فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
23 ماه #شعبان سالروز ولادت حضرت #رقیه تبریک و تهنیت 😍😍🌸
🌺 #ولادت_حضرت_رقیه😍
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
AUD-20210408-WA0034.mp3
668.2K
✅ پیشنهاد ویژه
☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻
💐 نماز بسیار مجرب پنج شنبه های ماه شعبان
حاجت دارها. دختر دارها. گرفتارا. گنهکارا...............
🔸 به نیت سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان صلوات الله و سلامه علیه بخوانید.
✅ استاد احمدی اصفهانی
🌸اللّهمّ عجّل لوليك الفرج🌸
https://eitaa.com/montazeran_zohouremahdi
اللهم عجل لولیک الفرج:
#دعایی_کارگشا
🌺از پیرمردی کهن سال روایت است که گفت:
برای پدرم فرزندی زنده نمی ماند تا این که در سنین پیری او، من به دنیا آمدم و او شادمان شد .
هفت ساله بودم که پدرم از دنیا رفت و عمویم سرپرستی مرا به عهده گرفت .
روزی عمویم مرا باخود نزد پیامبر (ص)برد و عرض کرد:
«ای رسول خدا ،برادرم از دنیا رفته و این پسر از او مانده شما تعویذی (دعای حفظ)بیاموزید که با آن درپناهش دارم .»
❤️پیامبر خدا(ص)فرمودند: چرا به سراغ سوره های «قل» دار نمی روی:
❣«قُل یا أَیُّها الکافِرون»
❣قُل هُوَاللهُ اَحَد»
❣«قُل أَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَق»
❣«قُل أَعُوذُ بِرِبِّ النّاس»
❣ و در روایتی «قُل أُحِیَ اِلَیَّ.....سوره ی جن»
🌺پیر کهن سال گفت :
«من تابه امروز بدان سوره ها پناه میجویم و تاکنون آسیبی به مال و فرزندم نرسیده است و بیمار و فقیر نگشته ام و به سنی رسیده ام که می بینید.»
📚شفا بخش و مشکل گشا، صحفه ۸۰
https://eitaa.com/montazeran_zohouremahdi
اللهم عجل لولیک الفرج:
دوستان عزیزروزی حداقل یکبار این صوت زیبا 👈💥مخصوصا اول صبح و موقع غروب💥
👌👌اذان ملکوتی رو تو خونه ها پخش کنید که فوائد بسیار زیادی داره از جمله دوری شیاطین و ورود فرشته ها و.....
اللهم عجل لولیک الفرج:
🛑#سه_دقیقه_درقیامت! (قسمت اول)
🍀کتاب #سه_دقیقه_تا_قیامت داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد.
🔴اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...
🔆در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:
💠پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم.
🍃در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.
♻️سالهای آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود.
💠 با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم.
من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند..
🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و میدانستم که #شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند
♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به #مسجد میرفتم سرم پایین بود که نگاهم با #نامحرم برخورد نداشته باشد.
💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم...
در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتیها و گناهان نشوم و به حضرت #عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!
ادامه دارد...
♦️♦️🔹♦️♦️🔹♦️♦️🔹
🔴 #سه_دقیقه_درقیامت!(قسمت دوم)
🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم.
♦️ نمیدانستم که #اهل_بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.
خسته بودم و سریع خوابم برد..
💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.
✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت #عزرائیل است ترسیده بودم.
♦️ اما با خودم گفتم:
اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او میترسند؟
🍀می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود.
✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم..
🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت..
🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!
🔺روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از #سپاه شهرستان نگرفتند.
☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.
🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ...
🔷از سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.
🔴 راننده پیاده شد و می لرزید.
🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!
🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!
ادامه دارد...
🌟🌟🌸🌟🌟🌸🌟🌟🌸🌟🌟