#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_58
سعیده کلوچه ایی از نایلون برداشت و رو به سوگند گفت:
– نه بابا، ول خرج کجا بود. الان از دستش در رفته. از این کارها نمی کنه، شما نگران نباش اگه خواستگاری چیزی داری بفرست. زن زندگیه ها. این که کشته مرده هاشو پر میده. ما باید به فکرش باشیم دیگه. بعد همانجور که بسته بندی کلوچه اش را باز می کردادامه داد:
– حالا یه شیر کاکائو بده بگم چه اخلاقای خوب دیگه ایی هم داره.
سوگند همانجور که داخل نایلون را وارسی می کرد گفت:خواستگارم کجا بود، اگه داشتم چرا واسه اون بفرستم، خودم مگه چمه؟
بعد رو به سعیده کردو گفت:
–شیر کاکائو نگرفته. شیر می خوری؟ آب میوه هم هست.
سعیده نیم نگاهی به سوگند کردو باخنده گفت:
–تو به این می گی لارژ؟ شیر کاکائو به این مهمی رو...
نگذاشتم حرفش را تمام کند وگفتم:
–مخصوصا نخریدم چون ضررش بیشتراز بقیه ی چیزهایی که خریدم.
کاکائو نمیزاره کلسیم شیر جذب بدن بشه. بیاو خوبی کن.
سعیده که انگار چیز مهمی یادش امده بود، آب پرتقالی از نایلون بیرون کشیدو گفت:
– آهان، یکی از اون چیزهایی که می خواستم در مورد اخلاقش بگم همینه. ببین سوگند هر کس اینو بگیره، عمرش طولانی میشه.
از بس که حواسش است که چی می خوره. یعنی خانوادگی اینجورینا.
سوگند برگشت عقب و نایلون راطرفم گرفت و گفت:
– هر کدومش مفیده بردار بخور. با لبخند یه کیک و شیر برداشتم و گفتم:
–خودتم بردار.
سوگند آب آناناس برداشت و گفت:
– حالا فهمیدم چرا اینقدر براش مهمه که همسر آینده اش هم فکر خودش باشه، چون با این مواظبت های راحیل طرف صد سال عمر می کنه، اونوقت تو فکر کن هم عقیده هم نباشند، بدبخت راحیل ازدستش دق می کنه.
سعیده پاکت خالی آب میوه اش را پرت کردداخل نایلون و ماشین را روشن کردو گفت:
–آهان، پس کشف شد.
چند دقیقه به سکوت گذشت. صدای سعیده سکوت را شکست که پرسید:
–راستی دانشگاه چرا نرفتیند؟ نزدیک تعطیلاته باز پیچوندید؟
سوگند نیم نگاهی به من کردو گفت:
– اولش قرار نبود بپیچونیم. بعدا قرار شد.
سعیده مرموزانه نگاهم کردو گفت:
چشم خاله دور باشه راحیل، خلافت سنگین شده ها...
وقتی داخل باغ شدیم از آن همه سر سبزی و زیبایی ذوق کردم.
با این که هنوز اسفند ماه بود ولی اینجا سبز بود. انگار اینجا زودتر بهار رسیده بود. اصلااینجا چهارفصل بود. برعکس دل من که فصلی به جزپاییز نداشت.
لیدر، ما و چند نفر که با گروه ما همراه شده بودند را راهنمایی کردو در مورد گیاهها و گل های متنوع توضیح داد. در موردفصل گل دهی بوته هایی که هنوز گلی نداشتند توضیح داد.
حتی طرح آب نما ها و حوضچه های کشورهای مختلف بر اساس فرهنگ هر کشور، ساخته شده بود.
به نظرم زیباترین فضا سازی باغ، متعلق به ایران و چین بود.
ولی از نظر سوگند، ایران و مدیترانه جالب تربودند. سعیده هم بی تفاوت می گفت:
–همشون قشنگ هستند.
قسمتی از باغ آبشار مصنوعی درست شده بود که به قول سعیده برای عکس انداختن جان می داد.
گوشیام را در آوردم و چند تا عکس تکی و سه تایی انداختیم.
تا خواستم دوباره داخل کیفم بیندازمش، زنگ خورد.
با دیدن شماره آرش بی حرکت، مبهوت گوشیام شدم.
سعیده و سوگند فوری خودشان را به من رساندند و به صفحه ی گوشیام خیره شدند.
سعیده گفت:
– خب جواب بده.
سوگند با صدای بلندتری گفت:
–نه، جواب ندیا. ولش کن.
سعیده با تعجب نگاهش کردو گفت:
–وا آخه چرا؟
– آخه تو خبر نداری جواب نده بهتره دیگه، طرف بی خیال میشه.
ــشاید یه کاری چیزی داشته باشه.
ــ نه کاری نداره، حالا برات تعریف می کنم.
بالاخره صدای گوشیام قطع شدو
سوگند اشاره ایی کردو گفت:
– خاموشش کن.
ــ آخه یه وقت مامانم زنگ میزنه، نگران میشه.
ــ پس یه ساعت خاموشش کن، بعد دوباره روشن کن.
هرکدام ازانگشتهایم دیگری رابه جلوهل می دادتا داوطلب این فاجعه باشند. شاید نمی خواستندشرمنده ی دل شوند. درآخرانگشت شصت بود که مثل همیشه مقتدرانه این حرکت انتحاری راانجام داد. گشتن باغ دو ساعتی طول کشید.
لیدر رفت و گفت:
–هر چقدر دوست دارید می تونید بمونید.
زودگوشیام رابه بهانه ی عکس انداختن ازکیفم برداشتم وروشنش کردم.
هنوز چندتا عکس اززیباییهای آنجا راثبت نکرده بودم که دوباره زنگ خورد.
این بار سارا بود.
جواب دادم.
ــ سلام سارا.
ــ سلام دختر،کجایی تو؟
اگرمی گفتم اینجا بین گیاههای رنگ ووارنگ دروغ بود، چون بعد از زنگ آرش من دیگراینجا نبودم، جایی دورتر، بین بچه ها، پشت صندلی، ردیف اول کلاس، وسعی درکنترل چشم هایم بودم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#رمان
_ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_59
آرش🙍🏻♂
از این که گوشیاش را جواب نداد ناراحت شدم. دوستش سوگند هم غیبش زده بود.
پیش سارارفتم وسراغشان را گرفتم.
سارا گفت:
–امروز با سوگند کلاس داشتم ولی نیومده.
باتعجب گفتم:
–خودم دیدمش تو محوطهی دانشگاه.
سارا هم برایش عجیب بود، گفت:
–خب شاید راحیل نیومده اونم برگشته، شایدم باهم جایی رفتند.
حالا مگه چی شده؟
خودم را خیلی خونسرد نشان دادم و گفتم:
–هیچی با خانم رحمانی کار داشتم.
–خب بهش زنگ بزن.
نخواستم بگویم زنگ زده ام، جواب نداده برای همین گفتم:
– آخه شاید خوشش نیاد، اخلاقش رو که می دونی، میشه تو زنگ بزنی و ازش بپرسی میاد یانه؟
انگاراز درخواستم خوشش نیامد، خیلی بی رغبت گفت:
– آخه الان استاد میاد بزار بعد از کلاس تماس می گیرم.
ــ باشه فقط میشه پیش خودم باهاش تماس بگیری.
با تعجب نگاهم کرد.
–خب اگه کارت خیلی واجبه همین الان تماس بگیرم؟
ــ نه عجله ایی ندارم، یه امانتی پیشم داشت خواستم بهش بدم.
خیلی مشکوک نگاهم کرد وبیحرف رفت.
چه دروغ شاخ داری، عجله داشتم برای شنیدن صدایش، جویاشدن احوالش، امان از این فاصله های اجباری...
سر کلاس اصلا متوجه حرف های استاد نشدم. چشم هایم بین استادو ساعت مچی ام می چرخید. این عقربه ها برای جلورفتن رشوه می خواستند. انگارگاهی دست به کمرزل می زدندبه من وازحرکت می ایستادند و من کاری جز خط ونشان کشیدن برایشان بلد نبودم.
بالاخره به هر جان کندنی بود کلاس تمام شد ومن دست پاچه فقط می خواستم زودتر سارا را پیدا کنم. اما نبود
نشستم روی نیمکت وسرم را بین دستهایم گرفتم.
باصدای بهاره سرم رابلندکردم.
–کشتیات غرق شده؟
ــ بهار میشه بری سارارو پیدا کنی؟
ــ چیکارش داری؟
ــ با اخم نگاهش کردم و گفتم:
–خودش می دونه.
پشت چشمی نازک کردو گفت:
– خیلی خوب بابا، بداخلاق.
طولی نکشیدکه سارابالای سرم بودومن نتوانستم عصبانی نشوم.
– حالا من یه بار ازت یه کار خواستما.
ــ ببخشید، کلا یادم رفته بود. الان بهاره گفت امدم دیگه. بعدفوری موبایلش را درآوردو شماره گرفت.
استرس گرفته بودم، می ترسیدم موقع صحبت با من گوشی را قطع کند و ضایع شوم. نمی دانستم از نظر او کار درستی می کنم یانه.
شاید نباید روِش بی محلی را ادامه می دادم کارساز که نبودهیچ، همه چیز را هم خراب کرد.
با صدای سارا که به راحیل می گفت:
–من باهات کار نداشتم...یهو از جایم بلند شدم و گوشی را از دستش گرفتم و دور شدم.
ــ سلام راحیل خانم.
مکثی کردوبا صدایی که به زور می شنیدم جواب داد. کمی صدایم را بالا بردم و گفتم:
–چرا جواب تلفنم رو ندادی؟ چرا نیومدی دانشگاه؟
صدای نفس هایش را می شنیدم، نفس عمیقی کشیدم وبا صدای نرمتری گفتم:
– از دست من ناراحتی؟
اگه از دست من دلخوری، معذرت می خوام.
بازهم جوابم سکوت بود.
ــ راحیل.
مهربان ترادامه دادم.
–فردا میای دانشگاه؟ اگه نمیای، پس الان بیا همون بوستان پشت دانشگاه. همونجا که قبلا با هم حرف زدیم. من منتظرتم، می شینم اونجا تا بیای.
اینبار من هم سکوت کردم و منتظر شدم تا حرفی بزند. حتی صدای نفس هایش هم برایم آرامش داشت.
چشم هایم را بستم و گوشم را به صدای نفس هایش سپردم.
بالاخره سکوت را شکست وبا صدای بغض داری گفت:
–من کار دارم تا بعد از تعطیلات نمیام دانشگاه.
بعد صدایش جدیت به خودش گرفت وادامه داد:
–در ضمن ما با هم حرف زدیم و منم جوابم رو به شما دادم، دیگه دلیلی نداره بهم زنگ بزنید یا بخواهید من رو ببینید.
هرکدام از کلماتش خراشی میشدبرروی قلبم.
انگار صدایی که از حلقم درامد دست خودم نبود.
ــ راحیل...
خیلی سردتر از قبل گفت:
–آقا لطفا منو با اسم کوچیکم صدا نکنید. خداحافظ.
صدای بوق ممتد گوشی انگار پتکی بود برسرم.
سارانزدیکم آمدومن بدونه این که برگردم، گوشی را به طرفش دراز کردم وبعداز تشکر، ازاو، وَازخودم فاصله گرفتم.
دیگر سر کلاس نرفتم. شایدنشستن روی نیمکت بوستانی که قبلا اوهم آنجا نشسته بود، می توانست قلبم راالتیام دهد.
چقدر دلم برایش تنگ بود.
وقتی به این فکر کردم که صدایش بغض داشت نور امیدی در دلم روشن شد، پس او هم به من حسی دارد. ولی با یادآوری سردی حرف هایش، مردد شدم.
نگاههایش، هیچ وقت سرد نبودند، اما کلامش...
آنقدر آنجا نشستم و فکرو خیال کردم که وقتی به خودم امدم دیدم نزدیک غروب است، حدس می زدم که راحیل نیاید، ولی نمی خواستم قبول کنم، بلند شدم تا کمی قدم بزنم پاهایم ازسرماخشک شده بود. همانطور که قدم میزدم به این فکر کردم که:
"اگر به هر دختری دردانشگاه پیشنهاد ازدواج می دادم ازخوشحالی بال درمی آورد. انوقت راحیل... اصلا فکرش راهم نمی کردم راحیل اینقدر سخت گیر باشد. و در این حد تابع معیارهاش. دلایلش را نمی توانستم درک کنم. و همین طور، نمی توانستم فراموشش کنم. من همانجا کنار همان نیمکت تصمیم گرفتم که به دست بیارمش...
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_60
راحیل🧕🏻
وقتی تلفن را قطع کردم، با چشم های میخ شده ی سعیده و سوگند روی صورتم روبرو شدم. خیلی خونسرد از کنارشان رد شدم و گفتم:
– بیایید دیگه.
فقط خدا می دانست زخم صدایش چه آشوبی دردلم به پاکرد. چقدرسخت است دلت گرم باشدمثل کوره ولی زبانت سردباشدمثل یخ، تیزباشدمثل تیغی که فقط به قصددل بریدن حرکت کند.
این دیدارهای هر روزه ی دانشگاه، بد عادتم کرده بود.
صدای فریادسعیده همانند سوت ترمز قطار ایست سختی به فکروخیالم داد.
ــ ماشین رو اینور پارک کردم، کجا میری؟
باچشم های گردشده نگاهش کردم.
–سعیده جان آرومتر، چراداد می زنی؟
–اونجور که توغرق بودی، برای نجات دادنت چاره ی دیگه ایی نداشتم.
وقتی ماشین راه افتاد، سوگند گفت:
–من رو مترو پیاده کن.
ازاو خواستم که ناهار راباهم باشیم.
لبخندی زدو گفت:
–نه دیگه، خیالم از طرف تو راحت شد.برم خونه که کلی کار خیاطی دارم.
توام اون بلوزه که الگوش رو کشیدی رو برش بزن، فردا بیارش ببینم.
بعد از پیاده شدن سوگند، سعیده پرسید: –چطوری تونستی باهاش اونجوری حرف بزنی...زدی داغونش کردی که...
اصلا حرف آرش که به میان می آیدجمعیتی ازخونهای بلاتکلیف دربدنم برای رساندن خودشان به صورتم صف می کشند.
–نمیدونم. یعنی خیلی بد حرف زدم؟
لبهایش رو بیرون دادو سرش را کج کردو گفت:
–خیلی که نه. فقط با این ماشین کوچیک ها هستن، سبک وزن ها، اسمشون چیه؟ آهان مینی ماینرا، با اونا از روش رد شدی.
ــ شاید می خواستم هم اون بِبُره هم من.
ــ زیر چشمی نگاهم کردو گفت:
– الان تو بریدی؟
دوباره این بغض تمام وابستگانش رابه طرف شاهراه گلویم گسیل کردومراواداربه سکوت کرد.
– ازقیافت معلومه چقدربریدی...به خودت زمان بده راحیل. کمکم. یهو که نمیشه، رَوِشت هم اشتباهه، هم سخت.
به نظر من می رفتی می دیدیش، براش توضیح می دادی، اینجوری واسه اونم بهتر بود، شاید قانع میشد و راحت تر قبول می کرد.
بالاخره مغلوب اقوام بغض شدم و اشکم سرازیرشد.
– قبلا حرف زدیم، اون اصلا نمی تونه حرف هام رو درک کنه، بعدشم، هر چی بیشتر همدیگر رو ببینیم بدتره.
این حرف ها را می زدم ولی دلم حرفهای سعیده راتاییدمی کرد.
فکردیدنش بد جور روی مخم سوار شده بود.
در دلم از خدا می خواستم راهی نشانم دهد، خدایا شایدسعیده درست می گوید.
اگررفتن به صلاحم نیست خودت جلویم را بگیر، خودت مانعی سرراهم قراربده.
بعدباخودم گفتم وقتی همه چیزجوراست برای دیدنش پس بایدرفت.
آنقدر غرق این فکرها بودم که نفهمیدم کی رسیدیم.
از فکری که به سرم زده بود، استرس گرفته بودم.
برای عملی کردنش اصلا به سعیده تعارف نکردم که به خانه بیاید. وبعدازرفتنش، خودم را به سرخیابان رساندم.
.
چند دقیقه کنار خیابان ایستادم تا بالاخره یک تاکسی از دورنمایان شد.
ازعرض خیابان کمی جلو رفتم که بتوانم مسیرم را به راننده تاکسی بگویم. همزمان یک موتوری مثل اجل معلق نمی دانم از کجا پیدایش شدومثل یک روح سرگردان باسرعت ازجلویم ردشدوبابرخوردبه من تعادلش راازدست دادو هر دو هم زمان زمین خوردیم.
صدای ناله ام بلندشد. به خاطربرخوردباآسفالت دستهایم خراش سطحی برداشتندوتمام چادرولباسهایم خاکی شدند. قدرت بلندشدن نداشتم به هرزحمتی بودخودم رابه جدول کنارخیابان رساندم وهمانجا نشستم. سرم درد می کرد.
موتور سوار که پسر جوانی بود به طرفم امدو بارنگ پریده و دست پاچه پرسید:
–خانم حالتون خوبه؟
صورتم را مچاله کردم و گفتم:
–نمیدونم، فکر کنم پام طوریش شده باشه.
به طرف پاهایم خم شد و گفت:
– کفشتون رو دربیارید تا ببینم.
با اخم گفتم:
–شما ببینید؟ مگه دکترید؟
از حرفم حالت شرمندگی به خودش گرفت و گفت:
–صبر کنید من موتورم روگوشه ایی بزارم. تاکسی بگیرم ببرمتون دکتر. آخه چرا پریدید وسط خیابون؟
همانطور که گوشی موبایلم را درمی آوردم گفتم:
–زنگ میزنم کسی بیاد ببره.
به سعیده زنگ زدم وتوضیح دادم چه اتفاقی افتاده، شاخ های درامده اش را از پشت گوشی هم می توانستم حس کنم.
با صدای تقریبا بلندی گفت:
– من که تورو جلوخونتون پیاده کردم. تو خیابون چیکار داشتی؟
ــ ناله ایی کردم و گفتم:
– الان وقت این حرف هاست؟
ــ چند دقیقه ی دیگه اونجام. بلافاصله بعداز گفتن این جمله گوشی را قطع کرد.
موتور سواردرحال وارسی کردن موتورش گفت:
– حالا خانم واقعا چرا یهو امدید وسط خیابون؟ من که داشتم راهم رو می رفتم.
سرم راپایین انداختم و گفتم:
– می خواستم ماشین بگیرم.
سرش را تکان دادو گفت:
– کسی که می خواد بیاد ماشین داره؟
ــ بله.
زود کارت ملی اش رامقابلم گرفت و گفت:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 بزرگ جانباز انقلاب ، روزت مبارک.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#خامنه_ای_عزیز
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 دعای عهد
تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند
💠 امام صادق علیهالسلام :
هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو #رجعتکنندگان در خدمت آن حضرت قرار میدهد.
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🌷صبح خود را با سلام به چهارده معصوم علیهم السلام شروع کنیم🌷
🌷بسم الله الرحمن الرحيم🌷
🌷السلام علیکَ یا رسولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم
🌷السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین علیه السّلام
🌷السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ سلام الله علیها
🌷السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ علیه السلام و رحمة الله و برکاته
🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی علیه السلام و رحمة الله و برکاته
🌷السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری علیه السلام
🌷السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ،یا اباصالحَ المهدی،یا خلیفةَ الرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن،ایُّها الامامَ الاِنسُ و الجان، الاَمان،الاَمان... و رحمة الله و برکاته
اللهم عجل لولیک الفرج
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#سلام_امام_زمانم
ای که روشن شود از نـور تو هر صبح جهان
روشنـــای دل من حضرت خورشـید سلام❤️
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی(علیهالسلام) فرمودند:
در وصف پرهيزكاران ـ : لباسشان ميانه رويست و راه رفتن و رفتارشان متواضعانه است.✨
#احادیث_قدسی
و چنین فرمود مهربان پروردگار
ای محمد! هر که ولی مرا بیازارد به جنگ من برخاسته است.
(کافی2/352)
#خدایا_دوستت_دارم
*⤵️عهدثابت پنج شنبه⤵️*
*🌟اذکارروز:*
*یارزاق👈308*
*یاغفوریارحیم👈1000*
*🌟سوره روز:*
*👈سوره مبارکه قیامت:*
*خواننده این سوره خداوندبه اومژده عبورازپل صراط رامی دهد.*
*🌟ادعیه وزیارت روز:*
*1/دعای کمیل*
*2/دعای یستشیر*
*3/زیارت عاشورا*
*🌟نمازروزپنج شنبه:*
*👈هرکس دراین روزده رکعت نمازبجاآوردودرهررکعتی بعدازحمد،سوره توحیدده مرتبه بخواند،ملائکه به اوگویندکه هرحاجتی که داری بخواه که برآورده خواهدشد.*
*📚مفاتیح الجنان*
1098_f1df5f83b5121b7b3d7d68e3eba9e9b914844831-144p.mp3
6.21M
صوتی دعای روز پنجشنبه
با نوای اباذر حلواجی👤
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ چهارشنبه 👈25 بهمن / دلو 1402
👈4 شعبان 1445 👈 14 فوریه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌿☘🍀🎋🌸🌺🌹🌷💐🌾🪴🌴
💐میلاد سپهسالار ابوعبدالله الحسین حضرت ابوالفضل العباس علیهما السلام. السلام (24هجری قمری).
🌻🌼🌸🌺🌹🍁🍂🍃🍀☘💐🌷
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است :
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅خریدن وسیله سواری.
✅صلح دادن بین افراد.
✅و امور زراعی و کشاورزی خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد شایسته و محبوب مردم خواهد شد.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه کودک.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️آغاز فعالیت ها.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️ و آغاز درمان و معالجه نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، فرزند یا عالم گردد یا حاکم بر مردم شود. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد سبب درد در سر می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت.
باعث غم و اندوه می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 5 سوره مبارکه "مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و مفهوم آن این است که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
🌹⚪🌹⚪🌹⚪🌹
سلام میفرستیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله)
✨السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اَباصالحَ المَهدی یا خَلیفةَالرَّحمنُ و یا شَریکَ الْقُرآن اَیُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان
🌹⚪🌹⚪🌹⚪🌹
صلوات خاصه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها)💚
🌻اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🌻
🌸🌺🌸🌺🌺🌸🌺🌸
💐اللهم الرزقنا زیارة کربلا🤲
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🍀
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
اللهم الرزقنازیارة علی ابن موسی
💠السلام علیک یاامام الرئوف💠
ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ
🔷دعای سلامتی اقا امام زمان🔷
اللهم الرزقنا زیارة سامرا🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِابنِ الحَسن، صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه، ولیّاًًوحافظاً، وقائداًوناصراً، ودلیلاًو عینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌺
💎💎💎💎💎💎💎💎
اللهم الرزقنا زیارة نجف سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يارَبَّ العالَمين
🔽💎دعای غریق💎🔽
دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان:
🔸یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ 🔷یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب🔷ِثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔸
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
دعایی که عصرعاشورا،امام حسین علیه السلام به فرزندشان امام سجاد علیه السلام تعلیم دادند:
بِحَقِ یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ وَ بِحَقِ طه وَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ یَا مَنْ یَقْدِرُ عَلَى حَوَائِجِ السَّائِلِینَ یَا مَنْ یَعْلَمُ مَا فِی الضَّمِیرِ یَا مُنَفِّسُ عَنِ الْمَکْرُوبِینَ یَا مُفَرِّجُ عَنِ الْمَغْمُومِینَ یَا رَاحِمَ الشَّیْخِ الْکَبِیر یَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ یَا مَنْ لَا یَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِیرِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.
✨✨✨✨✨✨
دعای نورالنور را کفعمی در کتاب "المصباح" از مولایمان امام زمان نقل کرده است. در روایت است که هرکس این دعا را همیشه بخواند با امام زمان محشور خواهد شد:
«يا نُورَ النُّورِ، يا مُدَبِّرَ الْاُمُورِ، يا باعِثَ مَنْ فِي الْقُبُورِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلْ لي وَلِشيعَتي مِنَ الضّيقِ فَرَجاً، وَمِنَ الْهَمِّ مَخْرَجاً، وَأَوْسِعْ لَنَا الْمَنْهَجَ، وَأَطْلِقْ لَنا مِنْ عِنْدِكَ ما يُفَرِّجُ، وَافْعَلْ بِنا ما أَنْتَ أَهْلُهُ يا كَريمُ.»
📚 المصباح ص۴۰۷؛ منتخب الاثر ص۵۲۱
💧💧💧💧💧💧💧💧
دعای برکت روزامام صادق(علیه السلام):وقتى صبح دمید بگو:
💥(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ، سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ💥اللّهُمَّ صَبِّح آل مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ💥اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةالسَّماواتِ وَالأَرض ِرِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)
َچهارده صلوات با وعجل فرجهم
💐 هدیه به روح ائمه معصومین
💐،امام وشهدا وصلحا
💐وشادی روح همه اموات
💐خصوصا اموات دوستان فرستاده شود
🌹🌼🌹🌹🌼🌹🌹🌼🌹
صلوات شعبانیه.mp3
2.96M
🦋صلوات شعبانیه🦋
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
monajat-shabanieh_samavati.mp3
7.55M
#مناجات_شعبانیه
حاج مهدی سماواتی
التماس دعا
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🌤 منتظران نور 🌤
🔵#داستان_ظهور ۱۲ 💠لباس ضدّ آتش و عصای شگفت انگیز 🔹اکنون همه سربازان و یاران امام در مکّه جمع شده
🔵#داستان_ظهور ۱۳
💠هزاران فرشته به کمک آمده اند...
🔹نگاه کن! یاران امام زمان با چه نظمی زیبا ایستاده اند و منتظرند تا دستور حرکت داده شود.
آن جوان را میبینی که در جلو لشکر، پرچمی نورانی در دست دارد؟
آیا او را میشناسی؟
او «شُعَیب بن صالح»، پرچمدار این لشکر بزرگ است.
🔹آیا پرچمی را که در دست اوست میشناسی؟
این همان پرچم پیامبر است.
همان پرچمی که جبرئیل در جنگ «بَدْر» برای پیامبر آورد.
آیا میدانی این پرچم تا به حال، فقط دو بار مورد استفاده قرار گرفته است؟
اوّلین بار زمانی بود که جبرئیل آن پرچم را برای پیامبر آورد و او هم در جنگ بدر آن را باز نمود و لشکر اسلام در آن جنگ به پیروزی بزرگی دست یافت.
پیامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع کرد و دیگر در هیچ جنگی آن را باز
نکرد و تحویل امیرالمومنین علیه السلام داد.
آن حضرت نیز فقط در جنگ جمل، آن پرچم را باز نمود و دیگر از آن استفاده نکرد.
🔹آیا میدانی که این پرچم از جنس پارچههای دنیایی مثل پنبه و کتان و حریر نیست، بلکه از جنس گیاهان بهشتی است.
این پرچم آن قدر نورانی است که میتواند شرق و غرب دنیا را روشن گرداند.
وقتی که این پرچم برافراشته میشود، ترس و وحشت عجیبی در دشمنان پدیدار میگردد به طوری که دیگر نمی توانند هیچ کاری بکنند.
از طرف دیگر با برافراشتن این پرچم، دلهای یاران امام زمان چنان از شجاعت پر میشود که گویی این دلها از جنس آهن است و هیچ ترسی به آنها راه ندارد.
جالب است بدانی که چوب این پرچم از آسمان آمده است و هر وقت امام بخواهد دشمنی را نابود سازد، کافی است با این پرچم به او اشاره کند پس به امر خدا، آن دشمن به هلاکت میرسد.
🔹آیا میدانی هرگاه که این پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به یاری امام میآیند؟
دسته اوّل: فرشتگانی که با نوح علیه السلام، در کشتی بودند و او را یاری کردند.
دسته دوم: فرشتگانی که به یاری ابراهیم علیه السلام آمدند.
دسته سوم: فرشتگانی که همراه موسی علیه السلام بودند زمانی که رود نیل به امر خدا شکافته شد و قوم بنی اسرائیل از رود نیل عبور کردند.
دسته چهارم: فرشتگانی که هنگام رفتن عیسی علیه السلام به آسمان، همراه او بودند.
دسته پنجم: چهار هزار فرشته ای که همیشه در رکاب پیامبر اسلام بودند.
دسته ششم: سیصد و سیزده فرشته ای که در جنگ «بَدْر» به یاری پیامبر آمدند.
دسته هفتم: فرشتگانی که برای یاری امام حسین علیه السلام به کربلا آمدند.
آمار کل این هفت دسته، سیزده هزار و سیصد و سیزده فرشته است که به یاری امام زمان میآیند.
🔹اگر سمت راست لشکر را نگاه کنی، جبرئیل را میبینی؛ در سمت چپ لشکر هم، میکائیل ایستاده است.
همه نیرویهای زمینی و آسمانی آماده اند تا ایشان دستور حرکت بدهد.
وقتی لشکر امام حرکت کند، ترس عجیبی در دل دشمنان ایجاد میشود و به همین دلیل است که همیشه پیروزی با این لشکر است.
🔹آری، کسانی که قصد دشمنی با نور خدا را دارند ترسی عجیب وجودشان را فرا میگیرد؛ امّا کسانی که سالهای سال در جستجوی نور خدا بوده اند محبّت و علاقه زیادی به امام پیدا میکنند. آنها هرگز از این حرکت آسمانی نمی ترسند، بلکه هر لحظه آرزو میکنند که حکومت مهدوی تشکیل شود وعدالت واقعی را به چشم خود ببینند.
🔰ادامه دارد...
✍نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤