شکر در سختی ها 39.mp3
6.56M
#شکر_در_سختی_ها 39
✍اینهمه شنیدیم و خوندیم؛
از آثار مصائب و مشکلات در رشد روحمون.
اما همه ی اینا؛
فقط یه دوره ی پیش نیاز بود❗️
برای اینکه تو قد بکشی؛
و واردِ یه کلاسِ بالاتر بشی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐🌼💐🌼
🌼
💐
#ولادت_امام_حسین_علیهالسلام
💠 *«ملاک برتری و نقصان افراد»*
🔆 *«قِیلَ لِلْحُسَینِ بْنِ عَلِی علیهالسلام: مَا الْفَضْلُ؟ قَالَ: مِلْكُ اللِّسَانِ وَ بَذْلُ الْإِحْسَانِ قِیلَ: فَمَا النَّقْصُ؟ قَالَ: التَّكَلُّفُ لِمَا لَا یعْنِیكَ»*
🔆 *«از امام حسین علیهالسلام سؤال شد: فضیلت چیست؟ حضرت فرمود: مالک زبان خود بودن و خیررسانی فراوان به دیگران! و نیز از ایشان پرسیده شد: نقص (عیب و ایراد) چیست؟ حضرت فرمود: به زحمت انداختن خود برای چیزی که فایدهای ندارد!»*
📙 مستدرک الوسائل، ج۹، ص۲۴
🔶🔸 با توجه به فرمایش حضرت، فردی بر سایرین برتری دارد که دارای دو خصوصیت باشد:
🔸 ۱. مالک زبان خود باشد؛ به عبارت دیگر هر چه به زبان میآورد تحت ارادۀ او باشد تا گفتار ناپسندی را بیان نکند که در آینده از گفتن آن پشیمان شود.
🔸۲.خیررسانی گسترده و فراوان به دیگران داشته باشد. عبارت «بذل» بهمعنای نهایت بخشش و عطاست.
💢 *اهمیت دادن به اموری که هیچگونه فایده دنیوی و اخروی برای فرد ندارد؛ نوعی عیب محسوب میشود. انجام امور بیفایده از ارزش فرد میکاهد.*
◻️ کار *بیفایده* دو نوع است:
▫️۱. *کاری که اساسا فایدهای ندارد؛* مانند برخی آداب و رسوم، پرسوجو دربارۀ زندگی دیگران و… .
▫️۲. کاری که ذاتاً فایده دارد، لکن *چون انگیزه و نیت خدایی در آن نیست؛* بیفایده میشود.
📚 «از بیانات استاد بروجردی»
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐🌼💐🌼
انسان شناسی ۱۹۳.mp3
12.12M
#انسان_شناسی ۱۹۳
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_ماندگاری
✗احساس تنهایی /
✗احساس بیپناهی /
✗احساس نیاز به حمایت و توجه دیگران /
نشانهی این است که:
⚡️خدای درون من کمرنگ، ضعیف، کم توان، و غیرقابل اتکاست!
این علامتها، شرح حال یک بیماری است.
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_ویژه
سال روز میلاد با سعادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را خدمت امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان
و محبّان اهل بیت علیهمالسلام تبریک و تهنیت عرض مینماییم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺🌺
27.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨موذن زاده کوچولو!
مولودی خوانی مداح نوجوان به سبک مرحوم موذن زاده اردبیلی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
YEKNET.IR - sorood 3 - milad imam hosein 1400 - moghaddam.mp3
5.97M
🌺 #میلاد_امام_حسین(ع)
💐نورانیتره این شبا ستاره
💐بیبی فاطمه مادر شد دوباره
🎙 #جواد_مقدم
👏 #سرود
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎁 بشارت دوم: آیت الله محمد تقی بهجت (ره)
(مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور)
❇️ عارف کامل، مرحوم آیه الله العظمی بهجت (ره) در جمعی در مورد نزدیکی ظهور امام زمان (عج) فرموده اند:
🔸 تا کنون به جوانان بشارت می دادید که منتظر باشید، ظهور مولایتان را خواهید دید. اینک (ظهور آنقدر نزدیک شده است که) به سالخوردگان و پیران هم بشارت دهید که ظهور را خواهید دید.
⬅️ جرعه وصال صفحه ۲۵
🏷 #امام_زمان (عج) #بشارتهای_ظهور #ظهور #آیت_الله_بهجت (ره)
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
سامری در فیسبوک #قسمت_سی_پنجم 🎬: روزها و ماه ها با شتاب سپری میشد، یک سال از دستگیری ظاهری احمد همب
سامری در فیس بوک
#قسمت_سی_ششم 🎬:
کلاس تفسیر قرآن برپا بود و بحث استاد درباره زمان نوح نبی بود که احمد همبوشی بی ادبانه به میان حرف استاد پرید و گفت: این سخنان چه هست که می گویید؟! هیچ عقل سالمی قبول نمی کند که عمر حضرت نوح اینقدر طولانی باشد، او هم بنی بشر است، مثل ما از پوست و گوشت و خون و استخوان آفریده شده ، پس نمی تواند اینچنین عمر کند و شما هم با سخنانتان طلاب بیچاره را به اشتباه نیندازید.
استاد با تعجب احمد همبوشی را نگاه کرد و گفت: ببینم این افاضات که فرمودی از خودتان است یا الهام غیبی به شما شده؟! تا جایی که می دانم تو همیشه در درس و مباحثه و فقه و اصول می لنگیدید و مسائل را آنچنان که می بایست درک نمی کردی، حالا چه شده که صاحب نظر شدی و آیات قران را انکار میکنی؟!
مگر آیات قرآن را که در آن خداوند بر طولانی بودن عمر حضرت نوح دلالت میکند به گوش تو نخورده؟!
همبوشی که میدانی برای خود نمایی پیدا کرده بود، گلویی صاف کرد و گفت: آری خوانده ام اما عقل من می گوید به احتمال زیاد خداوند با قیاس خاصی که مختص خود پروردگار است و با اندازه گیری ما زمینیان متفاوت است، این مورد را بیان کرده..
استاد با لحنی حاکی از تعجب گفت: یعنی مدعی هستی خداوند قران را برای امت، بر پیامبر نازل کرد اما نه با قیاس بندگان بلکه با فرمول خود پروردگار بیان شده؟! خوب اگر اینگونه باشد که فهم آیات قرآن از عهده ما برنخواهد آمد و فقط در اوهام انسان ها می گنجد و در ثانی برای کلام معصومین و روایات ائمه که در این مورد گفته شده چه جوابی داری؟!..
احمد همبوشی که جوابی برای این سوال نداشت،شانه ای بالا انداخت و گفت: حالا هر وقت معصوم را دیدید از آن راجع به این موضوع سوال کنید اما عمر نوح اینقدر طولانی نبوده...
بقیه طلاب نه تنها با این حرف احمد الحسن در اعتقادشان تشکیک ایجاد نشد بلکه از بلاهت و نادانی همبوشی خنده شان گرفته بود که استاد به سخن درآمد و گفت: در این مورد و خیلی از موارد اعتقادی که برایتان سؤال بوجود می آید باید به علمای مطلع و مراجع تقلید رجوع کنید تا در جهل و نادانی خود نمانید.
همبوشی خنده تمسخر آمیزی کرد و گفت: از نظر من تقلید از علمای اسلام حرام است.
استاد سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: خوب شما که اینقدر صاحب نظر شده اید،به ما بفرمایید اگر در مسأله ای در ماندید به چه کسی مراجعه می کنید؟! اصلا احکام دین خود را از چه کسی میگیرید؟
همبوشی بار دیگر با صدای بلند گفت: خوب معلوم است، من و هر کس دیگری بر اساس دانسته های خود از دین اسلام در کارها عمل میکنم تا اینکه امام زمان بیاید و احکام دین را از ایشان بگیرم..
با این سخن که همبوشی عمق نادانی خود را به نمایش گذاشته بود،تمام کلاس به خنده افتادند و نظم آن بهم خورد و این شد آغازی برای افاضات لغو و بیهودهٔ همبوشی و اظهار وجود کردنش در کلاس درس...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_سی_هفتم 🎬:
صبح زود بود، احمد همبوشی به همراه حیدرالمشتت خودشان را به حوزه علمیه رساندند، امروز هم چون دیروز و چون روزهای گذشته برنامه ها داشتند و شبهه هایی که به عقل جن هم نمیرسید تراشیده بودند تا در اذهان عموم طلبه ها بیاندازند، آخر امروز جلسه ای عمومی بود که اکثر طلبه ها در آن حضور داشتند.
آنها به سمت محل جلسه در حرکت بودند که از پشت سر کسی صدایشان کرد: احمدالحسن و حیدرالمشتت خودتان را به دفتر حوزه برسانید.
دو دوست و همکار مکار نگاهی به هم کردند و بدون گفتن کلامی راهشان را کج کردند و به طرف دفتر حرکت کردند.
تقه ای به در زدند، حیدر رو به احمد گفت: ابتدا من میروم، یا اللهی گفت وارد دفتر شد و در را پشت سرش بست، لحظات به کندی می گذشت و بالاخره بعد از گذشت دقایقی حیدر با لب و لوچهٔ آویزان از دفتر بیرون آمد و رو به احمد گفت: بفرما داخل، حساب و کتاب ما را گذاشتند روی دستمان و مهر اخراج به پرونده مان زدند، برو شاید این الطافشان شامل حال تو هم شد.
احمد الحسن شانه ای بالا انداخت و گفت: امکان ندارد من را اخراج کنند، چون من به واضحی تو عَلَم طغیان بر نداشته بودم، نهایت یک توبیخ کوچک روی پرونده ام میزنند و با زدن این حرف داخل اتاق شد.
و خیلی زود با صورتی که از خشم سرخ بود بیرون آمد.
حیدر که حرف نگفتهٔ احمد را از حال و روز و حرکاتش می دانست، به او خیره شد و گفت: تو هم اخراج شدی درسته؟!
احمد کیفش را به دست دیگرش داد و با دست چپ مچ دست حیدر را گرفت و همانطور که او را دنبال خود می کشید گفت: بیا دنبالم، من کاری می کنم که همهٔ اینها را سرجایشان بنشانم،حالا خواهی دید من برنده می شوم یا این علماااااااا....
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_سی_هشتم 🎬:
احمد همبوشی همانطور که حیدرالمشتت را به دنبال خود می کشید به طرف سالنی رفت که قرار بود جلسه در آن برگزار شود.
چند نفر از طلبه ها با دیدن حرکات عصبی و تند همبوشی، کنجکاو شدند و به دنبالش روان شدند و همه با هم وارد سالن شدند.
داخل سالن گویا مجلس تازه شروع شده بود و در صدر مجلس یکی از اساتید مجرب حوزه در حال تلاوت آیه ای از آیات قران بود.
احمد همبوشی خود را به جایی که استاد بود،رسانید و گستاخانه سخن او که همان کلام خدا بود را قطع کرد و رو به جمع گفت: آهای کسانی که در این دنیای پر از آشوب و گمراهی رو به خواندن دروس سخت و طاقت فرسای حوزه آوردید و با شهریهٔ ناچیز طلبگی زندگی پر مشقّتی را میگذرانید، تاکی می خواهید دلتان را خوش کنید به خواندن آیات ظاهری قرآن، خواندی سطحی و بی نتیجه؟! تا کی خود را به ظواهر سرگرم می کنید و از عمق مطلب و از موضوع اصلی غافل هستید، آیا شما نمی دانید که چه کسی در این دنیای دون از همه مضطرتر است؟! آیا خبر ندارید که چه دردها کشیده و می کشد و ما غافل از آنیم...
طلاب همگی با شنیدن این سخنان عجیب که از زبان احمدهمبوشی که کمابیش با او اعتقاداتش آشنایی داشتند، سراپاگوش شده بودند و خیره به همبوشی پلک هم نمیزدند.
احمد همبوشی با لحنی تأثر انگیز ادامه داد: تا چند روز پیش من هم مثل شما در خواب غفلت و بی خبری بودم، تمام هم و غمم درس خواندنی سطحی و تلاش برای امرار معاش خود و خانواده ام بود؛ یک شب که خسته و نالان بودم روبه درگاه خدا آوردم،سجاده پهن کردم و به نماز ایستادم، در آن نماز عشق آنقدر گریه کردم که به محض دادن سلام، همانجا خواب رفتم...خواب که نه...خوابی که از صد بیداری ، واقعی تر بود، خود را در جایی سرسبز دیدم، آب و هوایی لطیف و در اطراف درختانی سرسبز که بلبلان بر شاخسار آن چه چه می زدند، به ناگه دیدم انگار شاخسار درختان شروع به تکان خوردن کرد و همهٔ شاخ و برگهای درختان چون شاخ و برگ بید مجنون سر فرود آوردند،پرندگان از شاخه ها به زیر آمدند و روی زمین به حالتی خاضعانه نشستند و در این هنگام نوری از دور پدیدار شد، جلوتر که آمد متوجه شدم آن نور، مردی زیبا با ابروهای کمان و چشمان درشت سیاه رنگ با خالی زیبا برگونه اش که چون ستاره می درخشید پیش چشمم قرار گرفت، آن مرد دستش را به سمت من دراز کرد و با صدایی که انگار ندای جبرئیل بود گفت: ای احمدالحسن چرا مردم را به ما نمی خوانی؟!
من هاج و واج او را نگاه می کردم که بار دیگر آن مرد بزرگوار سوالش را تکرار کرد، من با لکنت گفتم: شما که هستید و من چرا باید مردم را به شما بخوانم؟!
آن مرد لبخندی زد و گفت: تو حجت خدا را نمی شناسی؟! من حجت خدا بر تو و بر تمام مردم عالم هستم و تو را مأمور می کنم که مردم را به سوی من بخوانی...
در این هنگام بغضی گلویم را چنگ زد و گفتم: یعنی من لیاقت آن را دارم که نائب امام زمانم باشم؟!
امام زمان سری تکان داد وگفت: تو از همه به ما نزدیکتری و خود نمی دانی..
من از شنیدن این کلام در بهتی عجیب فرو رفتم که ناگهان با صدای فرزندم از خواب پریدم.
آن روز بسیار فکر کردم اما باورم نمی شد که چنین سعادتی نصیبم شده باشد، پس به این خواب اعتنایی نکردم تا اینکه....
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_سی_نهم🎬:
استاد که با تعجب به احمدالحسن نگاه می کرد گفت: تا اینکه چه؟! دوباره چه کلک و دروغی سر هم کردی تا وقت جلسه و این طلبه ها را بگیری؟!
در این لحظه حیدرالمشتت که منتظر زمان بود تاخودش را نشان دهد گفت: چرا نمی گذارید حرفش را بزند؟! چرا فکر می کنید تمام حرفهای شما حق و حرف دیگران و این طلبه های بیچاره ناحق است؟
استاد سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: ما هیچ وقت نگفتیم حرف ما حق است، اما حرف حق را از زبان قرآن به طلبه ها آموزش می دهیم و اما تو و رفیقت پیشینه ای درخشان در بهم زدن مجالس و رواج شبهه های واهی و بعضا تمسخر آمیز دارید، با این حال به رفیقت اجازه می دهم حرفش را تمام کند تا ببینیم اینبار چه حیله ای در سر دارید.
احمدبصری که انگار عالمی ست که از دنیای بالا امده است، نگاهی به استاد و سپس نگاهی به طلاب کرد و ادامه داد: با اینکه می دانم باورش برای شما سخت است اما می گویم، می گویم تا مأموریتی را که حجت خدا بر گردنم نهاده انجام داده باشم و سپس لحنش را آرام تر کرد و ادامه داد: من بی توجه به آن رؤیای صادقه بودم که دیشب دوباره باز حجت خدا را در خواب دیدم، او با توبیخی در نگاهش به من رو کرد و گفت: مگر نگفتم مردم را به من بخوان؟! چرا توجهی به سخنم نکردی فرزندم؟!
وقتی که امام مرا فرزند خود خطاب کرد انگار تشتی اب سرد بر سرم ریختند، فکر کردم گوش هایم بد شنیده است، رو به امام کردم و گفتم: چه فرمودید؟! فرزند؟!
امام لبخندی زیبا بر چهره اش نشاند و گفت: آری تو فرزند منی...یعنی من جد تو هستم و تو پسری از نسل من ، از نسل حجت بن الحسن هستی...
در این هنگام استاد با صدایی بغض دار فریاد زد و گفت: در غربت مهدی زهرا همین بس که نامردی چون تو که بویی از عقل و دین و خدا نبرده، ادعای فرزندی او را می کند و بعد در چشمان او خیره شد و گفت: ببینم احمداسماعیل گاطع آیا به انکسی که ادعا می کنی از نسل اویی نگفتی چرا برای تعلیم و تربیت فرزندش وقت نگذاشته و همت نگمارده و فرزند او که ادعای نیابتش می کند، حتی از خواندن صحیح آیات قرآن درمانده و یک آیه را هم نمی تواند درست تلاوت کند و راستی برای این ذهن کندت که هیچ درس و علمی در آن فرو نمی رود از جدت دارویی دوایی طلب نکردی؟!
با این حرف استاد، تمام طلبه ها به خنده افتادند که ناگهان احمد بصری با عصبانیت صدایش را بالا برد و گفت: شما به چه جرأتی، نائب و نوادهٔ حجت خدا را به تمسخر گرفته اید؟!
استاد نگاهی از سر تاسف به او کرد وگفت: احمد همبوشی تا جایی که می دانم در منطقه شما و در قبیلهٔ همبوش حتی یک نفر سادات وجود ندارد که جدش به پیامبر برسد، تو منظورت کدام امام و حجت خداست؟!
و باز صدای خنده طلاب بلند شد و در این هنگام...
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهلم 🎬:
در این هنگام دو طلبه که همراه احمد همبوشی وارد مجلس شده بودند، جلوتر آمدند، یکیشان رو به احمد همبوشی گفت: ببینم فکر کنم دیشب خواب اسماعیل گاطع را در خواب دیدی و به جای مژدهٔ نیابت، خبر اخراجت را داده است و همین باعث شده مشاعرت را از دست بدهی و بعد لحنش را آرام تر کرد و گفت: ادعای پوچت را جای بدی ابراز کردی احمد همبوشی، اینجا همه درس علم خوانده اند و از کم و کیف غیبت و ظهور و روایات ان، کاملا آگاهند و می دانند ادعای تو یک ادعای پوچ و توخالی برای خود نمایی است و از طرفی همه تو را خوب می شناسند، تو و حیدرالمشتت، گاو پیشانی سفید هستید، شبهه هایی که هر روز در کلامتان هویداست ، خود به تنهایی نشان میدهد که شما حیله گری بیش نیستید و بعد به طرف میز پیش رو رفت کتابهایش را روی میز گذاشت و با اشاره به رفیقش گفت: دست این دو مکّار را بگیر تا به بیرون هدایتشان کنیم،چرا که اینها دیگر طلبه حوزه نیستند، اینها اخراجی های حوزه هستند.
با زدن این حرف صدای بقیه طلبه ها بلند شد: بیرونشان کنید...بیرونشان کنید
احمد همبوشی می خواست مقاومت کند که چند طلبه آن دو را احاطه کردند و دو طرف بازویشان را گرفتند، از مجلس بیرون آمدند و به همین اکتفا نکردند و آنها را از در حوزه بیرون انداختند.
مردم اطراف حوزه و مغازه دارن و مشتری هایشان، با تعجب به این صحنه نگاه می کردند، همبوشی که فردی سوء استفاده گر بود تا متوجه اطرافیان شد که به او چشم دوخته اند، دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو خود شاهد باش که من مأموریتم را انجام دادم، تو گواهی که من تلاشم را کردم و آنها را به امام زمانمان، منجی پنهان در پردهٔ غیبت خواندم و آنها به جای یاری ام مرا خوار کردند و این است رسم روزگار که اکثر مردم در مقابل سخن حق جبهه می گیرند.
احمد همبوشی حرف میزد و حرف میزد و حلقه ای از مردم که دورش تشکیل شده بود تنگ تر و تنگ تر میشد.
در همین هنگام پیرمردی از آن میان صدایش را بلند کرد و گفت: آهای جوان! چرا اینقدر آه و ناله می کنی؟! تو کیستی و چرا با تو اینگونه رفتار کردند؟!حرفت چه بود که اینگونه شکوائیه به درگاه خدا میبری؟!
احمد نگاهش را دور تا دور جمع چرخاند و گفت: حرف من، حرف حق، حرف خدا و پیغمبر و رسول است، حرف یاری امام مظلوممان که سالهاست از دید همه پنهان است و بعد اندکی سکوت کرد.
حیدر المشتت که حواسش به درب حوزه بود ، در گوشش گفت: مدیر حوزه و جمعی از اساتید به اینجا می آیند، اوضاع قمر در عقرب است، برای امروز کافی ست باید فرار کنیم.
احمد بصری همانطور که به در حوزه نگاهی می انداخت گفت: ای مردم حق جوو حق طلب اگر می خواهید بدانید مأموریت من که همان خواستهٔ منجی غایب از نظر است،چیست؟
به دنبالم به حرم مولا علی بیاید که آنجا بهترین مکان برای ابلاغ حکمی ست که به من داده اند و با زدن این حرف به سمت حرم که فاصله چندانی با انجا نداشت حرکت کرد، جمعیت هم پشت سرش روان شدند و هر کس سخنی می گفت و یکی میگفت این مرد قاصد امام است و دیگری او را قدیس مظلوم می خواند و یکی هم اشک شوق میریخت چرا که فکر می کرد آخرین حجت خدا برایشان پیغام داده است.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 بزرگ جانباز انقلاب ، روزت مبارک.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#خامنه_ای_عزیز