eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
299 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن حلال با ذکر صلوات برای فرج🌱 مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
*🔥دعـای شیـطان* *✍مؤمنی شیطان را در وسط دریا دید که سرش را رو به آسمان گرفته و می‏گفت:* خداوندا به حقّ آقا امیرالمؤمنین علی(ع) مرا عذاب مکن. مرد مؤمن به شیطان گفت: آیا تو هم دست به دامان ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) شده ‏ای؟ شیطان گفت: شش هزار سال قبل از اینکه حضرت آدم خلق شود من در عالم اعلا و در میان ملائکه بودم. اطلاعات زیادی در رابطه با علی(ع)دارم که شما نمی‏دانید. و تا آنجا که اطلاع دارم بعد از رسول خدا (ص) کسی مقربتر و عزیزتر و گرامی‏تر و آبرومندتر از علی(ع) نزد خداوند متعال نیست. و می‏دانم که هرکس خداوند را به حق امیرالمؤمنین علی(ع) قسم بدهد، خداوند او را می ‏آمرزد از این رو من هم خدا را به خورشید ولایت قسم می‏دهم. مرد گفت: ای ابلیس تو معلِّم فرشتگان بوده ‏ای و علم زیادی داری مرا نصیحت کن. شیطان گفت: یک جمله برای دنیا و یک جمله برای آخرتت می‏گویم اگر می‏خواهی که زندگی به تو خوش بگذرد قناعت پیشه کن و اگر قانع باشی، حتی اگر غذایت نان خشک باشد به تو خوش می‏گذرد و آرام و آسوده زندگی می‏کنی. امّا اگر حرص بزنی و ثروت جمع کنی و به خواست خداوند راضی نباشی هیچوقت در دنیا خوشبخت نمی‏شوی. اما یک پند نیز برای آخرتت بگویم برای ساعت مرگ، سرازیری قبر، سر از قبر در آوردن، ماندن در برزخ، صحرای محشر، صراط و میزان همه جا محبت و ولایت آقا علی(ع) را ذخیره داشته باش اگر تکیه ‏ات به پیشوای مؤمنان باشد امنیت خواهی داشت. مرد مؤمن شیعه نزد امام جعفر صادق (ع) رفت و ماجرا را برای حضرت تعریف کرد. حضرت فرمود چنگ زدن شیطان به ولایت و محبّت حضرت علی(ع)به زبان است و از صمیم قلب نیست بنابراین ابلیس بهره‏ ای از این سخنان نمی‏برد. اگر او واقعا و از صمیم قلب به آقا امیرالمؤمنین علی(ع)پناه می‏برد، از عذاب الهی نجات می‏یافت. *📚منبع : کرامات العلویه، علی(ع) میر خلف زاده‏، نشر مهدی یار* *:🆔:جهت عضویت درگروه:⬇: https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📔 نهج البلاغه و شرح آن 🔸 خطبه ۶۷🔆 بخش:۳ خلاصه ای از ماجرای سقیفه و تعیین خلیفه بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (۳)🎤 استاد دکتر محمد علی انصاری 🕰۸:۰۵
‍✅ حضرت علی (ع) در گذر از قبرستان ✍ای ساکنان خانه های وحشت زا ومحله های خالی و گورهای تاریک!ای خفتگان در خاک!ای غریبان!ای اهل تنهایی!ای اهل وحشت!شما پیش از ما رفتید و ما به دنبال شما،به شما می پیوندیم. امّا درخانه هایتان دیگران سکونت کردند،و امّا زنانتان با دیگران ازدواج کردند،و اموالتان در میان دیگران تقسیم شد!این خبر ما هست،شما چه خبری دارید؟ سپس رو به اصحاب فرمود: بدانید که اگر اجازه سخن گفتن داشتند،به شما خبر می دادند که؛« بهترین توشه تقوا است....» 📚منبع؛حکمت۱۳۰نهج البلاغه https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
چند نکته جالب در داستان سقيفه: 1- از آنچه در بالا آمد، به خوبى روشن مى شود که گردهمايى سقيفه، هرگز يک شوراى منتخب مردم نبود، آنگونه که بعضى وانمود مى کنند; بلکه چند نفر از انصار در ابتدا براى اين که کار را به نفع خود تمام کنند، حضور يافتند; سپس چند نفر از مهاجرين که رقيب آنها در امر خلافت بودند، حاضر شدند و با مهارت خاصّى پايه خلافت ابوبکر را نهادند. 2- اگر بنا بود يک شوراى منتخب مردم و يا شبه منتخب، بر کار خلافت نظارت کنند، حدّاقل مى بايست از همه قبايل انصار، در مدينه و از همه مهاجران، نماينده اى در آنجا حضور يابد، درحالى که هرگز چنين نبود، «بنى هاشم» که نزديک ترين و آشناترين افراد به مکتب پيامبر بودند، مطلقاً در آنجا حضور نداشتند; بنابراين، هيچ گونه مشروعيّتى براى گردهمايى سقيفه نمى توان قائل شد: نه مشروعيت دينى و نه مشروعيت نظام هاى معمولِ سياسى دنيا. 3- از ماجراى «سقيفه» به خوبى استفاده مى شود که معيار، انتخابِ اصلح نبود بلکه گويى مى خواهند ميراثى را تقسيم کنند; هرکدام مدّعى بودند سهم ما در اين ميراث بيشتر است. به يقين کسانى که با چنين نگرشى به مسأله خلافت مى نگرند هرگز نمى توانند آنچه را به حال مسلمانان اصلح است، برگزينند. 4- در «سقيفه» مطلقاً سخنى از وصاياى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در امر خلافت به ميان نيامد با اينکه همه مى دانستند پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق روايت معروف، فرموده بود: «إِنِّي تَارِکٌ فِيکُمُ الثَّقَلَيْنِ: کِتَابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِي; مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً; من دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مى گذارم که اگر به آنها چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و خاندانم را». آيا اين حديث شريف که در اکثر منابع اهل سنّت و شيعه نقل شده و جزء روايات متواتر محسوب مى شود(8) و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه يک بار، بلکه چندين بار و در موارد مختلف آن را بيان کرد، به حاضران سقيفه دستور نمى داد که قبل از هر چيز به سراغ قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) بروند و تمايلات خويش را بر سرنوشت مسلمانان حاکم نکنند؟ آيا حديث شريف «غدير» که به طور متواتر از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده، هشدارى به گردانندگان «سقيفه» نمى داد؟ آيا توصيه هاى مکرّر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از نخستين روز آشکار کردن دعوتش که در حديث «يوم الدّار» منعکس است و به وضوح سخن از وصايت و خلافت على(عليه السلام) مى گويد و يا آنچه که در آخرين ساعات عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) - که داستان «قلم و دوات» است - پيش آمد، کافى نبود که حداقل سخنى از خلافت على(عليه السلام) که شايسته ترين فرد بود به ميان آيد؟ راستى شگفت آور است!! ولى از يک نظر
گروه انصار اینطور استدلال و احتجاج نکردید که پیامبر اکرم وصیت فرموده است که به نیکوکار انصار نیکی شود و از بدکارشان اغماض گردد؟بآنحضرت گفتند:در این توصیه چه حجتی بر انصار وجوددارد؟آنحضرت فرمود:اگر زمامداری از آنان بوده وصیت درباره آنان نمی فرمود) روایتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره وصیت فوق نقل شده است،چنین است: مر ابو بکر و العباس بمجلس من الانصار فی مرض رسول الله (ص) ،و هم یبکون.فقالا:ما یبکیکم؟قالوا ذکرنا محاسن رسول الله (ص) فدخلاعلی النبی و اخبراه بذلک فخرج و قد عصب علی راسه حاشیة برده فصعدالمنبر و لم یصعده بعد ذلک الیوم فحمد الله و اثنی علیه ثم قال:«اوصیکم بالانصار فانهم کرشی و عیبتی و قد قضوا الذی علیهم و بقی الذی لهم فاقبلوا من محسنهم و تجاوزوا عن مسیئهم. (ابوبکر و عباس بن عبد المطلب در زمانی که پیامبر اکرم (ص) مریض بود،به مجلسی از انصار وارد شدند،در حالیکه انصار گریه می کردند،ابوبکر وعباس به انصار گفتند:چرا گریه میکنید؟آنان پاسخ دادند که اخلاق نیکوی پیامبر را متذکر شده ایم.آن دو نفر پیش پیامبر رفته و قضیه را بآن حضرت اطلاع دادند.پیامبر اکرم برخاست در حالیکه با کناره لباس بردی سرش رابسته بود،بیرون آمد و بالای منبر رفت و این آخرین منبر آن حضرت بود،ستایش و ثنای خداوندی را بجای آورد و سپس فرمود:من درباره انصار بشماتوصیه به خیر می کنم،زیرا آنان انبوهی از حامیان من هستند و جایگاه امانات من،آنان آنچه را که بر عهده داشتند بجای آورده اند و آنچه که در آینده بعهده آنان خواهد بود،باقی مانده است،از نیکوکار آنان بپذیرید و از گنهکارشان اغماض نمائید) البته روشن است که مقصود پیامبر اکرم (ص) اسقاط تکلیف و دستورات اسلامی از انصار نبوده است،بلکه منظور آن حضرت معامله نیکو در برابر تلاش و فداکاریهائی بود که انصار در راه پیشبرد اسلام انجام داده بودند. اما تفسیر جمله امیر المؤمنین علیه السلام چنین است که اگر امامت وزمامداری برای انصار جائز بود،احتیاجی به توصیه نداشتند،زیرا خود درراس حکومت قرار میگرفتند و دیگران در شعاع حکومت آنان احتیاج به توصیه داشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا رنجبر 🌹بیان صحبت‌ها و دیدگاه‌های جالب استاد رنجبر درباره🍃 مفهوم ولایت و ماجرای غدیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📔نهج البلاغه و شرح آن 🔸خطبه ۶۷ 🔆بخش ۴ (آخر): قریشیان به درخت استدلال کرده و میوه اش را ضایع کردند 🎤 مفسر استاد دکتر محمدعلی انصاری 🕰️ ۸:۱۱ دقیقه
🌴 خطبه غدیر ⬅️ قسمت اول 💌 الْحَمْدُللّهِِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ و َدَنا فی تَفَرُّدِهِ 🔸 حمد و سپاس خدایی را که در یگانگی خود بلند مرتبه، و در تنهایی و فرد بودنش نزدیک است. 💌 وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ و َعَظُمَ فی أَرْکانِهِ، و َأَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْما وَ هُوَ فی مَکانِهِ، 🔸 در قدرت و سلطه خود با جلالت و در ارکان خود عظیم است. علم او به همه چیز احاطه دارد در حالی که در جای خود است، 💌 وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ و َبُرْهانِهِ، حَمیدا لَمْیزَلْ، مَحْمُودا لایزالُ 🔸 و همه مخلوقات را با قدرت و برهان خود تحت سیطره دارد. همیشه مورد سپاس بوده و همچنان مورد ستایش خواهد بود. 💌 و َمَجیدا لا یزُولُ، وَ مُبْدِئا وَ مُعیدا وَ کُلُّ أَمْرٍ إلَیهِ یعُودُ. 🔸 صاحب عظمتی که از بین رفتنی نیست. ابتدا کننده و بازگرداننده اوست و هر کاری به سوی او باز میگردد. 💌 بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَ داحِی الْمَدْحُوّاتِ وَ جَبّارُ الاْءَرَضینَ وَ السَّماواتِ، 🔸 به وجود آورنده بالا برده شده‌ها و پهن کننده گسترده‌ها، یگانه حکمران زمین‌ها و آسمان‌ها، 💌 قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ، مُتَفَض
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📔 نهج البلاغه و شرح آن 🔸 خطبه ۶۷🔆بخش ۵: قریشیان به درخت استدلال کرده و میوه اش را ضایع کردند🎤استاد دکتر محمد علی انصاری 🕰۸:۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🟡پندها و نصایح امام حسین ( ع ) :* *🔖1- کسی را که دین و آیین نیست جوانمردی و مروت نیست* *🔖2- از بی حوصلگی بپرهیزید زیرا اگر بی حوصله باشی بر هیچ حقی صبر نخواهی کرد* *🔖3- مرگ با عزت بهتر از زندگی ننگین است* *🔖4- بخیل آن کسی است که از سلام کردن به دیگران بخالت و خودداری نماید* *🔖5- مواظب باش از ظلم و آزار کسی که ناصر و یاوری غیر از خدا ندارد* *🔖6- برای بهبودی هر دردی دوایی است و برای جبران گناهان طلب مغفرت می باشد* *🔖7- هر کسی کاری را از روی معصیت و مخالفت خداوند انجام دهد آنچه را آرزو دارد از دست می دهد و از آنچه می ترسد برایش پیش می آید* *🔖8- خود را از غیبت بازدار که همانا آن لقمه سگ های آتش جهنم است* *🔖9- نیاز و حاجت خود را به کسی اظهار مکن مگر به یکی از این سه نفر : دین دار – جوانمرد – با شرافت* *🔖10 – سخاوتمند ترین مردم کسی است که کمک نماید به کسی که امیدی به وی نداشته باشد* *🔖11- گریه از ترس ( عذاب ) خداوند موجب نجات از آتش خواهد بود* *🔖12- برای رسیدن به حق باید در مقابل تمام مشکلات و ناراحتی ها در آن مسیر شکیبا باشی* *🔖13- عقل انسان تکمیل نمی گردد مگر با متابعت از حق* *🔖14- دو چیز مردم را هلاک می کند اول ترس از فقر و تنگدستی و دوم طلب فخر و آقایی* *🔖15- بخیل کسی است که در سلام کردن بخل ورزد*
*🟦مجموعه سوالات صد و ده گانه 110) غدیر* *🕋سوال هفتم:* *7_حجة الوداع چیست؟وکدام خاطره را در ذهن انسان تداعی و یادآور میشود❓* *✅ پاسخ:👇👇* ✍شرکت رسول خدا (صل الله علیه واله)در مراسم حجّ سال دهم هجرت را حجة الوداع می نامند، زیرا دیگر آقا رسول الله(صل الله علیه واله) نتوانست به حج برود،آخرین سفر حج آن حضرت را وداع با حج، حجة الوداع نامیدند. پس از مراسم حج آن سال در سال هیجدهم ذی الحجه در صحرای غدیر خُم،ولایت و جانشینی و امامت علی امیر المؤمنین و فرزندان معصوم او و امامان شیعه تا قیام مهدی (عج) را مطرح که این بزرگواران از علی تا مهدی علیهم السلام هدایت گرانِ بشریت و نماینده ی خداوند، خالق زیبایی ها و اشرف مخلوقات یعنی انسان هستند و از عموم مسلمانان بیعت گرفت. در آن زمان و بعد از آن آقا رسول الله آخرین و برترین پیامبر الهی(صلوات الله علیه واله ) ،راه و چاه،خیر و شر،هدایت و گمراهی،را مرتبط و منوط و در گرو پیروی و مخالفت،دوستی و دشمنی آقا امیرالمؤمنین (صل الله علیه واله) دانست، و دعا کرد خدایا : هر کسی که علی علیه السلام مولای و سرپرست اوست دوستش بدار و در تمام مراحل زندگی خیر و خوبی و حسنه، نصرت و کمک و یاری به او هدیه و عطا بفرما،و هرکسی که با وجود و اعمالِ علی علیه السلام ،خیر و صلح و هدایت، یتیم نوازی،از خود گذشتگی و رشادت، علم وآگاهی و بصیرت، یاری مظلومان و از پا افتادگان و دفع شر ظالمان و...مخالفت وح دشمنی میکند او را که باعث ظلم و جنایت ،اختلاف و تفرقه، ترس و رعب و وحشت و...است ذلیل و خوار،پست ّ و بی آبرو در دنیا و آخرت بگردان. نام حجة الوداع،حادثه ی بزرگ و مهم،فوق العاده و بی نظیر غدیر خم ،وصایت و جانشینی، و بیعت عمومی مردم با آقا امیرالمؤمنین را در دل ها زنده میکند. *🕋سوال هشتم:* *8_چرا در شهر مکّه یا عرفات و منی،در مراسم حجّ، بیعت عمومی و همگانی مردم با آقا امیرالمومنین (صل الله علیه واله) مطرح نگردید❓* *✅پاسخ👇👇* *اولاً1_* فرمان الهی(یاایّها الرسول بلغ ما اُنزل الیک من ربک ...) پس از خارج شدن از مکّه به آقا رسول الله (صل الله علیه واله ) ابلاغ شد. *ثانیاً2_* اگر در مراسم شهر مکّه یا عرفات و منی این حقیقت عظیم و مهّم مطرح نمیشد جاذبه ی روز غدیر را نداشت و دل های مردم ،قلوب و عقولشان را به خود جذب نمی کرد،چون همه در حال عبادت و انجام عبادت و انجام مراسم حجّ بودند. *ثالثاً3_* از نظر متخصصین این فن و روانشاسان و قاعده ی کلی و غالب این است که اگر چند مسئله و چند اتفاق با هم تداخل داشته باشند و توأم با هم باشند معمولا مسئله ی آخری بیشتر در ذهن و قلب انسان باقی می ماند و تاثیر بیشتری دارد،پس از پایان مراسم حجّ و کوچ کردن حاجیان به سوی شهر و دیار خود،،درآن شرایط سخت و فوق العاده گرم دستور دادند که کسانی که عقب مانده اندو کسانی که جلوتر رفته اند همگی در این مکان (غدیرخُم)به هم بپیوندند.و در اینجا تجمع بفرمایند به خاطر این بود که آقا رسول الله (صل الله علیه واله )در مکان غدیر خم زمینه ی بیشتری برای بیعت با آقا امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیهما السلام )می دید به همین خاطر دستور داد که در این مکان بیعت انجام بگیرد و مسئله ی جانشینی و وصایت و بیعت با آقا امیرالمومنین تحت الشُاع حجّ قرار نگیرد(که اصول دین=-امامت،فدای فروع دین =حجّ نشود و جایگاه اهم و مهم ،بالا و پایین، اشتباه و مخلوط و ...نشود ). که در همان زمان و در صفحات تاریخ و اذهان مردم بگویند سال دهم هجرت دو تا مسئله ی مهم صورت گرفت که یکی: حجة الوداع و دیگری جانشینی و نصب و تعیین علی بن ابیطالب( علیهما السلام ) به عنوان امام و رهبر و سرپرست مردم بعد از آخرین و برترین و بهترین پیامبر ،آقا رسول الله(صل الله علیه واله وسلم) *✅تبلیغ غدیر واجب است!* *✍ ادامه دارد...* https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان اجرای سرود دریای آرامش کاری از بچه‌های شیراز در جوار پیست اسکیت پیاده رو شهید چمران که چندی قبل باعث کدورت خاطر مومنین درکل ایران شد رو تقدیم میکنیم به همه اهالی ایمان وادب در سراسر ایران. باشد که خاطره ننگ هتک حرمت وکشف حجاب توسط عده‌ای نادان وبازیخورده از ذهن مومنین پاک گردد . لطفاً در نشر این پیام وکلیپ رسانه باشید. 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*سالهاست غدیر را از دست دادیم خیلی مراقب باشیم امتحان عالم بر ولایت علی بن ابی طالب است غدیر را دریابیم با تمام توان هر کاری از دستمان برمی آید انجام دهیم از کم ترین مبلغی که در راه غدیر خرج کردیم فقط خدا میداند که فردای قیامت چه معامله ای کردیم* https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۵🎬: سهراب که با حرف حاکم ذهنش سخت مشغول شده بود و با خود می اندیشید به راستی آ
هاشمی: روایت دلدادگی قسمت ۱۰۶🎬: حاکم که حال آن بانو را دید ، لنگ لنگان جلو آمد و ، نزدیک راه پله شد و دستش را دراز کرد تا به آن بانو کمک کند. بانو همانطور که از زیر پوشیه حریرش ،از سهراب چشم بر نمی داشت ،از جا بلند شد و همراه حاکم کنار تخت رفتند و روی آن نشست. بانو سر در گوش حاکم برد و گفت : ابومرتضی این جوان کیست؟! حاکم که حالش دست کمی از بانو‌ نداشت گفت : چرا با این حال ناخوش از جا برخواسته ای و به اینجا آمدی؟ مگر طبیب نگفت استراحت مطلق داری؟! زن آهی کشید و گفت : دیشب که آن قاصد از طرف برادرتان آمد ، دلم به هول و ولا افتاد و‌گفتم شاید خبری از مرتضی شده باشد که نشده بود ، اینک به گوشم رسید دوباره قاصدی از ایران... بانو همانطور که داشت حرف میزد ،چشمش به صندوق های پیش رویش افتاد، با التهاب از جا برخواست و کنار صندوق ها رفت و با دیدن جواهرات پیش رویش ،ناخوداگاه پوشیه را بالا زد و همانطور که با چشمان اشک بارش به حاکم نگاه می کرد گفت : این.... رسیدن این جواهرات چه معنایی دارد؟و با شتاب به طرف حاکم آمد و لباس او را در دست گرفت و همانطور که بر زمین می افتاد ناله زد...یعنی...یعنی برادرت از یافتن مرتضی ناامید شده؟! مگر ابوزهرا نگفته بود تا از مرگ مرتضی مطمئن نشده زهرا را شوهر نمی دهد و این گنج را نزد خود نگه می دارد؟ این...این یعنی او دریافته که مرتضی مرده؟! و بار دیگر شروع به کشیدن دامن قبای حاکم نمود و گفت : مگر تو‌نگفتی مرتضی زنده بود؟ مگر نگفتی با چشمان خود دیدی که سلامت است؟! چرا؟ خدا...... حاکم که از گریهٔ همسرش بغضی سنگین در گلوگیرش شده بود گفت : زینب، بی تابی نکن، هنوز ما از کم و کیف قضیه خبر نداریم و از زیر چشم به سهراب نگاهی کرد و ادامه داد : خوب نیست پیش چشم یک سرباز چنین شیون کنی... با این حرف حاکم، بانو از جایش برخواست، کنار او قرار گرفت و همانطور که دوباره نگاه به سهراب می انداخت گفت :... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨
هاشمی: روایت دلدادگی قسمت ۱۰۷🎬: بانوی حاکم ،خیره در چشمان سهراب گفت : این جوان کیست؟! حاکم سرش را پایین تر آورد و‌کنار گوش همسرش گفت : من هم هنوز درست نمی دانم براستی او کیست ، اما به نظرم خیلی خیلی آشناست. بانو ،همانطور که اشک چشمانش را می گرفت ، با لحنی آرام ، طوریکه فقط حاکم بشنود ،گفت: چقدر شبیه جوانی های توست.. این حرف بانو انگار تلنگری بر ذهن حاکم بود و در دریای افکارش غرق شد ، بانو آرام روی تخت نشست ، حاکم هم عصایش را به لبهٔ تخت تکیه داد ، انگار داشت در ذهنش با چیزی کلنجار می رفت ... پس از لحظاتی سکوت ، سهراب که از دیدن صحنه های قبل و بی تابی زنی که به نظر میرسید گمگشته ای دارد ، قلبش بهم فشرده شده بود، سرش پایین انداخت و نگاهش را به زمین قصر دوخت... با تک سرفه حاکم ، سکوت سالن بزرگ شکست ، حاکم که لحن کلامش کاملاً تغییر کرده بود ، رو به سهراب گفت : راستی نامت چه بود؟ سهراب سرش را بالا گرفت و‌گفت : نامم؟! از وقتی به یاد دارم مرا سهراب صدا می کردند. حاکم نفسش را محکم بیرون داد و گفت : که اینطور...خوب سهراب ، تو اصرار داشتی گنجینه را تحویل دهی و گویا عجلهٔ رفتن به جایی را داشتی...به کجا می خواستی بروی؟ مگر تو در این شهر ، آشنایی داری؟! سهراب که حوصلهٔ توضیح دادن و استنطاق دوباره را نداشت ، آرام گفت : آری باید جایی بروم ، آشنایی دارم که بی تابم برای دیدارش... حاکم نگاهی به همسرش و نگاهی به سهراب کرد و گفت : امشب را اینجا بمان، نترس، حرفت را باور کردم ، اینجا در امانی و مثل یک میهمان با تو رفتار خواهد شد... سهراب با من و من گفت : اگر امکان دارد اجازه دهید بروم... حاکم سری تکان داد و گفت : حال که بر رفتن اینقدر اصرار داری ، مانعت نمی شوم اما صبر کن تا دستور دهم با همراهی سربازی تو را به مقصدت برسانم، سهراب که می خواست هر چه زودتر از این مکان خارج و به سمت مسجد سهله برود و از طرفی در کوفه غریب بود و راه مسجد را نمی دانست ، گفت : از این لطفتان سپاسگزارم ، هر چه صلاح بدانید آن کنم... در این هنگام بانو آرام به حاکم اشاره کرد و‌گفت : ابو مرتضی، نگذار برود... حاکم کوفه دست تبدار همسرش را فشاری داد و با نگاهش به او اطمینان داد که نگران نباشد... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦
هاشمی: روایت دلدادگی قسمت۱۰۸🎬: پیرمرد همانطور که داس را بالا سرش می چرخاند فریاد زد : آهای ننه صغری دوباره کجا؟! هوووی زن ، وایستا...صبر کن... ننه صغری ،اوفی کرد و‌ همانطور که از سرعت قدم هایش کم می کرد گفت : بازم می خواد راه منو ببنده...بگو برو درو و گندم و زمینت برس...به من چکار داری؟!. پیرمرد نفس زنان خودش را به او رساند و‌گفت : ننه صغری ، یه چند وقت بود که مثل یک زن خوب ، سر خونه زندگیت بودی ، خدامیدونه هر روزش صدها بار سجده شکر می کردم که بالاخره خوب شدی ، اما حالا می بینم که... زن ،درحالیکه دندان هایش را بهم می سایید گفت : هااا عبدالله ،حالا می بینی که چی هااا؟! نکنه تو هم می خوای مثل تمام اهالی ده ،من را مجنون بخوانی ؟! خوب مثل اونا بگو‌ صغری دیوونه...چرت میگی ننه صغری... عبدالله داس دستش را محکم به زمین کوبید و گفت : زن تو چرا حرف تو دهن آدم می گذاری؟ دو ساله که مدام مثل مرغ سرکنده این ور و اون ور میری ، یک شب هستی و یک شب نیستی ، تمام مردم فکر می کنن که دیوانه شدی ، حتی بچه های نوپا هم مسخره ات می کنن و سر به سرت می گذارن ،اما کی شد یک بار، حتی یکبار من به روی تو بیارم؟! کی شد که من بگم تو دیوانه ای هااا؟! همیشه به درگاه خدا التماس می کردم که یک روزی بشی ننه صغری دو سال پیش و مطمئن بودم که میشی... این یک ماهی هم که گذشت ، فکر می کردم دعاهام اثر کرده...حالا چی شده که دوباره مثل قبل شدی؟ نکن ننه صغری...نکن عمر عبدالله...بیا و برگرد خونه...بیا و امیدم را ناامید نکن... ننه صغری که از استیصال همسرش دلش گرفته بود ، دستان زبر و خشن او را در دستش گرفت و‌گفت : عبدالله ، یه امروز را نادیده بگیر...قول میدم ،از فردا همونی باشم که تو می خوای...آخه دیشب خواب عجیبی دیدم....جمیله بود....دختر عزیزم...می گفت فردا میاد...با همون لباس زر زری عروسی اش... پیرمرد آهی کشید و سرجایش نشست و همانطور که با دو دستش بر سرش میزد گفت : چرا نمی فهمی زن...ما دو ساله خاک به سرمون شد...دو ساله جمیله را گرگ های همین بیابون دریدن....مظفر هم شاهدش...برو برو برای چندمین بار ازش بپرس، اصلا همون چشم کورش که از کاسه درآمده ،نشانهٔ اون روز شوم هست، برگرد زن....برو خانه....بزار منم با خیال راحت برم سر زمین و پی بدبختیم... ننه صغری که می دانست هر چه کند ،نمی تواند به عبدالله راستی حرفش را و اون خوابی که انجار بیداری بود را ثابت کند، سری تکان داد و همانطور که از عبدالله دور می شد گفت : می خوام برم گردنه...همونجا می مونم تاشب...شبم بر می گردم خیالت راحت، برو به کارت برس... و عبدالله با نگاهی ملتمس ،رد رفتن او را دنبال می کرد. ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
هاشمی: روایت دلدادگی قسمت ۱۰۹🎬: ننه صغری پیش می رفت ، کمی جلوتر ،تکه ای چوب بلند و ضخیم را پیدا کرد و مانند عصا در دست گرفت ، هر چه که جلوتر می رفت ،نگاه جستجوگرش ،اطراف را می پایید...به گردنه که نزدیک می شد ، هیجانی عجیب که وجودش را گرفته بود ، بیشتر و بیشتر می شد. ننه صغری از سربالایی نفس گیر گردنه بالا رفت ، تخته سنگی را نشان کرد و با شتاب به طرفش رفت، روی آن نشست و به راه پیش رویش چشم دوخت.. ننه صغری همانطور که نفسی چاق می کرد ، همه جا را از نظر می گذراند ، یادش می آمد که بارها و بارها این گردنه و آن درهٔ زیرش را جستجو کرده همان‌جایی که می گفتند جمیله را گرگ دریده و او هیچ وقت باور نکرد که این قصه راست باشد، چون اگر گرگی بود ، حتما تکه استخوانی، پیراهن خونی ، لنگ کفشی ، تکیه ای از چارقد و...نیز باید بود که او باور می کرد جمیله رفته اما وقتی که فقط خبر خشک و خالی به او دادند ،می دانست که همه اش دروغ است، او می گشت یا جمیله اش را پیدا کند یا اگر واقعا گرگی وجود داشت ، ننه صغری بینوا هم بدرد تا از رنج این دنیا راحت شود. تمام کاری که ننه صغری می توانست برای جمیله اش انجام دهد همین بود ، البته صدها نذر کوچک و بزرگ هم کرده بود که اگر جمیله را پیدا کرد ، می بایست نذرهایش را ادا کند. روز به نیمه رسید ، اما خبری نشد که نشد...ننه صغری ، خسته از گشتن بیهوده، دوباره خود را به تخت سنگ رسانید و روی آن نشست ،همینطور که آواز لالایی را زیر لب زمزمه می کرد ،چشم به درهٔ پایین که رودخانه ای خروشان از آن می گذشت دوخت.. همینطور که با چشمان تیزش خیره به آبهای دره بود ، ناگهان از دور متوجه چیزی شد...کنار درخت بید مجنون که برگهایش چون چتری بر سرش ریخته بودند و داخل آب را جارو می کردند، چیزی شبیه جسم یک انسان ،یک زن و شاید یک دختر به چشمش خورد.. ننه صغری هراسان از جا برخاست... ادامه دارد.... 📝به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
هاشمی: روایت دلدادگی قسمت ۱۱۰🎬: ننه صغری ، هراسان از جابرخواست و به سمت راه باریکی که به طرف دره می رفت به راه افتاد ، او آنقدر این راه را رفته و آمده بود که حتی حساب سنگ ها و درختان اینجا هم داشت . ننه صغری مانند عقابی تیز بین انگار به سمت هدفش پرواز می کرد، دل در دلش نبود ، با خود زمزمه می کرد : جمیله، جمیله، من می دانستم تو هستی ،تو خواهی آمد، همانطور که جلو میرفت ، سنگ ریزه ها از زیر پایش با شتاب پایین می ریخت.... ننه صغری ،نفس زنان خود را به بید مجنون رسانید ، شاخه های انبوه درخت را به کناری زد و پیش رفت ، تا اینکه چشمش به پیکر بی هوش فرنگیس افتاد که در آن روسری سفید و لباس های زر دوزی شده ی اعیونی که اینک به گل و لای رودخانه آلوده شده بود ، مانند قرص ماهی رنگ پریده می درخشید. ننه صغری همانطور که اشک از چهار گوشهٔ چشمانش می ریخت ،خود را به فرنگیس رساند ، با احتیاط دستانش را پشت شانه های نحیف دخترک انداخت و آرام آرم او را به جلو کشید و از رودخانه دور کرد و کمی آنطرف تر روی زمین مسطحی که پر از چمن های سرسبز بود، قرار داد. ننه صغری ،متوجه سر شکستهٔ دخترک شد و چارقدی را که از زیر لباس به کمرش بسته بود باز کرد و بر سر فرنگیس بست و‌گفت : کجا بودی ننه؟ کجا بودی دخترکم؟ کجا بودی نوعروسم ؟ من هیچ وقت رفتنت را باور نکردم ، اما همه می گفتند رفته ای و وقتی به تمام اهل ده می گفتم ،جمیله من زنده است ، من را مجنون و دیوانه می خواندند.... ننه صغری بی توجه به اینکه این دخترک زیبا هیچ‌شباهتی به دخترش ،جمیله ندارد ، درددلهایش را بر بالین این دخترک بی هوش میگفت و اشک میریخت ، تا اینکه.... ادامه دارد به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨
✨💕صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم💕✨ ❤️بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤ 💕ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ💕 ✨ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ✨ 🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🍃 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌸 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ💖 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌷 🌺ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌺 💐ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎته💐 💕ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ💕 ✨ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ✨ 🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🍃 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌸 🌺السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌺 ✨✨🍃🌹التماس دعا🌹🍃✨