eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
311 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ دعای فرج 💠بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ 🍀 اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ.🍀
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💎 اللهم صل على محمد و آل محمد 📜 تلاوت امروزمان را هدیه می نماییم به ساحت مقدس 4 امام معصوم علیهم السلام : موسی بن جعفر (علیه السلام)، امام رضا (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام) وامام هادی (علیه السلام) 📗 قرآن ص ۴۷۰ عثمان طه📖 📗 آیات نورانی ۳۳ - ۲۶ سوره غافر 📖 صوت ترتیل و ترجمه قرآن 👇👇👇
🏴🏴🏴🏴🏴 💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 ✳️ يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَي وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ (29 ، غافر ) ✳️ (آن مرد با ايمان در ادامه ى سخن خود گفت:) اى قوم من! امروز حكومت براى شماست كه در اين سرزمين غلبه داريد، ولى اگر (قهر خدا) به سراغ ما آيد پس چه كسى ما را يارى خواهد كرد؟ فرعون گفت: «من جز آن چه را كه تشخيص مى دهم راه ديگرى به شما ارائه نمى دهم و من جز راه رشد، شما را هدايت نمى كنم.» 🍃🍃🍃🍃🍃 💎 مؤمن، دلسوز مردم است. (تعبير «يا قوم» شش مرتبه در آيات 29 تا 41 تكرار شده است) 💎 در شيوه ى تبليغ از عنصر عاطفه كمك بگيريم. 🔸«يا قوم» 💎 نشانه ى مؤمن حتّى در رژيم كفر تلاش و حضور در صحنه است، نه انزوا و گوشه گيرى. 🔸 «يكتم ايمانه... يا قوم...» 💎 به قدرت خود تكيه نكنيم كه امروز به دست ماست. 🔸«لكم الملك اليوم» 💎 در نظام فرعونى، ايمان ها پنهان است و طغيان ها جلوه دارند. 🔸«يكتم ايمانه - ظاهرين فى الارض» 💎 براى افراد سرمست از قدرت هشدار لازم است. 🔸«فمن ينصرنا من بأس اللّه» 💎 بى توجّهى به دعوت انبيا، قهر الهى را به دنبال دارد. 🔸«فمن ينصرنا من بأس اللّه اِن جاءنا» 💎 براى هشدار دادن، بيان احتمال خطر كافى است. 🔸«بأس اللّه اِن جاءنا» 💎 در شيوه ى تبليغ و هشدار به مردم، خود را نيز در معرض خطر تصور كنيد. 🔸«جاءنا» به جاى «جاءكم». 💎 طاغوت ها به هشدارها توجّه نمى كنند. 🔸«يا قوم... قال فرعون ما اُريكم...» 💎 «مَن» گفتن هاى پى در پى، از نشانه هاى طاغوت است. 🔸 «اهديكم، اُريكم، ما اَرى » 💎 طاغوت ها جز براى خود، براى هيچ كس حقّ اظهار نظر قايل نيستند. 🔸«ما اُريكم الا ما اَرى » 💎 طاغوت ها مدّعى هدايت مردم به راه درست و صلاح جامعه هستند. 🔸«ما اهديكم الا سبيل الرشاد» 💎 انسان فطرتاً خواهان سعادت و رشد و هدايت است و طاغوت ها نيز از همين انگيزه ى فطرى سوء استفاده مى كنند. 🔸«الا سبيل الرشاد» 💎 طاغوت ها از مذهب عليه مذهب استفاده مى كنند. 🔸(فرعون كلمه ى «رَشاد» را كه بار مكتبى دارد به كار مى بُرد). 🍃🍃🍃🍃🍃 📲 *جهت عضویت* 👇 گروه درانتظار گل نرگس پیام رسان ایتا https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ فوق العاده زیبای "تجلی عشق ناب" در کودکان مسیر عاشقی اربعین 🔻اربعین حسینی، نمونه‌ای از آرمان جهانی ظهور است که آزادگان، از سرتاسر جهان گردهم می‌آیند و زندگی بدون حرص، حسد، تکبر را کنار هم تجربه میکنند.
*📓داستان کوتاه با موضوع اسراف:* ▫️ابان پسر تغلب نقل مى كند: ⚫حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ✍️ابان ! تو گمان مى كنى خداوند به كسى كه مال و ثروت داده ، به خاطر مقام و منزلت او در پيشگاه خدا بوده و او را خداوند دوست مى دارد؟ و كسى را كه از عطاى خود محروم ساخت و زندگيش در تنگنا است ، به خاطر اين است كه او در نزد خدا بى ارزش است و خداوند او را دوست ندارد؟ هرگز چنين نيست . زيرا ثروت و مال از آن خداست ، به عنوان امانت در اختيار مردم مى گذارد و آنان را آزاد گذاشته كه از روى ميانه روى بخورند و بياشامند و لباس تهيه نموده و ازدواج كنند و براى خود وسيله سوارى تهيه كرده و زندگى را به طور اقتصادى بگردانند. و هرگاه از مخارج معمولى اضافه آمد، از مستمندان و مؤ منان دستگيرى نموده و مشكلات زندگى آنان را برطرف سازند. هر كس در مال خداوند اين چنين شرعى و ميانه روى رفتار كند، هر اندازه استفاده نمايد و هر كارى انجام دهد، بر وى حلال است . هر آنچه مى خورد و مى آشامد و سوارى تهيه مى كند و ازدواج مى نمايد بر او حلال است . و كسى كه اسراف نموده و در موارد خلاف خروج مى كند برايش حرام خواهد بود. آنگاه فرمود: *👈اسراف نكنيد! چون خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد.* ▫️اى ابان ! تو فكر مى كنى خداوند از كرم و فضل خود به كسى به عنوان امانت مالى مى دهد او مى تواند اسبى به ده هزار درهم بخرد در صورتى كه اسب بيست درهمى هم او را كفايت مى كند و يا كنيزى به هزار دينار بخرد با اين كه بيست دينارى او را كافى است ؟ ◼️سپس فرمود: *👈زياده روى نكنيد خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد.* 📚منبع: داستانهای بحار الانوار،ج۳ ________________________ *🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹* -----━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━----- *🌹 تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان صلوات 🌹 https://chat.whatsapp.com/EiUZxUywFDv0vEBuX4UT0N گروه در انتظار گل نرگس (1) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه درانتظار گل نرگس( 2) https://chat.whatsapp.com/FrXx8kh4OJUDphUrs9m5P0 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه درانتظار گل نرگس( 3 ) https://chat.whatsapp.com/LCmUHx8vsu0Ic0mULzog5i 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه در انتظار گل نرگس( 4 ) https://chat.whatsapp.com/HDp68BbVGNa6AHgLHy5Vfq 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه در انتظار گل نرگس( 5 ) https://chat.whatsapp.com/DolkJk7GfarCxgUvNmTQ0p 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه در انتظار گل نرگس ( 6 ) 💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫 💫 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c گروه گل نرگس در پیام رسان ایتا 💎💎💎 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁ مےگویـند: قسمٺ نیسٺ، دعوٺ اسٺ! خـدایـا… مݩ معنےِ قسمٺ و دعوٺ را نمےدانم! اما تو معنے رامےدانے… مگر نہ؟ دل من لڪ زده براے ڪربلاے 💔 😭
❤️ با طعمِ رطب ڪامِ مرا شیرین ڪن فڪرے تو بہ حالِ این دلِ غمگین ڪن من غیرِ همین اشڪ ندارم چیزے یڪ ڪرب و بلا روزے این مسڪین ڪن 🌺🌿 🌺 تا 🏴
💠🌀⭕️🔷🔹 ⭕️ 🔹 ⚜🧕 در هر معامله یک کامیون🚚 🐑 گوسفند خرید و فروش میکرد. در این سفر ها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جور وا جور می خرید🤡🤖 روز هایی که پدرم برای معامله می رفت،بدترین روز های عمرم بود.انقدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم👁مثل دو کاسه ی خون میشد.پدرم بغلم میکرد،تند تند می بوسیدم 💋و می گفت«اکر دختر خوبی باشی و به گریه نکنی و دختر خوبی باشی هر چه بخواهی برایت 👜 می خرم» با این وعده وعید ها خام میشدم و به رفتن پدر🧔رضایت میدادم.تازه آن وقت ها بود که سفارش هایم شروع می‌شد👧 می گفتم حاج آقا،عروسک می خواهم🤡🤖 .از آن عروسک هایی که باز😀 و بسته😵 میشود چشم هایشان.النگو هم می خواهم . برایم دمپایی انگشتی هم بخر.از آن صندل های پاشنه چوبی👡 که وقتی راه میروی تق تق صدا می دهند بشقاب و قابلمه هم می خواهم. پدر مرا می بوسید و می گفت می خرم ، می خرم فقط تو دختر خوبی باش گریه نکن.برای حاج آقایت بخند.حاج آقا همه چیز برایت می خرد. من گریه نمی کردم اما برای پدر هم نمی خندیدم😐 از اینکه مجبور بودم دو سه روز نبینم ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد.همه ی اهل روستا هم از علاقه ی من به پدرم با خبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم💧🌊 یا مادرم 👗 لباس بشوید زن ها سر به سرم می گذاشتند و می گفتند قدم تو به کی شوهر می کنی ؟ می گفتم به حاج اقایم!!🧔 می گفتند حاج آقا که پدرت است! می گفتم نه،حاج آقا شوهرم است .هرچه بخواهم برایم میخرد. بچه بودم و معنی این حرف هارا نمی فهمیدم.زن ها می خندیدند و در گوشی چیز هایی به هم می گفتند و به 👗 لباس های داخل تشت چنگ می زدند. تا پدرم برود و برگردد،روز ها برایم یک سال طول می کشید . مادرم از صبح 🌞 تا 🌃 شب کار داشت.از بی کاری حوصله ام سر میرفت. بهانه می گرفتم و می گفتم«به من کار بده خسته شده ام».مادرم همانطور که به کارهایش میرسید می گفت«تو بخور و بخواب 🌙 به وقتش آنقدر کار کنی که خسته شوی.حاج آقا سپرده نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.» دلم نمی خواست بخورم و بخوابم.،اما انگار کار دیگری نداشتم.خواهر هایم به صدا در آمده بودند.می گفتند«مامان ! چرا قدم را عزیز و گرامی کرده ای.چقدر پی دل او را بالا می روی.چرا ما که بچه بودیم،با ما اینطور رفتار نمی کردید؟!»🥀🌹 باتمام توجه ای که پدرم و مادرم به من داشتند،نتوانستم آنها را راضی کنم تا به 🏫 مدرسه بروم.ودذم می گفت«,مدرسه به درد دختر ها نمی خورد». معلم مدرسه مرد جوانی بود کلاس ها هم مختلط بودند .مادرم می گفت«همین مانده که بروی مدرسه ،کنار پیر ها بنشینی . مرد نا محرم به تو درس بدهد».اما من عشق❤️ 🏫 مدرسه داشتم . می‌دانستم پدرم طاقت گریه ی مرا ندارد. به همین خاطر صبح تا شب گریه میکردم و به التماس میگفتم«حاج آقا!تو رو خدا بگذار بروم 🏫مدرسه» ... 🔹 ⭕️ 💠🌀⭕️🔷🔹 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💠🌀⭕️🔷🔹 ⭕️ 🔹 کتاب ارزشمند 🧕 (با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) # قسمت_سوم پدرم طاقت دیدن گریه ی مرا نداشت ،می گفت«باشد تو گریه نکن،من فردا می فرستنده با مادرت به مدرسه بروی.» من هم همیشه فکر میکردم پدرم راست میگوید.😀 آن 🌃 شب را با شوق و ذوق به رختخواب می رفتم .تا صبح خوابم نمی برد ،اما همین که صبح میشد و از مادرم می خواستم مرا به مدرسه ببرد،پدرم می آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می مالید و بار وعده وعید میداد که امروز کار داریم ، اما فردا حتما می رویم 🏫 مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم. نه ساله شده بودم . مادرم 🧕هم نماز خواندن را یادم داد. 🌒 ماه رمضان آن سال ‌روزه گرفتم،روز های اول برایم سخت بود،اما روزه گرفتن را دوست داشتم.با چه ذوق و شوقی سحر هارا بیدار میشدم،سحری می خوردم و روزه می گرفتم. بعد از ماه رمضان پدرم ✋ دستم را گرفت و مرا برد به مغازه پسر عمویش که بقالی داشت . بعد از سلام و احوالپرسی گفت:آمده ام برای دخترم 🏆 جایزه بگیرم .آخر قدم نه ساله شده امسال و تمام روزه هایش را گرفته» پسر عموی پدرم 🧔یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگ صورتی🌸🌷داشت از لابه لایه پارچه های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم . پدرم چادر را باز کردو آن را روی سرم انداخت .چادر درست اندازه ام بود . انگار آن را برای من دوخته بودند از خوشحالی می خواستم پرواز کنم .پدرم هم خندید 😀 و گفت«قدم جان ! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی ،باشد بابا جان .» آن روز وقتی به 🏠 خانه رفتم ،معنی محرم و نامحرم محرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد ، می دویدم و از مادرم می پرسیپم:« این آقا محرم است یا نا محرم؟!» بعضی وقتها مادرم از دستم کلافه می شد . به خاطر همین ,هر مردی به 🏠 خانه مان می آمد ،میدویدم و چادر سرم میکردم . دیگر محرم و نامحرم برایم فرقی نداشت . حتی جلوی برادر هایم چادر سر میکردم☺️ خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود .هر روز چند ساعتی به خانه ی آنها می رفتم.کاهی وقت ها مادرم هم می آمد. آن روز من یه تنهایی به خانه ی آنها رفته بودم،سر ظهر بود و من داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می‌شد و به حیاط ختم میشد،پایین می آمدم که یکدفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد جا خوردم . 👅 زبانم بند آمده بود. برای چند لحظه ی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.پسر🧓سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد . آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه ی خودمان دویدم🏃‍♀ زن برادرم خدیجه داشت از چاه آب می کشید.من را که دید دلو آب از ✋ دستش رها شدن و به ته چاه افتاد .ترسیده بود،گفت:«قدم!چی شده ‌.چرا رنگت پریده؟!»😢 کمی ایستادم تا نفسم نفسم آرام شد.با او خیلی راحت و خودمانی بودم.از همه زن برادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم خندید و گفت:«فکر کردم عقرب تو را زده.پسر ندیده!»🐍 پسر دیده بودم .مگر میشود توی روستا زندگی کنی با پسر ها هم بازی نشوی.🏃🏼‍♂🏃🏻‍♂🏃🏿‍♂ آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی!هر چند از هیچ پسری و هیچ مردی به جز پدرم خوشم نمی آمد .‌ 🔹 ⭕️ 💠🌀⭕️🔷🔹