#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_189
–نمیفهمی، یا خودت رو زدی به اون راه؟
–به کدوم راه؟
کامل نشست و تکیه داد به تاج کوتاه و اسپرت تخت و گفت:
–به من میگه اگه نری لباست روعوض کنی نمی برمت. مثل بچه ها باهام رفتار می کنه، فکر میکنه همه باید مثل تو باشن.
اونقدر که تو از این حرفها کردی توی مخش...اصلا آرش اینجوری نبود.
وقتی تعجب مرا دید ادامه داد:
– اون چیکار به پوشش من داره، خود کیارش اون تونیک سفیده رو برام از ترکیه خریده، خب اگه دلش نمی خواست بپوشم که نمی خرید.
نگاهم را پایین انداختم و حرفی نزدم. بینمان کمی به سکوت گذشت.
–از وقتی تو امدی زندگی من به هم ریخته، رفتار همه تغییر کرده، هی میری پیش مامان توی آشپز خونه، خود شیرینی می کنی، اون روز عمه نشسته من رو نصیحت می کنه، که مثل راحیل به مادر شوهرت کمک کن، اون که خدمتکارت نیست که هی بزاره برداره واست. زیادی استراحت کنی چاق میشی زایمانت سخت میشه.
بعد با حرص بیشتری ادامه داد:
–تو که اینقدر ادعای مریم مقدسیت میشه، این رو نمی دونی که نباید زیرآب کسی رو بزنی؟
الانم که با فاطمه جیک تو جیک شدید، می شینید پشت من حرف می زنیدکه چی بشه؟ فکر می کنید شماها بنده های خالص خدا هستید بقیه کافرن.
با هر جمله ایی که می گفت قلبم فشرده میشد، من چهکار کردهام که مژگان در موردم اینطور فکر می کند. بغض داشتم ولی سعی کردم قورتش بدهم.
–باور کن ما اصلا در مورد تو حرفی نزدیم.
نگاهش را با عصبانیت از من گرفت و گفت:
–پس چرا هر کی به تو می رسه رفتارش با من تغییر می کنه؟ همین آرش، قبل از تو، روزی نبود که باهم شوخی و خنده نداشته باشیم. با هم خیلی راحت بودیم. ولی الان تا باهاش شوخی می کنم میگه راحیل حساسه ها ملاحظه کن.
اصلا انگار از تو می ترسه، زندگی اینجوری به چه دردی می خوره، عشق و عاشقی که از سرش بپره اون روش رو خواهی دید، الان داغه حرف حرف توئه.
همان لحظه فاطمه داخل اتاق شد. وقتی جو را دید آرام گفت:
–راحیل جان یه دقیقه بیا.
با تردید بلند شدم ورو به مژگان گفتم:
–الان برمی گردم.
فاطمه به طرف اتاق مادر آرش رفت، من هم به دنبالش رفتم.
–چی میگه اونجا؟ قیافت چرا اینقدر داغونه؟
–هیچی بابا، دردو دل می کرد.
–راحیل ما دو سه ساعت دیگه میریم. حالا نمیشه بعدا دردو دل کنید. این جاریت که همش ور دلته، تقریبا هر روز هم رو می بینید دیگه. بیا این آخریه پیش ما دیگه، زن دایی هم سراغت رو می گرفت.
–باشه چند دقیقه دیگه میام.
همین که خواستم پیش مژگان برگردم، دیدم از اتاق بیرون امد و به طرف آشپزخانه رفت.
چون میز غذا خوری هشت نفره بود همه جا نمی شدیم، برای همین سفره انداختند.
سر سفره نشسته بودیم. کیارش مدام از سفرش تعریف می کرد، از این که چقدر در آن کشور آزادی هست و مردم آنجا مدام در حال شادی و خوش گذرانی هستند و مردم ما چقدر افسردهاند. بعد نگاه تحقیر آمیزی به من انداخت و رو به عمو رسول گفت:
–دنیا داره به سرعت پیشرفت می کنه و هنوز خیلی ها دنبال خرافات هستند.
«چی میگه این، امشب زن و شوهر یه چیزیشون میشه ها، بابا حالا یه ترکیه رفتیا، اصلا چرا به عمهی خودت نگاه نمی کنی؟»
به روی خودم نیاوردم. فاطمه که دست راستم نشسته بود زیرگوشم گفت:
–چرا اینجوری نگاهت کرد؟
به آرامی گفتم:
–آخه نگذاشتم تو ایرانم مثل تر کیه آزادی باشه، الان ازم شاکیه.
فاطمه پوزخندی زدو گفت:
–واقعا که، دیگه آزادی از این بیشتر؟ والا اون اروپاییشم غلط بکنه مثل بعضی از ایرانیها آزاد بیرون بیاد. بعد از سکوت کوتاهی کیارش حرفش را از سر گرفت. اسم یک سیاست مدار را آورد و گفت:
–با یه مَن ریش اونجا بود و میخواست اقامت بگیره. بعد دوباره نگاهی به من کردو ادامه داد:
–اینجارو جمع می کنه ببره اونجا خرج کنه. کاری هم به تورم و این چیزها نداره.
مژگان که تا آن موقع خیلی بادقت به حرف های شوهرش گوش می کرد رو به من گفت:
–ظاهرشون مذهبیه، خدا میدونه زیر زیرکی چه کارها که نمی کنن اینا...باید از این جور آدمها ترسید.
آرش تیز نگاهش کرد و مژگان سعی کرد به روی خودش نیاورد.
دوباره فاطمه زیر گوشم گفت:
–منظورش به ما بود؟
–نه بابا، داعشیها رو میگه.
فاطمه خندید و گفت:
–حالا اون چرا مثل این بچه سوسولا رفته اقامت ترکیه رو بگیره، یه اروپایی، آمریکایی، جایی می رفت.
کی؟
–همون یارو که ریش داشته دیگه.
–لابد کم ملت رو چاپیده، پولش تا ترکیه می رسیده ...
فاطمه اشارهایی به کیارش و مژگان کردو گفت:
اینا فکر کنم تازه فهمیدن با اون رای که دادند، چه فاجعهایی به بار آوردن، با این حرفهاشون دنبال مقصرن. خب اگه تورم داره میشه خودتون کردید دیگه.
جملهی آخرش را کمی بلند گفت.
سکوتی جمع را فرا گرفت.
آرش که طرف چپم نشسته بود زیر گوشم گفت:
–حالا ما یه غلطی کردیم رای دادیم. شما هی بکوبید ها.
زمزمهوار پرسیدم:
–توام؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
نفسم را بیرون دادم.
–باید خوش بین بود. انشالله که همه چی درست میشه.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_190
موقع جمع کردن سفره مژگان هم به آشپزخانه آمدو کمک کرد، واین برای من وفاطمه عجیب بود.
کارها که تمام شد، فاطمه گفت؛
–بیابریم توی اتاق.
همین که خواستیم برویم باشنیدن صدای عمه مکث کردیم.
–فاطمه، مادر حاضرشوکم کم بریم.
–چشم.
فاطمه زیپ چمدان را بست و روی تخت نشست. چادر تا شده اش را روی پاهایش گذاشت و با کراه نگاهش کرد.
–چیه؟ چراعین طلبکارها نگاهش می کنی. مستاصل نگاهم کرد.
–نمی دونم چیکار کنم.
فهمیدم با چادرش درگیر است.
–با نامزدت درموردش صحبت کردی؟
–اهوم، میگه حجاب برام مهمه، ولی حتما نباید چادر باشه. الان مشکل من مامانمه.
–یعنی به زور مامانت چادر سر میکنی؟
–نمیشه گفت به زور، ولی اگه سر نکنم ناراحت میشه. یه مدت کوتاهی که حجاب نداشتم خیلی زجرش دادم. نمی خوام از دستم ناراحت بشه، اون زحمت من رو زیاد کشیده، همیشه احترامش رو داشتم. اون فکر می کنه اگه چادر سرم نکنم بهش بی احترامی کردم.
–خب باهاش صحبت کن، عمه، زن باتجربه و فهمیده اییه، من مطمئنم اگه باهاش منطقی صحبت کنی قبول می کنه.
فکری کردو چادر را روی تخت پرت کرد و گفت:
– باید بهش عادت کنم. چارهایی ندارم.
–نه فاطمه جان این کار رو نکن.
–پس چیکار کنم؟
– به نظر من اگه نمی خوای دوباره اشتباه قبلت تکرار بشه بزارش کنار، اگه تو چادر بخوای باید خودت قبولش کنی باید حس کنی بخشی از وجودته، تا چیزی برات ارزش نشه ازش لذت نمیبری، اگه یه روز فقط به خاطر خدا دوسش داشتی سرت کن. اون وقته که توی گرمای پنجاه درجه ی شهرتونم راحت باهاش کنار میای. اینجوری زورکی سر کردن ممکنه باعث بشه از همه طلبکار بشی. یا شاید از بقیه که حجاب ندارن متنفر بشی. چون با خودت میگی من به خودم اینقدر سختی میدم ولی بقیه خوشن. عین خیالشونم نیست.
–ولی اگه الان بدون چادر برم بیرون که مامانم جلوی دیگران احساس حقارت می کنه.
–خب الان بپوش که اون بنده خداهم شوکه نشه، بعد که رفتید شهرتون چند روز کم کم باهاش صحبت کن بهش آمادگی بده بعد. خلاصه دل مادرتم به دست بیار دیگه...
با صدای آرش بلند شدم و رفتم جلوی در اتاق.
–می خوام عمه اینارو ببرم راه آهن، میای باهم بریم؟
–آره، فقط چند دقیقه صبرکن آماده بشم.
همه ایستاده بودند. عمه یکی یکی از همه خداحافظی میکرد. بعد دم در تا کفش هایش را بپوشد. من هم از همه خداحافظی کلی کردم که بروم. زن دایی به طرفم امد و گفت:
–راحیل جان تا شما برگردید ما رفتیم صبر کن ببوسمت و خداحافظی کنیم بعدبرو. زن دایی تیپش شبیهه مادر شوهرم بود. موهای یخی رنگش را از کنار شال مشگیاش بیرون گذاشته بود و این تضاد رنگ، و آرایش ملایمش زیبایی خاصی به صورتش داده بود. زن با شخصیت و دوست داشتنی بود.
مشتاقانه بغلم کردو همانطور که می بوسیدم گفت:
–دعا کن خدا به منم دوتا عروس، خانم مثل خودت بده.
از حرفش خجالت کشیدم. آن هم گفتن این حرف بین این جمع، به نظرم سنگین بود.
بدون این که سرم را بالابیاورم دوباره خداحافظی کردم و به طرف در رفتم.
در سالن راه آهن موقع خداحافظی عمه رو به آرش کردو گفت:
–عمه جان، به ما سر بزنید، توام مثل اون داداش از دماغ فیل افتادت نباشیا، چند وقت دیگه مادرو نامزدتم بردار بیایید پیش ما.
نگاهی به آرش کردم، از حرف عمه لبخند به لبش امد.
–چشم عمه، مزاحم می شیم.
آرش امروز برعکس روزهای قبل موهایش را بالا داده بود و شلوارو تیشرت جذب پوشیده بود. خیلی خوش تیپ شده بود. ولی من همان لباس پوشیدنهای ساده و مردانه اش را
بیشتر می پسندیدم.
اینطوری خیلی جلب توجه دخترها را می کرد.
بالاخره عمه و فاطمه راهی شدند و ما به طرف در خروجی راه افتادیم.
احساس تشنگی کردم. چشم چرخاندم که ببینم آب سرد کن میتوانم پیدا کنم.
–دنبال چی می گردی؟
تشنمه، میخوام ببینم اینجا آب سرد کن هست.
آرش هم نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
–ولش کن بریم آب معدنی بگیریم.
توی مسیر چشمم به یک آب سرد کنی افتاد.
–ایناهاش، توام می خوری؟
–حالا تو بخور.
لیوان مسی که همیشه توی کیفم داشتم را درآوردم و همانطور که داشتم از آب پرش می کردم فکر شیطنت باری از ذهنم گذشت. به اصرار زیاد من، اول آرش آب خوردو بعد من خوردم.
دوباره لیوان را پر از آب کردم و گفتم بریم.
آرش مشکوک به لیوان پر از آب تو دستم نگاه کردو پرسید:
–چرا نمی خوری؟
از سالن بریم بیرون می خورم.
زیر چشمی کنترلم می کرد.
از سالن که خارج شدیم گفت:
–بخور دیگه.
نگاهی به لیوان انداختم و مکث کردم.
–راحیل چه فکری تو سرته؟
جلو جلو رفتم که جای مناسب پیدا کنم و آب را روی سرش بریزم و فرار کنم.
از پشت صدایم کرد.
–راحیل ماشین اینوره کجا میری؟ چرا نزدیکم نمیآمد، نکند فکرم را خوانده.
ترجیح دادم خودم را به نشنیدن بزنم تا مجبور شود نزدیکتر بیاید.
صدای قدمهای بلندش میآمد، همین که نزدیکم شد برگشتم و لیوان آب را روی صورتش پاشیدم.
ولی بادیدن مرد پشت سرم شوکه شدم وخنده ام محوشدو هین بلندی کشیدم.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
امت سرگردانی که کم کم فهمیدند خلافت غیر الهی چه بلایی سر دنیا و عقبای، آنها آورده و حالا باید شخصی فاسد و فاسق و فاجر مثل یزید شرابخوار و بوزینه باز و زناکار را امیر المومنین خود بنامند، مقداری وجدانشان بدرد آمد و برای حسین بن علی دعوتنامه نوشتند.
و اورا برای خلافت بر خویش دعوت کردند.
حسین هنوز به کربلا نرسیده بود که ابتدا ۳۰ هزار نفر پشت سر سفیر او مسلم ابن عقیل به قصد بیعت نماز خواندند اما بعد از سه روز تحت تاثیر زر و زور و تزویر اموی تماما پشت او را خالی کردند و او را به مسلخ ابن زیاد سپردند.
با نزدیک شدن حسین به دروازه های کوفه همان هفده هزار نفری که دعوت نامه نوشته بودند به همراه عده دیگری از کوفیان سپاه ۳۰ هزار نفری ابن زیاد برای مقابله با حسین را تشکیل دادند و با کمال بی شرمی مهمان خود را که او را و اصل ونسب اورا می شناختند به مسلخ بردند و حتی بر جنازه او و یارانش اسب دواندند!!؟؟
هشت امام بعد از حسین نیز به به دست خلفای جور یکی پس ازدیگر کشته شدند!
کار بدانجا رسید که امت محمد با امام کشانی که راه انداختند روی پیغمبرکشان بنی اسرائیل را هم سپید کردند!!؟؟
خدا که ناسپاسی امت در برابر رسول و فرزندان رسول را می دید آخرین ولی خود را از آنها گرفت و از دیده ها غایب کرد.
آری برادر ما امتی ناسپاس بودیم که شهوت مال و شهوت خودپرستی و خودبینی مارا از نعمت امامان معصومی که چراغ هدایت و کشتی نجات بودند محروم کرد و در تاریکی خود خواسته رها شدیم.
ما ۱۴۰۰ سال است که انتخاب کرده ایم خلفای جائر برما حاکم باشند.
ما حاکمانی را حاکم کرده ایم که به دشمن شماره یک مسلمانان یعنی اسرائیل و حامی اصلیش آمریکا کمک می کنند و بنزین وغذا و مهمات می دهند تا مردم مظلوم غزه را فوج فوج به مسلخ ببرند و به ۷۰ سال کشتار در فلسطین ادامه دهند و خود در ریاض و دبی جشن هالوین و ملکه زیبایی راه می اندازند و پیاله به دست به پیکرهای سوخته زنان و کودکان غزه و وجدانهای آتش گرفته مسلمانان دلسوز، ریشخند می زنند؟؟!!
همانطور که همین دولتها و خلیفه های به ظاهر مسلمان در همکاری با آمریکا و صهیونیسم، مظلومانافغانستان و سوریه و عراق و لبنان و یمن را قبلا سلاخی کردند.
حتی مردم ایران و لبنان و یمن هم که تصمیم گرفته اند به ولایت الهی برگردند، چه فشارها و هجمه ها و تحریم ها از قدرتهای خارجی و ایادی داخلی آنها تحمل نمی کنند!!؟؟
در همین ایران یک عده چنان ناسپاس شده اند که ولایت الهی که بماند اسلام رانیز کنار گذاشته و درکمال بی عرضگی و انفعال و برخلاف تمام معیارهای دمکراتیک و مردم سالاری در زباله دانهای تاریخ دنبال شاه و شاهزاده اند تا بیاید و بر آنها حکومت کند تا رها از تمام قید وبندهای دینی و اخلاقی عیش و نوش و بد مستی کنند ؟!
آری برادر ما گمشدگان خود خواسته ایم، که به این گمشدگی عادت کرده ایم و اگر دستی از غیب هم بخواهد ما را کمک کند آن را قطع می کنیم؟!
ما یا در جهالت خود خواسته تا عمق جاهلیت پیش خواهیم رفت و یا بالأخره روزی خواهیم فهمید که ولایت غیر خدا ریشه همه بدبختی های ماست و کمتر از آن هستیم که سرنوشت خود را منهای خدا رقم بزنیم، آنگاه دست به توبه خواهیم گشود و به معنی واقعی آماده و منتظر منجی خواهیم شد که در آن صورت بی شک لطف الهی شامل حالمان خواهد شد...
ما اول باید قبول کنیم که گم گشته ایم و سپس قبول کنیم که اگر دستمان را در دست ولی خدا نگذاریم هرگز پیدا نخواهیم شد...
حسین حمزئی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما پشت ولایت ھستیم ❤️❤️❤️کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
*سلام_امام_زمانم 🌼🤚🏻*
از دستهــای خالـی مـن تا به جمڪران
لبــریـزِ استغــــاثه و الغــــوث و الاَمــان
یڪ گوشه از نگاه تــو مهر اجابت است
عجـل علـی ظهــورِڪَ یا صاحب الزَمان
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫از امام صادق (علیه السلام) سوال شد:
چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟
حضرت فرمود: كار نیك در آن شب از كار در هزار ماه كه در آنها شب قدر نباشد بهتر است.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
#آیات_نور
#حزب هشتاد و چهارم
پیامهای آیه فوق ⇧⇩:
1- وجدانها را با طرح سؤال بيدار كنيد.
2- رحمت و عذاب، تلخى و شيرينى، در مدار ارادهى خداوند به انسان مىرسد.
#استاد_قرائتی
👥 پاداش صدقه در هنگام #افطار
حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس در هنگام افطار، به اندازه یک گرده نان به مسکینی صدقه دهد، خداوند گناهش را آمرزیده و ثواب آزاد کردن بنده ای از فرزندان اسماعیل از آتش برای وی نوشته می شود.(بحارالأنوار، ج96، ص318 به نقل از کتاب فضائل الاشهرالثلاثة)
👌 توصیه: در ماه مبارک رمضان، هنگام افطار، برای سلامتی مولایمان، حضرت صاحب الزّمان علیه السلام، صدقه دهیم.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - تحدیرجزء24(معتزآقائی).mp3
3.99M
جزء24
📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹
🟢 سوره فصلت، آيه 37، جزء 24 سجده واجب دارد
🌸#تحدیر (تندخوانی)
🌸#جزء 4⃣2⃣
🌸#استاد_معتز_آقایی
❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖
#جزء24
64Bit🚀3/8 :MB
⏰Time=32/47
❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
㉔ دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان
❇️ اَللّهُمَّ إِنِّی أَسأَلُک فِیهِ مَا یرضِیک
🔶 خدایا در این ماه آنچه تو را خشنود میکند از تو درخواست میکنم
❇️ وَ أَعُوذُ بِک مِمَّا یؤذِیک
🔶 و از آنچه تو را ناخشنود میکند به تو پناه میآورم
❇️ وَ أَسأَلُک التَّوفِیقَ فِیهِ لِأَن أُطِیعَک
🔶 و از تو در این ماه توفیق اطاعت
❇️ وَ لاأَعصِیک یا جَوَادَ السَّائِلِینَ
🔶 و ترک نافرمانیات را خواستارم، ای بخشنده به نیازمندان
🎙 با نوای قاسم موسوی قهار
#امام_زمان (عج) #ماه_رمضان
AUD-20220426-WA0019.mp3
1.13M
*┅═✧﷽✧═┅*
*اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِ مَا يُرْضِيكَ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا يُؤْذِيكَ، وَ أَسْأَلُكَ التَّوْفِيقَ فِيهِ لِأَنْ أُطِيعَكَ وَ لا أَعْصِيَكَ، يَا جَوَادَ السَّائِلِينَ*
*خدایا در این ماه آنچه تو را خشنود می کند از تو درخواست می کنم، و از آنچه تو را ناخشنود می کند به تو پناه می آورم، و از تو در این ماه توفیق اطاعت و ترک نافرمانی ات را خواستارم، ای بخشنده به نیازمندان*
AUD-20220426-WA0043.mp3
2.03M
*┄┅═✧﷽✧═┅*
*شرح دعای روز بیست چهارم توسط مرحوم آیت الله مجتهدی ره*
✅ *سعی کنیم شرح دعاهای روزانه را گوش کنیم(سخنان ایشان هم بسیار زیبا و دلنشین است)*
🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙
🌟 *شرح 🌿دعای🌿 روز بیست و چهارم🌿 ماه مبارک🌿 رمضان*
🌟 *در بيان حضرت آية الله مجتهدي (ره)*
🌹 *بسم الله الرحمن الرحیم* 🌹
🌟 *«اللهمّ إنّی أسْألُکَ فیه ما یُرْضیکَ وأعوذُ بِکَ ممّا یؤذیک وأسألُکَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَکَ ولا أعْصیکَ یا جَوادَ السّائلین»*
🌟🌙«خدایا در این روز از تو درخواست میکنم آنچه را که رضای تو در اوست، و به تو پناه میبرم از آنچه تو را پسند است و از تو توفیق میخواهم که در این روز به فرمان تو باشم و هیچ نافرمانی نکنم، ای عطا بخش سوالکنندگان. »
🔹 *در این دعا رو به پروردگار میگوییم؛*
💠 *«ای خدا، من از تو چند چیز را در ماه رمضان سوال میکنم،*
🌟🌙 *اول اینکه تو از من راضی شوی و زندگی من طوری باشد که از من رضایت داشته باشم.*
🌟🌙 این توفیق است که آدم کارهای خود را به گونهای انجام دهد که خدا از او راضی باشد.
🌟🌙و پناه میبرم به تو از چیزهایی که تو را اذیت میکند، *یعنی از گناه و اطاعت از شیطان و اطاعت از نفس. »*
🌟🌙 اگر میخواهید بدانید که خدا از شما راضی هست یا نه، ببینید خودتان در ته دل از خدا راضی هستید؟ اگر راضی باشید، خدا هم از شما راضی است.
🌟🌙 حدیث داریم که شما مانند بیمار هستید و خدا مانند دکتر و طبیب.
🌟🌙 *همانطور که دکتر هر چه بگوید، بیمار میپذیرد، خدا هر چه به ما داد، ما هم باید رضایت داشته باشیم* .
🌟🌙 اگر در مصیبتها و نداریها از خدا گله نکنیم و تسلیم خدا باشیم، یعنی اینکه ما از خدای راضی هستیم و خدا هم از ما رضایت دارد.
🔹 *اما خیلی سخت است که انسان ذرهای گله از خدا نداشته باشد.*
💠 وی در شرح فراز «وأسألُکَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَکَ» میگوید:
🌟🌙 خدایا از تو توفیق میخواهم که در ماه رمضان اطاعت تو را کنم و گناه انجام ندهم.
🌟 روایت داریم از امام نهم (ع) که فرمود:
💠 *مومن باید سه خصلت داشته باشد؛*
🔹 *اول توفیق داشته باشد* ،
🔹 *دوم خودش را موعظه کند*
🔹 *و سوم اینکه نصیحت دیگران را قبول کند.*
🌙🌟 این استاد اخلاق با اشاره
*به مالاندوزی برخی از مردم برای وراث، گفت:*
🌟🌟 *وارثان خود را به خدا بسپارید و نه به پول.*
💠 *حدیث داریم که اگر وارث خوب هستند،*
🔸 *خدا خودش نگهبان آنهاست*
🔸 *و اگر بد و دشمن خدا هستند؛*
🔸 *چرا برای دشمنان خدا زحمت میکشید؟*
💠 *در پایان دعا برای استجابت دعا میگوییم؛*
🌟🌙 ای خدایی که به هر کسی که از تو چیزی سوال میکند، تو جود میکنی و نسبت به او بخشش داری، *دعای ما را استجابت کن.*
💠 *ما گاهی سائلین را رد میکنیم؛*
🌟🌟 *اما خدا درخواست همه را میدهد و رد نمیکند؛*
🔸 ولی گاهی چیزی که صلاح ما نیست را از خدا میخواهیم و خدا نمیدهد؛
🔸 *البته آن خواسته را هم در قیامت برآورده میکند.*
💠وی در پایان میگوید:
🔹در قیامت بندگان میپرسند؛
🔹خدایا اینها که به ما میدهی، چیست؟
🌟 *خطاب میآید که در دنیا خواستی صلاح نبود بدهیم و الان آن را برآورده میکنیم.*
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 |ویدئویی از فاصله نزدیک از درگیری نیروهای امنیتی با تروریستهای جیش الظلم در نزدیکی کلانتری ۱۱ چابهار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بین حملۀ تروریستی امشب جیشالظلم و حملۀ رژیم صهیونیستی به ساختمان کنسولی ایران چه رابطهای وجود دارد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️به نقل از خبرنگار ایرنا: چابهار در امنیت کامل بسر میبردکانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤