فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ خدا با ماست
موسی به قوم خودش گفت که : «اِسْتَعِینُوا بِاللهِ وَاصْبِرُوا آیه ۱۲۸ سوره اعراف»؛ «فَلَمَّا تَرَٰءَا ٱلْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ آیه ۶۱ سوره شعرا» وقتی که [قوم موسی] داشتند میرفتند، از دور، مجموعهی فرعونی هم دیده شدند که دارند میآیند [به سمت اینها]، اصحاب موسی (علیهالسلام) گفتند «إِنَّا لَمُدْرَکُونَ»، ما گیر افتادیم؛ «قَالَ کَلَّآ» حضرت موسی فرمود ابدا، «کَلّآ»؛ «کَلَّآ إِنَّ مَعِىَ رَبِّى سَیَهْدِینِ آیه ۶۲ سوره شعرا» او هدایت میکند، میگوید چهکار کنید، کجا بروید.
من به شما عرض بکنم «إِنَّ مَعِىَ رَبِّى»، بدانید خدا با ما است؛ اگر ما خودمان، انگیزهمان، ایمان و عزم راسخمان را حفظ کنیم، عقلمان را به کار بیندازیم، تدبیر درست بکنیم، ما بر تمام این ترفندهایی که دشمنان از جبهههای مختلف و از جهتهای مختلف به کار میبرند و حملاتی که میکنند -که بعضی خیال میکنند ما محاصره شدیم-، بر همهی اینها فایق خواهیم شد و همه را انشاءالله به خاک خواهیم نشاند.
🎙"امام خامنهای مدظلهالعالی"
--------------------
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
اللﮩـم عجـل لولیڪ الفرج
🔹💠🔸 مروری بر اعمال عصر جمعه 🔸💠🔹
1⃣ صلوات ضراب اصفهانی
2⃣ دعای غیبت
3⃣ صد مرتبه سوره قدر
4⃣ صلواتی جهت دفع بلا در عصر جمعه
5⃣ دلیل دلگیرهای عصرهای جمعه
6⃣ دعای سمات
7⃣ زمان استجابت دعا در عصر جمعه
🔹🔸💠🔸🔹💠🔹🔸
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک توصیه مهم برای نجات از موجهای سنگین آخرالزمان
⏪توسل و تضرع در خونه اباعبدالله گرهها رو حل میکنه....
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ «عِندَ قَبرِ الحُسَین» در مواقع ازدحام در کربلا کجاست؟
🎥 انتشار بیانات کمتر شنیده شده آیت الله بهجت(ره) به مناسبت راهپیمایی میلیونی اربعین
🔴 زائران اربعین حسینی ع که می فرمایید نتونستیم وارد صحن سید الشهدا ع یا بین الحرمین بشویم ببینید حضرت آیت الله بهجت ره چه میفرمایند ؟
🎥یک توصیه مهم برای نجات از موجهای سنگین آخرالزمان
⏪توسل و تضرع در خونه اباعبدالله گرهها رو حل میکنه....
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غروب جمعه ی غمگین 😔
یاد امام زمان باشیم
آقامون خیلی غریبه
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
التماس دعای فرج 💚💚💚
🌸💎🌸
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
روز جمعه هزار صلوات سفارش شده همچنین صلوات ضراب وعصر جمعه ۱۰۰ بار سوره قدر آثار زیاد دارد وخواندن سوره صافات عصر جمعه خیردنیا وآخرت نصیب صاحبش میکند
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
شاهزاده ای در خدمت
قسمت شصت و هفتم🎬:
امر خدا نازل شد و توسط پیامبرش به مسلمانان ابلاغ شد، بیعتی که میبایست ستانده شود ،ستانده شد ، دینی که میبایست کامل شود ، با این بیعت کامل شد و نعمت ولایت امیرالمومنین علی بن ابیطالب بر سر بندگانش باریدن گرفت.
کاروان ها به نوبت و کم کم از غدیرخم خارج شدند و هر کدام رو به سرزمین خود نمودند تا این خبر داغ و فرح بخش را به دیگر مسلمانانی که نبودند و نشنیدند ،برسانند.
کاروان مدینه النبی هم به نزدیکی های شهر رسیده بود ، دل درون سینهٔ زائران خانه خدا به تپیدن افتاده بود ...
بوی عطر بهشتی ، عطری که شدیدتر از همیشه بود در شهر پیچید و مردم را به ورودی شهر به پیشواز پیامبر کشید...
مردم شهر دسته دسته به استقبال پیامبر وهمسفرانش می آمدند.
عجیب اینکه همگان احساس کرده بودند ، اتفاقی خاص افتاده ، گویی نوری از کاروان به آسمان می رسید...گویی مژده ای بس بزرگ در کار بود.
هر کسی که به کاروان میرسید ابتدا به محضر پیامبر شرفیاب میشد و بعد از عرض سلام و ارادت به طرف اقوام و آشنایان خود میرفت ، کم کم زمزمه ای در کاروان پیچید ، حرفهای درِ گوشی بلند و بلند تر شد ...
حال همگان می دانستند که چه شده ، خبر دهان به دهان و گوش به گوش رسید ، آنان که در غدیر نبودند ، می خواستند از قافله عقب نمانند ، پس با شتاب خود را به علی علیه السلام که همیشه در کنار روح و جانش محمد صلی الله علیه واله بود ، میرساندند و با تبریک مقام عظیمی که نصیب ابوتراب شده بود ، با او بیعت می کردند.
تا امام خود را پس از پیامبر بشناسند ، تا جاهل و بی دین از دنیا نروند ، تا آنها هم از این نعمت محروم نمانند.
فضه شور و شوق اهل مدینه را که می دید به وجد آمده بود و او هم چون بقیهٔ همسفران از عید فرخندهٔ غدیر و واقعهٔ هیجدهم ذی الحجه، برای زنان و دخترانی که گرداگردش را گرفته بودند ،سخنها می گفت و داستانها بیان می نمود و آنچه را که دیده بود ، بدون کم و کاست به سمع دیگران می رساند..
هنوز کاروان، اولین ورودی مدینه النبی بود که کل شهر از خبری مسرت بخش پر شد.
اهل مدینه به حال علی و اهل بیتش غبطه می خوردند و در مسجد النبی اجتماع کردند تا آنها نیز در این واقعه سهیم باشند و چه شیرین روزهایی بود این ایام و چه شیرین نعمتی بود ،نعمت ولایت ابوتراب....
ادامه دارد
به قلم :ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
قسمت شصت و هشتم🎬:
چند روزی از آمدن کاروان زائران خانه خدا به مدینه می گذشت، هنوز شهر مدینه در تب و تاب واقعهٔ بزرگ و فرخندهٔ غدیر خم بود و هر روز دسته دسته مردم از اطراف و اکناف به مسجد می آمدند و به حضور پیامبر و جانشین ایشان می رسیدند و با ابوتراب بیعت می کردند تا دین و ایمانشان کامل شود و امام بعد از پیامبر را بشناسند ، تا جاهل و بی ایمان از دنیا نروند.
خبر جانشینی علی علیه السلام توسط حاجیان خانه خدا که با چشم خود دیدند و با گوش خود شنیدند ، به سرزمین های دور و نزدیک رسید و کمکم تمام مسلمین از این امر عظیم ، مطلع شدند و فضه شاهد بود که هر روز گروهی از سرزمین های مختلف برای بیعت به مدینه می آمد.
فضه با روحیه ای شاد به انجام کارهای خانه مشغول بود ، پس از پایان کارها به نزد بانویش رفت و از او اجازه گرفت تا به مسجد برود ، آخر این روزها خبرهای خوبی در مسجد بود و هر روز عده ای تازه نفس میرسیدند تا به امر خداوند گردن نهند و فضه می خواست شاهد تمام ماجراها باشد ، طبیعت هیجان طلب این دختر مومنه او را به مسجد می کشاند.
بانوی خانه با خواسته فضه مخالفتی نکرد و فضه تجدید وضویی نمود و چادر و روبنده به سر کرد ، از درب خانه خارج شد و به سمت مسجد حرکت کرد.
نرسیده به مسجد ، شتر سواری که مشخص بود بسیار آشفته و عصبی ست و مدام زیر لب حرف میزد و گاهی دندان بهم می سایید و گویا از چشمان ترسناکش آتش می بارید، توجهش را به خود جلب نمود.
آن مرد، برای فضه ناآشنا می آمد و حرکاتش هم عجیب بود ، پس فضه می خواست تا سر از کارش در آورد .
سرعت قدم هایش را کم کرد تا درست پشت سر شتر قرار گرفت.
کمی که جلو رفتند ، متوجه شد ، مقصد این مرد هم جایی جز مسجد نمی باشد.
جلوی مسجد ، آن مرد از شتر به زیر آمد و با خشمی در حرکاتش ، شتر نگون بخت را به سمتی کشید و افسار آن را به میخ چوبی بست ، آن مرد بدون اینکه به اطرافش نگاه بیاندازد ، با همان خشم عصبانیت وارد مسجد ،شد.
فضه هم شتابان به دنبالش حرکت کرد ، حسی درونی به او نهیب می زد که واقعه ای دیگر به وقوع خواهد پیوست...نمی دانست چرا ، اما نسبت به آن مرد احساس بدی داشت ، جلوی درب کفش هایش را با عجله به سمتی انداخت و هراسان وارد مسجد شد ، او می خواست بداند که آن مرد کیست و چرا به مسجد آمده و چرا اینگونه خشمگین بود.
روی پنجه پا ایستاد و از بالای شانهٔ جمعیت داخل مجلس مردانه را نگریست و بالاخره آن مرد را در نزدیکی پیامبر دید.
متوجه شد که او با همان حال طلبکارانه جلوی پیامبر ایستاده و می خواهد چیزی بگوید، فضه گوش هایش را تیز کرد تا بداند چه حرف هایی رد و بدل می شود.
ادامه دارد...
به قلم :ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
قسمت شصت و نهم🎬:
فضه کمی جلوتر رفت و همانطور که به صحنهٔ روبه رویش چشم دوخته بود ، تمام حواسش را بکار گرفت تا بداند چه می گویند و پیامبر صلی الله علیه وآله چه جواب می فرماید. او می خواست بداند براستی آن مرد کیست و چه می خواهد و چرا با چنین حالی به مسجد آمده است.
آن شخص روبه روی پیامبر ایستاد و با صدایی بلند پیامبر را خطاب قرار داد وگفت : من، حارث بن نعمان فهدی هستم و با شنیدن خبری که این روزها در همه جا و همهٔ شهرها پیچیده خود را به مسجد رسانیدم تا سوالی خدمتتان عرض کنم.
پیامبر نگاهی به او انداخت و فرمود : بگو هر چه را که در دل داری...
حارث بن نعمان با لحنی طلبکارانه گفت: ای محمد؛ تو به ما دستور دادی به یگانگی خدا شهادت دهیم، دادیم و اینکه تو را فرستاده ی او بدانیم و این را نیز قبول کردیم.
سپس دستور به خواندن نمازهای پنج گانه، روزه ماه رمضان، حج خانه ی خدا و ادای زکات اموال دادی، ما همه این ها را پذیرفتیم. آخر به این ها راضی نشدی تا اینکه این جوان ،اشاره به حضرت علی علیه السلام که در کنار پیامبر بود کرد و ادامه داد: این جوان را به جانشینی خود منصوب کردی و گفتی: مَن کُنتُ مَولاهُ فَعلیُ مَولاه. آیا این سخن از طرف خودت است یا از سوی خداوند؟
پس پیامبر (ص) در حالی که چشمانشان از شدت ناراحتی سرخ گردیده بود سه بار فرمودند: وَ اللهِ الَذی لا اِله اِلا هُو مِنَ اللهِ وَ لیسَ مِنی؛ سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، این سخن از جانب خداوند است.
پس حارث بن نعمان که حرف پیامبر (ص) را باور نکرده بود و گمان می کرد پیامبر به خاطر قرابتش با علی او را به جانشینی اش منصوب کرده، در حالی که بسیار خشمگین بود، گفت: خداوندا؛ اگر این سخن که محمد (ص) می گوید، حق است، سنگی یا عذاب دردناکی از آسمان بفرست و مرا هلاک نما و با زدن این حرف، از درب مسجد خارج گردید و به سوی شترش رهسپار شد.
فضه با شنیدن این حرف نابخردانه و دشمنی مغرضانهٔ این مرد ، دانست که او از عذاب خدا در امان نخواهد بود ، پس با شتاب دوباره به دنبال او راه افتاد تا ببیند عاقبتش چه می شود .
آن مرد هنوز به نزدیک شترش نرسیده بود که آن اتفاق افتاد و فضه زیر لب تکرار کرد: فَوَاللهِ ما بَلَغَ ناقَتَهُ حتی رَماهُ الله مِنَ السَماءِ بِحَجَرٍ فَوَقَعَ عَلی هامَتِهِ فَخَرَجَ مِن دُبُرِهِ وَ ماتَ؛ سوگند به خدا، هنوز به شترش نرسیده بود که خداوند سنگی از آسمان بر سر آن ملعون فرو فرستاد و از نشیمن گاه او خارج شد و به درک اسفل واصل گردید.
صدای مهیبی که از برخورد سنگ بر سر این مرد ملعون به هوا بلند شد ، همگان را از داخل مسجد به بیرون کشید و همه شاهد بودند که حقانیت ولایت امیر المؤمنین به تمام شکل ها ثابت شد و ارادهٔ خدا بر آن شده بود تا حجت را بر همگان تمام کند و به مسلمین بفهماند که علیٌ مع الحق و الحقُ مع العلی...
و سپس خداوند بار دیگر جبرئیل را از عرش به فرش فرستاد و این آیه را بر رسولش ، نازل فرمود: سَألَ سائلُ بِعَذابٍ واقعٍ لِلکافِرینَ لیسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللهِ ذیِ المَعارِجِ؛ تقاضاکننده ای تقاضای عذابی کرد، پس واقع شد. این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمی تواند آن را دفع نماید و این از سوی خداوند ذی المعارج (خداوندی که فرشتگانش بر آسمان ها صعود می کند) می باشد. (معارج آیه ۱تا۳)....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هفتاد 🎬:
ایام و روزگار به سرعت برق و باد می گذشت ، شهر مدینه در سکوتی عجیب فرو رفته بود و حال پیامبر صلی الله علیه واله ، مانند قبل نبود و رنجور و بیمار بود ، هر روز دسته دسته انصار و مهاجرین به محضر ایشان شرفیاب می شدند تا هم از پیامبر عیادت کنند و هم از سخنان گهربار ایشان که شاید جزء آخرین سخنانی بود که میفرمودند ، استفاده نمایند.
فضه همچنان در خانهٔ مولا علی علیه السلام خدمت می کرد و از لحظات درس این دانشگاه انسان شناسی استفاده می نمود ، اما این روزها غمی عظیم دلش را چنگ میزد و هر وقت که به همراه بانویش به خانه رسول خدا میرفت و حال ایشان را میدید، دلش سخت تر از قبل می گرفت.
کارهای خانه زودتر از قبل انجام شد ، اهل خانه همه در منزل پیامبر بودند.
فضه سراسیمه چادر به سر کرد تا خود را به آنجا برساند و پای در کوچه های مدینه گذاشت.
شهر در هول و هراسی مبهم دست و پا می زد ، انگار مدینه آبستن حوادثی ست.
همگان می دانند که اتفاقی در راه است ،مخلص ترین بندگان خدا ،دل نگرانند از این حادثه و ظاهر بینان و دنیا طلبان ،لحظه ها را می شمارند تا آن زمان موعد فرا رسد.
مردم دسته دسته وارد کوچه ی بنی هاشم می شوند و یا الله گویان پا درون خانه ی پیامبر (ص) می گذارند .
بستر پیامبر(ص) وسط اتاق پهن است و حضرت محمد(ص) با رخساری که از شدت بیماری زردگونه است ،اطراف را از نظر مبارک می گذراند.
همهمه ای در بین جمعیت افتاده بود و هر کدام از عیادت کنندگان حرفی میزد.
پیامبر(ص) نگران از آینده ی امتش ،در دل از خدا کمک طلبید ، می خواست سخنی بگوید تا دیگران بدانند او از چه پریشان است ، می خواست آخرین اتمام حجتش را بنماید و دوباره امر خداوند را که قبلا به مردم ابلاغ کرده بود ،گوشزد نماید ، که مبادا فراموش شان شود و حکم خداوند زمین بماند .
پیامبر (ص) دستش را به علامت سکوت بالا آورد ، تمام حضار خیره به چهره ی پیامبر ،ساکت شدند.
و محمد صلی الله علیه واله با لحنی آرام و بریده بریده ،شروع به سخن گفتن نمود : سلام یاران و پیروان دین خدا ، خوش آمدید، حال که جمع تان جمع است و بیشتر بزرگان را می بینم ، می خواهم سخنی بگویم که اگر بدان عمل کنید ، هرگز گمراه نخواهید شد ، لطفاً کسی کاغذ و قلم بیاورد ، این سخنان آنچنان مهم است که باید نوشته شوند تا بعد از من شاهدی باشند برای اجرای حکم خدا....
فضه اشک چشمش را با گوشه چادر میسترد و با خود می اندیشید براستی این اخرین وصیت پیامبر چیست که اینچنین برایشان مهم است که
ناگهان از آن بین....
#ادامه دارد....
🖊به قلم :ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💦🌨💦🌨💦🌨💦
💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هفتاد و یک :
تا این کلام از دهان مبارک رسول خدا خارج شد ، فضه که دختری تیز و با هوش بود ، سرا پا گوش شد تا بداند این سفارش که شاید جزء آخرین سفارشات ،پیامبر صلی الله علیه واله بود، چیست .
او خوب میدانست که براستی پیامبر کلامی نمی گوید مگر خداوند به او فرمان داده باشد، یعنی سخنش همان سخن حق و امر خداوند است و احساسات درونی اش به او نهیب میزد که اینبار هم هر چه هست درباره مولای عرشیان و فرشیان امیر مؤمنان علی بن ابیطالب خواهد بود، پس خوب هوش و گوش کرد تا بداند ، فضه غرق صحنه پیش رویش شد وخوب میدید که
این سخن از پیامبر(ص) صادر شد و همهمه ای در بین جمعیت درگرفت ، فضه خوب آگاه بود که کمی آنطرف تر ،دو نفر که رفیق همیشگی هم بودند و گوشه ای نشسته بودند ،سر در گوش یکدیگر داشتند ، اولی به دیگری می گفت : یعنی محمد(ص) می خواهد از چه سخن بگوید؟ این چه موضوعی ست که ذهن او را درگیر کرده و میگوید ،مطلبی ست که اگر بدانید و عمل کنید تا ابد گمراه نخواهید شد و آنقدر مهم است که امر می کند تا قلم و کاغذ برای او بیاورند؟
دومی که برق شیطنت در چشمانش می درخشید گفت : این که واضح است ، تعجب میکنم که تا حالا نفهمیدی منظور محمد(ص) چیست!!!
او هر وقت که می خواهد سفارشی کند ، بی شک یک طرف سفارشش به پسرعمو و دامادش علی(ع) برمی گردد، کاملا مشهود است که می خواهد واقعه ای را که در حجة الوداع ابلاغ کرد ، دوباره گوشزد کند ، اگر بگذاریم حرف بزند ،تمام رشته هایمان پنبه می شود....
نفر اول در حالیکه جمعیت را می پایید ،سری تکان داد و گفت : به خدا که تو راست می گویی، بدنم مور مور میشود اگر دوباره مجبور شوم به ولایت علی(ع) اقرار کنم و دوباره با او بیعت نمایم ، کاش کاری می کردی که محمد (ص)، نتواند به مقصودش برسد.
نفر دوم ، چشمکی به او زد و گفت: انگار مرا دست کم گرفته ای ،صبر کن ببین چه می کنم و با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که اشاره به پیامبر(ص) می کرد ،گفت : آهای مردم ، مگر نمی دانید که پیامبر(ص) حالش مساعد نیست و باید اطراف بیمار را خلوت کرد تا استراحت نماید....
ناگاه همهمه ی جمعیت بیشتر شد و رو به او گفتند : ساکت باش، پیامبر قلم و کاغذ می خواهد ، او اراده کرده چیزی بگوید تا ما هرگز به بیراهه نرویم و گمراه نشویم...
آن مرد نیشخندی زد و همانطور که نگاهش را از جمع می گرفت ، خیره در صورت نورانی پیامبر(ص) با صدای خشک و بلند گفت : این مرد بیمار است ، مگر نمیدانید بیماران وقتی ،مریضی بر بدنشان می افتد، دچار هذیان گویی می شوند ، بی شک او در عالمی دیگر است و دارد هذیان می گوید .... بعد از محمد(ص)، قرآن برای ما کافی ست ، مگر کتاب خدا را در بینمان نداریم؟! قرآن هست پس چه نیاز به قلم و دوات....
تا این حرف از دهان آن فرد خارج شد ،ناگهان
#ادامه دارد...
🖊 به قلم :ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💦🌨💦🌨💦🌨💦
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هفتاد و دوم🎬:
فضه با شنیدن این حرف از جانب کسی که ادعای مسلمانی و ادعای یاری پیامبر را می کرد بر خود لرزید ، او نمی توانست بپذیرد که یاران پیامبر اینقدر بی بصیرت باشند که درک نکنند هیچ حرف پیامبر عبث و بیهوده نیست ، اصلا بیهوده گویی در ذات رسول الله نیست.
در همین اثنا بود که ناگهان مردی دیگر که سیمای نیکو کاران را داشت از جا برخاست و رو به آن شخص گفت : چه می گویی مردک؟ آیا خود آگاهی که چه حرفی زدی؟ مگر تومسلمان نیستی؟ مگر تو قرآن نخواندی ؟ تو که می گویی قرآن بعد از شما برای ما کافی ست، مگر خداوند در آیات قرآن بارها و بارها متذکر نشده که کلام رسول الله جز وحی ، چیز دیگری نیست؟ مگر خدا در قرآنش نفرموده که : بیهوده گویی در ذات پیامبر(ص) نیست ؟ مگر نمی دانی حرف از روی هوی و هوس ،از دهان پیامبر(ص) بیرون نمی آید؟
اگر ادعای مسلمانی داری و قرآن را نیز خوانده ای ،پس باید بدانی آنچه که گفتم جز حقیقت محض نیست، چرا با این کلامت به پیامبر(ص) توهین می کنی؟
در این هنگام ، فرد اول که دید رفیقش در بد مخمصه ای گرفتار شده و دانست اگر کاری نکند ،بی شک آنها رسوا خواهند شد و حرف پیامبر (ص) به کرسی مینشیند و می گویید آنچه را که به او حکم شده و می نویسد آن مطلبی را که نقشه های آنان را نقش بر آب می کند ، پس با اشاره به هوادارانی که در جمع داشت ، همهمه ای به پا کرد که دیگر صدا به صدا نمی رسید.
صدای محزون رسول الله (ص) در صدای یارانی نادان گم شد ، آنها حرمت پیامبر را نگه نداشتند و جمع صحابه هرکس نظر خودش را میداد و شروع به نزاع با یکدیگر نمودند.
پیامبر که از این جمع دنیا طلب دلزده شده بود ، با اشاره ی دستش به علی (ع)، این تنها یار صدیقش، فهماند که جمعیت را از اتاق متفرق کنند.
پیامبر از آن جمع ، خصوصا آن شخص روی برگردانید و امر کرد تا آنجا را ترک کنند و رو به صحابه فرمود: از نزد من برخیزید و دور شوید که سزاوار نیست در محضرمن نزاع و کشمکش کنید.
به امر پیامبر(ص) ،همه ی حضار آنجا را ترک کردند بدون آنکه بدانند که عقوبت بی توجهی به امر پیامبر(ص) و حکم خداوند ، برایشان چه گران تمام می شود و این دین سراسر نور را به چندین فرقه که همه جز یکی شان ،اهل جهنم هستند ، تقسیم می کند.
حال پیامبر(ص) ماند و بهترین یارانش ، پیامبر(ص ) بود و علی (ع) و فاطمه(س) و فرزندانش و فضه که چون جان خویش پیامبر را دوست می داشت....
#ادامه دارد...
🖊به قلم : ط_حسینی
🎥یک توصیه مهم برای نجات از موجهای سنگین آخرالزمان
⏪توسل و تضرع در خونه اباعبدالله گرهها رو حل میکنه....
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹
آنچه که به خاطرش به #کانال_منتظران_ظهور، دعوت شدید💌
🟢جهت سهولت دسترسی بر روی هشتگ ها و نوشته های آبی رنگ بزنید🟢
📣 توجه📣
🔻ارزاق معنوی روزانه
#اعمال_و_ادعیه_روزانه:
🌕روز شنبه
🌖روز یک شنبه
🌗روز دوشنبه
🌘روز سه شنبه
🌑روز چهارشنبه
🌒روز پنج شنبه
🌓روز جمعه
🌔عصر جمعه
#حجةالاسلام_قرائتی
#تفسیر_صفحه_ای_قرآن
#قرار_شبانه
☆تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک
#نماز_شب
☆نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم
🔹🔸💠🔸🔹
🔻خداشناسی
#استاد_شجاعی
#مجموعه_لا_اله_الا_الله
☆۲۸ جلسه صوت شناور
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مرگ پژوهی
#استاد_امینی_خواه
#سه_دقیقه_در_قیامت
☆۹۵ جلسه صوت شناور
#مستند_صوتی_شنود
☆۱۶ جلسه صوت شناور
☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ
🔹🔸💠🔸🔹
🔻معادشناسی
#استاد_شجاعی
#سفر_پر_ماجرا
☆۶۱ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻شیطان شناسی
#استاد_شجاعی
#شیطان_شناسی
☆۵۴ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻امامت و ولایت
#استاد_شجاعی
#باب_الرضا(ع)
☆۵ صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻مباحث مهدویت
#ابراهیم_افشاری
☆☆☆مجموعه ویژه پیرامون شبهات و سوالات در مورد ظهور امام زمان (عج)☆☆☆
🔸🔹💠🔸🔹
🔻مباحث معرفتی
#استاد_شجاعی
#راضی_به_رضای_تو
☆۴۵ جلسه صوت شناور
#شکرانه
☆۴۶ جلسه صوت شناور
#شکر_در_سختی_ها
☆۴۲ صوت شناور
#چگونه_عبادت_کنم
☆۵۴ صوت شناور...درحال بارگذاری
#خانواده_آسمانی
☆۸۰صوت شناور...درحال بارگذاری
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مباحث اخلاقی و خانواده
#استاد_شجاعی
#مهارتهای_کلامی
☆۲۷ جلسه صوت شناور
#کارگاه_انصاف
☆۴۸ جلسه صوت شناور
#تنبلی_و_بی_حوصلگی
☆۵۸ جلسه صوت شناور
#روی_موج_صداقت
☆۴۳ صوت شناور...درحال بارگذاری
#ارتباط_موفق
☆۵۴ صوت شناور...در حال تکمیل
#کلینیک_درمان_حسادت
در حال بارگذاری...
🔹🔸💠🔸🔹
🔻#تشرّفات
♡♡♡مجموعه ای غنی از تشرّفات علما و اولیای الهی محضر حضرت حجّت (عج)♡♡♡
🔹🔸💠🔸🔹
🔻 کتاب صوتی
#وظایف_منتظران
☆مکیال المکارم،۳۲ قسمت
#حاج_قاسم
☆جان فدا، ۱۰ قسمت
#من_ادواردو_نیستم
☆۱۰ قسمت
#توحید_مفضل
☆۱۶ قسمت
🔹🔸💠🔸🔹
🔻کلیپ های عبرت آموز
☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب
☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر!
☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!
☆یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کند
☆توبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی
🔰 ادامه دارد
با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
@montazeraan_zohorr
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
🍀بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز شنبه🍀
🔸سلام بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد با امام زمان (عج)
🔸سلام ها و دعاهای مجرب و کوتاه روزانه
🔹نکند شب و روزی از شما بگذرد و این چهار آیه را نخوانید
🔸عهد ثابت شنبه ها
🔹دعا و زیارت مخصوص روز شنبه
☘با منتظران ظهور همراه باشید☘
May 11
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c