فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 حال و هوای خانواده طلبه شهید بسیجی آرمان علی وردی
🌐 قرارگاه حوزه
🆔
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادی کنیم از تجربه نزدیک به مرگ
مرد کویتی از آنچه بعد از عملیات انتحاری در مسجد اتفاق افتاد.
AUD-20221024-WA0020.aac
6.45M
🔹رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تقوا یعنی چی؟
👈🏼 یعنی هر کسی باید ببینه طی یک روز چند بار طبق آئین نامه ادب با دوست داشتنی های خودش مبارزه کرده
🔶 حالا با توجه به بحث امروز هم این نکته رو میخوایم بگیم که 👈🏼 هر کسی هر چقدر میتونه جلو بره
✅ مثلا امروز نماز ظهرتون رو یک ساعت بعد از اذان خوندید؟ خب اشکالی نداره. برای فردا سعی کن نیم ساعت بعد از اذان بخونی. یه قدم جلو رفتی. همین خوبه.😌
مثلا امروز 5 بار غیبت کردی، خب برای فردا سعی کن 4 تاش کنی.
امروز هزارتومن صدقه دادی؟ فردا اگه بتونی 2 هزار تومنش کنی خیلی خوبه. به همین میگن تقوا!
همین کارا هست که نورانیت میاره.
⭕️ اما اگه قرار باشه هر روز همونی باشی که روز قبل بودی یعنی هیییچ سودی نداشته زندگیت! اگه بدتر هم شده باشی که دیگه....
❇️ مثلا همین امروز یه حساب و کتابی کنید و ببینید چند بار دلتون خواسته یه کارایی کنید ولی مقابل خواسته خودتون ایستادید فقط هم به خاطر نزدیک شدن به خداوند متعال؟
این تنها کار و مهمترین کاری هست که هر کدوم از ما آدم ها توی دنیا داریم.
🔸روز قیامت هم که میشه فقط همین مبارزه با نفس ها رو از ما قبول میکنند بقیش همه الکیه و بی فایده!
ممکنه آدم هزاران کار خوبی کرده باشه که طبق هوای نفسش بوده!
⭕️ خب ارزشی نداره! حالا ممکنه که خدا از سر لطفش یه چیزی بده به آدم ولی آخرش نسبت به ارزش یک مبارزه با نفس صفر محسوب میشه
خب برای فردا همگی قول بدیم که یک قدم جلو بریم؟!
آفرین 😊
✔️ ببینیم چیکار میکنیدا! با هم جلو میریم و مثل یه خانواده صمیمی برای مبارزه با نفس به همدیگه کمک میدیم 😌❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تجمع براندازان خارج از کشور یک نفرشان میگوید "برای ناموس مون..."
ناگهان با صدای داد و فریاد بقیه، حرفش قطع میشود. میگویند ناموس چیه؟اون زنه با افتخار میگه من ناموس هیچ کسی نیستم.
برای این جماعت"بی ناموس" فحش نیست، توصیفی از یک حقیقت است و نبرد ما با اینها دقیقا نبرد با یک مشت بی ناموس است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک ملت در تشییع جنازه شهدای #شاهچراغ
🔻داعشیِ بیریشه، شیراز دمشق نمیشه
🔻زن زندگی شهادت، شیرازِ ما تسلیت
📸 چه اشکها ریخت آن #مرد که جان، مال، ناموس و امنیت وطن به خون کشیده نشود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فرمانده سپاه پاسداران:
⛔️ امروز روز پایان اغتشاشات است دیگر به خیابانها نیایید
♥️ درود بر شرفت سردار ♥️
🌷 منتظران ظهور🌷
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
روایت دلدادگی قسمت ۱۱۰🎬: ننه صغری ، هراسان از جابرخواست و به سمت راه باریکی که به طرف دره می رفت به
روایت دلدادگی
قسمت ۱۱۱🎬:
ننه صغری متوجه حال زار فرنگیس شد و سریع مانند یک مردی کهنه کار ، هیکل لاغر و سبک فرنگیس را بر شانه کشید و با چادری که مانند تمام زنان روستا بر کمر می بست ، او را بر کمرش بست و چوب دستی اش را بر داشت و آرام آرام از همان راه باریکی که آمده بود ، شروع به بالا رفتن نمود.
ننه صغری که گویی شادترین روز عمرش فرا رسیده ،همانطور که آوازهای محلی را زیر لب می خواند، مابین ابیات شعر با دخترش حرف میزد : خدا را شکر دیدمت ، بخواب مادر ، بخواب که کول این پیرزن بینوا آماده است تا تو را تا آخر دنیا به دوش کشد ، مانند کودکی هایت بخواب....الان پدرت عبدالله و آن شوهر بی چشم رویت که هنوز یک سال از گم شدنت نگذشته ، زن اختیار کرد ، اگر تو را ببینند ، بی شک باورشان نخواهد شد ، بی شک فکر می کنند که من از آسمان تو را به زمین کشاندم ،قربان قدمت بشوم من که ،آمدنت یک مشت محکمی ست بر دهان یاوه گویان روستا که مرا مجنون و دیوانه می خواندند...همانهایی که کودکانشان را یاد داده بودند تا شعرهای مسخره آمیز برایم بخوانند...
فدایت شوم که دور آمدی ،اما خوب آمدی ، کم کم باید به تمام نذر و نیازهایم عمل کنم...
پیرزن حرف میزد و حرف میزد و زمانی که چشم باز کرد ، نا خوداگاه خود را بر سر زمین خودشان دید.
عبدالله که از دور آمدن او را با کوله باری بر دوش دیده بود ، دوان دوان با دسته ای علف در دستش جلو آمد و گفت : ننه صغری ،این چیه؟؟ !!
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦
روایت دلدادگی
قسمت۱۱۲🎬:
ننه صغری همانطور که نفس نفس میزد ، خنده بلندی کرد و گفت : عبدالله! نگفتم امروز جمیله میاد !! حالا هم جای اینکه اینجا وایستی و من را نگاه کنی برو چند تا خرشک از بین این علفا پیدا کن ، بچه ام سرش شکسته باید مرهم براش درست کنم.
عبدالله که هاج و واج مانده بود ، تا شنید که سر این دخترک شکسته ،سریع به سمت زمین رفته ومشغول جمع کردن گیاه برای ضماد شد و ننه صغری هم به طرف خانه اش حرکت کرد.
انگار امروز این پیرزن ، توانی دیگر یافته بود و به مانند پهلوانی نوظهور ، فرنگیس را به کول می کشید و اصلا هم احساس خستگی نمی کرد.
ننه صغری که به آبادی رسید ، روستایی ها همانند عبدالله با تعجب سراپای او را نگاه می کردند و در گوش هم پچپچ می کردند.
ننه صغری که خوشحالی از چهره اش می بارید در حین رفتن بلند بلند می گفت تا همگان بشنوند : دو سال است همه تان مرا نیشخند می کنید و کوچک و بزرگتان به من صغری دیوونه می گفتید ، دیدید که حرف من درست بود ، اینهم جمیله ام با همان رخت زیبای عروسی...
هنوز ننه صغری به درگاه اتاق زندگی اش نرسیده بود که خبر دهان به دهان وگوش به گوش رسید : ننه صغری ، دختری را کول کرده و به خانه آورده....
وارد اتاق شد ، عبدالله با دسته ای گیاه در دستش ،نفس زنان خود را به او رساند.
ننه صغری با فریاد گفت : چرا ایستاده ای ، زود تشک نو ،همان که جهاز جمیله بود را بیانداز و با اشاره به کپهٔ رختخواب ها ادامه داد: زیر زیر گذاشتمش..
عبدالله که حال دخترک بیهوش را می دید، سریعا دستورهای زن مجنونش را که معلوم نبود این دختر بینوا را از کجا آورده ، اجرا می کرد.
تشک نو ،که بوی نا می داد ، پهن شد و پیکر بیهوش و نحیف فرنگیس که لاغرتر از همیشه می نمود بر آن قرار گرفت.
ننه صغری که زنی کارکشته و باهوش بود و قبل از مردن دخترش جمیله ، عاقله زنی بود که هزار هنر در آستین داشت ، مانند طبیبی حاذق ، مشغول تهیه ضماد شد.
خرشک ها را داخل هاون سنگی جلوی اتاق ریخت و در چشم بهم زدنی کوبید و سپس بادنبه و زرد چوبه و چند گیاه خشک دیگر قاطی کرد و در کمترین زمان ممکن ،مرهمی قوی درست کرد.
آرام چارقد خودش را که بر سر فرنگیس بسته بود باز کرد ،می خواست روسری فرنگیس را که با خون سرش رنگ گرفته بود باز کند که عبدالله متوجه سوزن طلایی رنگ که زنجیرهای کوچک طلایی به آن وصل بود و گیرهٔ زیر چارقد بود شد و گفت :
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨