eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
1_390498601.mp3
3.24M
خوانش پیامبر اکرم 1️⃣🔶بخش اول خطبه : حمد و ثنای الهی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part2.mp3
2.19M
خوانش پیامبر اکرم 2️⃣🔶بخش دوم خطبه : فرمان الهی برای اعلان ولایت امیرالمومنین علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part3.mp3
3.21M
خوانش پیامبر اکرم 3️⃣🔶بخش سوم خطبه : اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390499063.mp3
1.14M
خوانش پیامبر اکرم 4️⃣🔶بخش چهارم خطبه : بلند کردن امیرالمومنین علیه السلام بدست رسول خدا صلی الله علیه و آله https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390499128.mp3
1.28M
خوانش پیامبر اکرم 5️⃣🔶بخش پنجم خطبه : تاکید بر توجه امت به مسئله امامت https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part6.mp3
2.4M
خوانش پیامبر اکرم 6️⃣🔶بخش ششم خطبه : اشاره به کارشکنی های منافقین https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part7.mp3
2.02M
خوانش پیامبر اکرم 7️⃣🔶بخش هفتم خطبه : پیروان اهل بیت علیهم السلام و دشمنان ایشان https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part8.mp3
670.9K
خوانش پیامبر اکرم 8️⃣🔶بخش هشتم: حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part9.mp3
320.3K
خوانش پیامبر اکرم 9️⃣🔶بخش نهم: مطرح کردن بیعت https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت نود: حالم داشت کم کم خوب میشد، دیگه خبری از اون دردهای لحظه به لح
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت نود و یکم: روی تخت نیم خیز شدم، و تمام هوش و حواسم را دادم به حرف های زینب.. عه..متاسفم، ان شاالله بهتر باشن..چشم بهشون میگم..خدا نگهدار. زینب تلفن را قطع کرد و بشکنی زد و گفت: پس اینطور که معلومه امشب با فراغ بال باید بیای آخرین جلسه ای که ایادی شیطان برای ما میگذارن، شاید برات خوشایند نباشه، اما چشمات را به واقعیت باز میکنه با حالت سوالی نگاهش کردم و گفتم: منظورت چیه؟ مگه قرار نیست دکتر با مهمونش بیاد؟ الان کی بود زنگ زد؟! زینب آهانی کرد و گفت: وای یادم رفت بگم، آقای دکتر بود ،گفت مشکلی براش پیش اومده نمی تونه بیاد، حالا قسمت باشه یه وقت میاد میبینیش... اه کوتاهی کشیدم و با خود گفتم: قسمت که با ما سر لجبازی داره، فردا هم که داریم میریم ایران ، کی می خواد بیاد؟! هعی روزگار و ...اما تا نام ایران در ذهنم تداعی شد، حس شیرینی توی وجودم نشست، حسی که تمام دلنگرانی های برخورد پدر و مادر و اقوام را بعد از فرارم بر باد می داد، دلم می خواست زودتر به وطنم برسم با صدای زینب به خودم اومدم: کجایی دختر؟! پاشو باید یه گریم توپ روی صورتت انجام بدم، درسته کسی تو رو نمیشناسه اونجا اما اگر برفرض محال یکی از اون خدمتگزاران شیطان اومد و دیدت نشناستت... شانه ای بالا انداختم و گفتم: حالا لازمه من بیام؟! آخه میترسم...تازه دارم با شوق رسیدن به ایران ،یه ذره از کابوس هایی را که دیدم فراموش می کنم، حالا من بیام اونجا و بعد لو بره و بعد دوباره اسیر شم...به خدا توانش را ندارم زینب خنده بلندی کرد و گفت: اینقدر آسمون ریسمون بهم نباف، اگه میدونستم کوچکترین خطری برات داره که نمی بردمت، اینجایی داریم میریم فقط پول میدن...فقط دلار خرج می کنن...تو هم یه ایرانی مهاجر معرفی می کنم که قصد سفر به ایران را داری... بعد اصلا کسی نمی‌رسه تو کی هستی...اینقدر خر تو خره که نگو.....حالا خودت میای میبینی... می خوام چشمات باز بشه میفهمی؟! سری تکون دادم و گفتم باشه... زینب از جاش بلند شد و به طرف کمد دیواری رفت، کمد دیواری که تا به حال اصلا بهش توجه نکرده بودم، آخه اینقدر حالم بد بود که به هیچ چیز توجه نمی کردم و تنها چیزی که یادمه دوتا چشم جذاب بود که انگار باید اونا را هم فراموش کنم. زینب در کمد را باز کرد...وای این دیگه چی بود.. چندین قفسه و روی هر قفسه یه چیز خاص که بیشتربه درد تغییر چهره می خورد وجود داشت. زینب کلاه گیس طلایی رنگی که موهاش با موهای واقعی انسان مو نمیزد برداشت و به طرفم آمد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @montazeraan_zohorr 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت نود و دوم: سحر آخرین نگاه را توی آینه به خودش انداخت و گفت با این موهای طلایی و چشم های عسلی و عینکی که گذاشتم، عمرا کسی بتونه بشناستم، حتی اگر پدر و مادر هم منو ببینن ،تشخیص نمی دن که من همون سحر با موهای نرم و بلند مشکی و چشم های درشت سیاه هستم. زینب نگاهی بهم کرد و گفت: دست مریزاد دارم هااا، ببین چی درست کردم.. اشاره ای به گردنم کردم و گفتم: این موها کلاه گیس هست و موی واقعی ام نیست، این به کنار،اما این گردن که کلا پیداست را چه کنم؟! آخه من نذر کردم و با خدا عهد کردم که بنده خوبی براش باشم و پا روی امر خدا نگذارم تا خدا از اون مخمصه نجاتم بده، حالا که نجات پیدا کردم ، نمی خوام به خاطر پیدا بودن گردنم اون عهد را بشکنم. زینب که انگار از این حرف من ذوق زده شده بود، به طرفم اومد و بوسه ای از گونه ام گرفت و گفت: خوش به حال خدا که همچی بنده ای داره... آهسته گفتم ،برعکسش کن: خوش به حال سحر که همچی خدایی داره.. زینب بشکنی زد و گفت: درسته...خوش به حال ما که یه خدای مهربون همیشه مراقبمونه...نگران نباش عزیزم برا اونم یه فکری کردم و بعد به طرف کمد لباس رفت و دو تا شال گردن سفید بیرون آورد یکی را دور گردن خودش انداخت و یکی هم به من داد. خنده بلندی کردم و گفتم خدا را شکر الان زمستون هست و هوا سرده ، اگر تابستون بود چکار می خواستی بکنی؟ زینب اشاره ای به در کرد و گفت: اونموقع هم یه فکری میکردیم فراموش نکن ما ایرانی هستیم و سرشار از نبوغ، حالا هم بریم که ماشین پشت در منتظره... قرار بود تا یک خیابان مونده به محل جلسه با ماشین همکارا زینب بریم و از اونجا به بعد هم پیاده بریم. سوار ماشین سفید رنگی شدیم و آرام سلام کردم. ماشین حرکت کرد کمی جلوتر به خیابان اصلی رسیدیم، در نور چراغ های اطراف خانه هایی را که به نظر میرسید ویلایی باشند و به سبک دهکده ای زیبا ساخته شده بودند، می دیدم و آرزو می کردم کاش تهران ما هم با آنهمه زمین که در اطراف دارد این سبک ساختمان سازی را در پیش بگیرد، براستی که کشورهای غربی، بهترین ها را برای خودشان می خواهند و آنچه که مضر هست را برای جوامع دیگر تبلیغ می کنند، اینجا سبک ساختمان های ویلایی و آرام بخش به چشم می خورد و در تهران و شهرهای بزرگ ایران مردم را با آپارتمان نشینی عادت می دادند هر چه که جلوتر میرفتیم فاصله ساختمان ها کمتر میشد، انگار به مرکز شهر نزدیک میشدیم. از پشت شیشه ماشین ،مردمی را میدیدم که در جنب و جوش بودند و هر کدام در فکرشان چیزی جولان میداد، کشوری هزار رنگ که یاد روباهی پیر را در ذهن زنده می کرد. از قسمت شلوغ شهر هم گذشتیم و دوباره این طرف شهر به خانه های دهکده مانند رسیدیم. از دور برجی که انتهایش به شکل مثلثی درخشان بود در دیدمان پیدا شد و همزمان ماشین ایستاد و زینب اشاره کرد پیاده شویم. پیاده شدیم، ماشین حرکت کرد و زینب برج را نشانم داد و گفت: اونجا را می بینی، یک کلیسا هست و مقصد ما همونجاست البته نه خود کلیسا ،بلکه زیر زمینی در زیر آن...کلیسایی که فقط شکل مکان عبادت خداست و در حقیقت بر پا شده تا شیطان پرستان در زیر زمین آن گرد هم آیند و برنامه هایشان را با هم مرور کنند و گاهی مراسم عبادت شیطان را اونجا انجام میدن با تعجب گفتم: یعنی به این راحتی ما را اونجا راه میدن؟! زینب خنده ریزی کرد و گفت: ما را که نه...گفتم مقصد منظورم ، هدف گروه ما بود که کشف کردیم این فتنه ها از کجا آب میخوره.. ما دعوتیم در یک سالن درست روبه روی اون کلیسا... حالا بریم تا دیر نشده.. قدم هایم را تندتر بر می داشتم تا زودتر به محل قرار برسیم و خیلی دوست داشتم زودتر بفهمم قراره چه اتفاقی بیافته... ادامه دارد 📝به قلم: ط_حسینی @montazeraan_zohorr 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه نمایش صوتی " یک آیه یک قصه " "آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه تهیه شده در رادیو قرآن ✅ مخصوص https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
یک آیه یک قصه (14).mp3
3.25M
قسمت 4️⃣1️⃣ 📜سوره مبارکه شعراء آیه ۷۹ و ۸۰ 🔹الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ🔹 یک_آیه_یک_قصه https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ سه‌شنبه - ٢٠ تیر ١۴٠٢ 🌙 الثلاثاء، ٢٢ ذی‌الحجه ١۴۴۴ 🌲م Tuesday 11 July 2023 👈 امروز متعلق است به امام سجاد، امام باقر و امام صادق (ع) 🕋 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (١٠٠ مرتبه) - یا الله یا رحمان (١٠٠٠ مرتبه) - یا قابض (٩٠٣ مرتبه) برای حاجت ❇️ وقایع مهم روز: 🌙 سالروز شهادت (ره) در كوفه (۶٠ ق) 🌙 منازل امام حسین تا کربلا «ثعلبیه» (۶٠ ق) 🌙 سالروز وفات » (۴٨١ ق) 🌙 سالروز وفات شیخ عباس قمی صاحب کتاب شریف مفاتیح‌الجنان (١٣۵٩ ق) 🤲 اعمال روز: 🔹 عمل خاصی برای امروز وارد نشده است. 💠 حدیث روز: 💎 پیامبر خدا (ص): «مَن أحبَّ قَوماً حَشَرَهُ اللّه‏ُ فِى زُمرَتِهِم» «هر كس گروهى را دوست بدارد، خدا او را در زمره آنان محشور خواهد كرد.» 📚 نهج الفصاحه، ص ۶۰۹، ح ۲۹۸۶ ┈┈•✾🌸✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*سلام_امام_زمانم 🌸🤚🏻* چہ میشود ڪہ بگوید خدا به جبرائیل بگو بہ حضرت مهـدی رسیده نوبٺ ٺو تمام خـواست ما ازخدا فقط این است ظهــور یـا فـرج عاجــل و ســلامـت تو 🍃🌹دسـتـور رفع بی رغبتی به نماز🍃🌹 💚👈در کتاب خواص السّور آمده ،کسی که در نماز بی رغبت باشد 🔸آیات 58-56 سوره ذاریات را بنویسد و با خود نگهدارد برای او در نماز خواندن ذوق و شوق حاصل می گردد: ✨«وَ مَا خَلَقتَ الجنَّ وَ الاِنسَ الَّا لِیَعبُدُون ما اُریدُ مِنهُم مِن رِزق وَ اُرِیدُ اَن یُطعِمُونِ اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالقُوَةِ المَتِینُ»✨ 🔹و نیز اگر سوره را بار بخواند در نماز رغبت می یابد 📚خواص السور ☀️ای معنای ﻋﺎﺷﻘﯽ ! خدای خوبم ! ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻋﺰﯾﺰ ﺩلم ﺑﺎﺷﯽ ، ﻫﻤﺪﻣﻢ ﺑﺎﺷﯽ ، ﺳﺮﭘﻨﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯽ ، دیگر چه میخواهم .. ☀️ای تنها سرمایه ی جاودان من ! ﺩﺭ ﺳﺨﺖﺗﺮﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺣﺎﺟﺖﺭﻭﺍﯾﯽﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ، هرگز ﺍﺯ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧمیشوم ... چون من ایمان دارم تو ﻋﺎﺷﻘم هستی ....‌ پس چه باک ! ☀️به لطف تو امیدوارم ... آرامشم تویی. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c