eitaa logo
🏴 منتظران ظهور 🏴
2.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
9.3هزار ویدیو
296 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🌱🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
خانواده آسمانی 17.mp3
11.71M
۱۷ 🎤 ✿ خداوند در قرآن، اجر رسالت پیامبر صلی‌الله علیه واله وسلم و دینداری حقیقی را یک اصل بسیار مهم می داند؛ ↓ " پیوند با اهل بیت علیهم‌السلام " 💫 اگر مقصود از این پیوند، پذیرفتن آنان تنها به عنوان بزرگان دین بود، پس دلیل چنین تأکید و تکرار خداوند و پیامبرش چیست؟ علیه‌السلام https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
#رمان ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن #قسمت_16 ــ راستش یه جورایی مجبور شدم بیام از ریحانه مراقبت کنم. به
_ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن –چون روزهای دوشنبه شوهرزهراخانم کلاسرکارنمیره ومنم بایدازصبح برم اونجا... البته روزهای دیگه بیشتر کارهای خونه روخود زهرا خانم انجام میده، من کار زیادی انجام نمیدم.فقط مواظب اون بچه ی بی مادرم. نفس عمیقی کشید. –خب اگه خواهرشون صبح ها نمیومد که شما یک سال از زندگی میوفتادید، اونوقت می خواستید چی کار کنید؟ سرم پایین بود و نگاهم به گوشه ی چادرم که دور انگشتم می پیچیدم و بازش می کردم. استرس داشتم دلم می خواست زودتر به خانه بروم. نگاه سنگینش را احساس می کردم. ــ خب فکرش رو کرده بودم دوترم مرخصی از دانشگاه می گرفتم. ــخب این خواهرش یعنی زهرا خانم، چرا قبل از خرید خونه از بچه مراقبت نکرد؟ ــ چون خونشون خیلی دور از برادرش بود، تقریبا خارج از شهر، رفت و آمد براش سخت بود. نگاه دلخورم راازصورتش گذراندم و گفتم: –اگه سوالاتتون تموم شد من برم که حسابی دیرم شده. ــ نظرتون رو نگفتید. ــ راجع به؟ ــ راجع به من. بی توجه به حرفش دستم را روی دستگیره درگذاشتم و همانطور که بازش می کردم گفتم: –واقعا دیرم شده، خداحافظ. "چه توقعاتی دارد وسط خیابان راهم راگرفته، تخلیه اطلاعاتی کرده، حالانظرم راهم می خواهد." خیلی فوری گفت: –می رسونمتون. ــ نه اصلا. مترو شلوغ بودو جابرای نشستن نبود، خیلی خسته بودم،ولی افکارم اجازه نمی داد به این شلوغیها فکر کنم. امروز روز عجیبی بود، با فکر کردن به آرش در دلم غوغا به پا می شد، یک حس خوشایند و دل پذیر **** دو روز نتوانستم به دانشگاه بروم، حال ریحانه خیلی بد بود و تبش قطع نمی شد، سرمای بدی خورده بود. از صبح تاشب کنارش بودم. زهرا خانم هم که بود بازم از پسش بر نمی آمدیم. مدام بهانه می گرفت و فقط با بغل کردن آرام میشد. ماشالا تپل هم بود، نمی توانستم زیاد در بغلم نگهش دارم. ولی او مدام به من می چسبید. نوبتی بغلش می کردیم. گاهی هم پدرش می آمدو بغلش می کردوننو وار تکانش می داد. آنقدرباعشق بغلش می کردونوازشش می کردکه به ریحانه بابت داشتن همچین پدری حسادت می کردم. آقامعلم پراُبهت من آنقدرهیکل ورزیده وشانه های پهنی داشت که ریحانه دربغلش مثل یک عروسک کوچک بود. کاش پدرمن هم زنده بودومن هم مثل ریحانه به آغوشش پناه می بردم. روز دوم نزدیک غروب بود که بالاخره تب ریحانه قطع شدو حالش هم بهتر شد. آقای معصومی رو کرد به من وگفت : –شما خیلی خسته شدید یه کم استراحت کنید من مواظبش هستم. –نه دیگه اگه اجازه بدید من برم خونه؟ ــ واقعا بابت این دو روز ممنونم. ــ خواهش می کنم، فقط داروهایی که دکتر دادند رو بایدسر ساعت بدید، فراموش نکنید. ــ بله می دونم، حواسم هست. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن از خونه که بیرون امدم گوشی ام زنگ خورد. شماره ناشناس بود. –بله بفرمایید. ــ سلام خانم رحمانی، آرشم. ــ انگار با شنیدن صدایش تمام خستگیم از تنم رفت. «محکم باش، دختره ی احساساتی» با تردید جواب سلامش رو دادم و گفتم: –شماره من رو از کجا آوردید؟ ــ از سارا گرفتم ــچرا این کاررو کردید؟ ــخب نگران شدم، دو روز نیومدید دانشگاه. اما من که امروز با او کلاس نداشتم از کجا می دانست. ــ مشکلی پیش امد نشد که بیام. ــ چه مشکلی؟ ــ کمی سکوت کردم و گفتم: –ببخشیدمن باید برم، خداحافظ. زود گوشی را قطع کردم. نمی دانم چرا بااوحرف زدن درگیر عذاب وجدانم می کرد. وارد خانه که شدم سلام بلندی کردم.مامان سرش را از آشپزخونه بیرون آوردو گفت: –سلام، صبح رفتنی خیلی دمق بودی، خدارو شکر که الان خوشحالی. رفتم سالن و کیف و چادرم راروی مبل انداختم و نشستم و از همانجا گفتم: –آخه ریحانه تبش قطع شده مامان، حالش بهتره. سر چرخاندم ونگاه گذرایی به سالن انداختم. همه جا ریخت و پاش بود، مامان بیشتر سالن رو فرش فرش می انداخت. همیشه میگویدفرش خانه را گرم و زنده نگه می دارد، ولی حالا خبری ازهیچ کدامشان نبود. به اتاق ها هم سرکی کشیدم انتهای سالن یک راه روئه کوچک بود که هر طرفش یک اتاق بود و انتهایش هم سرویس و حمام قرار داشت. فرش های اتاق ها هم نبود پس مامان خونه تکونی راشروع کرده بود. برگشتم آشپزخانه و گفتم: –مامان جان می خوای فردا نرم دانشگاه بمونم کمکت؟ ــ نه دخترم اولا که خواهرت هست، بعدم تو دوروزه نرفتی برو به درست برس. عجله ایی که ندارم زود خونه تکونی رو شروع کردم که سر صبر کارهام رو انجام بدم. حالا اینا رو ولش کن از ریحانه بگو، پس واسه همین امروز زود امدی؟ خندیدم و گفتم: – آقای معصومی تشویقی بهم داد. ــ دو هفته دیگه راحت میشی مادر. با این حرفش غم در دلم نشست، احساس خاصی داشتم به آنجا، به ریحانه، به آقامعلم قهرمانم. نمی دانم شایدحس خانه ی پدری یا یک حمایت گر که خیال آدم را همیشه راحت می کند. با صدای چرخیدن کلید درقفل در ورودی ، سرم را به سمت راچرخاندم. خواهرم اسرا بود. اسرا سه سال از من کوچکتر بود و در مقطع پیش دانشگاهی درس می خواند. ـــ به به سلام بر خواهر بزرگوار. ــ سلام اسرا جان خوبی؟ آهی کشیدو گفت: – ای بابا مگه این درس و مشق میزارن آدم خوب باشه... 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
_ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن سفره را از دست مامان گرفتم وروی زمین پهنش کردم. میز ناهار خوری داریم ولی مامان همیشه توصیه می کند روی زمین غذابخوریم، دلایل زیادی هم دارد، مثلامعتقداست زودتربه انسان احساس سیری دست می دهدیاهضم غذابهترصورت می گیرد. اسراهم کمک کردبشقاب هارا آوردوسفره را چیدیم. مامان قیمه درست کرده بود. قیمه ی زرد خوش رنگ، آخر مامان هیچ وقت رب گوجه به خاطرضررهایش استفاده نمی کند. به جایش رب آلو و رب های دیگر داخل غذاهایش می ریزد. تغذیه برای مامان خیلی اهمیت دارد. چون تغذیه روی رفتار افراد هم تاثیر می گذارد. اسرا شروع به خوردن کرد و گفت: –وای مامان، خداروشکر که غذای مفصل گذاشتی چون فردا باید روزه بگیرم. مامان در حال رفتن به آشپزخونه گفت: –اتفاقا می خواستم حاضری آماده کنم ولی یادم افتاد راحیل دیشب از خستگی درست غذا نخورده واسه همین قیمه گذاشتم. با آرنج زدم به پهلوی اسرا وچشمکی زدم و گفتم: –چرا می خوای روزه بگیری؟ سرش راپایین انداخت و گفت: –همین جوری. خواستم دوباره سوال پیچش کنم که مامان فلفل ساب به دست امدونشت و گفت: – دستاتونو باز کنید. مثل همیشه کف دستهایمان کمی نمک ریخت تا بخوریم. اسرادستش رابازکردو همانطور که نمکش رازبان می زدپرسید: –راستی مامان از این فلفل سابها می تونی واسه دوست منم بگیری؟ اون دفعه که بهش ازاین نمکها دادم میگه دونه هاش درشته، واسه ریختن روی غذا به مشکل خوردن. همانطورکه برای مامان غذامی کشیدم گفتم: –وا! خب خودشون برن بخرن، مردم چه توقعاتی دارن. –توقع چیه؟ منظورم رونمی گرفت هرچی بهش می گفتم از این نمکدونها که سرش می چرخه، گفتم به مامان بگم براشون بخره. بشقابم روگرفتم جلوی دیس وگفتم: –حالااگه یه مدل جدیدلباس بودا، همچین زودمنظورت رومی فهمید... مامان خندیدوروبه اسراگفت: –عیبی نداره، می گیرم براش. اسراتشکرکردوهمانطورکه دولپی غذامی خوردگفت: –راحیل خداخیرت بده که دیشب خوب غذانخوردی، این قیمه روازتو داریم. لبخندی زدم وزیرگوشش گفتم: –حالا یه روزمی خوای روزه بگیری ها، چه خبرته.. بعدباخودم فکرکردم که من هنوز دلم راتنبیهش نکردم. فردا من هم باید روزه می گرفتم. اسرالقمه ی در دهانش را قورت دادو گفت: –مامان جان خیلی خوشمزه بود، دستتون دردنکنه. مامان لبخندی زدو گفت: –نوش جان دخترم. بعدنگاهی به من انداخت وچشمکی زدوپرسید: –چیه تو فکری؟ –یه کم نگران ریحانه ام.می ترسم دوباره تب کنه. ــ اینکه نگرانی نداره غذات که تموم شد یه زنگ بزن خبر بگیر. مامان دیگه چیزی نپرسیدولی نگاهش گوشزد می کردکه نگرانی تو فقط همین نیست. مامان معمولا اهل سوال پیچ کردن نبود. همیشه از این که سوال پیچ نمی کردخوشحال میشدم.. بعد از جمع کردن سفره گوشی را برداشتم و شماره ی خانه ی آقای معصومی را گرفتم. الو، بفرمایید. ــ سلام، خوبید؟ ــسلام راحیل خانم،ممنون شما خوب هستید؟ از این که اسم کوچکم را به زبان آورده بود خجالت کشیدم. ــ ممنون،نگران ریحانه جون بودم گفتم حالش رو بپرسم، تب که نکرده؟ ــ نه خداروشکر،حالش خوبه نگران نباشید. بعدم با یه لحن قشنگ ادامه داد: –چقدر خوشحال شدم زنگ زدید،ممنون که تو فکر ما بودید، بزرگواری کردید. ــ خواهش می کنم،کاری نکردم. ــ راستی یه ساعت دیگه وقت داروهاشه، توی یخچال نبود، کجا گذاشتید؟ ــ توی کابینت کنار یخچال گذاشتم. آخه تو یخچال سرد میشه خوردنش برای بچه سخته. ــ چه فکر خوبی.بعد از سکوت کوتاهی آروم گفت: –ممنون برای محبتهایی که درحق ریحانه می کنید. نمی دانستم چه باید جواب بدهم، فقط آرام خواهش می کنمی گفتم وخداحافظی کردم. بعدازقطع کردن تلفن با خودم گفتم، کاش می گفتم فردا نمی توانم بیایم، آخه با زبان روزه سروکله زدن با ریحانه سخت است. ولی باز به خودم نهیب زدم، حالا برای یک روز روزه، یک روز سختی کشیدن، یک روز تنبیهی که خودت باعثش شدی در این حد ناز کردن، لوس بازی نیست... 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته بودیم به حرف زدن. مامان با یه پیش دستی که چند تا لیمو ترش قاچ شدهداخلش بود وارد سالن شدو گفت: –راحیل یکی دوتا از این برش ها رو بخور یه وقت از ریحانه سرما خوردگی اش رو نگرفته باشی. حالا اسفندهم دود می کنم. ــ ممنون مامان جان. ــ راحیل. ــ هوم. ــ می گم مامان خیلی خوشگل و خوش هیکل و جوونه؟یا من زیادی درشتم که سنم رو بالا نشون میده. ــ چطور؟ ــ آخه اون روز که با مامان رفته بودیم مسجد، یه خانمه که ما رو نمی شناخت، پرسید خواهرتونه؟ وقتی گفتم مامانمه، اونقدر تعجب کرد روش نشد شاخاش رو بهم نشون بده. لبخند موزیانه ایی زدم و گفتم: –هم مامان ما خوشگل و خوش هیکله، هم تو استخون درشتی. آهی کشید و گفت: –مثل تو خوش شانس نبودم که به مامان برم. ــ شوخی کردم بابا، خیلیم خوبی، بعدنفس عمیقی کشیدم. – طفلی مامان، خیلی زود تنها شد. دلم براش میسوزه. ــ اسرا ــ بله ــ می گم این که الان مامان تنها داره کار می کنه نشونه ی چیه؟ با خونسردی گفت: –دور از جون شما آبجی گلم، نشونه ی بی معرفتی دختراش. ـــ خب؟ ــ هیچی دیگه دوباره دختر کوچیکه طبق معمول باید معرفت به خرج بده. بعدهم بلندشدوسمت آشپزخانه رفت. با رفتن اسرا مامان را صدا زدم که بیاد. مامان بااسفنددودکن واردشدوکلی دود اسفند تو حلقم کردو کنارم نشست. ــ خب خبر جدید چی داری؟ من هم قضیه ی تلفن زدن آرش رابرایش تعریف کردم. ــ از روز اول واسه مامان همه چیز رادر مورد آرش تعریف کرده بودم. ــ قصد این پسره چیه؟نکنه نظرش دوستیه؟ ــ من که اهلش نیستم مامانم. ــ می دونم دخترم، ولی مواظب باش. گاهی وقت ها این پسرا فکرایی دارن تو سرشون، قاپ دخترا رو می دزدن بعد می شینن دختره بره دنبالش. کمی دیرگفتی مامان جان. ولی من که اهل دنبال کسی رفتن نیستم. اسرا با سه تا دم نوش وارد شدو رو به من گفت: –من رو فرستادی که خودت بشینی به پچ پچ؟ مامان دیگه حرفی نزدو خندید. ــ نه بابا منم الان می خوام پاشم کمک مامان یه کم خونه تکونی. رو به مامان کردم و گفتم: – الان سه تایی آشپزخونه رو شروع کنیم تا آخر شب تموم میشه ها. ــ خسته ایی دخترم، حالا انجام میشه. ــ این دم نوش رو بخورم حله. تا دیر وقت به کمک مامان و اسرا همه ی کابنت ها و کف آشپز خونه و... رو برق انداختیم و تمیز کردیم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد هوای نفس نباشد، همه هوای تو باشد خدا کند که گذارت فتد بہ منظر چشمم که سجده‌ گاه نمازم، جای پای تو باشد
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی علیه‌السلام فرمودند: خداوند امتى را عذاب نخواهد کرد، مگر در وقتى که نسبت به حقوق برادران نیازمند خود سستى نمایند.✨
1- پرداخت مهريّه به زن حقّ او و الزامى است. 2- مهريّه، نرخ زن نيست، بلكه نشانه‌ى صداقت مرد در علاقه و دوستى به همسراست. 3- زن، مالك مهريه‌ى خود است و با وجود زن پدر و بستگان زن، حقّ گرفتن مهريه‌ى او را براى خود ندارند. 4- مهريّه، بهاى زن نيست، بلكه هديه‌ى مرد به همسرش مى‌باشد. 5- زن، در گرفتن يا بخشيدن مهريه، آزاد و مستقل است. 6- مال گوارا، مالى است كه صاحبش آنرا با طيب خاطر و رضايت ببخشد. 7- رضايت ظاهرى كافى نيست. رضايت قلبى لازم است. بخشش‌هاى اكراهى، اجبارى و يا رودربايستى اعتبار ندارد. 8- مهر و هبه، از اسباب مالك شدن است. 9- زنان تحت تأثير عواطف همه‌ى مهر خود را نبخشند.
🔷سوره مبارکه طلاق ⭐️الرّسول (صلی الله علیه و آله)- مَنْ قَرَأَ هَذِهِ السُّورَهًْ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَوْبَهًْ نَصُوحاً... ✍️پیامبر (صلی الله علیه و آله)- هرکس این سوره را بخواند، خداوند به او توبه‌ای صادقانه خواهد بخشید 💙✨ امام صادق (ع): 💙✨اگر کسی گرفتار و اندوهگین است 《ذکر یونسیه》را بسیار بخواند✨💙 ✺💙《لا الهَ الا أنتْ سُبْحانَکَ        انّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین》💙✺ 📚 خصال ۳۱ 🌸✨ آیت‌الله مجتهدی ره ؛ هرجا کم آوردی حوصله نداشتی گرفته بودی پول نداشتی کار نداشتی تسبیح رو بردار ۱۰۰ بار بگو اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیه✨
💎 تقویم نجومی 💎 ✴️ سه شنبه 👈 3 بهمن / دلو 1402 👈11رجب 1445 👈 23 ژانویه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوب و مبارکی است و برای امور زیر خوب است : ✅مسافرت. ✅شروع به کار و کسب و شغل. ✅تجارت و داد و ستد. ✅خرید کردن. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅ و قرض و وام دادن و گرفتن خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد در زندگی هرگز فقیر نگردد. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب است. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️بذرافشانی و کاشت. ✳️درختکاری. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️خرید و فروش ملک و مستغلات. ✳️ خرید کالا و جنس. ✳️و استحمام کردن نیک است. 📛ولی برای ازدواج مناسب نیست. 🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه مباشرت و عروسی مکروه است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،باعث خبط دماغ می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 12سوره مبارکه "یوسف "علیه السلام است. ارسله معنا غدا یرتع و یلعب.... و از معنای آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺 با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودمـانیم‌کسي‌جزتونفهمیدمــرا...🙂💔 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اللهم صل على محمد و آل محمد 🌺 🌷 تلاوت امروزمان را هدیه می نماییم به ساحت مقدس سه امام معصوم علیهم السلام : حضرت سجاد زین العابدين(ع)، امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) 🌷 🌌 قرآن ص ۲۰۱ عثمان طه 🌌 آیات نورانی سوره اعراف صوت ترتیل و ترجمه وتفسیر https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c