6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ تصویری:« توسل به اهلبیت علیهمالسلام و صلهرحم در فرمایشات آیتالله بهجت»
سؤال: مؤمن از نظر کمّی چقدر باید توسل داشته باشد؟
آیا یک شیعه در هر روز باید به هر امامی توسل داشته باشد یا فقط به ولیّعصر عجلاللهفرجهالشریف توسل داشته باشد؟
برنامه توسل باید چگونه باشد که استمرار داشته باشد؟
جواب:
روایت است که هرروزی اختصاص دارد به امامی مخصوص و به بعضی از ائمه.
انسان باید هر روزی، خودش را به صاحب آن روز پناهنده [کند].
سؤال: هر روز یک امام اشکال ندارد؟ یعنی مثلاً [درروایت]سهشنبهها متعلق به سه امام است. آیا ما میتوانیم خودمان هر روز به ترتیب به یک امام توسل داشته باشیم؟ یا نه، آن کار که مأثور است[و در روایت ذکر شده] بهتر است؟
جواب:رعایت کردن مأثور[ آنچه در روایات ذکر شده]، موافق احتیاط است.چون غیر مأثور را که خودش انشاء کند احتمال دارد که…
سؤال: انشاء نمیخواهم بکنم؛ همینطور امروز توسل به یک امام، فردا امام دیگر، همینکه ارتباط داشته باشم؟
جواب: مانعی ندارد اینها، مگر اینکه عرض کردم، قصدش مخالفت با طریقه اهلبیت باشد[که دراینصورت جایز نیست].
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
چگونه عبادات کنیم 18.mp3
9.55M
#چگونه_عبادت_کنم؟ ۱۸ 🤲
نماز، درست شبیه یک هواپیمای سریع است!
که تو را بسرعت به مقصد میرساند؛
اما بشرطی که؛
قبلاً فنّ خلبانی را آموخته باشی!
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
این که گناه نیست 36.mp3
4.16M
#این_که_گناه_نیست 36
نیازمندترین انسان ها
الآن از دیدِ تو مخفی هستند❗️
و تو هنوز اجازه داری،
تا براشون قدمی برداری....
اهل برزخ رو فراموش نکن،
نگــو؛ این که گناه نیست
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن زندگی آزادی قسمت سی ام: قایق موتوری روی دریایی آرام تاریکی و آب را میشکست و به پیش می
رمان آنلاین
زن ،زندگی آزادی
قسمت سی و یکم:
دخترها هر کدامشان روتخت های خود دراز کشیده بودند و در عالم خود غرق بودند و سکوت بین آنها حکمفرما بود، گویی سکوت سخنی گیراتر از هر حرفی بود
گهگاهی با تکان های کشتی اندکی تکان می خوردند و در این لحظه صدای الی بلند میشد و چیزی میپراند.
سحر غوطه ور در افکارش بود متوجه نبود که تاریکی شب سیاه به روشنایی روز گره خورده، داشت فکر میکرد به راستی که جولیا درست و صادقانه گفته و با اینکه خارج شدن این دخترا غیر قانونی بود ، اما شرایطی فراهم شده بود که کوچکترین ناراحتی برایشون پیش نیاد.
دیشب که با سه دختر همسفرش صحبت می کرد متوجه شد که هر کدام از اینها داستانی برای خودشون دارند ، قصه ی زندگی هر کدام متفاوت بود و هیچ شباهتی با هم نداشت، اما انگار از این زمان همراهی شان ، داستان زندگیشان شبیه به هم خواهد شد.
چون هر سه دختر توسط جولیا و گروهش به خارج از کشور برده میشدند.
سارینا و نازگل و سحر آینده ای روشن را میدیدند و اصلا به این فکر نمی کردند که دلیل اصلی جولیا به کمک کردن به آنها و تامین نیازهایشان چی هست؟ ولی الی نظرش فرق میکرد و مابین حرفهایش مدام عنوان میکرد: ببینید دخترا، من میدونم زیر کاسه جولیا یه نیمکاسه هست یا به قول قدیمیا گربه در راه خدا موش نمیگیره، جولیا از خروج خودمون به خارج کشور حتما یه نیتی داره که به نفع خودش و یا گروهش هست...
سحر سرش را بالا آورد و تخت روبه رویش را کهکسی جز الی نبود ،نگاهی انداخت و متوجه شد ،الی هم که مثل او تخت بالایی را انتخاب کرده بود، خیره به سقف کابین پلک نمیزد.
سحر نفسش را آرام بیرون داد و آهسته گفت: الی....هی الی...
الی به پهلو خوابید و همانطور که چشمایش را می مالید گفت: هعی روزگار!! چته دختر چی میگی؟؟
سحر خیره به صورت کشیده و سبزه ی الی و چشمهای بادامی میشی رنگش گفت: دیشب میگفتی جولیا یه هدفی داره از بردن ما به لندن، به نظرت هدفش چیه؟ من یه ذره نگران شدم.
الی خنده ریزی کرد و گفت: چیه باحرفم دلشوره به دلت انداختم؟! بعدم الان دیگه آب از سرت گذشته، نگرانی را بزن کنار دل بده به دریا...مثل این کشتی
سحر با صدای لرزان گفت: تو رو خدا اگر چیزی میدونی بگو، ما تازه اول راهیم، الان که میرسیم ترکیه، اگر بفهمم واقعا خطری تهدیدم میکنه دوباره این راه رفته را برمیگردم
الی دستش را زیر سرش زد و گفت: چی میگی دختر؟ دلت خوشه...ببینم مدارک داری؟ پول داری که برگردی؟؟ مگه همیطو الکی هست...
سحر آهی کشید و...
ادامه دارد
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
رمان آنلاین
زن ،زندگی ، آزادی
قسمت سی و دوم:
سحر دوباره نگاه خیره اش را به الی دوخت و گفت: تو رو خدا بگو...
چی حدس میزنی، دلشوره به دلم افتاده، میدونی خدا میدونه فردا چه به روز پدر و مادرم بیاد.
الی سری با تاسف تکان داد و گفت: دختر اگر من میخوام آواره کشور غریب بشم، دلیل دارم، من کسی را توکشور خودم ندارم که منتظرم باشه، آخه تو چه مرگت بود که تلپ تلپ راه افتادی بری خارج؟ زندگیت هم تعریف کردی خیلی خوب بوده و من حاضرم کل عمرم را بدم و یه خانواده ای مثل خانواده تو داشتم...
سحر در دلش صدق کلام الی را تایید می کرد و الی بعد مکث کوتاهی ادامه داد: ببین جولیا و گروهش هر کی و هرچی هستند ،یه هدف خاص دارن، اگر نازگل و سارینا را جذب کردن ،چون نخبه ان می خوان حتما یه استفاده ای ازشون کنن ، اما من و تو که چیز قابل عرضی توی پروندمون نداریم حتما میخوان جایی ازمون استفاده ابزاری کنن...نگاه نکن به عزیزم عزیزم گفتن جولیا...پشت این همه عشق فدا کردن حتما یه گرگ خوابیده دختر...
سحر با شنیدن حرفهای الی ،تازه میفهمید که چه اشتباه مهلکی کرده با لکنت گفت: پ..پ...پس منه احمق الان چکار کنم؟!
الی چشمکی بهش زد و با دستش یه قلب براش فرستاد و با اشاره به طوری که سارینا و نازگل نفهمند گفت: من از تو خوشم اومده، یه نقشه دارم...
از کشتی پیاده شدیم ، برات میگم
سحر آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد و آرام چشمهایش را بست
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c