28.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مجموعه کلیپ های دعوت به بهشت بنا به درخواست مکرر والدین و مربیان، در خصوص دعوت نوجوانان به نماز تهیه شده است.
👌با دقت به مطالب و پیگیری مجموعه بسیار در این امر مهم موفق خواهید شد.
#ویژه_اولیا_مربیان
#دعوت_به_بهشت
#قسمت_دوم
💞با ما همراه باشید 💞
https://eitaa.com/montazeran_zohouremahdi
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️خدایا مادرم را کجا می برن
▪️گمانم برای شفا می برن ...
🏴به مجلس عزای بیبی دوعالم خانوم حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها خوش آمدید .
با وضو وارد شوید و نیت کنید🏴
🏴 #فاطمیه
─┅═༅𖣔🏴𖣔༅═┅─
https://eitaa.com/joinchat/2980643018Cd38c6a6b2b
🔳🔳🔳🔳
🔳
🔳
🔳
سلامبرفاطمهطاهره🖤
سلامبرزهرایشفیعه
سلامبرانسیةالحورا
سلامبرنورچشمپیامبر
سلامبربانویعلی
سلامبرمادرحسنوحسین🖤
🔳
🔳
🔳
🔳🔳🔳🔳
🔳🔳🔳🔳
🔳
🔳
🔳
سلامبرکسیکهمسکورةالضلع🥀
[پهلویششکسته]
سلامبرکسیکهرضیضالصدر🖤
[سینهاششکسته]
🔳
🔳
🔳
🔳🔳🔳🔳
با تمام درد ها بانو ترحم میکنی:)!
گاه گاهی لحظه ای کم کم تبسم میکنی💔
چشمهای کودکانت غرق ماتم میشود💔
تا که در بین قنوتت یاد مردم میکنی:))
روزهای آخری کمتر به زینب میرسی..
کم نوازش میکنی کمتر تکلم میکنی:)!
لاله ی پیراهنت هی آبیاری میشود..
روزهای آخری تا پخت گندم میکنی💔
در میان روز بر پیغمبرت سر میزنی..
وقتبرگشتنتو گاهی خانه را گم میکنی💔
آنقدر خونریزی بال و پرت گسترده است..
بین معراج شبانه هی تیمم میکنی💔
مرتضی خوشحال میگردد و خندان میشود:)
تا که بین خانه اش بانو تلاطم میکنی❤️
در میان بسترت وقتی که میخوابی چرا..!؟
آن شهادتگاه محسن را تجسم میکنی!؟💔
ای پرستوی مدینه حرف رفتن را نزن..!
از چه رو شعر پریدن را ترنم میکنی💔
روضهبگم!؟
از صبح که بیدار شد
اون زهرای قبلی نبود..!
زخماشرو شستشو داد..
لباس نو به تن کرد..
بسترش رو جمع کرد..
فرمود:
فضه دست به هیچ كاری نمیزنی!
گفتم چشم خانم
خیلی خوشحال شدم ؛
دیدم خیلی حالش خوب شده..
خداروشكر كردم!
با خودم گفتم :
دعای علی گرفته❤️:))
حالش مساعد شده..
فرمود:
خودم خونه رو جارو میكنم..
بچه هام رو یك یك بیار..
زینبین رو آوردم..
شروع كرد سر و بدن اینها رو شستن
حسنین رو آوردم..
دیدم با همون دست لاغرش
داره بدن رو میشوره..
[نمیدونم لرزش بدن دیدی یا نه:)!؟]
فضه میگه:
بچهها گریه نمی كردن،
حتما با خودشون میگفتن
یه ماه بود مادرمون كاری
نمیتونست انجام بده..!
مامان حالش خوب شده❤️
پیشمون میمونه❤️
یك یك بدن بچه هاش رو شست..
سر بچه هاش رو شانه زد..
به فضه گفت:
چون چند روز من نیستم،
تا حالشون تغییر كنه،
تنور رو روشن كن،
دیدم آروم آروم اومد كنار تنور آتش گرفته،
نان با همون دست شكسته اش💔طبخ کرد
نان هارو كنار گذاشت،
كار خونه تموم شد...
گفت:
زینبینم رو ببرید خونه ی دختر عموم..
دخترا رو بردن..
پسرها رو گفت:
برید سمت باباتون،
مادر می خواد راحت جون بده..
بچه ها بیرون رفتند..
ام سلمه میگه:
فرمود:
بستر من رو وسط حجره ی اتاق بنداز..!
بسترش رو انداختند..
ام سلمه میگه:
دستش رو زیر صورتش گذاشت..
[فک کنم صورت مادر درد میکنه💔]
دیدن سرش رو گذاشت رو این دستش و
دیگه صداش نمیآد..
#ای_مادر
ام سلمه یا اسماء میگه:
من هرچی صدا زدم حبیبه ی خدا
قرة عین الرسول
فاطمه جان❤️
اومدم روپوش رو زدم كنار..
دیدم كار تمومه..!
اسماء میگه:
من اومدم سمت مسجد..
یه وقت دیدم حسنین دارن میان!
دیدم هراسانن
تا سلام كردم جواب سریع دادند..!
فرموند:
اَینَ اُمی!؟
مادرم كجاست!؟
گفتم:
مادرتون!؟
استراحت میكنه..
گفت:
نه اسماء بخدا تا حالا ندیدم مادرمون
این موقع شب بخوابه..💔
گفتم:
براتون غذا تهیه كرده ؛ حسن جان❤️
امام مجتبی فرمود:
اسماءتو این مدت كه تو این خونه هستی،
تا حالا كی دیدی ما بی مادر غذا بخوریم..!؟
عرض كردم:
آقازاده ها یه خواهشی ازتون دارم
برید باباتون رو تو مسجد خبر كنید..
تو یه مقتل دیگه میگه:
فضه اومد در مسجد
امیر المؤمنین، سلمان، دیگران، نشسته بودند! سلمان میگه دم در مسجد شلوغ شد..
دیدم صدای گریه میاد..
بلند شدم ایستادم ببینم چه خبره..!؟