فصل چهارم: جزیره خضراء افسانه یا واقعیت
داستان جزیره خضراء
مرحوم
علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار ، به
تفصیل این داستان را نقل کرده که اجمالش این
است.
در کتابخانه امیرالمؤمنین (ع) در نجف اشرف رساله های خطی را یافتم که مشهور به «داستان جزیرهٔ خضراء» ،بود مؤلف آن رساله خطی شخصی به نام فضل بن یحیی طیبی کوفی امامی است. این مرد داستان جزیره خضرا را از دو نفر به نام های
شیخ شمس الدین و شیخ جلال الدین در حرم اباعبدالله (ع) در سال ۶۹۹ هـ.ق شنیده است که دو
نفر داستان را از قول زین الدین علی بن فاضل
مازندرانی نقل کرده.اند پس او علاقه پیدا کرد که
داستان را از خود علی بن فاضل مازندرانی نقل کرده اند پس او علاقه پیدا کرد که داستان را از خود علی بن فاضل مازندرانی بشنود و درصدد پیدا کردن و یافتن او برآمد تا اینکه علی بن فاضل در اوایل ماه شوال همان سال به شهر حله سفر کرد و
مؤلف این رساله ،خطی او را در منزل سید فخرالدین
ملاقات کرد و از او خواهش نمود که آنچه را که
برای آن دو نفر شیخ شمس الدین و شیخ
جلال الدین نقل کرده است برای او هم بیان او چنین گفت:
«من در دمشق خدمت شیخ عبدالرحیم حنفی
شیخ زین الدین علی اندلسی به تحصیل علوم اشتغال داشتم شیخ زین الدین مردی خوش نفس و نسبت به شیعه و علمای امامیه خوش بین بود و به
آنها احترام میگذاشت مدتی از محضرش استفاده
نمودم پس چنین اتفاق افتاد که عازم مصر شد.
و چون خیلی به یکدیگر علاقه داشتیم تصمیم گرفت
که مرا نیز به همراه خود به مصر ببرد. با هم به مصر رفتیم و در شهر قاهره قصد اقامت کرد. مدت
نه ماه در آنجا به بهترین وجه زندگی کردیم. در
یکی از روزها نامۀ پدرش به دستش رسید که نوشته
بود شدیداً بیمارم و آرزو دارم قبل از مرگ تو را
ملاقات نمایم استاد از نامۀ پدر گریه کرد و تصمیم گرفت که به اندلس سفر کند. من در این سفر با او
همراه شدم هنگامی که به اولین قریه جزیره رسیدیم من شديداً بيمار شدم که قادر به حرکت نبودم . استاد از وضع من بسیار ناراحت شد و مرا به خطیب قریه سپرد که از من پرستاری کند و خودش به سوی شهرش حرکت نمود. بیماری من سه روز طول کشید سپس حالم رو به بهبود رفت.
از منزل خارج شدم و در کوچه های قریه به گردش پرداختم در آنجا قافله هایی را دیدم که از کوهستان
آمده و اجناسی را با خود آورده بودند.
از احوالشان
جویا شدم در جواب گفته شد اینها از سرزمین بربر می آیند که نزدیک جزایر رافضی هاست. وقتی نام جزایر رافضی ها را شنیدم مشتاق شدم که آنجا را ،ببینم گفتند از اینجا تا آن جزایر مقدار ۲۵ روز راه فاصله دارد که به مقدار دو روزش آب و آبادانی وجود ندارد برای پیمودن آن دو روز الاغی را کرایه
کردم و بعد از آن پیاده حرکت نمودم.
📚@ketabkhani_group📚
🌤 منتظران نور 🌤
فصل چهارم: جزیره خضراء افسانه یا واقعیت داستان جزیره خضراء مرحومعلامه مجلسی در کتاب بحارالانوار ،
رفتم تا به جزایر رافضی ها رسیدم. اطراف جزیره با دیوارهایی محصور بود و برج های محکم و بلندی داشت . وارد مسجد شهر ،شدم مسجد بسیار بزرگی بود صدای مؤذن را شنیدم که به روش شیعه اذان می گفت ،و بعد از آن برای تعجیل فرج امام زمان (عج) دعا کرد از خوشحالی گریه ام گرفت. مردم به مسجد آمدند و بر طرق فقه شیعه وضو گرفتند، مرد
خوش سیمایی وارد مسجد شد و به سوی محراب
حرکت کرد و مشغول نماز جماعت شدند. بعد از
فراغ از نماز و تعقیبات از احوال من جویا شدند.
شرح حالم را بیان کردم و گفتم عراقی الاصل
هستم وقتی فهمیدند که شیعه هستم به من احترام
کردند و در یکی از حجرات مسجد جایی برایم
معین کردند. امام مسجد به من احترام میکرد و شب و روز جدا نمیشد در یکی از روزها به او :گفتم خوراک و مایحتاج اهل این بلد از کجا می آید؟ من که در اینجا زمین مزروعی نمیبینم. گفت طعام اینها از جزیره خضرا میآید که در بین بحر ابيض واقع شده است. غذای اینها هر سال در دو نوبت به وسیلهٔ کشتی از جزیره وارد میشود :گفتم چند مدت باقیمانده تا کشتی بیاید؟ گفت چهار ماه، پس من از طول مدت ناراحت شدم ولی خوشبختانه بعد از چهل روز کشتیها وارد شدند هفت کشتی دیگر پس از دیگری وارد شد از کشتی بزرگ مرد خوش سیمایی وارد شد، به مسجد آمد و بر طبق فقه شیعه وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را
خواند. بعد از فراغ از نماز متوجه من شد و سلام کرد و اسم خودم و پدرم را ذکر کرد. از این حادثه تعجب کردم. گفتم شاید در سفر از شام تا مصر یا از مصر تا اندلس با اسم من آشنا شده ای؟ گفت نه
بلکه نام تو پدرت و شکل و قیافه و صفاتت به من
رسیده
است.
من تو را به همراه خودم به جزیره خضرا خواهم برد. یک هفته در آنجا توقف کرد و بعد از انجام کارهای
لازم با هم حرکت نمودیم. بعد از اینکه مدت
شانزده روز در دریا حرکت کردیم در وسط دریا آب های سفیدی نظر مرا جلب کرد. آن شیخ که
نامش محمد بود به من گفت: چه موضوعی نظرت را جلب کرده است؟ گفتم: آبهای این نقطه رنگ دیگری دارد؟ :گفت اینجا بحر ابیض است و این هم جزیره خضرا می باشد. این آبها همانند دیواری اطراف جزیره را احاطه نموده است و از حکمت خدا چنین است که کشتیهای دشمنان ما اگر بخواهند به این نقطه نزدیک ،شوند به برکت صاحب الزمان (عج) غرق می گردند. مقداری از آبهای آن نقطه را خوردم مانند آب فرات شیرین و گوارا بود. بعد از
اینکه آبهای سفید را پیمودیم، به جزیره خضرا رسیدیم. از کشتی پیاده و وارد شهر شدیم شهری بود آباد و پر از درختان میوه بازارهای زیادی
داشت پر از اجناس و اهالی شهر با بهترین وجه
زندگی میکردند دلم از دیدن چنین مناظره زیبایی
لبریز شادمانی شد.
رفیقم محمد مرا به منزل خودش برد و بعد از استراحت به مسجد جامع بزرگ رفتیم در مسجد جماعت زیادی بودند و در بین آنها شخصی بزرگ و با ابهت بود که نمیتوانم ابهت و جلالش را
توصیف کنم . نامش سید شمس الدین محمد بود.
📚@ketabkhani_group📚
سلام همراهان گرامی و بزرگوار
امروز ادامه داستان جزیره خضرأ رو براتون میذاریم امیدوارم هم لذت ببرید و هم یاد بگیریم
.......
مردم نزدش علوم عربی و قرآن و فقه و اصول دین را میخواندند هنگامی که خدمتش رسیدم، به من
خوش آمد گفت و نزدیک خودش نشانید،
احوال پرسی کرد و گفت من شیخ محمد را به سراغ تو فرستادم سپس دستور داد در یکی از حجرات مسجد جایی برایم تهیه کردند. در آنجا استراحت میکردم و غذا را با سید شمس الدین و اصحابش صرف میکردیم مدت هجده روز بدین صورت
گذشت.
در اولین جمعه ای که برای نماز حاضر شدم دیدم که سید شمس الدین نماز جمعه را دو رکعت و به
قصد وجوب خواند از این موضوع تعجب کردم
سپس به طور خصوصی به سید شمس الدین گفتم
مگر زمان حضور امام است که نماز جمعه را به وجوب میخوانی؟ گفت نه امام حاضر نیست لکن
من نایب خاص او هستم گفتم آیا تاکنون امام
زمان (عج) را دیده ای؟
گفت ندیده ام لیکن پدرم میگفت که صدایش را
می شنیده ولی خودش را نمیدیده است. اما جدم هم صدایش را میشنیده و هم خودش را میدیده است :گفتم آقای من علّت چیست که بعضی افراد او را میبینند و بعضی نه گفت: این لطفی است که خداوند متعال نسبت به بعضی از بندگانش دارد. سپس سید دست مرا گرفت و به خارج شهر برد. باغها و بوستانها و نهرها و درختان فراوانی را
مشاهده ،کردم که در عراق و شام نظیرش را ندیده
بودم به هنگام گردش مرد خوش سیمایی به ما
برخورد نمود و سلام کرد. به سید گفتم این شخص که بود؟ گفت آیا این کوه بلند را میبینی؟ گفتم: ،آری گفت در وسط این کوه مکانی زیبا و چشمهٔ آبی گوارا زیر درختان وجود دارد و در آنجا گنبدی است که از آجر ساخته شده است و این مرد با رفیق دیگرش خادم آن قبه و بارگاه میباشند. من هر صبح جمعه به آنجا میروم و امام زمان (عج) را
زیارت میکنم و پس از خواندن دو رکعت نماز
کاغذی را مییابم که تمام مسائل مورد نیازم در آن نوشته است سزاوار است تو هم بروی آنجا و امام
زمان (عج) را در آن قبه زیارت کنی.
پس من به سوی آن کوه حرکت نمودم قبه را همانطور یافتم که برایم توصیف نموده بود. همان دو خادم را در آنجا دیدم .خواستار ملاقات امام زمان (عج) شدم گفتند غیر ممکن است و ما مأذون نیستیم :گفتم پس برایم دعا کنید قبول کرده و برایم دعا کردند. سپس از کوه پایین آمدم و به
منزل سیّد شمس الدین رفتم. او در منزل نبود و به
دو
خانه شیخ محمد که در کشتی با من بود رفتم و
جریان کوه را برایش تعریف کردم و گفتم که آن
خادم به من اجازه ملاقات ندادند.
شیخ محمد به من گفت : هیچ کسی حق ندارد به آن مکان برود جز سید شمس الدین. او از فرزندان امام زمان (عج) میباشد بین او و امام زمان (عج) پنج پدر فاصله است و او نایب خاص امام زمان (عج) میباشد.
بعد از آن از سید شمس الدین اجازه خواستم که بعضی از مسایل مشکل دینی را از او نقل کنم و قرآن مجید را نزدش بخوانم تا قرائت صحیح را به
من یاد بدهد گفت اشکال ،ندارد ابتدا قرآن را
تلاوت میکنیم.
📚@ketabkhani_group📚
🌤 منتظران نور 🌤
....... مردم نزدش علوم عربی و قرآن و فقه و اصول دین را میخواندند هنگامی که خدمتش رسیدم، به منخوش آم
در بین قرائت اختلاف قاریان را ذکر
می کردم.
سید به من گفت : ما اینها را نمیشناسیم قرائت ما مطابق قرآن علی بن ابیطالب(ع) است.
آنگاه داستان جمع قرآن به وسیله علی بن ابیطالب(ع) را بیان کرد. گفتم : چرا بعض آیات قرآن
ربطی به ماقبل و مابعدشان ندارند؟
گفت :،آری چنین است و جریان جمع قرآن به وسیلهٔ ابوبکر و نپذیرفتن قرآن علی بن ابیطالب(ع)
را بیان نمود به دستور ابوبکر قرآن جمع آوری شد.
مثالب را از قرآن حذف نمودند و از همین جهت میبینی که بعض آیات با قبل و بعد غیر مربوط
هستند.
از سید اجازه گرفتم و در حد نود مسأله از او نقل کردم که جز به خواص مؤمنین به کسانی اجازه
نمیدهم آنها را ببینند.
آنگاه داستان دیگری را که مشاهده کرده نقل
میکند و میگوید به سید عرض کردم.
از امام زمان (عج) احادیثی به ما رسیده که هرکس در زمان غیبت کبرا مدعی رؤیت شد دروغ میگوید،
این احادیث چگونه سازگار است با اینکه بعضی از
شما او را میبینید.
گفت:
صحیح است اما این طور فرموده، لیکن این
مال آن زمانی است که دشمنان فراوانی از بنی
عباس و دیگران داشت اما در این زمان دشمنان
مأیوس شده اند و شهرهای ما هم از آنها دور
است.
هیچ کس به ما دسترسی ندارد، ملاقات خطری
ندارد.
گفتم: سید من علمای شیعه حدیثی از امام نقل
کنند که خمس را برای شیعیان اباحه نموده آیا شما هم این حدیث را از امام دارید؟
گفت : امام خمس را در حق شیعیان اباحه نموده است. آنگاه مسایل و سخنان دیگری را از سید نقل
میکند و میگوید سید به من گفت تو نیز تاکنون
دو مرتبه امام زمان (عج) را دیده ای ولی او را
نشناخته ای.
در
خاتمه میگوید سید به من تکلیف کرد که در بلاد مغرب توقف نکن و هرچه زودتر به عراق
برگرد و من به دستورش عمل کردم.
توجه :
در مورد جزیره خضرا در مجموع دو نظر متضاد وجود دارد برخی آن را صحیح و معتبر و قابل استناد دانسته اند و بعضی دیگر آن را مجعول و شبیه به افسانه میدانند و میگویند که استناد به آن
درست نیست و در متن داستان علی بن فاضل
مازندرانی که راوی اصلی این داستان است
تناقضاتی وجود دارد لذا نمیتوان به آن اعتماد کرد.
ما اینک به دلایل طرفین اشاره میکنیم و قضاوت
و
صحت و سقم داستان را به عهده خوانندگان گرامی می گذاریم.
📚@ketabkhani_group📚
امروز میخوایم موارد بحث در مورد صحیح یا غیر صحیح بودن و افسانه ای بودن جزیره خضرأ را مورد بررسی قرار بدیم
دلایل صحت داستان جزیره خضرا
طرفداران صحت این داستان میگویند بزرگان شیعه این داستان را در کتبشان نقل کرده و به آن
اعتماد نموده و استناد جسته اند. اگر این داستان
یک داستان ساختگی و رمانی و افسانه ای بود، هیچگاه بزرگان و مفاخر شیعه به آن توجه نمیکردند و
در کتبشان آن را نقل نمی نمودند.
کسانی که این داستان را نقل کردهاند عبارتند از:
۱ فضل بن یحیی از علمای قرن هفتم که او داستان را بلاواسطه در حله در منزل سید فخرالدین حسن بن علی موسوی مازندرانی از زبان زین الدین
علی بن فاضل مازندرانی شنید، سپس آن را در کتابی به نام «الجزیره الخضراء» نگاشت و همین کتاب در آینده مأخذ و منبع کتب سایرین شد و اول
کتابی که در این مورد نوشته شده همین کتاب
است.
۲ قاضی نورالله شوشتری در کتاب پر ارج مجالس المؤمنین» آن را آورده است.
۳- شهید اول آن را به خط خود نوشته و خط او در خزینه امیرالمؤمنین (ع) پیدا شده است.
۴- محقق کرکی آن را به فارسی ترجمه کرده
است.
۵- علامه مجلسی آن را در کتاب بحارالانوار درج
کرده است.
۶ مقدس اردبیلی آن را در کتاب حدیقه الشیعه
آورده است.
۷-شیخ حر عاملی آن را در کتاب اثبات الهداه درج
کرده است.
۸وحید بهبهانی در حاشیهٔ مدارک به مضمون آن
درباره نماز جمعه فتوا داده است.
۹_بحرالعلوم در رجال خود به آن استناد کرده است.
۱۰_میرزا عبدالله اصفهانی (افندی) آن را در ریاض
العلماء نقل کرده است.
۱۱- میرزای نوری آن را در کتاب «جنه المأوی» و
«نجم الثاقب» درج کرده است.
و دهها نفر دیگر که این داستان را در کتابهای خود آورده و از اصل داستان و قهرمان آن علی بن
فاضل مازندرانی تجلیل کرده اند و قاضی نورالله شوشتری محافظت آن را بر هر مؤمنی لازم دانسته
است.
طرفداران صحت این داستان میگویند اگر این
داستان یک موضوع جعلی و افسانه ای بود و علی بن فاضل عقیده خورد به صورت رومانی نویسی نوشته باشد،این همه بزرگان از فقها و محدثین بر آن استناد نمی کردند و آن را در کتاب خود درج نمی کردند.
📚@ketabkhani_group📚
🌤 منتظران نور 🌤
دلایل صحت داستان جزیره خضرا طرفداران صحت این داستان میگویند بزرگان شیعه این داستان را در کتبشان نقل
دلایل افسانه ای بودن داستان جزیره خضرا
آنها که بر جعلی بودن این داستان نظر دارند سخنشان این است که اولاً: درست است که این داستان را بسیاری از بزرگان نقل کرده اند ولی وقتی دقت میشود آن یک داستان و از یک شخص
بیشتر نیست و قهرمان داستان تنها على بن فاضل
مازندرانی و منبع همۀ آنها كتاب فضل بن يحيى
است.
ثانیاً این داستان سند معتبری ندارد، زیرا داستان از یک کتاب خطی ناشناخته نقل شده که خود مرحوم مجلسی درباره اش مینویسد چون من این داستان را در کتب معتبر ،نیافتم باب جداگانه ای را به آن
اختصاص دادم تا با مطالب کتاب مخلوط نشود.
ثالثاً: در متن مطالب داستان تناقضاتی دیده میشود،
چنانکه ملاحظه فرمودید، در یک جا سیدشمس الدین به راوی داستان میگوید من نایب خاص امام هستم و خودم آن حضرت را تاکنون ندیده ام و پدرم نیز آنجناب را ندیده، لیکن سخنش
را شنیده است اما جدم هم خودش را دیده و هم
حدیثش را شنیده است، اما همین سید شمس الدین
در جای دیگر به راوی داستان :گفت من هر روز صبح جمعه برای زیارت امام به آن کوه میروم و خوب است تو هم بروی و شیخ محمد هم به راوی داستان :گفت فقط سید شمس الدین و امثالش میتوانند خدمت امام زمان (عج) مشرف شوند، چنانکه ملاحظه میفرمایید این مطالب باهم تناقض ،دارند نکته قابل ذکر این است که سید شمس الدین
که میدانست جز خودش کس دیگری را به
ملاقات امام نمیبرند چرا به راوی داستان پیشنهاد
کرد که برای ملاقات به بالای کوه برود.
رابعاً در داستان مذکور به تحریف قرآن تصریح
شده که قابل قبول نیست و مورد انکار شدید
علمای اسلام است.
خامساً: موضوع اباحه خمس در زمان غیبت مطرح شده و مورد تأیید قرار گرفته که آن هم از نظر فقها
مردود است.
به هر حال داستان به طور رمانتیک تهیه شده که خیلی عجیب و غریب به نظر میرسد یک نفر به نام زین الدین از عراق به قصد تحصیل علوم به شام و از آنجا به همراه استادش به مصر میرود و از
آنجا به همراه استادش به اندلس (اسپانیا) سفر
می کند، پس از طی این مسافت طولانی مریض
می شود ،استادش او را رها میکند و بعد از بهبودی
با شنیدن نام جزیره رافضی ها، آنچنان به دیدن آن مشتاق میشود که استادش را فراموش میکند با پیمودن راه دور و خطرناک به جزیره رافضی ها میرسد در آنجا نام جزیره خضرا را میشنود با اینکه بنا بود پس از چهار ماه کشتی بیاید پس از
چهل روز آمد و پس از یک هفته توقف او را به همراه خود به دریا میبرند و در وسط بحر ابیض آبهای سفیدی را میبیند که شیرین و گوارا است.
جالب اینجاست که یک نفر عراقی این همه راه طولانی را طی میکند و در کشورهای مختلف با
مردم صحبت میکند و زبان همه را میداند آیا مردم اسپانیا هم به زبان عربی صحبت میکردند؟! ،سرانجام بر فرض چشم پوشی از همه این اشکالات نمیتوانیم بپذیریم که سکونت حضرت، دائماً در آن جزیره هست اگر اصل این جزیره و داستان صحت داشته باشد ممکن است حضرت مدتی در آنجا مانده
باشد و گرنه حضرت به طور ناشناس در بین مردم
زندگی میکند لذا او را در جاهای مختلف دیده اند.
امام صادق (ع) فرمود: «إِنْ لِلْقَائِمِ غَيبَتَيْنِ يَرْجِعُ في أحدهما و الأخرى لا يُدْري أَيْنَ هُوَ؟ يَشْهَدُ المواسم
يرى الناس ولا يرونه»
پس انحصار زندگی حضرت در جزیره خضرا صحیح
نیست.
📚@ketabkhani_group📚
سید محمد باقر شفتی و جزیره خضراء
حجت الاسلام حاج سید محمد باقر شفتی (ره) در
پشت کتاب تحفه الابرار (رساله) علمیه خودشان و
به خط خود این جریان را نوشته بودند.
من همیشه از حضرت بقیه الله ارواحنا فداه میخواستم که مرا به مشاهده جزیره خضرا و بحرابیض و شهرهایی که اولاد آن حضرت در آن جا بر خلق زیادی که در نهایت عظمت هستند حکومت دارند، موفق گرداند و خدا را به حق ولی خود (عج) قسم دادم که صحت این امر بر من
معلوم شود.
تا اینکه شب عید غدیر که شب جمعه بود، ثلث آخر
شب کنار باغچه ای که در خانه ما در بیدآباد
اصفهان است راه میرفتم. ناگاه سیدمجللی را دیدم که به سیمای علماء بود ایشان مرا به تمام آنچه که در دل داشتم، خبر داد و همچنین به صحت آن شهرها و بلادی که در جزیره خضراء است آگاه نمود و گفت آیا میخواهی به چشم خود ببینی، تا
برای تو و سایر اولی الابصار (صاحبان بصیرت
)عبری باشد؟
گفتم بلی آقای من و در این صورت منّت بزرگی
بر من میگذارید.
فرمود : بیا دو چشمت را برهم بگذار و هفت مرتبه
بر
جدت محمد و آل او صلوات بفرست.
آنچه دستور داد انجام دادم بعد فرمود: دو چشمت
را باز کن و نظر کن ببین از آیات و نشانه های الهی
چه میبینی؟
چشمها را گشودم شهری را دیدم که خانه هایش دور و طرف راست و چپ آن از درخت و گل، سبز و خرم بود كانها جنات تجري من تحتها الانهار.
(مانند بهشتی که نهرهایی در آن جاری است.) بعد فرمود به آخر آن درختها نظر کن و به آن جا برو؛ مسجد و امامی را میبینی که نماز صبح را بجا
می آورد. پشت سر او جماعت و صفوفی است که نهایت ندارد نماز خود را به آن امام اقتداء کن که او از طبقه هفتم اولاد صاحب الزمان (عج) و نامش عبدالرحمان است بعد از نماز مرا آنجا میبینی. حسب الأمر به راه افتادم و دیدم زمین خود به خود زیر پای من طی میشود تا به آن مسجد و به همان کیفیتی که گفته بود .رسیدم آن امام، مثل ماه شب چهارده نورانی و در محراب ایستاده بود. ایشان مرا
دید و من او را زیارت کردم فرمود: مرحباً بک
(خوش آمدی) به درستی که خدا بر تو منت گذارد. مسائلی که در رابطه با احکام مشکل بود، از ایشان
سؤال کردم و جواب .گرفتم. بعد هم مرا اکرام و انعام نمود آنگاه نماز فجر را بجا آورد به او اقتداء نمودم و مشغول به تعقیباتی که داشتم شدم تا آن که نزدیک طلوع آفتاب شد. این جا از ذهنم گذشت که در چنین وقتی من با مردم نماز خوانده ام
و آنها لابد به عادت هر روز منتظرم میباشند؛ اما امروز گذشت و به آنها نمی.رسم. در این وقت شنیدم آن سید و امام که در محراب نشسته بود، می گوید: مترس و محزون مباش که به زودی تو را به جای خود میرسانیم و با آنها نماز میخوانی.
ناگاه دیدم آن سیّد اولی نزد من است دست مرا گرفت و گفت: به برکت امام زمان خود برویم. فوراً خود را در مسجد بیدآباد دیدم با جماعت نماز
خواندم و آن سید را هم دیگر ندیدم.
📚@ketabkhani_group📚