🔹💠🔸 مروری بر اعمال عصر جمعه 🔸💠🔹
1⃣ صلوات ضراب اصفهانی
2⃣ دعای غیبت
3⃣ صد مرتبه سوره قدر
4⃣ صلواتی جهت دفع بلا در عصر جمعه
5⃣ دلیل دلگیرهای عصرهای جمعه
6⃣ دعای سمات
7⃣ زمان استجابت دعا در عصر جمعه
🔹🔸💠🔸🔹💠🔹🔸
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 راه رسیدن به امام زمان علیه السلام
🎙آیت الله ناصری (ره)
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #آیت_الله_ناصری_ره
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🔴 صلواتی در جهت دفع بلا و مصیبت در عصر روز جمعه
🔹 این دعا از مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی به نقل از مرحوم امام خمینی که به شاگردان خویش به جهت دفع بلا و مصیبت توصیه میفرمودند:
🔺 عصر و غروب جمعه، به نیابت از تمام شیعیان عالم ده مرتبه بگوئید:
🔹 اللهمَّ صلِّ علی محمّدٍ و آلِ محمّدٍ وَ أدْفَعْ عَنَّا البَلاءَ المُبْرَمَ مِن السَّماءِ إنَّكَ عَلى کُلِّ شَئٍ قَدِیرٌ
🔸 خدایا صلوات فرست بر محمد و آل محمد و دفع بنما از ما بلائی را که حتمی شده است از آسمان، همانا تو بر هر امری قادر و توانائی.
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🔴 دعا برای فرج در غروب روز جمعه در ساعت استجابت دعا
🔵 حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:
🌕 من از پیغمبر شنیدم که فرمودند در روز جمعه ساعتی است که هر کس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب میشود و آن زمانی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد.
📚 معانی الاخبار ص ۳۹۹
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹*کانال منتظران ظهور*🌹
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
سیدمجید بنی فاطمه.mp3
2.59M
💔بیا مهدی... بیا دورت بگردم
بیا تا دست خالی بر نگردم...
🎙سیدمجید بنیفاطمه
#نوای_مهدوی
#امام_زمان
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💠سیره بزرگان💠
علامه جعفری فرمود:
.
سالها قبل از انقلاب، كتابي در پاسخ به بعضي شبهات روز، نوشته بودم. شیخ محمد صالح مازندرانی آن را خواند و پسنديد. پيام داد كه به شهر آنها بروم تا به بهانه بزرگداشت من، مسائل روز اسلامي را تبليغ كنيم.
.
بليط قطار خريدم و سوار شدم. با خود گفتم ايكاش همسفر اهل علم و كتابي نصيب تا با مباحثه، راه كوتاه شود. ديدم سيد معمم بلند قدي بسمت كوپه من مي آيد. چهره زيبا، لباس فاخر، ريش آراسته و عمامه مرتبي داشت. گفتم خدا را شكر كه دانشمندي نصيب شد. شادمانيم ديري نپاييد. دهان كه باز كرد، دريافتم جز چند متر پارچه عمامه، از دانش بهره اي ندارد.
.
به ايستگاه مقصد كه رسيديم جمعيت فراواني از متدينين با پلاكارد خوشامد، روي سكّو منتظر بودند. مومنين به قطار ريختند. دو آخوند ديدند، من و سيد خوش بر و بالا! بدون لحظه اي ترديد، سيد را كول كردند و با سلام و صلوات بطرف ماشين ها دويدند. به هر كس التماس كردم كه مرا هم سوار كند و تا شهر برساند، قبول نكرد كه نكرد. گفتند آقا ما را براي بدرقه ملّاي دانشمند فرستاده. جاي اضافي نداريم و مسافر نمي بريم.
.
ماشين زيباي حامل آقا سيد در جلوي دهها ماشين و ميني بوس مملو از مشايعيين صلوات گو، راه افتاد و رفت.
.
به جان كندن، وسيله اي يافتم و خودم را به خانه ميزبان رساندم. دقايقي بود كه سيد حيران به آقا رسيده بود و طرفين، تازه اصل ماجرا را فهميده بودند. خودم را معرفي كردم. آقا مرا كنار خود جاي داد و اكرام نمود . آن وقت، سر در گوشم كرد و به مطايبه فرمود: آشيخ! مردم حق داشتند كه اشتباه گرفتند. آخر، اينهم سر و شكل و لهجه است كه تو داري؟ ملّا كه هيچ، به آدميزاد هم نمي ماني!
.
علامه جعفري قصه را تعريف مي كرد و خودش همراه ما مي خنديد. از يادآوري تحقيرهايي كه ديده بود، سر سوزني تكدر نداشت، تفريح هم مي كرد. در آن اتاق كوچك مملو از كتاب، در آن رداي ارزان كهنه، روحي عظيم خانه كرده بود. نور به قبرش ببارد. استاد، آن روز ، يادمان داد كه عقل مردم به چشم شان است.
منبع:کتاب جاودان اندیشه،ص۲۳۹
@montazeraan_zohorr
چگونه زندگیمان را مهدوی کنیم .mp3
23.88M
#صوتلایو
چگونه زندگیمان را مهدوی کنیم ⁉️
چهارراه ارتباط با آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف
@montazeraan_zohorr
🚨 هزینهی مقاومت نکردن و تسلیم شدن در برابر دشمن
⚠️ سوریه بدون اینکه حتی یک گلوله به سمت اسرائیل شلیک کند، بار سنگین هزینهٔ یک جنگ تمام عیار را به دوش کشید.
🛑 این هزینههای تحمیلی منجر به نابودی زیرساختها و لگدمال شدن عزت و اقتدار این کشور شد.
🔴 علاوه بر این، بخش قابل توجهی از خاک سوریه بهطور رسمی به اشغال درآمد، که صدمات جبرانناپذیری به حاکمیت ملی و روحیه مردم وارد کرد.
🛡 شاید سوریه با صرف نصف این هزینه میتوانست، بهطور عزتمندانه و مقتدرانه در برابر اسرائیل ایستادگی کند و از منافع و حقوق خود دفاع کند.
✔️ بار دیگر عملا ثابت شد که همواره هزینه سازش و تسلیم در برابر دشمن، به مراتب بیشتر از هزینهٔ مقاومت است.
🏳 تاریخ نشان داده است که فرار از مقاومت نه تنها به امنیت نمیانجامد، بلکه عزت و اقتدار ملتها را نیز به خطر میاندازد.
🏷 #سوریه #هزینه_سازش #مقاومت
💠 شیطان و صفای قلب
🔻 حضرت موسی (علیه السلام) شیطان را دید و عصا را برای او بلند کرد، گفت که «یا موسی إنی لا أخشی العصا، إنی أخشی قلباً فیه صفا؛ شیطان گفت: ای موسی من از عصا نمی ترسم بدرستی که من از قلب با صفا [و به دور از رذائل اخلاقی] می ترسم».
🔸 صفای قلب مهم است. اگر در قلب صفا آمد او دور میشود، اصلاً عالم او اینطوری است، صفا مثل فولاد میماند، اینجا معلوم نیست ولی آنجا کار فولاد را میکند، او را دور میکند.
🔹 توجه به ذکر، بیداری شب، نماز، روزه او را دور می کند؛ اگر ماها میدانستیم که روزه چه کار میکند حاضر بودیم روزها سر کار برویم دستمزد بگیریم و همه آن دستمزد را به خدا بدهیم تا به ما اجازه بدهد روزه بگیریم. اینقدر روزه شیطان را دور میکند، اینقدر روزه کار میکند و ایمان با روزه تقویت میشود.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🔺 حجتالاسلام والمسلمین ناصری
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
🔸خدایا بر طول عمر و عزت رهبر عزیزتر از جانمان تا ظهور دولت کریمه بیفزای
🔸خبرها را پیگیری کنید ببینید در این دو روز آمریکا و اسرائیل چه بلای خانمان سوزی بر سر کشور ومردم سوریه دارن میارن(این تازه اول ماجراست)
🔸اگر امروز ایران در امنیت و آرامش هست همه و همه به برکت وجود ولایت فقیه هست و چه زیبا امام بزرگوارمان فرمود:
پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم .....
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
روایت دلدادگی قسمت ۱۲۰🎬: روزها به سرعت برق و باد می گذشت ،فرنگیس بدون اینکه از گذشته اش چیزی به خاط
روایت دلدادگی
قسمت ۱۲۱🎬:
هر دو نفس زنان بر سر زمین ایستادند، عبدالله که گرم چیدن علف های هرز بین گندمزار بود ، با دیدن همسر و آن دختر ، علف ها را به کناری ریخت و گفت : چه شده ضعیفه؟! آفتاب از کدام طرف درآمده که خانه را ترک کردید هااا...
ننه صغری همانطور که از ته دل خنده می کرد گفت : مژده بده عبدالله...مژده بده که به مراد دلم رسیدم...
عبدالله نیشخندی زد وگفت : به مراد دلت ، دختر یکی یک دانه ات که مدتی ست رسیدی...
ننه صغری همانطور که بر روی زمین خاکی می نشست تا نفسی تازه کند ،گفت : اون که بله...اما موعد ادای نذرم رسیده...انگار امام شهید طلبمان کرده، اگر دست بجنبانیم تا فرداشب به کاروانسرای بیرجند میرسیم به جمع زوار کربلا ملحق می شویم...
عبدالله که گویی خشکش زده بود ، خیره به اوحرف نمی زد...
ننه صغری که حال غریب شوهرش را دید گفت : آهان...تو هم شوکه شدی هاا؟! همین الان مش باقر خبرش را برایم آورد...
عبدالله آهی کشید و گفت : زن..تو کی مش باقر را دیدی و او را مأمور پیدا کردن کاروان به کربلا کردی؟! اخر با کدام عقلت تصمیم به رفتن به زیارت آنهم کربلا گرفتی؟؟ ما خیلی هنر کنیم تا همین خراسان به پابوس امام غریب برویم...کربلا سرمان را بخورد...
ننه صغری که انتظار نداشت ،شوهرش به این راحتی از زیر بار سفر به کربلا در برود گفت : مرد ، توکل کن ...امام شهیدمان قبولت کرده...برات زیارت داده و تومی خواهی این سعادت را از خودت بگیری؟! وچون دید عبدالله حرف نمی زند ادامه داد: من نمی دانم چه در سر تو می گذرد، اما من نذر کردم مرد...نذر کردم می فهمی؟ اگر نیایی ،مجبورم با همین دخترک بروم ، سفر به زیارت به عشق حرم امام ، سخت تر از فرار از چنگ از ما بهتران برای این دختر نیست...بلکه بسیار هم شیرین است...
عبدالله که از حرفهای زنش انگار کفری شده بود ،با دو دست بر سرش زد و گفت : من چه کنم از دست تو زن مجنون؟! هر سازی زدی به آن رقصیدم ،اما این یکی نمی شود ، رفتن به زیارت ،آنهم به عراق عرب ..پول می خواهد، توشه می خواهد..کو پول، کو مال؟! کو سرمایه؟! بده به من تا همین الان راهی شویم...
عبدالله به گمان خود سنگ بزرگی پیش پای زنش انداخته بود و ننه صغری هم مبهوت و حیران دور دست ها را مینگریست ومدام آه می کشید و جوابی نداشت بدهد ...که ناگهان....
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
روایت دلدادگی
قسمت۱۲۲🎬:
در همین اثنا ناگهان صدای لطیف مظلوم ،فرنگیس بلند شد و درحالیکه دست زیر چارقد سفید و بلندش می برد وکلاه کوچکی که مرسوم آنزمان بود از زیر روسری بر سر می کردند که هم مانع بیرون زدن موها شود و هم نوعی زیور محسوب میشد را از سر بیرون آورد.
کلاهی که دور تا دورش با سکه های طلا و مرواریدهای سفید و گرانبها دور دوزی شده بود و قیمتی زیاد داشت و نشان میداد که این دخترکی که فراموش کرده کیست و اینجا چه می کند ، از خانواده ای متمول و ثروتمند است.
فرنگیس کلاه را بیرون آورد و سپس دسته النگویی را که بر دست داشت ، به زحمت بیرون آورد و داخلش گذاشت و دست برد سمت گردنش...
ننه صغری که کاملا می فهمید ، قصد فرنگیس چیست ، دستش را چسپید و گفت : نه دخترم اینها مال توست...نه..
فرنگیس کلاه را به سمت عبدالله داد وگفت : من به اینها احتیاجی ندارم ، فقط دوست دارم ،ننه صغری نذرش را ادا کنه و خودمم خیلی دوست دارم برم حرم...فکر میکنم حرم جای خوبیه و میتونه حال من را بهتر کنه...
عبدالله تا این حرف را که فرنگیس در کمال مظلومیت و صداقت گفته بود ، شنید. آه بلندی کشید و با خود گفت : نمی دانم ...شاید هم امام طلب کرده و کلاهی را که مشخص بود با فروشش به تنهایی ،خرج سفرشان در می آید ، گرفت و رو به ننه صغری گفت : بلند شو زن...میبینی چه آتشی به پا کردی...پاشو باید فکری به حال زمین و آن گاو و گوسفندها کنیم.
ننه صغری همانطور که از جا بر می خواست به سمت فرنگیس رفت و ماچی آبدار از گونه دخترک گرفت و گفت : قربانت شوم که آمدی و با آمدنت نور و روشنایی و شادی را به خانه ام آوردی و سپس رو به عبدالله گفت : برای زمین وگاو و گوسفندها هم نگران نباش ، با خواهرم کبری ،صحبت کردم و قبول کرده در نبود ما مراقب تمام زندگی ما باشد و کار زمین هم به دست پسرش جواد بدهد ، از بابت چیزی نگران نباش...
عبدالله همانطور که سرش را تکان می داد گفت : داد از دست تو که زیر زیرکی تمام کارهایت را می کنی و آخرین نفر خبرش به عبدالله بیچاره می رسد ،هعی....هعی...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨