و در همان کتاب از حضرت رضا (علیه السلام) آمده که فرمود: همانا رحم آل محمد، امامان (علیهم السلام) به عرش آویخته می گوید: خدایا! پیوسته دار آن که مرا پیوندد وبریده ساز هرکه از من ببرد، سپس همین امر در ارحام مؤمنین جاری است. آن گاه این آیه را تلاوت کرد: ﴿واتقوا الله الذی تسائلون به والارحام﴾ (سوره نساء: ۱). وتقوای خدای را پیشه کنید که هنگامی که از یکدیگر چیزی می خواهید نام او را می بریم واز (قطع) خویشاوندانتان بپرهیزید.
و در تفسیر امام ومولای ما حضرت ابو محمد حسن العسکری (علیه السلام) است که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر آن که حق نزدیکان پدر ومادرش را رعایت کند در بهشت هزاران درجه به او داده می شود که فاصله هر دو درجه آن مقدار دویدن اسب سریع تربیت شده به مدت صد هزار سال است، یکی از درجات از نقره، دیگری از طلا ودیگری از مروارید ودیگری از مرد ودیگری از مشک ودیگری از عنبر ودیگری از کافور. وآن درجات از این اصناف است وهرکه حق نزدیکان محمد وعلی (علیهما السلام) - را رعایت نماید درجات وثواب های فزون تری خواهد یافت به قدر بالاتر بودن وافضلیت محمد وعلی (علیهما السلام) بر والدین خودش.
"و فاطمه سلام الله علیها به یکی از زن ها فرمود: دو پدر دین خود - محمد وعلی - را خشنود بدار با خشم وناخشنودی والدین نسبی ات.اما والدین نسبی خود را با خشم ابوین دینت خشنود مکن، که اگر ابوین نسبی تو خشنود گردند، محمد وعلی (علیهما السلام) آنان را با ثواب یک جزء از صد میلیون جزء از ثواب یک ساعت عبادتشان، راضی وخشنود خواهد کرد. واگر ابوین دینت ناخشنود شوند پدر ومادر نسبی تو نمی توانند آنان را راضی کنند، چون ثواب طاعت اهل دنیا هم با خشم ایشان یکسان نیست.
و حسن بن علی (علیه السلام) فرمود: بر تو باد که بستگان ابوین دینت محمد وعلی احسان نمایی، هر چند که (لازمه اش) تضییع حقوق نزدیکان پدر ومادر نسبی تو باشد. ومبادا که حقوق بستگان والدین دینت را با رعایت حقوق بستگان خود تضییع نمایی، زیرا که شکرگزاری آن ها نزد ابوین دینت - محمد وعلی - ثمر بخش تر است برای تو از شکر گزاری این ها نزد پدر ومادر نسبی تو، به درستی که نزدیکان ابو ین دینت - محمد وعلی - اگر مقدار بسیار اندکی نزد ایشان از تو سپاس گزاری کنند، پس نظر وتوجه آن دو به تو گناهانت را می ریزد هر چند که از زمین تا عرش را پر کرده باشد. ولی اگر نزدیکان ابوین نسبی تو نزد ایشان از تو تشکر نمایند در صورتی که خویشاوندان ابوین دینت را تضییع کرده باشی هیچ برایت نمی توانند انجام دهند."
و علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: به درستی که حق نزدیکان ابوین دینمان محمد وعلی (علیهما السلام) از قرابت های ابوین نسبی ما برتر وسزاوارتر است. ابوین دینمان ابوین نسبی ما را راضی خواهند کرد، ولی ابوین نسبی ما نمی توانند دینمان را از ما راضی نمایند.
و محمد بن علی (امام باقر) (علیهما السلام) فرمود: هر آن کس ابوین دینش محمد وعلی ونزدیکان آن ها نزد او گرامی تر ومحبوب تر باشند از ابوین خودش ونزدیکانشان، خداوند متعال به او خواهد گفت: آن که بهتر بود برتر داشتی وآن که شایسته تر بود ایثار کردی، حتماً تو را در بهشت جاویدانم وهمدمی اولیائم پیش تر قرار می دهم.
و جعفر بن محمد (علیهما السلام) فرمود: هرکس از قضاء حوائج نزدیکان ابوین دینش ونزدیکان ابوین نسبی اش عاجز بماند که با یکدیگر مخالفت داشته باشند، پس اقربای ابوین دینش را مقدم بدارد وبر نزدیکان ابوین نسبی ترجیح دهد، خداوند (عزّ وجلّ) روز قیامت می فرماید: همچنان که خویشاوندی ابوین دینش را مقدم داشت شما (ای فرشتگان) نیز او را در بهشت مقدم بدارید، پس در آن درجات بالاتر از آنچه خداوند برایش آماده کرده بود هزارهزار برابر فزونی یابد.
"و موسی بن جعفر (علیهما السلام) در حالی که به آن حضرت عرض شد: فلانی پولی داشت به مبلغ هزار درهم، دو کالا بر او عرضه شد که آن ها را بخرد ولی پولش به مقدار خرید هر دو نبود، پرسید: کدام یک برای من سودمندتر است؟ گفتند: این یکی هزار برابر سودش بیشتر است. حضرت فرمود: آیا به عقل او لازم نیست که آن بهتر را اختیار کند؟ عرض کردند: چرا. فرمود: پس این چنین است ایثار کردن خویشان ابوین دینت محمد وعلی، ثوابش بهتر وچندین برابر آن است، چون فضل آن به مقدار فضل وبرتری محمد وعلی (علیهما السلام) بر ابوین نسبی او است.
و به حضرت رضا (علیه السلام) گفته شد: آیا خبر ندهیم به شما که زیان دیده وامانده کیست؟ فرمود: چه کسی است؟ گفتند: فلانی دینارهای خود را در مقابل درهم هایی که گرفته، فروخته است. پس ثروت او از ده هزار دینار به ده هزار درهم برگشته است. حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: اگر کسی یک بدره زر به هزار درهم تقلبی بفروشد، آیا عقب مانده تر وحسرتمندتر از این نیست؟ گفتند: آری. فرمود: آیا خبرتان ندهم از این هم وامانده تر وحسرتمندتر کیست؟ گفتند: چرا، فرمود: آن که در نیکی واحسان، خویشان ابوین نسبی خود را بر خویشان ابوین دینش محمد وعلی (علیهما السلام) ترجیح دهد، زیرا که ارزش وفضیلت خویشان محمد وعلی، ابوین دین او بر خویشان ابوین نسبی اش از فضل وارزش وفضیلت خویشان محمد وعلی ابوین دین او بر خویشان ابوین نسبی اش از فضل وارزش هزار کوه طلا بر هزار نخود طلای تقلبی برتر است."
"و محمد بن علی (امام جواد) (علیهما السلام) فرمود: هرکس خویشاوندان دو پدر دینش محمد وعلی (علیهما السلام) را بر خویشاوندان ابوین نسبی اش برگزینند، خداوند متعال به طور علنی روز قیامت او را برگزیند وبه خلعتهای گرامی خویش او را شهرت دهد، وبر بندگان، شرافت وبرتری بخشد مگر بر کسی که با او در فضایل یا مرتبه ومقام مساوی باشد.
و علی بن محمد (علیه السلام) فرمود: از گونه های بزرگداشت جلال خداوند، ترجیح دادن نزدیکان ابوین دینت محمد وعلی بر نزدیکان ابوین نسبی ات می باشد، واز کوچک شماری جلال الهی ایثار کردن خویشان ابوین نسبی ات بر ابوین دینت محمد وعلی (علیهما السلام) می باشد.
و حسین بن علی (علیه السلام) فرمود: مردی که عیالش گرسنه شده بودند از خانه بیرون رفت ودر طلب غذایی برای آن ها کوشش نمود، پس درهمی کسب کرد وبا آن، نان وخورشی خرید، بین راه به یک مرد وزن از نزدیکان محمد وعلی (علیهما السلام) رسید وآن ها را گرسنه یافت. با خود گفت: این ها از بستگان خودم شایسته ترند. پس آنچه داشت به آن ها داد، وندانست که چه عذری در منزلش بیاورد، سپس راه رفت وفکر می کرد که چه علتی برای خانواده اش بگوید وچه جوابی بدهد که چیزی برایشان نبرده"
"در همین حال که متحیرانه قدم می زد، قاصدی در پی او آمده بود که راهنمایی اش کردند ونامه ای از مصر با پانصد دینار به او داد وگفت: این مقدار از ثروت پسر عموی تو است که در مصر از دنیا رفت وصد هزار دینار در دست تجار وبازرگانان مکه ومدین است وچندین برابر هم املاک واموال در مصر ترک گفته است.
پس آن پانصد دینار را گرفت ودر خانواده اش وسعتی داد. شب هنگام در خواب رسول خدا وعلی (علیهما السلام) را دید، فرمودند: چگونه می بینی ثروتی را که به تو رسیده به خاطر ایثار خویشاوندانمان بر خویشان خودت.
سپس در مکه ومدینه کسی نماند که از آن صد هزار دینار چیزی بر ذمه اش بود مگر این که محمد وعلی (علیهما السلام) در خوابش آمدند وبه او فرمودند: آیا فردا اقدام به پرداخت حق فلانی از ارث پسر عمویش می کنی یا تو را هلاک ونابود کنیم ونعمت ها وحشمت ها را از تو بگیریم؟"
"پس همگی آنچه بر ذمه داشتند برای آن شخص فرستادند تا این که صد هزار دینار نزد وی جمع گردید، ونیز در مصر احدی باقی نماند از کسانی که از اموال او چیزی بر عهده شان بود مگر این که محمد وعلی (علیهما السلام) به خوابش آمدند واو را با تهدید، امر فرمودند که به سرعت اقدام به پرداخت مال آن شخص نماید، ومحمد وعلی (علیهما السلام) بار دیگر به خواب آن شخص آمدند وبه او فرمودند: چگونه یافتی کارسازی خدا را نسبت به تو؟ وما دستور دهیم کسانی را که در مصر بودند که به سرعت اموال تو را بفرستند وحاکم آن را دستور دهیم که املاک ومستغلات را بفروشد وتوسط پیکی پول هایش را برایت بفرستد تا در مدینه به جای آن ها املاکی خریداری نمایی. عرض کرد: آری.
پس محمد وعلی (علیهما السلام) به خواب حاکم مصر رفتند وبه او فرمودند که: املاک مزبور را بفروشد وتوسط پیکی قیمت آن ها را برای آن شخص بفرستد. آن گاه سیصد هزار دینار برایش ارسال شد وثروتمندترین افراد مدینه گردید، سپس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به خوابش آمد وفرمود: ای بنده خدا این پاداش تو در دنیا است به خاطر ایثار نزدیکانم بر نزدیکان خودت، ودر آخرت به جای هر دانه از این مال در بهشت هزار قصر به تو بدهم که کوچکترین آن ها از دنیا بزرگ تر باشد ویک سر سوزنش از دنیا وآنچه در آن است بهتر است(۸۷۰).🍃🌴🍃🌴🍃🌴🍃🌴
📚🖋قسمت 9⃣0⃣1⃣
🔴 برخی فعالیت های مهدویت امام هادی
1⃣ نوع زندگی و حیات امام هادی علیه السلام ( در دسترس نبودن امام و زندگی در پادگان نظامی مقدمه ای برای پذیرش امام غایب است)
2⃣ نظام مند کردن، تقویت و گسترش سازمان وکالت توسط امام هادی علیه السلام، که مردم مستقیم به امام مراجعه نکنند بلکه به وسیله ی وکلاء با امام در ارتباط باشند..
به گونه ای که اولین سفیر امام زمان ارواحنا فداه همان شخص برگزیده و سفیر امام هادی علیه السلام است.
3⃣ با توجه به مکان و شرایط سامراء که نباید اشاره و نامی از آخرین امام به میان بیاید 13 حدیث مهدوی از لسان مبارک حضرت نشان از اهمیت تبلیغ نام مهدیست..
4⃣ ادعیه و زیارات از لسان امام هادی علیه السلام که مهمترین آنها:
🔹 زیارت جامعه ی کبیره، که مورد تاکید و امر امام زمان ارواحنا فداه به شیعیان دوران غیبت است و ملازمت با آن باعث نجات از مرگ جاهلیت و ضلات در آخرالزمان است
🔹 زیارت غدیریه که باعث تقویت مبانی اعتقادی شیعه و هدایت در مسیر تولی و تبری مورد رضایت اهل بیت علیهم السلام است
🔹 زیارت و دعای بعد از زیارت امام هادی علیه السلام که مائده ی الهی توسط حضرت برای سعادت دنیا و آخرت شیعیان است..
🔹 زیارت یومیه و نامگذاری ایام هفته به نام مقدس اهل بیت علیهم السلام، که اسباب رفع غفلت،، ثبات قدم در صراط مستقیم، چنگ زدن به حبل الله و سفینه نجات در عالم است..
#امام_زمان
#امام_هادی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اینجا مرز غزه و مصر است و این بهترین تصویر برای اثبات دشمنی حاکمان عرب منطقه با ملت فلسطین است !
🔻چنین مرز مستحکمی در کجای دنیا دیده اید ؟ چنین مرزی زمانی ساخته می شود که قرار است زندان و قتلگاه ابدی مردم غزه باشد، حتی سختگیرترین زندانهای دنیا هم اینچنین دیوارهای حفاظت شده ای ندارد .
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
28.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 به مناسبت صدمین روز آغاز نبرد #طوفان_الاقصی:
⭕️ فروریختن هیمنه تمدن غرب، با عبور نیروهای مقاومت از دیوار حائل
🔹 شاهکار نیروهای مقاومت فلسطین در آغاز عملیات طوفان الاقصی، عبور از دیوار حائل، ورود به شهرکها و تسخیر پادگانهای نظامی اطراف نوار غزه، همه کارشناسان نظامی جهان را انگشت به دهان گذاشت، طوری که بسیاری از کارشناسان معتقدند هر اتفاقی که بعد از آن بیفتد، باز هم شکست مفتضحانه رژیم صهیونیستی را جبران نخواهد کرد.
🔸 اما از این شاهکار اطلاعاتی و عملیاتی نیروهای مقاومت چه میدانید؟!
🎞 شرح نکات ویژه عملیات طوفان الاقصی توسط #حجتالاسلام_براتی دبیر مجمع جهانی امت محمد(ص)
#فتح_مبین
#اختصاصی_مستضعفین_تی_وی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☢💥 (سلاح هسته ای) هم ساختنش غلط است، هم نگه داشتنش غلط است، چون به کار بردنش حرام است.
💡 با توجه گمانه زنی برخی رسانه ها درباره مفید بودن ساخت سلاح هسته ای و نقش احتمالی بازدارندگی آن، در این پست نظر صریح مقام معظم رهبری در این باره را آوردهایم.
✅ مقام معظم رهبری:
عزیزان من! یک نکتهی دیگر این است که علم، اگر جدای از فرهنگ صحیح بود، به خطا خواهد افتاد. یک علم پیچیدهی بسیار نافع، علم هستهای است؛ چون با فرهنگ درست، فرهنگ انساندوستی همراه نبود، [بلکه] همراه با فرهنگِ غلطِ قدرتطلبی بود، به بمب هستهای منتهی شد و امروز بمب هستهای همچنان تهدید دنیا است، تهدید بشریّت است؛کمااینکه یک روزی این تهدید عملی شد، امروز هم همهی دنیا از آن میترسند، ناامنند. ما قاطعانه، شجاعانه، با اینکه میتوانستیم در این راه قدم برداریم، طبق حکم اسلام گفتیم در این راه وارد نمیشویم؛ هم ساختنش غلط است، هم نگه داشتنش غلط است، چون به کار بردنش حرام است. انسان محصولی را بسازد که نمیتواند آن را به کار ببرد، باید همان جا بماند؛ یعنی قطعاً حرام است؛ یعنی اگر چنانچه ما یک وقتی سلاح هستهای میداشتیم، معلوم بود که هرگز امکان نداشت در هیچ جا آن را به کار ببریم، چون طبق موازین اسلامی قطعاً حرام است، خب چیزی که حرام است، چرا انسان خرج کند بسازد؟ چرا خرج کند نگه دارد؟ چون نگهداریاش هم خیلی خرج دارد؛ اینهایی که دارند، هزینهی زیادی مصرف میکنند فقط برای نگهداریاش.
⬅️ بیانات در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر علمی
۱۷ مهر ۱۳۹۸
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=43719
🏷 #مقام_معظم_رهبری
#بمب_اتمی #سلاح_هستهای
💢↶ نمــاز شـ🌙ــب
چهــارم مــاه رجـب ↷💢
💠🔹پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
⤵️ هر کس در شب چهارم ماه رجب
◽️۱۰۰ رکعت نماز بجا بیاورد
◽️۵۰ نماز دو رکعتی
🔹⇦ در رکعت اول بعد از «حمد»
سوره «فلق» را بخواند
🔹⇦ در رکعت دوم بعد از «حمد»
سورہ «ناس» را بخواند
🕊از هر آسمانی فرشتهای فرود آید که
ثواب این نماز را تا روز قیامت مینویسد
و در روز قیامت در حالی که صورتش
مانند ماه شب چهارده میدرخشد
نامه عملش را به دست راستش میدهند
و حساب او را آسان میکنند
↲اقبال الاعمال
✍ در صورت امکان
این نماز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید
خانواده آسمانی 12.mp3
11.74M
#خانواده_آسمانی ۱۲
#استاد_شجاعی 🎤
#حجهالاسلام_عابدینی
✦ همه انسان ها از یک روح واحد آفریده شده اند.؛
← اما تنها یک گروه هستند که به دلیل داشتن یک ویژگی مشترک، از نگاه قرآن با یکدیگر برادرند.
ویژگی مشترک آن گروه چیست؟
و چه نامی دارند؟
#من_و_خانواده_آسمانی
#ریشه_حقیقی
#ارتباط_موفق
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
💎رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #_قسمت_7 راحیل🧕🏻 آرام آرام جزوه را ورق می زدم و به صفحاتش نگاه می کر
#رمان_
💢ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_8
آرش🙍🏻♂
دوشنبه ها برایم عذاب آورترین روز در هفته شده بود. چون راحیل دانشگاه نبود، گاهی با خودم می گفتم وقتی او نمی آید من هم دوشنبه ها نمی روم ولی دلم راضی نمی شد. با خودم می گفتم شاید بیاید، گفته بود استادتاکیدکرده چند جلسه باید حضور داشته باشد. مهمتر اینکه به بهانه ی جزوه دادن می توانستم چند کلمه ایی هم که شده به حرف بگیرمش.
گرچه او اهل حرف زدن نیست، باید با انبردست حرف اززیر زبانش بیرون بکشم. البته همان هم برایم غنیمت بود. قرار بود کاری کنم که توجهش به طرفم جلب شود، ولی موفق که نشده بودم هیچ، توجه و فکر خودم هم به اوچسب شده بود.
داخل ماشین یکسره آهنگ های عاشقانه گوش می کردم و خودم را با او تصور می کردم، واقعا این آهنگ ها آدم را هوایی می کنند. دیگر خودم را درک نمیکردم. واقعا چه بلایی بر سرم آمده بود.
وارد کلاس که شدم، مثل همیشه اولین نگاهم به صندلی راحیل بود.
بادیدنش که روی صندلیاش نشسته بود. شوکه شدم.
جالب بود اوهم نگاهش به در بود. بادیدنم سرش را پایین انداخت. تپش قلبم بالارفت.
یعنی اوهم به من فکر می کند؟
باشنیدن صدای سعید برگشتم.
ــ عه آرش دیروز گفتی نمیای که پس چرا امدی؟
ــ با اخم نگاهش کردم.
–حالا الان باید داد بزنی کل کلاس بفهمند من دیروز به تو چی گفتم؟
صدایش را پایین آورد.
–مگه چی گفتم حالا؟
چی شد امدی؟ شرکت نرفتی؟ گفتی اونجا کارت زیاد شده که؟
ــ هیچی بابا گفتم بیام بهتره، فوقش از اون ور بیشتر می مونم شرکت دیگه.
بعدهم به طرف صندلیم رفتم تا بنشینم و قبلش دوباره نگاهی به او انداختم. با سارا درحال حرف زدن بود و نگاهش هم به خودکاری که در دستش بود.
اکثر وقت ها نگاهش پایین است. از یک طرف خوشم می آید که به کسی نگاه نمی کند. ."واقعا چطوری می تواند خیلی سخت است"از یک طرف هم گاهی حرصم می گیرد. چون نگاه و توجهاش را دلم می خواست.
سر جایم نشستم.
جزوهام را در آوردم به بهانه خواندنش، نگاهم رابه او دوختم. گاهی که سرش را به طرف سارا می چرخواند تا حرفش را بزند، نیم رخش در، دیدم قرار می گرفت. نگاهش می کردم. امروز رنگ روسری اش سبز بود،با طرح بته، جقههایی به رنگ لیمویی.
واقعا خوش سلیقه است.
یک گیره ی طلایی که دو تا قلب کوچک آویزش بود به روسری اش زده بود. از این زاویه کاملا دید داشت.
انگار از گوشه ی چشمش متوجه ی نگاهم شد. چون چرخیدو کاملا صاف نشست و دیگر سرش را نچرخواند. به دستهایش نگاه می کردو حرف میزد.
با امدن استاد نگاه ازاو برداشتم و حواسم را به درس دادم. سعی کردم تا آخر کلاس نگاهش نکنم تا نه او حواسش پرت شود نه من.
با خودم گفتم او که حواسش پرت نمیشود. اصلا مگر حواسش به من هست که بخواهد...
با حرف سارا که به طورناگهانی برگشت افکارم پاره شد پاره که چه عرض کنم، بهتراست بگویم متلاشی.
سارا فوری گفت:
–امروز بعد از دانشگاه میای با بچه ها بریم سینما؟ بهارو سعیدو...
حرفش را قطع کردم و گفتم:
–نه، کلی کار دارم.
اخمی کردو گفت:
–بیا دیگه جدیدا نازت زیاد شده ها...
نگاه متعجب راحیل را دیدم که گذرا برگشت و روی سارا و من چرخید.
ای خدا...سارا...خدابگم چه کارت کند...
الان وقت این حرفها را زدن بود. آن هم جلو دختر مردم آخه...
خیلی کلافه گفتم:
– حالا بعد از کلاس حرف می زنیم.
بعد از کلاس دوباره سارا سوالش را پرسیدو من هم گفتم:
– کارام زیاد شده، کلا دیگه نمی تونم بعد از دانشگاه جایی برم.
راحیل را دیدم که، بلند بلند به دوستهایش که به او گفته بودند باهم برویم وچیزی بخوریم، می گفت:
–شما برید من باید برم خونه.
با عجله وسایلش را جمع کرد و راه افتاد.
پشت سرش رفتم و صدایش کردم. ایستاد و برگشت.
– خانم رحمانی می خواستم در مورد موضوعی باهاتون حرف بزنم؟
با تعجب نگاهم کرد.
–بفرماییدفقط من عجله دارم زودتر.
– اتفاقا من هم می خوام برم، اگه اجازه بدید برسونمتون، تو مسیر هم ...
حرفم را قطع کرد.
–نه ممنون، من خودم می رم لازم نیست.
ــ خواهش می کنم خانم رحمانی قبول کنید.حرفم مهمه سوالیه که مدتها ست می خوام ازتون بپرسم.
خیلی برام مهمه."باخودم گفتم کمی پیچیده اش کنم شاید کوتا بیاید"
ــ خوب اینجا بپرسید.
ــآخه یه کم طولانیه شماهم عجله دارید، نمیشه که.
کلافه نگاهم کرد.
–باشه پس تا ایستگاه مترو.
چیزی نگفتم، چون فکر می کردم حالا تا آن موقع فکری میکنم.
–لطفا شما جلوتر برید من میام.
با خوشحالی از محوطه ی دانشگاه گذشتم وبیرون رفتم.
فکراین که تاچندلحظه ی دیگرکنارم می نشیندوباهمان حجب وحیای دوست داشتنیش بامن حرف می زنددیوانه ام می کرد.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان_
💢ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_9
راحیل🧕🏻
به ماشینش که نزدیک شدم نمی دانستم صندلی جلو بنشیم یا صندلی عقب.
با خودم در گیر بودم. با دیدنم پیاده شدو بالبخندی روی لبش در جلو را باز کرد و گفت:
–خواهش می کنم بفرمایید.
چاره ایی نداشتم سرم راپایین انداختم و سوار شدم.
خیلی سخت است که مدام جلوی خودم را بگیرم وبرای کاراهایی انجام می دهد لبخند نزنم. یه جورایی می ترسم، از دلم می ترسم. اگر چه تا الان هم کلی به فنا رفته است.
–میشه یه آهنگی که از واقعیت ها دورمون نمی کنه رو از گوشیتون پلی کنید گوش کنیم؟
با حرفش افکارم نیمه تمام ماند
«چقدر راحت است.»
–من آهنگی ندارم.
با تعجب نگاهم کردو گفت:
– مگه میشه!پس شما چی گوش می کنید؟نکنه از اون مدل متعصبا که...
ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:
–نه اصلا، به نظرم نیازی نیست آدم همش دنبال این باشه که مدام موسیقی گوش کنه، من ترجیح میدم سکوت باشه، سکوت آدم رو به فکر وادار می کنه، مخالف موسیقی نیستم، گاهی گوش کردن موسیقی فاخر بد نیست...
به نظر من الان طوری شده که همه فکر می کنند اگه سوار ماشین بشن و موسیقی نباشه انگار یه چیزی کمه، انگار یه کار مهمی رو انجام ندادند، و این یعنی دور شدن از واقعیت.
نگاه با تاملی به من انداخت و گفت:
–یعنی شما کلا چیزی گوش نمی کنید؟
ــ من اونقدر وقتم کمه، اگر فرصتی هم داشته باشم دلم میخوادصوت های واجب تراز موسیقی رو گوش بدم، به هرحال هر کس با توجه به افکارش عمل می کنه دیگه...همانطور که حرف میزدم به نیم رخش هم نگاه می کردم که چشمش را از روبرو برداشت و یک لحظه جوری نگاهم کرد که احساس کردم هر چه خون در بدنم بود فوری جهیدبه طرف صورتم. دیگر نتوانستم حرفم را ادامه دهم. نمیدانم چه شد، سرم راپایین انداختم و خیلی فوری برای این که حرفم را جمع کنم گفتم:
–هر کس عقاید خودش رو داره دیگه. شماگفتیدسوال دارید...
بی تفاوت به حرفم پرسید:
–چرا وقت ندارید؟ سرکار می رید؟
ــ یه جورایی میشه گفت.
عمیق نگاهم کرد.
–دوشنبه ها هم واسه همین نمیایید دانشگاه؟
نگاهم را به صورتش به معنای زودپسرخاله شده ایی انداختم.
بعد با اکراه زیر لبی گفتم:
– بله
"چه عجب متوجه شد."
–ببخشید قصد فضولی نداشتم،از روی کنجکاوی بود، بعدهم لبخند محوی زد.
"من آخر نفهمیدم کنجکاوی با فضولی چه فرقی دارد؟ "
ایستگاه مترو را که دیدم گفتم:
–ممنون دیگه پیاده می شم.
–تا ایستگاه بعدی می رسونمتون.
ــ نه زحمت نکشید دیگه مزاحمتون نمی شم.
ــ این چه حرفیه مسیره خودمه زحمتی نیست.
کمی سکوت بینمان بود ولی خیلی زود سکوت را شکست.
–خوبه که آدم فعال باشه و وقت کاراهای بیهوده رو نداشته باشه.البته به نظرم موسیقی گوش کردن کار بیهوده ایی نیست، فکرمی کنم گاهی لازمه.
من خودم هم، هم کار می کنم هم درس می خونم، لای پر قو هم بزرگ نشدم، بعداز این که پدرم فوت شد، شدم به قول معروف عصای دست مادرم. مشکلاتی که اینجور وقتها هست مجبورم می کنه گاهی موسیقی گوش بدهم، با موسیقی آدم آروم میشه.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و خواستم حرفی بزنم که منصرف شدم.
–خوب سوالم اینه شما چی کار می کنید وقتی آرامش ندارید یا دلتون گرفته یامشکلی دارید؟
با تردید نگاهش کردم،" آخرمن به توچه بگویم ، من باتوچه صنمی دارم. چطوربرایت توضیح دهم.
به ایستگاه بعدی که رسیدیم، گوشه ایی پارک کرد.
–اگه دلتون نمی خواد خب نگید، بعددرچشم هایم زل زد.
–خانم رحمانی از همون روز اول که دیدمتون شخصیتتون برام قابل احترام بود، این وقارو متانت شما واقعا تحت تاثیرم قرار داد.
راستش دلم می خواد بیشتر باهاتون صحبت کنم، افکارتون برام جالبه، من...
با صدای زنگ گوشی ام حرفش نصفه ماند.
گوشی رو از جیبم درآوردم. نگاهی به صفحه اش انداختم، پدرریحانه بود.
ــ بله آقای معصومی؟
بعد از سلام گفت:
–بچه تب کرده و بی قراری می کنه.
ــ توراهم زود خودم رو می رسونم، سرراهم قطره استامینیفون می گیرم و میام.
همین طور که با تلفن حرف می زدم زیر چشمی نگاهش می کردم، چهره اش هی تغییر می کرد، فکر کنم درحال غیرتی شدن بود.
تماس که قطع شدگفتم:
– ببخشید حرفتون نصفه موند من باید خیلی زود برم، کار فوری پیش امده.
دستم روی دستگیره رفت ولی با شنیدن اسمم برگشتم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان_
💢ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_10
ــ خانم رحمانی...
صدایش خش دار شده بود. چرا اینطور شده؟
یک لحظه به چشم هایش نگاه کردم.
درسفیدی چشم هایش رگه های قرمز ایجادشده بودکه تلفیقی از عصبانیت و غیرت رانشان می داد.
نگاهی به گوشی دستم انداخت.
–میشه بپرسم کی بود؟
انگار صدای گوشی ام بلند بوده و صدای آقای معصومی را شنیده است. نمی خواستم جوابش را بدهم ولی حالش طوری بود که دلم برایش سوخت. بی معطلی گفتم:
– من پرستاره دخترشم.
با چشم های متعجب پرسید:
–کاری که گفتید این بود؟
ــ بله، البته ماجرا داره من براش کار نمی کنم، فقط الان عجله دارم باید برم.
انگار خیالش راحت شد نفسش رو با صدا بیرون داد.
–خودم می رسونمتون، و بعدسریع ماشین را روشن کرد و حرکت کرد.
– من یه تاکسی دربست می گیرم می رم.
ــ فکر کنید من تاکسی هستم دیگه، فقط بگید کجا برم.
اخم هایش درهم بود و با سرعت می راند.
به طورناگهانی روی ترمززد زد. هینی کشیدم وپرسیدم:
– چی شد؟
ــ مگه دارو نمی خواستید؟
اینجا داروخانه هست، الان بر می گردم.
اصلا اجازه نداد من حرفی بزنم پیاده شدو رفت. رفتنش را نگاه کردم، شلوار کتان کرم با بلوز هم رنگش چقدربرازنده اش بود.
خوش تیپ و خوش هیکل بود.
و من چقدر باید جلو دلم را می گرفتم تا نگاهش نکنم.
به چند دقیقه نرسید برگشت.
نگاهش نکردم دیگر زیاده روی بود سرم راپایین انداختم و ازاین چشم چرانی خودم راسرزنش کردم.
همین که پشت فرمان نشست دارو تب بُر را روی پایم گذاشت. دوباره تپش قلب گرفتم.
زیر لبی گفتم:
– چرا زحمت کشیدید خودم می رفتم. "چقدر دقیق به حرفهای من وآقای معصومی گوش کرده بود."
اخمهایش کمی باز شد.
–اصلا زحمتی نبود.
مسیر زیاد دور نبود.
وقتی رسید سر کوچه گفتم:
– لطفا همین جا نگه دارید.
ــ اجازه بدید برم داخل کوچه، مگه عجله ندارید؟
ــ نه آقا آرش تاکسی که تو کوچه نمیاد.
لبخندی زدو گفت:
–باشه پس کرایه ی تاکسی هم میشه یه قرار ملاقات تو یه کافی شاپ.
تا خواستم مخالفت کنم، دستش را به نشانه خداحافظی بلند کردو رفت.
نمی دانستم باید چه کار کنم.
دلیلی نداردبه کافی شاپ برویم.
تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که دیدمش مخالفتم را اعلام کنم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c