که بقیه هم حساس نشن!
بعد از اتمام صحبت های بچه ها نسرین شروع کرد از تجربیات سالها کار کردن داخل فضای مجازی گفت...
از صبری که باید داشته باشند...
از مطالعه دقیق و جواب منطقی داشتن...
از خسته نشدن و جا نزدن...
حرفهاش انگیزه و روحیه ای قوی به بچه ها داد...
اما ذهن من هنوز هم درگیر مریم بود...
جلسه تموم شد...
و قرار شد طبق روال کار پیش بره و نتایج رو بررسی کنیم....
مدتی گذشت و من به خاطر یک جلسه ی کاری نتونستم در جلسه ای که دفعه ی بعد تشکیل شد شرکت کنم با مریم تماس گرفتم که توضیح بده بچه ها چطور پیش رفتن و وضعیت به شکل هست؟
مریم با حوصله توضیح داد، اما وقتی میخواست خداحافظی کنه گفت: رایحه چند وقته می خواستم موضوعی رو باهات در میون بذارم...
بدون اینکه واکنشی نشون بدم گفتم: بگو مریم جان می شنوم! اما وقتی گفت در رابطه با کار در فضای مجازیه و به خاطر مسائلی تصمیم گرفته دیگه با ما همراه نباشه خیلی احساس نگرانی کردم...
سعی کردم به روی خودم نیارم که خیلی وقته این حالت رو حس کردم که دچار مشکل هست، خیلی جدی گفتم: آخه چراااااااا مریم!؟
حقیقتا از تو توقع نداشتم!
تو که رفیق نیمه راه نبودی؟
و در کمال تعجب شنیدم که گفت: از وقتی در فضای مجازي شروع به فعالیت کردم دچار مشکل خانوادگی شدم!!!!
بعد ادامه داد: مدتی صبر کردم گفتم شاید بتونم حلش کنم و مستاصل گفت: اما نشدددد رایحه...
گفتم: مریم هیچ کاری که نشد نداره اما از پشت تلفن هم که نمیشه بررسی کرد بیا مطب با هم صحبت کنیم!!!!
گفت: امروز که نمیشه ولی باشه انشاالله در اولین فرصت حتما میام ببینمت و بعد مثل همیشه می خواست وانمود کنه که همه چی عادی و خوبه ادامه داد: اتفاقا در مورد مهدیه هم کارت داشتم این آقای اشرف نیا خودش رو کُشت که جواب من چی شد؟!
ولی من اون لحظات اینقدر نگران خود مریم بودم که گفتم مسئله ی مهدیه رو میشه بعدا باهاش صحبت کرد و جواب آقای اشرف نیا رو داد ولی من نمی تونم جواب ثریا رو بدم! می شناسیش که کافی بگم کنار کشیدی!
چنان آه عمیقی از پشت تلفن کشید که تن من اینور لرزید گفت: رایحه میدونم اما دیگه عقل و منطقم میگه برای حفظ زندگیم بکشم کنار!
نمیخوام درگیر حاشیه هایی بشم که مسائلش زندگی شخصیم رو تحت شعاع قرار بده!
گفتم: مریم من فکر کردم تو میتونی مدیریت کنی! من فکردم تو عملکردت بهتر از بقیه است!
من فکر کردم تو درگیر حاشیه ها نمیشی!
مریم... مریم... مریم...
با یه حالت خاص گفت: رایحه خودم هم همین فکر رو میکردم فکر میکردم می تونم اما بعضی وقتها یه اتفاقاتی خارج از حساب و کتاب ماست که اگه به موقع کار درست رو انجام ندم وسط این اقیانوس بی کران غرق میشم! رایحه منم یه آدمم که گاهی با موج این دریای متلاطم زیر آب میرم! ولی الان دقیقا میخوام غرق نشم و زندگیم رو هم غرق نکنم متوجهی ررررفیق!
گفتم: آره مریم جان متوجهم اما هنوز مسئله ی اصلی رو نگفتی! هنوز بقیه راههایی که شاید وحود داشته باشه رو بررسی نکردی! شاید راه حل دیگه ای هم غیر از کنار کشیدن وجود داشته باشه! مریم من منتظرتم بهم خبر بده کی میای و یادت باشه هیچ مسئله ای فقط یه راه حل نداره...
نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت سی ام
گوشی رو که قطع کرد حرفهای مریم توی ذهنم رژه می رفت اینکه میخوام توی این اقیانوس غرق نشم...
خدا خدا میکردم مشکلش، مشکل حادی نباشه...
چند روزی از اون تلفن گذشت...
داخل مطب بودم که خانم امیری در اتاق رو باز کرد و گفت: خانم دکتر دوستتون اومدن ، تا یه ربع، بیست دقیقه دیگه هم نفر بعدی نوبت مشاوره دارن بگم بیان داخل یا صبر کنن!؟
گفتم بگید بیان داخل فقط هر وقت مراجعه کننده بعدی اومد بهم اطلاع بدید...
با ورود مریم خیلی خوشحال شدم...
از پشت میز بلند شدم و رفتم استقبالش...
مثل همیشه لبخند روی لبش بود ، نشست روی صندلی و من هم با فاصله نشستم رو به روش خیلی عادی حال و احوالی کردیم...
منتظر بودم خودش شروع کنه و بگه ماجرا چیه! دوست نداشتم خودم سوال کنم ...
شروع کرد از مهدیه گفتن از اینکه آقای اشرف نیا خیلی به امیر عباس اصرار کرده که یه کاری کنه براش تا خواستگاری جور بشه!
گفتم: مریم خودت دیدی که مهدیه چه جوابی داد! باید صبر کنیم توی یه موقعیت مناسب شرایط خوب آقای اشرف نیا رو براش توضیح بدی! تا ببینیم خدا چی میخواد و قسمت چیه!
بعد از این حرف من که قضیه مهدیه رو موکول کردم به بعد بالاخره خودش بحث رو باز کرد و با کمی مِن مِن گفت: رایحه حقیقتا ایندفعه اومدم ازت مشاوره بگیرم هر چند درستش این بود از خانم امیری نوبت میگرفتم ولی خوب اومدنم یکدفعه ای شد...
لبخندی زدم و گفتم: برای شما همیشه بی نوبت وقت هست بعد ساکت شدم تا ادامه بده...
با انگشت های دستش بازی میکرد...
لحظاتی به میز خیره شد...
و بعد بدون اینکه نگاهم کنه شروع کرد: میدونی رایحه همیشه فکر میکردم از پس زندگیم بر میام! البته خیلی هم تلاش میکردم تو خوب من رو می شناسی...
ولی.... ولی نمیدونم چرا این چند وقت انگار به بن بست خوردم ...
رابطه ام با امیر عباس به مشکل خورده...
اخلاقش یه جوری شده!
مدام غر میزنه! بهانه میگیره!
با اینکه اصلا چنین روحیه ای نداشت!!!
راستش دیگه خسته شدم رایحه...
وقتی درست بررسی کردم دیدم همه ی این بهانه گیری ها از کار کردن من توی فضای مجازی شروع شد...
میدونی که من و ثریا موضوعمون رو عشق انتخاب کردیم....
همین قد بگم این موضوع برام دردسر شده!
نگاهش رو خیره به من کرد و گفت: رایحه میدونی آدمی نیستم از زیر کار در برم...
فکر نکن جا زدم!
میخوام از این قضیه پام رو بکشم بیرون که توی زندگیم در جا نزنم...
امیر عباس حساس شده!!!
ماجرای حساسیتش هم از اونجایی شروع شد که بخاطر اینکه بتونیم با ثریا مطالب خوب و به روز و مفیدی ارائه بدیم خیلی از وقتم رو داخل گوشی بودم خوب طبیعیه هر کاری که بخواد خوب باشه نیاز به وقت گذاشتن داره!
چون از قبل با امیر عباس صحبت کرده بودم اوایل مشکلی نبود اما کم کم بهانه گیری هاش شروع شد...
نفس عمیقی کشید و دستهاش رو بهم گره زد و مستاصل گفت: رایحه تا حالا پیش نیومده بود اینقدر رابطه ام با امیر عباس سرد و بی روح بشه من احساس مسئولیتم رو دارم اصلا دوست ندارم زندگیم بریزه بهم میدونم بالا و پایین توی همه ی زندگی ها هست ولی ایندفعه فرق میکنه من قشنگ از حالات امیر عباس این رو میفهمم!!!
فقط نمی دونم آدمی که اینقدر منطقی بود الان منطقش کجا رفته!!! قبول دارم وقتم رو این کار زیاد میگیره ولی من چیزی کم نگذاشتم و نمیگذارم! حالا هم که تصمیم گرفتم کلا قید این کار رو بزنم شاید رابطمون درست بشه!!!
و بعد سکوت کرد...
گفتم: مریم یعنی تو فکر میکنی مشکل امیر عباس کار کردن تو داخل فضای مجازیه!؟
مگه نگفتی قبل از شروع چنین فعالیتی باهاش صحبت کردی!؟
گفت: آره همین برام عجیبه اون موقع حتی تشویقم هم کرد اما نمیدونم چی شد یکدفعه اینطوری شد!
گفتم: مریم پیامی داخل دایرکت شخصیت یا پی وی دریافت نکردی که حاشیه داشته باشه و امیر عباس ببینه!؟
یه لحظه به فکر فرو رفت و انگار یکدفعه مسئله ی مهمی یادش افتاده باشه گفت:..
نویسنده: سیده زهرا بهادر
Abdolbaset Tohid (128).mp3
500.7K
هرشب 3مرتبه
#ختم_سوره_توحید
بنیت سلامتی و فرج مولا
✨✨✨✨✨
5 صلوات،هم به نیت
جمیع اموات،شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 مهدی جان میلاد پدر بزرگوارتان مبارک
🌺 ویژه ولادت #امام_حسن_عسکری
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹
آنچه که به خاطرش به #کانال_منتظران_ظهور، دعوت شدید💌
🟢جهت سهولت دسترسی بر روی هشتگ ها و نوشته های آبی رنگ بزنید🟢
📣 توجه📣
🔻ارزاق معنوی روزانه
#اعمال_و_ادعیه_روزانه:
🌕روز شنبه
🌖روز یک شنبه
🌗روز دوشنبه
🌘روز سه شنبه
🌑روز چهارشنبه
🌒روز پنج شنبه
🌓روز جمعه
🌔عصر جمعه
#حجةالاسلام_قرائتی
#تفسیر_صفحه_ای_قرآن
#قرار_شبانه
☆تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک
#نماز_شب
☆نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم
🔹🔸💠🔸🔹
🔻خداشناسی
#استاد_شجاعی
#مجموعه_لا_اله_الا_الله
☆۲۸ جلسه صوت شناور
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مرگ پژوهی
#استاد_امینی_خواه
#سه_دقیقه_در_قیامت
☆۹۵ جلسه صوت شناور
#مستند_صوتی_شنود
☆۱۶ جلسه صوت شناور
☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ
🔹🔸💠🔸🔹
🔻معادشناسی
#استاد_شجاعی
#سفر_پر_ماجرا
☆۶۱ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻شیطان شناسی
#استاد_شجاعی
#شیطان_شناسی
☆۵۴ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻امامت و ولایت
#استاد_شجاعی
#باب_الرضا(ع)
☆۵ صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻مباحث مهدویت
#ابراهیم_افشاری
☆☆☆مجموعه ویژه پیرامون شبهات و سوالات در مورد ظهور امام زمان (عج)☆☆☆
🔸🔹💠🔸🔹
🔻مباحث معرفتی
#استاد_شجاعی
#راضی_به_رضای_تو
☆۴۵ جلسه صوت شناور
#شکرانه
☆۴۶ جلسه صوت شناور
#شکر_در_سختی_ها
☆۴۲ صوت شناور
#چگونه_عبادت_کنم
☆۵۴ صوت شناور...درحال بارگذاری
#خانواده_آسمانی
☆۸۰صوت شناور...درحال بارگذاری
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مباحث اخلاقی و خانواده
#استاد_شجاعی
#مهارتهای_کلامی
☆۲۷ جلسه صوت شناور
#کارگاه_انصاف
☆۴۸ جلسه صوت شناور
#تنبلی_و_بی_حوصلگی
☆۵۸ جلسه صوت شناور
#روی_موج_صداقت
☆۴۳ صوت شناور...درحال بارگذاری
#ارتباط_موفق
☆۵۴ صوت شناور...در حال تکمیل
#کلینیک_درمان_حسادت
در حال بارگذاری...
🔹🔸💠🔸🔹
🔻#تشرّفات
♡♡♡مجموعه ای غنی از تشرّفات علما و اولیای الهی محضر حضرت حجّت (عج)♡♡♡
🔹🔸💠🔸🔹
🔻 کتاب صوتی
#وظایف_منتظران
☆مکیال المکارم،۳۲ قسمت
#حاج_قاسم
☆جان فدا، ۱۰ قسمت
#من_ادواردو_نیستم
☆۱۰ قسمت
#توحید_مفضل
☆۱۶ قسمت
🔹🔸💠🔸🔹
🔻کلیپ های عبرت آموز
☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب
☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر!
☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!
☆یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کند
☆توبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی
🔰 ادامه دارد
با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
@montazeraan_zohorr
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
🍀بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز شنبه🍀
🔸سلام بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد با امام زمان (عج)
🔸سلام ها و دعاهای مجرب و کوتاه روزانه
🔹نکند شب و روزی از شما بگذرد و این چهار آیه را نخوانید
🔸عهد ثابت شنبه ها
🔹دعا و زیارت مخصوص روز شنبه
☘با منتظران ظهور همراه باشید☘
May 11
#سلام_امام_زمانم
اے يوسف زهرا، سفرت كے بہ سر آيد
بادست تو كے، نخل عدالت بہ سرآيد
از پيك صبا، كے شنوم آمدنت را
كے بانگ اناالمهديت ازكعبہ برآيد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج