eitaa logo
هیئت رزمندگان اسلام مشکین دشت
1.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
104 فایل
‌﷽ [کانال رسمی بنیاد فرهنگی مذهبی منتظران مهدی(عج) رزمندگان مشکین دشت] (اینستاگرام) https://instagram.com/Montazerane_karaj?utm_medium=copy_link (تلگرام) http://t.me/Montazerane_karaj #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ارتباط با خادم: @mohammad_khambari
مشاهده در ایتا
دانلود
2.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ جواب روحانی به کسانی که توافق با را ندیده تخریب می‌کنند 🔺 وقتی یک درصد هم احتمال بدی توافق با چین، ممکنه باعث بی‌آبرویی برجام و کدخدا بشه، چیکار میکنی؟ 🔺 درسته! تخریب تخریب @montazeran1184
✍️ 💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. 💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» 💠 تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. 💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» 💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» 💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. 💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده:
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🎥اقای ترامپ قمار باز ، بدان آنجا که فکر نمیکنی ما در نزدیکی شما هستیم، جمهوری اسلامی نمیخواهد! سپاه نمیخواهد! حاج قاسم سلیمانی حریف شماست.... @montazeran1184
5.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹اجرای شرکت کننده اهل سنت در برنامه عصر جدید برای امام رضا (ع) @montazeran1184
🦋 ↜ دعا کردن برای همسر ♡ از کارهای قشنگی که محبت همسرتان را در دل شما زیاد می‌کند و نیز محبوب او می‌شوید این است که بعد از نماز و اوقات دیگر برای سلامتی، عاقبت‌خیری و یا رفع گرفتاری‌هایش دعا کنید و حتی صدقه بدهید. ↵ گاهی به او بگویید برایت، نذر صلوات کرده‌ام. ♡ برایش با پیامک بنویس وقتی از خانه می‌روی برایت آیت‌الکرسی می‌خوانم. ✔ حمایت‌های معنوی، زندگی را شیرین و لذت‌بخش می‌کند. چنین خانه‌ای برای همسر، پناهگاه و محل آرامش است. @montazeran1184
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️چرا الزامی آری، حجاب الزامی نیست؟ 📍بررسی تفاوت پرداختن مسئولین به مسئله ی زدن ماسک، با پرداختن ایشان به مسئله ی عفاف و حجاب 🔥استاد آیت الله وفسی @montazeran1184
هدایت شده از با منتظران
طرح ختم صلوات شادی روح خادم الحسین مرحوم لطفاً تعداد صلواتهای هدیه خود را به آن مرحوم به شماره ۰۹۱۹۵۵۵۶۲۶۰ ارسال فرمائید با تشکر - لطفا نشر دهید
طرح ختم صلوات شادی روح خادم الحسین مرحوم لطفاً تعداد صلواتهای هدیه خود را به آن مرحوم به شماره ۰۹۱۹۵۵۵۶۲۶۰ ارسال فرمائید با تشکر - لطفا نشر دهید @montazeran1184
فروش چادربه منظور ترویج حجاب فاطمی باقیمت مناسب پارچه چادر کرپ 4/5متری 215هزار تومان پارچه چادرکرپ 5متری 225 هزارتومان درصورت سفارش به ایدی زیر مراجعه کنید @Montazerany یا با شماره زیر تماس حاصل بفرمائید ۰۹۱۹۰۲۲۱۵۳۱ هیئت منتظران مهدی(عج)واحدخواهران @montazeran1182