2. آداب و ثمرات زیارت 2.mp3
6.71M
🌅📚🌷زیارت جامعه کبیره
🔆📖💫شرح وتوضیح
🔰🔰🌅آداب وثمرات زیارت
📗📗📗مقدمه 2⃣
🎙آیت الله مهدی میرباقری
انسان شناسی،قسمت ۱۱۶
نام استاد: شجاعی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
انسان شناسی 116.mp3
11.86M
#انسان_شناسی ۱۱۶
#آیتالله_مصباح
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
✘ سالهاست نماز میخوانم اما از آن لذت نمیبرم!
✘ سالهاست برای عبادت شب بیدار میشوم، اما هنوز از این عبادت حظّی نصیب من نمیشود!
✘ سالهاست در مطالعات معنوی و معرفتی غرق هستم، اما قلبم به بیقراری و بیتابی برای اهالی غیب مبتلا نشده است!
❌ چــــرا؟
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_مناجات
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند،
فرزند و عیال و خانمان را چه کند،
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی،
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند!
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
2_144189955880917235.mp3
3.26M
سخنرانی درموردامام زمان(عج)تعالی....
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅شوخیهای عاشقانه امیرالمومنین(علیه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها)
🔰#استاد_عالی
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظات دیدنی از حضور رهبر انقلاب در منزل یکی از شهدای مسیحی و گفتگوی ایشان با پدر و مادر شهید
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_هفتاد_هشتم🎬: با ورود دوباره فتانه به زندگی محمود، ورودی که قرار بود خر
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتاد_نهم🎬:
فاطمه آخرین نگاه را به وضع خانه کرد و وقتی مطمئن شد همه چیز مرتب است، لبخند کمرنگی زد و در همین حین صدای زینب بلند شد.
فاطمه همانطور که به طرف گهواره زینب میرفت گفت: جانم عزیزم، الهی قربونت بشم که امروز با مامانت همکاری کردی و آرام خوابیدی، هم درسم را خوندم و هم وسائل پذیرایی را آماده کردم و در همین حین روح الله در حالیکه حوله را روی سرش انداخته بود بیرون آمد و همزمان صدای زنگ در خانه بلند شد.
فاطمه اشاره ای به در کرد و گفت: میبینی که بچه داره شیر میخوره، سریع موهات خشک کن و در را باز کن، حتما بابات اینا هستن..
روح الله همانطور که با حوله موهایش را خشک می کرد به سمت آیفون رفت و بعد از اینکه مطمئن شد چه کسی پشت در است، دکمه باز شدن در رافشار داد و خودش را به سرعت به اتاق خوابشان رساند تا لباس مناسب بپوشد.
فتانه همانطور که اطراف را از نظر می گذارند، نگاهش به تابلو فرشی که به دیوار زده بودند قفل شد و رو به فاطمه گفت: به به، میبینم وضعتون هم خوب شده، همه چی را نو نوار کردین و بعد رو به محمود گفت: یادت باشه داریم میریم ، بپرس این تابلو را از کجا خریدن، من لنگهٔ اینو میخوام.
محمود که مانند غلامی حلقه به گوش بود، دستی روی چشمش گذاشت و گفت: چشم خانم، شما امر بفرمایید...
فاطمه که از تک تک حرکات فتانه متعجب شده بود، به طرف گهواره رفت و زینب را داخل گهواره گذاشت و به روح الله گفت: تا من میرم بساط نهار را آماده کنم، تو هم این بچه را یه کم باد بده بلکه بخوابه..
روح الله چشمی گفت و به طرف گهواره رفت..فتانه اوفی کرد و همانطور که نگاهش به دسته کتابهای روی اوپن بود گفت: زن بودن زنهای قدیم، کجا کار خونه را روی دوش مرد می انداختن!! یک تنه هزارتا کار می کردن، حالا همه باید کنن یاری که خانم خانما کنه خونه داری...
فاطمه که جا خورده بود، همانطور که سفره نهار را وسط پهن میکرد گفت: منظورتون چیه؟! منم به تمام کارای خونه میرسم،والله روح الله بیشتر از همون کار بارا خودش نیست، اصلا وقت سرخاروندن نداره،چه برسه به...
فتانه به میان حرف فاطمه دوید وگفت: ببین دختر، انچه تو توی اینه میبینی من تو خشت خام میبینم، تو با اون درس و دانشگاه کوفتی، به هیچی نمیرسی، همین امروز دور درس را خط بکش و به شوهر و بچه ات برس..
فاطمه که واقعا ناراحت شده بود به روح الله نگاهی انداخت تا لااقل در برابر فتانه از او دفاع کند، اما روح الله خودش را سرگرم بچه کرده بود و انگار نه انگار چیزی میشنید.
فاطمه آه کوتاهی کشید و از جا بلند شد و خیلی زود غذاهای رنگارنگ که از هنرهای فاطمه بود روی سفره چیده شد.
محمود چندین بار از دست پخت فاطمه تعریف کرد اما هر بار با زهر چشم فتانه مواجه شد و حرفش را نصف ونیمه همراه لقمه غذا قورت میداد.
ساعتی بعد از نهار، فتانه امر به رفتن کرد، انگار مأموریتی داشت که انجام شده بود و میبایست به سرعت مکان ماموریتش را ترک کند.
با رفتن محمود و فتانه، فاطمه مشغول شستن ظرف ها و مرتب کردن آشپزخانه شد که صدای گریه زینب بلند شد.
فاطمه از داخل آشپزخانه صدا زد: روح الله، آقایی، بچه را آروم کن من دستم بنده...
ناگهان صدای پرخاشگرانهٔ روح الله فاطمه را از جا پراند: تو مادرشی و باید ساکتش کنی، به من چه...مردی گفتن، زنی گفتن...فتانه راست میگه، خودت را به درس و دانشگاه مشغول کردی و ما هم صدامون درنمیاد...
فاطمه با تعجب خیره به کف روی ظرفشویی شد و زیر لب گفت: این چی داره میگه؟! واقعا روح الله بود این حرفا را زد؟! روح الله که همچی مردی نبود..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
397_18537539594638.MP3
23.26M
🔈 #از_حیوانیت_تا_حیات
🔰 فصل ششم؛ جعبه مال، کعبه آمال | جلسه چهارم
▪️سوم صفر، ۱۴۰۲
* تعریف غلط دنیای مدرن از شرافت؛ قارونها، صاحب منزلتی در نزد خداوند نیستند
* واکنش متفاوت مردم پیش و پس از خسف مُلک و ثروت قارون؛ از تمجید قارون تا برائتجویی مردم از او
* دارندگی لزوماً برازندگی نیست!
* رقابت بر سر ظواهر در اینستاگرام عامل افسردگیها
* اطمینان به خود از مصادیق شرک است.
* حکایتی از حضرت سلیمان علیهالسلام و خنده عزرائیل به کسی که از مرگ فراری بود
* ضدارزش بودن پیری در نظام سرمایه داری و طاغوتی
* تغییر نگاه و رویکرد، حلال بسیاری از مشکلات روحی و جسمی است.
* ابتلائاتی که تو را از مردم ناامید میکند منشاء خیر است
* قبرستانها، گویای عاقبت اسم و رسم دنیایی
* روضه اسرای کربلا
#سخنرانی_استاد_امینی_خواه
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مسلمان مردن
❣برای اینکه هنگام مرگ مسلمان از دنیا بریم چه کار کنیم⁉️
🎤 حجت الاسلام رفیعی
#امام_زمان عج
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
❤️ خالق انسان، بالاترین باغبان اوست
✍مشهدی رحیم، باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد، پندی میدهد و میگوید:
پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه میدهند و در تابستان میوهشان زرد شده و میرسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری میگیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آنهاست.
در زندگی دنیا هم دوستان آدمی اینچنین هستند، اکثر آنها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد، یا سودی رسد، به تو نزدیک میشوند و تبسم میکنند و در آغوشت میکشند.
آنگاه هرگز از آغوش آنها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظهای بیش کنار تو نخواهند ماند.
اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ والدین نیز همیشه همراه تو خواهد بود
.
❌ دوستانِ عکس یادگاریات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن!
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c