انسان شناسی ۱۶۳.mp3
11.75M
#انسان_شناسی ۱۶۳
#مقام_معظم_رهبری
#استاد_عالی
#استاد_شجاعی
✖️ نه اشتباهاتی که خودت مسبّب اصلی اونایی /
✖️ و نه بلاها و مصائبی که دیگران برات ایجاد میکنند /
✖️ و نه بلایا و مصائب طبیعی ...
هیچ کدوم به ضررت تموم نمیشن!
👈 فقــط در یک صورت هست که ؛
همهی آنچه بر تو میگذره بنفعت تموم میشه!
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
باران رحمت 10.mp3
8.51M
#باران_رحمت ۱۰
مــراقب باشیــــد ⛔️
یکی از حمله های شیطان، که مانع بازگشت و توبه ی انسان، بعد از ابتلا به گناه میشود؛
بزرگنماییِ آن گناه
و ایجاد وحشت زیاد، از روبرو شدن با خداوند است...
این افکار توهمی را به هیچ وجه باور نکرده،
و خودتان را بوسیله توبه، دوباره به مسیر صراط بـرگردانید.
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋🎙مطالب ناب درمسیربصیرت افزایی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 076.mp3
2.79M
#فایل_صوتي_امام_زمان ۷۶
✍️کسی، معلّم کلاس می شود؛
که داناتر از همه ی اهلِ کلاس است!
تو تنها معدن کامل علمِ خدایی!
و داناتر از تو، کسی نیست.
✔️ببین؛ دنیا بدون تو
شبیه کلاسِ بی معلم شده
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شاهزاده ای در خدمت
قسمت چهل و هشتم🎬:
روزها مثل برق و باد می گذشت ،اما ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه اش برای فضه ، این دخترک خوش اقبال ، تجربه بود و درس زندگی ، او افتخار شاگردی در مکتب سروران عالم هستی را کسب کرده بود و چون انسانی بصیر و فهمیده بود ،سعی می کرد، تمام اتفاقات را در حافظه اش ثبت کند و تمام وقایع و اشارات خداوند را نسبت به برتری مولایش به تمام عالم ، در ضمیرش ثبت نماید ، چرا که باید چنین می بود تا در آینده ای نه چندان دور ، این دخترک تبدیل به شیر زنی شود که روشنگری می کند و آنچه را که با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده و به جان کشیده به دیگران بگوید و فریاد برآورد که براستی علی علیه السلام کیست...
درست است که سعادت بودن در این مکتب را مدت زمان کوتاهی بود که بدست آورده بود و از واقعه های قبل از آمدنش چیزی نمی دانست ، اما اینک با همین دانسته ها کاملا متوجه بود که خداوند چه زیبا راه را به بندگانش نشان می دهد و جامعه چه زیبا خواهد شد اگر این اشارات الهی را بندگان بگیرند و به خاطر بسپرند و عمل کنند...
فضه همانطور که آب از چاه می کشید ، در فکرش تمام مسائل پیرامونش را مرور می کرد ، ناگهان متوجه شد درب خانه را میزنند.
فضه خواست دلو آب را بالا بکشد و سپس برای باز کردن درب خانه برود ،اما انگار زنندهٔ درب خانه ،بسیار عجله داشت و بی صبرانه منتظر گشوده شدن درب بود و بار دیگر ضربه های محکم و پی در پی به درب آمد ، نا خواسته ریسمان دلو آب از دست فضه افتاد و دلو به داخل چاه سرنگون شد.
فضه دستهای خیس از آبش را با دامن لباسش خشک کرد و با شتاب خود را به درب رساند و همانطور که زیر لب می گفت : کیستی؟ چرا اینچنین بر درب می کوبی ؟ درب را باز کرد.
درب باز شد و فضه متوجه شد ، زنی پشت درب است ، او می خواست لب به سخن گشاید و علت اینهمه شتاب و هیاهو را بداند که آن زن نقاب صورتش را بالا داد و فضه سخن نگفته ، حرف در دهانش خشک شد ، سریع سرش را پایین انداخت وگفت : سلام بانوی من...
ام سلمه ،همسر پیامبر صلی الله علیه وآله ، دستی به گونهٔ این دخترک زیبا رو کشید وگفت : سلام عزیزم ، اهل خانه منزل هستند؟
فضه که این زن مهربان را بسیار دوست می داشت ، همانطور که خجولانه سرش را تکان می داد ،گفت : ب...ب...بله
ام سلمه ، لبخندش پر رنگ تر شد و گفت : الساعه خودت را به ایشان برسان و بگو رسول خدا پیغام داده که فی الفور علی و فاطمه و حسن و حسین ،خود را به خانه ایشان که الان در منزل من به سر می برند برسانند ، انگار امری بسیار مهم پیش آمده....
هنوز حرف در دهان همسر رسول خدا بود که فضه با قدم های بلند خود را به داخل خانه کشاند ، او با خود فکر می کرد براستی چه اتفاقی افتاده ؟ و یا چه حادثه ای قرار است رخ دهد؟
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت
قسمت چهل و نهم🎬:
فضه تا سخن ام سلمه را خدمت مولایش عرض کرد ، بانوی خانه سریع از جا بلند شد و به طرف چادرش رفت ، علی علیه السلام هم عبا بر دوش نهاد و فضه هم چون می خواست از قافله عقب نماند و می دانست که حادثه ای بزرگ در شرف وقوع است ، چادر به سر کرد و دست بچه ها را گرفت و به سمت خانه ام سلمه راهی شدند.
از خانه علی علیه السلام تا خانه پیامبر صلی الله علیه واله راهی نبود ، درب خانه ای که در آن همسر پیامبر ،ام سلمه ساکن بود باز مانده و زنی که بی شک همسر پیامبر بود ، بی صبرانه جلوی درب ، نگاه به بیرون داشت و با آمدن این جمع ملکوتی ،لبخندی کل صورتش را پوشانید و شادمان برای استقبال آنها قدم به بیرون درب نهاد و همانطور که شتابان جلو می آمد خود را به آنان رسانید ،بوسه ای از گونه بچه ها چید و سپس با لبخند جواب سلام این زوج خوشبخت را داد و دست زهرا را در دست گرفت و به سمت خانه می کشید انگار می خواست با تمام حرکات نشان دهد که امری بزرگ در پیش است.
در حین ورود به خانه ، ام سلمه با هیجانی در صدایش تعریف می کرد که امین وحی بر پیامبر نازل شده ، گویا خداوند برنامه ای ویژه برایتان چیده و براستی که چنین بود ، چون خدا عاشق علی و اولاد اوست ، خداوند با عشق و از نور خود این خانواده را آفرید و عاشقانه آنان را دوست می داشت و این ملکوتیان فرشی نیز همان خلیفه الله روی زمین بودند ، انسانهایی که تمام وجودشان وقف خداوند و اجرای فرامین الهی بود.
وارد اتاق شدند ، بوی بهشت در همه جا پیچیده بود ، پیامبرصلی الله علیه واله نشسته بود و کسای یمانی را بر سر کشیده بود ، با وارد شدن این خانواده آسمانی ، یکی یکی آنان سلام دادند و در زیر کسای پیامبر و در آغوش این بزرگترین ستودهٔ هستی جا شدند ، در این هنگام ام سلمه که عظمت این صحنه را می دید و از شوق ،اشک از دیدگانش جاری شده بود از پیامبر خواست تا او را نیز در زیر کسا جای دهد و رو به پیامبر فرمودند: اجازه می فرمایید من هم در نزد شما زیر کسا جای گیرم؟
پیامبر با محبتی در کلامش فرمود:
تو در جای خودت باقی بمان، هر چند که زن خوبی هستی، یعنی اینجا نه تنها جای تو نیست ، بلکه هیچکس دیگر لیاقت چنین جایگاهی را ندارد و سپس دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت : بارالها! اینان اهل بیت منند پس هر گونه پلیدی را از ایشان دور کن و پاک و معصومشان گردان...
در این هنگام بود که انگار عشق خداوند بار دیگر به جوشش افتاد ،باز هم شاعر شد و در مدح بهترین بندگانش غزل های عاشقانه سرود...
جبرییل بر پیامبر نازل شد و پیام پروردگار را اینچنین ابلاغ نمود :«همانا خداوند خواسته است که پلیدی را از شما اهل بیت بدور باشد و شما را پاک گرداند «احزاب ۳۳»»
و فضه شاهد بود که پس از این ماجرا به مدت شش ماه ،هر گاه که پیامبر برای نماز صبح به مسجد می رفت ،کنار در خانهٔ علی و فاطمه می ایستاد ،به آنان سلام می کرد و با صدای بلند می فرمود «اصلوة یا اهل البیت» و سپس آیه تطهیر را تلاوت می فرمود.
و هر انسانی می دانست که هیچ کار پیامبر بی حکمت نیست و هر کار و حرف و حرکتش هزاران معنا دربردارد ووقتی چندین ماه بر کاری مداومت کند ،یعنی الا یا اهل العالم بدانید که فقط این فرشتگان زمینی این خانواده آسمانی اهل بیت من هستند تا قیامت که خداوند در وصفشان غزل ها گفته و آیات نازل کرده...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه 🎬:
فضای مسجد معطر به عطر خدا بود و بوی خدا در کالبد جهان آفرینش پیچیده بود.
نماز ظهر و عصر به امامت پیامبر صلی الله علیه واله ،اقامه شد .
فضه به همراه اهل بیت پیامبر ،همانها که زیر کسا جمع شدند و در مدحشان از آسمان آیه نازل شد ، به مسجد آمده بود .
نماز بیش از هر روز طول کشید ، گویا هنگامی که محمد صلی الله علیه واله سر بر آستان خدایش می سایید ، حسن و حسین این دو کودک شیرین سخن و زیبارو ، بر کول پدر بزرگ سوار بودند ، تا خداوند عشق کند از آفریدن معشوقانی چون این انوار دوست داشتنی...
حال که نماز به اتمام رسیده بود و جمعیت کم کم از جا بر می خواست تا متفرق شود ، ناگاه صدای هیاهویی از بیرون مسجد به گوش رسید.
صدا نزدیک و نزدیک تر شد ، تا اینکه ، همگان متوجه مرد عربی شدند که دست فرزند خردسالش را در دست داشت و او را کشان کشان به مسجد آورده بود.
مرد عرب که از خشم صورتش کبود شده بود ، نزدیک پیامبر آمد ، همانطور که سلام عرض می کرد ، عرق پیشانی اش را با پشت دستش گرفت.
پیامبر نگاهی به پسرک ترسان که رد ناخن های پدرش هنوز دور مچش برجا مانده بود، نمود و سپس نگاهی به مرد عرب کرد وگفت : چه شده برادر؟ چرا اینچنین هراسان و خشمگینی؟
چرا این پسرک چنین حال و روزی دارد...
مرد عرب آه بلندی کشید و همانطور که سرش را به دو طرف تکان میداد گفت : من از دست این پسر و مادر ناپاکش خون دلها خورده ام ، این...این پسر کارهایش به آدمیزاد نمی ماند ، انگار شیطان کل وجودش را تسخیر کرده و با اشاره به پسر ادامه داد: اصلا...اصلا رنگ و روحیه و شباهات ظاهریش را نگاه کنید...هیچ شباهتی به من ندارد...زمین تا آسمان با من فرق می کند.
گاهی....گاهی ....و در اینجا حرفش را خورد و زیر لب لااله الاالله گفت ، نزدیک تر شد و آرام کنار گوش پیامبر چیزی زمزمه کرد...
پیامبر نگاهی به مرد و سپس نگاهی به پسرش انداخت ، پسر را صدا زد تا نزدیک تر بیاید و پس از آن، چشم گرداند در بین جمعیت...
چشمانش به جایی خیره ماند و لبخندی بر لب نشاند، رد نگاه پیامبر را که می گرفتیم به کسی جز علی علیه السلام نمی رسید.
علی چون همیشه از هر فرصتی استفاده می کرد تا حلاوت راز و نیازی با پروردگار را نوش جان نماید.
پیامبر اشاره به او کرد و گفت : بگذارید نماز مستحبی ابوتراب تمام شود...آنگاه درست یا اشتباه بودن حرف شما را بوسیلهٔ ابوتراب ،ثابت خواهم کرد.
جمعیت که همگان انگار گیج شده بودند که قضیه چیست و چرا پیامبر از علی علیه السلام کمک می خواهد....پیامبر که دانای عالم است ، بر همه چیز اشراف دارد ، پس برای چه منتظر علی ست؟؟
ادامه دارد...
🖍 به قلم :ط_حسین
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه و یکم 🎬:
همگان چشم به مردی داشتند که کمی قبل از این در نماز انگشتری گرانبها بخشید و به افتخارش از آسمان آیه نازل شد و خداوند بی پرده به بندگانش ، این مرد را به عنوان ولیٌ خودش بعد از پیامبر صلی الله علیه واله، معرفی نمود.
حال همگان به علی علیه السلام ، خیره بودند، این مرد پهلوان همو که ندای آسمانی او را «لافتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» خواند ،می بایست ، اعجازی دیگر رو کند.
علی علیه السلام ، سلام نماز را داد و با اشاره پیامبر ، متواضعانه از جا برخاست و به سمت ایشان رفت.
علی کنار پیامبر قرار گرفت ، رسول خدا یکی از دست هایش را به دور شانه های او انداخت و علی را بیش از قبل به خود نزدیک کرد و همانطور که با محبتی عمیق او را می نگرید ، لبخندی زد و سپس نگاهی به مرد عرب و طفل ترسان پیش رویش کرد و رو به پسرک که رد اشک هنوز بر گونه هایش باقی بود کرد و فرمود : پسرم ، آیا این مرد را دوست می داری؟
پسرک همانطور که نگاهی به پیامبر و نگاهی به علی می کرد ، سرش را به نشانه تایید تکان داد و ناگهان همچون تیری که از کمان بیرون می جهد ، از جا پرید ، خود را به پیامبر رساند و ابتدا دست پیامبر و سپس دست علی را بوسه باران کرد.
پیامبر صلی الله علیه واله ، که کل صورتش از شادی میدرخشید.رو به مرد عرب کرد و گفت : برو به خانه و افکار مهمل نباف ، این پسر ،از آن توست و در حلال زادگی اش هیچشکی نیست...
با این کلام پیامبر ، همگان متوجه شدند که موضوع از چه قرار بوده...
فضه که از فاصله ای دورتر شاهد وقایع بود. زیر لب تکرار کرد : با این حرکت پیامبر برهمگان ثابت شد که محبت علی برابر است با حلال زادگی...یعنی هیچ حرامزاده ای علی را دوست نمی دارد و یعنی علی در دل تمام بندگان پاک دنیا جای دارد و چه زیبا میزان و ترازویی را پیامبر به امتش نشان داد.
در این هنگام پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: « لا یحبه الا مومن و لا یبغضه الا منافق »
و از این رو بود که بارها و بارها علی علیه السلام فرمود : به خدا سوگند از جمله پیمان هایی که رسول خدا با من نهاده بود ، آن بود که جز منافق با من دشمنی نمی ورزد و جز مومن مرا دوست نمی شمارد....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
✨الهی در این شب
زیبای #مرداد ماه :
زیر این سقف بلند
روی دامـان زمـیـن
هر کجا "خسته شدی"
یا که "پر غصه شدی"
دسـتـی از غـیـب
بـه دادت بـرسـد"
و چه زیباست که آن
"دست خدا" باشد و بس...👌
همراهان جان💚
شـــبــــتـــون آرام و خــــوش🥰
در پـــنـــاه خـــالــق هــســتــی🙏
شـب_بـخـیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز چهارشنبه💠
🔹صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔸دعای عهد با مولایمان حضرت مهدی (عج)
🔹صلوات و دعاهای مجرب و روزانه
🔸نکند شب و روزی از شما بگذرد و این چهار آیه را تلاوت نکنید
🔹عهد ثابت روز چهارشنبه
🔸دعا و زیارت مخصوص روز چهارشنبه
🔹 دعاهای بعد از تلاوت قرآن
🔸دعای نور
بَر چِهرِه یِ پُر زِ نورِ مَهدِی صَلَوَات🙏💛🙏
*سلام_امام_زمانم🌷🤚🏻*
بیــا عــدالت مطلق مسیــر مےخواهــد
سپــاهِ منتظـــرانــت، امیــر مےخواهــد
زمیــن و ڪل زمــان را بیا و زیبا ڪــن
حڪومتِ علــوے را دوباره برپــا ڪــن
#نیایش_صبحگاهی
🌷مهربانت
ای که نامت تنها عاشقانه ی دل منست ،
ای که اجابت میکنی بی منت ،
🌷با تو حال دلم خوبه خوبه ...
سفرم چه طولانی ، چه کوتاه ...
فقط میدانم که راه ناشناخته است و هيچ چيز تضمين نشده ...
🌷 در سفر هزار و يک خطر هست و دامهای بیشمار در راه ...
اما من حرکت میکنم چون روياها در سر دارم و در این راه چشم امید به احدی ندوخته ام...
🌷یقین دارم ، رهایم نمیکنی ،
تو رفیق نیمه راه نیستی ...
خدایا شکرت 🤲
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔴 توسل به امام زمان علیه السلام بعد از نماز مغرب برای امور مهم
🔵 در کتاب «التحفة الرضويّة» آمده است : بعد از نماز مغرب بر پيغمبر و آل او عليهم السلام صد مرتبه صلوات مي فرستي، سپس هفتاد مرتبه مي گويي :
يا اَللَّهُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا فاطِمَةُ يا حَسَنُ يا حُسَيْنُ، يا صاحِبَ الزَّمانِ، أَدْرِکْني يا صاحِبَ الزَّمانِ
آن گاه صد مرتبه ديگر بر پيغمبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم صلوات مي فرستي، سپس حاجت خود را مسألت مي کني.
🌕 صاحب کتاب «التحفة الرضويّه» در ادامه مي نويسد : سيّد علّامه پدر بزرگوارم گفته است : اين عمل براي امور مهمّ مجرّب است.
📚 التحفة الرضويّة ص ۱۵۰
#توسلات_مهدوی
#برکت
برڪــت ڪسـب و ڪـار
برای بركت پيدا كردن مال و
كار و كسب و وقت و... روزی ۳۷
بار ذكر «يا اوّل» خوانده شود
📚 ختومات و اذکار
﷽🕊♥️ 🕊﷽
بزرگترین درسی که تو زندگیم گرفتم
برای زمانیه که دوازده سالم بود
هم نیمکتیم بر عکس من از زنگ انشاء
فراری بود، معلم بهش گفته بود
اگه از هفته دیگه بدون انشاء بیاد
دیگه حق نداره سر کلاس بشینه
یه روز قبل از زنگ انشاء وقتی حرفهای
معلم رو بهش یادآوری کردم بهم گفت
مریض بودم و نتونستم بنویسم
میشه تو به جای من بنویسی؟!
رفیقم بود میخواستم کمکش کنم
دفترش رو گرفتم و بهترین انشائی که
میتونستم براش نوشتم
وقتی انشاش رو خوند گفت لطفت رو
هیچ وقت فراموش نمیکنم
خوشحال شدم از اینکه تونسته بودم
کمکش کنم
اما چند روز بعد وقتی معلم موضوع انشاء
رو گفت رفیقم رو کرد به منو گفت
زحمتش با خودت تو خیلی خوب انشاء
مینویسی!
جا خورده بودم دیگه مریض نبود که بخوام
کمکش کنم، خودش میتونست کارش رو
انجام بده
اولش گفتم نه ولی انقدر اصرار کرد که
قبول کردم، این داستان هر هفته تکرار میشد
اما من دیگه از کمک کردن حس خوبی نداشتم
چون دیگه به خواست خودم بهش کمک نمیکردم
پشیمون شده بودم از اینکه چرا از همون
اول کمکش کردم، دفعه آخر دلمو زدم به دریا
و گفتم نمینویسم انقدر ناراحت شد
که رفاقت چند سالمون بهم خورد
حالا بعد از این همه سال هنوز هستند
آدمهایی که پشیمونت میکنن از اینکه
توی سختی و شرایط بد به دادشون رسیدی
چون بعد از اون پرتوقع میشن
و هیچوقت نمیتونن ازت "نه" بشنون
دیگه کاری که براشون میکنی رو لطف
نمیدونن و فکر میکنن وظیفهای هست
که باید بی چون و چرا انجامش بدی
حالا سالهاست یکی تو گوشم میگه:
هیچ وقت کاری نکن که لطفت
تبدیل به وظیفه بشه
.
❌مرغ همسایه غازه و برای خوردن غاز باید گرین کارت از همسایه گرفت
1️⃣ خوبه ما ایرانیها ارزش پولمون کمه،
🪞ولی
میوه سبد سبد میخریم!
🔺اون غربیها ارزش پولشون زیاده،
🪞 ولی
میوه یه دونه یه دونه
یا یه قاچ، یه قاچ میخرند!
2️⃣ما ارزش پولمون کمه،
برنج گونی گونی میخریم
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
برنج یه کیلو یه کیلو میخرند
3️⃣ما ارزش پولمون کمه،
عروسیهامون در تالار با
مهمونهای بسیار زیاد
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
مراسم عروسی را در کلیسا
با پدر مادر عروس و داماد
4️⃣ما ارزش پولمون کمه،
توی خونههامون ، فرش موکت و
مبل، لوازم خانگی درجه یک داریم
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
فقط مبل دارن با لوازم خانگی
تک نفره قدیمی!
5️⃣ ما ارزش پولمون کمه،
از مهمون با پلو کباب، چنجه،
جوجه، تنقلات، میوه، پذیرایی میکنیم
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
از مهمونشون با یه چای یا
قهوه پذیرایی میکنند!
6️⃣ما ارزش پولمون کمه،
فرزندامون را با جهیزیه کامل
خونه بخت میفرستیم!
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
عروس، داماد با یه ساک دستی 🧰
لباس، خونه بخت میرن!
7️⃣ما ارزش پولمون کمه،
همه زنان دستبد، گردنبند،
گوشواره و انگشتر طلا دارند
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
ولی زنان غربی زیورآلات طلا ندارند!
8️⃣ ما ارزش پولمون کمه،
از پیر و جوون بینی و لب و
گونه و...عمل میکنند
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
پول برای این کارا را نمیدن!
9️⃣ ما ارزش پولمون کمه
برا همین اکثراً تعطیلیها را به مسافرتیم و سفرهای سیاحتی، تور و زیارتی و پارک و....
و تو دنیا از،لحاظ تردد و مسافرت مقام ا ل را داریم....
🔺اونا ارزش پولشون زیاده،
و مسافرتهاشون سالی ماهی....
🔟ما ارزش پولمون کمه،
در مصرف، دارو، مواد آرایشی،
برق، آب بنزین، عملهای
زیبایی، رتبه اولیم
🔺اونا ارزش پولشون زیاده،
در این موارد در رتبه آخرند
و...
خوش بحالشون که ارزش پولشون بالاست
یا خوش بحالمون که کیفیت زندگمون بالاست
اینقدر تحت تأثیر القائات احساس بدبختی نباشیم
زنده باد ایران و ایرانی
واقعیت غرب
هر آنچه که، از پشت پرده غرب باید بدانیم!!
🌸
🇮🇷
🌍