eitaa logo
🌼 منتظران ³¹³ 🌼
183 دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
18.1هزار ویدیو
304 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مۍشنوے‌رفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. ا شروط: @Shartha60 !
مشاهده در ایتا
دانلود
👤 توییت استاد ✍ ‏به عنوان کسی که از ابتدا ( پیش از شهادت شهید فخری‌‌زاده) در جریان تولید ‎ بوده‌ام و واحد سلامت مؤسسه مصاف با افتخار در روند تولید آن همکاری داشته عرض می‌کنم بی شک ‎ یکی از بهترین واکسن‌های موجود است و این حمایت هرگز به معنی تنقیص اعتبار دیگر واکسن‌های داخلی نیست. 🌐 twitter.com/A_raefipur/status/1442912416417779713?s=19 @montazeran60
⭕️ ایلومیناتی چیست ؟ ✡☠ ایلومیناتی به یهودیان یا حاکمان زمین میگویند که پنهان هستند و آنها شیطان را پرستش میکنند و از دستوراتش پیروی می‌کنند برای گمراهی و بدبختی و فلاکت مردمان جهان آنها را هیچکس ندیده ولی امثال روتجیلد و سورس و بیل گیتس اینها یک پله پایین ترشان هستند تمام رسانه های جهان ، تمام بانک های جهان ،تمام سیستم های مالی جهان اعم از بیت کوین و بورس ها ، نفت و گاز تحت سلطه ماسونرها است و به طور کلی قدرت و ثروت اول جهان را در اختیار دارند و 95 درصد ثروت جهان را در اختیار دارند در حالی که جمعیتشان به 1 درصد می‌رسد و تمام جنگ ها و اغتشاشات و انقلاب های جهان کار آنهاست و به تمام سیستم های اقتصادی جهان نفوذ بسیار زیادی دارند آنها مراسمات دارند که بچه ها را برای شیطان قربانی میکنند که هزاران سال است که در این چند سال فعالیت‌شان بسیار زیاد شده از سال 2019 و تمام آتش سوزی ها و بیماری هایی که در جهان‌ دارند آنها به وجود می آورند که هدفشان همام واکسن هست مثل قضیه همین کرونا و البته داستان کرونا پشت پرده مخوفی به دنبال دارد. 🔴 و به تمام سیستم های کشاورزی جهان نفوذ کرده اند و آلوده کردن مردم و کاهش جمعیت جهان از غذا ها و داروهای شیمیایی 🔴 به طور کلی آنها دشمن مردم هستند و تا منجی عالم بشریت حضرت مهدی موعود نیاید آنها به همیمن منوال کارشان را ادامه خواهند داد و الان که میبیند جهان به ناله و نفس نفس افتاده از سال 2019 به همین خاطر است که آنها بسیار نزدیک بودن ظهور منجی را فهمیده اند و به همین دلیل به تکاپو افتاد اند و در باتلاق خود فرو می‌روند و پروژه بسیار خطرناکشان همین واکسیناسیون گسترده جهانی است ✍ سرباز گمنام امام مهدی (عج) @montazeran60
🔴 تدبیر استراتژیک ایران در فتنه «آتش آذربایجان»: اوج اقتدار نظامی در عین بی‌طرفی 🔹آتش آذربایجان در عصر ظهور، طراحی چندبُعدی به منظور عملیات ایذایی، بحران‌سازی و تاثیر منفی بر امنیت مناطق در مرزهای شمالی ایران است؛ بنابراین، استراتژی شیعه و دیپلماسی زمینه‌ساز در برابر مناقشات نظامی دیگر کشورها پیرامون جنگ منطقه آذربایجان (که محدوده جغرافیایی آن از شمال غربی ایران تا قلب قفقاز و تا مرزهای امپراتوری روم شرقی و سواحل بحر القرم دریای سیاه امتداد داشته است و از اینرو علاوه بر جنگ جمهوری باکو با ارمنستان، تنش نظامی بین روسیه با ناتو و اوکراین را نیز شامل می‌شود) باید مبتنی بر «بی‌طرفی» باشد (فَكُونُوا أَحْلَاسَ بُيُوتِكُمْ). 🔸در عین حال بی‌طرفی در مناقشات نظامی دیگر کشورها بدین معنا نیست که در برابر تهدیدات دشمنان نسبت به مرزهای های جغرافیایی مناطق شیعی نیز باید بی‌تفاوت بود. بلکه راهبرد امنیتی، باید اوج «اقتدار نظامی» (فَاسْعَوْا إِلَيْهِ) در دفاع از «کیان شیعه» در برابر تهدیات دشمنان در جغرافیای ظهور باشد. کما اینکه امام خامنه ای فرمودند: «حفظ مرزها و ژئوپلیتیک منطقه خط قرمز ایران است». 🔹بنابراین در مناقشه منطقه آذربایجان، «جنگ تهاجمی» با سایر کشورها در دکترین نظامی ایران جای ندارد اما دفاع و «جنگ پیش‌دستانه» در برابر تهدیدات دشمنان نسبت به مرزها و ژئوپلیتیک منطقه بسیار ضروری است. ✅نوشتار فوق برگرفته از مقاله منتشر شده در سایت رجانیوز می‌باشد. برای آگاهی بیشتر: http://rajanews.com/node/341260 @montazeran60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 گناه نکنید! آقا داره میاد...🕊🍃 👤 استاد دانشمند🌺 🖤 اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲 @montazeran60
انتخاب کن یا دنیا یا امام شخص عطاری از اهل بصره می گوید: روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم؛ اما جوابی ندادند. من اصرار می کردم؛ ولی جوابی نمی دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آنها را به رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند: ما از ملازمان درگاه حضرت حجت علیه السلام هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم. همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید. گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده اند، جرأت این جسارت را نداریم. گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم والا از همان جا بر می گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد؛ اما باز هم امتناع کردند. بالاخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده و منت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند؛ اما من ایستادم. متوجه من شدند و گفتند: نترس؛ خدا را به حق حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف قسم بده که تو را حفظ کند. بسم الله بگو و روانه شو. این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت ارواحنا فداه قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد. اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت؛ لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان دور می ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت علیه السلام قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت علیه السلام قسم دادم و بر روی آب راهی شدم. بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند: « ردّوه فانه رجل صابونیّ » یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی. این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود؛ یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد. این سخن را که شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کنده و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم تا زمانی که آیینه دل، به تیرگیهای دنیوی آلوده است، چهره محبوب در آن منعکس نمی شود و صورت مطلوب، در آن دیده نخواهد شد چه رسد به این که در خدمت و ملازمت آن حضرت باشد. 🌹🌹
دختر چینی و امام زمان علیه السلام یولی در خاطراتش می گوید: هیچ واژه ای برای تعریف خدا نداشتم . به همین دلیل وقتی یک دوست مسیحی او را می بیند و از خدا برایش سخن می گوید ، او واژۀ خدا را با سلطان خیالی دوران کودکیش مُنطبق می بیند و به مسیحیت گرایش نشان داده و به امید اینکه سلطان آسمان همین خداست ، مسیحی می شود . دوست مسیحی هم او را به کلیسا معرفی می کند و چون صدای خوشی دارد ضمن اجرای موسیقی کلیسا ،کُر هم می خواند. چهار سال قبل همان دوست مسیحی از او می خواهد که برای اجرای مراسمی به کلیسا برود ،«یولی» موافقت می کند و شب موعود ، تاکسی اشتباهاً او را به جای کلیسا در مقابل یک مسجد پیاده می کند «یولی» را سیل جمعیت رهبری می کند و در حین حرکت «سلام علیکم» را به او می آموزند. ابتدا کمی متعجّب است ولی به سرعت حیرت جایش را با احساس قشنگی عوض می کند به حدّی که «یولی» همراه با زنان پوشیده شده در لباس سفید،حرکات آنها را تقلید می کند. خودش می گوید:«نمی دانستم نماز می خوانم ولی از کارهایی که انجام دادم ،لذّت بردم و احساس شادی عجیبی پیدا کردم.» «یولی» تحت تأثیر معنویت محیط قرار می گیرد،اُنس جدیدی در تکمیل احساس خداجویش به وجود آمده که وجودش را می لرزاند امّا زبان نمی داند . هیچ نمی داند! تا پاسی از شب با بارش برف سنگین «شیانگ» همراه می شود در حالی که چشم هایش اشک بار است. از آن شب رغبتی به رفتن کلیسا و اجرای مراسم ندارد.دلش آن حرکات موزون و ریتمیک را می خواهد، اکنون جستجویش معنویّت خاصی یافته،هرگاه دلش می گیرد مانند زنان سفید پوش در مسجد مسلمانان ملحفه ای به سر می کشد و همان کارها را تکرار می کند و عجیب اینکه آرامش بر وجودش مستولی می شود . دعا می کند خدایا! اگر تو هستی لطفاً نشانه ای به من نشان بده تا باورت داشته باشم. تقریباً یک سال چنین می گذرد.دوست مسیحی با اینکه از او دل گیر است ولی خواهش می کند که با هم به سفری بروند. یولی می پذیرد و شب میان راه در منزل فردی بیتوته می کنند و«یولی» بر تاقچۀ آن خانه کتابی را به زبان چینی می یابد. شب را تا صبح با این کتاب می گذراند و اُنس با آن وادارش می کند که کتاب را از صاحبخانه طلب کند . کتاب را برمی دارد و چون جان شیرین آن را در بغل می گیرد ،صاحبخانه به او می گوید که این کتاب قرآن و قانون دین اسلام است ؛ و آنچه از خدا و اصول اسلام می داند برای «یولی» باز می گوید . «یولی» که امروز مسلمان شده و نام «سُمیّه» اولین زن شهید اسلام را بر خود نهاده در این باره می گوید: از خواندن قرآن به شوق آمده بودم . شک نداشتم این کسی که در کتاب حضور دارد خود اوست ، از ته دل با خدا حرف زدم و خواستم که راهنماییم کند و کاری کند که او را بهتر بشناسم . حالا به جستجوی زیبایی واقعی بودم، دلم می خواست راهی برای کسب شناخت عمیق تر بیابم. با آنچه که در قرآن خواندم متوجّه شدم که او مرا دوست دارد و انتخابم کرده تا هدایتم کند . این حالت مدتّی طول کشید ، و یک شب سرد زمستانی نماز واقعی اقامه کردم و در قرآن خوانده بودم : "أقمِ الصَّلاهَ لِذِکری"؛ نماز را برای یاد کردن من بخوانید . قبلاً نماز خواندن مسلمانان را دیده بودم ،امّا مُهر و چادر نداشتم نیمه شب بود ، هم اتاقی من زن سالخورده چینی که استاد ریاضی دانشگاه بود ، خوابیده بود . هوا خیلی سرد بود و امکان اینکه روی زمین نماز بگذارم وجود نداشت ، بنابراین روی تختم نشستم و به راز و نیاز با خداوند پرداختم . به جز خدا هیچ چیز مورد توجّه ام نبود . از صدای من و تختم پیرزن از خواب پرید و پرسید چکار می کنی؟ مجبور شدم دین پنهان شده ام را آشکار کنم و از فردا مورد تمسخر استادان قرار گرفتم و دیگر آن احترامی را که ناشی از استعداد اخلاق و .......خودم بود در بین اساتید و دانشجویان نداشتم . از مَتلک ها و انتقادها هراسی به دل راه ندادم ، به مسجد رفتم ،گفتم بنویسید که من مسلمانم ، می خواهم شناسنامه داشته باشم . دوست داشتم مطالعه کنم و اطّلاعاتم را عمیق تر کنم . بنابراین به سفارت ایران – که قبلاً همان خانمی که قرآن را به من داد گفته بود برای مسلمان شدن به آنجا برو- رفتم. کتاب «انقلاب نور» را خوانده بودم . رهبر ایران امام خمینی را می شناختم و ......با این هدف به سفارت رفتم که در ایران دین ام را تکمیل کنم و یک مسلمان شیعۀ آمِر به امر و فرمان خدا باشم. وقتی برای خرید بلیت رفتم کمی ترسیده ونگران بودم . مرتّب به خداوند می گفتم : دارم یک ریسک بزرگ می کنم ، در کشور خودم آدم مفیدی هستم و این تغییر زندگی را نمی دانم چه بلایی به سرم می آورد . غمگین بودم. امروز بلیت می خرم فردا در فرودگاه ایران چه چیزی در انتظارم است . بالاخره بلیت خریدم و موقع برگشتن به هتل با مردی برخورد کردم ، او از گذشته من و اینکه دلم می جوشد سخن گفت،تعجّب کردم و پرسیدم شما از کجا می دانید؟او گفت:به مستمند کمک بکن .آن
مرد بعد از دوران بچّگی تا آن روز مرا یک به یک بازگو کرد و حرف های آن مرد مرا به شدّت شگفت زده کرد .حتّی گفت :تو در کودکی به دور از چشم خانواده همیشه به آسمان نگاه می کردی و می گفتی :ای کسی که سُلطان آسمان ها هستی می خواهم با تو آشنا شوم،این جمله ای را که آن مرد از دوران کودکی ام گفت هیچ کس نمی دانست و او سرنوشتم را سخت ،ولی روشن تصویر کرد . بعد هم گفت:من برای هدایت مردم آمدم ،تا گناه نکنند.
عالی جنابان دهباشی ، تاجزاده ، آشنا ، زیباکلام و آنهایی که درماجرای پنجشیر واسلاما سر میدادند در قضیه گستاخی های "الهامِ باکو" سکوت اختیار کرده اند. خاک بر سر جماعتِ بی شرفی که رگِ غیرتش فقط آنجا که بتواند علیه حکومت از مسئله استفاده کند باد میکند. حداقل غیرت را سیاسی نکنید... @montazeran60
17.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ شادی روح سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای جبه ی مقاومت ''صلوات'' 💔ناگهان باز دلم یادت تو افتاد و شکست 👈 تـوبه از آن روزی کـه فراموشتــ کنم 💔 💔 👈 جمعه ۱۳دی۹۸ساعت۱/۲۰ 👈وصالتان گرانبهاست ما بی بضاعتیم 🌹‌‌ 🌹 @montazeran60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【• 🌷•】 •|• گشتم همه جا را🌍 پۍ چشمان پر از شوق تو❣ اما •|• فرسنگ به فرسنگ😔 نبودی که بدانۍ چه کشيدم...😭 /✍ 🦋 🌹 :20⏰ . . 🕊) Eitaa.com/Rasad_Nama •🍃• تڪست‌های ویژه از سردار دل‌ها😌☝️•
میگم: طرف بعد،از واکسن فوت شده میگه: حتما قبلش کرونا داشته! میگم: پس کرونا و واکسن باهم باعث فوتش شدن؟ میگه: آره دیگه! میگم: خب واکسن کجا بدرد می‌خوره؟ میگه: یکماه بعد از دز دوم. میگم: پس اگر شما دز اول رو بزنی ایمنی ایجاد نمیشه و برعکس اگر بگیری قطعا می میری و تازه یکماه بعد باید دز دوم رو بزنی و بعد از یکماه ایجاد میشه!! یعنی توی این یکی‌دوماه اگر کرونا بگیری بدتر میگیری و قطعا می‌میری😳😳😳😳 میگه: نمیدونم😞 @montazeran60