"❁"
#ارسالی_اعضا
#چیشد_امام_زمانی_شدم
🌸من قبل از این که ایمانم و دینم و اعتقاداتم به امامم و خدا بیشتر بشه اصلا هیچ علاقه یا اعتقادی به امام منجی و خدا و قرآن کریم نداشتم.
کم کم داشتم به دین مسیحیت روی می آوردم که با خانومی آشنا شدم که دبیرم بود، وقتی ایشون ار هفته که میومدن کلاسمون از حجابش و.... اول دوست نداشتم و به تمسخر میگرفتم ولی کم کم طوری بهم نزدیک شدن که واقعا الان نمیتونم از این بانو بگذرم.
🌸 بعد از اتمام مدارس، این بانو من رو به کلاس تابستونی که هر سال برگزار میکنن دعوت کردن، وقتی که رفتم اصلا دفعه اول هیچ علاقه ای نداشتم و برام هر حرفی که میزدن و در باره هر موضوعی که صحبت میکردن بیهوده میدونستم، کم کم علاقم به این کلاس ها بیشتر شد.
🌸موضوع ها و مطالب که گفته میشد به دردم میخوردو مورد استفاده قرار میگرفت، مطالبی که در مورد خدا و پیامبر و قرآن کریم و دین اسلام و... بود که قبلا برام بیهوده و الکی بود الان به دردم میخوره از حجابی که با چادر بودم بگم که واقعا بد بود، واقعا به جور بهم نگاه میکردن.
وقتی با این بانو بیرون میرفتم اصلا بهم تذکر نمیداد که حجابمو رعایت کنم، به مرور زمان حجابم شد عین حجاب اون بانو، با اینکه حجابم درست شد اما هنوز عقاید درستی نداشتم، از خدا خواستم بهم راهی نشون بده که دین و عقایدمو تغییر بده و باورشون کنم.
🌸روزی با اون خانم رفتم زیارت امام رضا علیه السلام دفعه اولی بود که میرفتم حرم و واقعا هیچ حسی نداشتم بعد از اینکه از حرم برگشتیم مهمون یک خونه ای شدیم دقیقا همون روز مصادف با شهادت امام رضا علیه السلام بود وقتی از حرم رفتیم خونه ای که دعوت بودیم یه بانویی از امام رضا و رئوفی ایشون برام صحبت میکردن، تو دلم هنوز سوال بود که چرا این دین، چرا دین های دیگه نه، چرا حجاب، چرا خدا و رسول و پیامبرش، چرا، چرا.
🌸 بعد از اون روز دیدم اتفاقای تازه ای برام میوفته، چیزای که آرزوشو داشتم داره برآورده میشه، یادم اومد که یه دعای از امام رضا داشتم ولی زیاد اعتقاد نداشتم کهچی بگم آقاجان شرمنده ام که یه عمر فقط گفتم شرمنده ام آقا گفتم میام کربلا ، نجف ،مشهد ، جمکران شاید آدم بشم بازم نشدم تا راهمو پیدا میکنم تا میخوام با غافله خوبانت راه بیفتم شیطان و نفسم چنان دنیارو برام زیبا جلوه میدن من روسیاه چنان محو تماشای دنیا میشم تا به خودم میام می بینم غافله رفته و من موندم یه دنیای مثل سرابه و آنوقته که بجای دویدن رسیدن به غافله زانوی غم و شرمندگی بغل میگیرم بازم هربار خودتون دست محبت به سرم کشیدین و صدام زدین، همیشه یه سربار اضافی بودم .
🌸 آقا جانم من از نفسم به شما شکایت دارم که همه ی دنیا رو بهم میریزه تا من از شما دور بمونم ، خسته ام خیلی
ارسالی از اعضای محترم کانال منتظران ظهور
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
#کانالمنتظرانظهور در
ایتا و هورسا و آپارات ↙
@montazerane_zohour