امام زمان 003.mp3
1.99M
✍️چرا این همه "اللهم عجل لولیک الفرج" های ما، به اجابت نمی رسد؟
🔻چرابا اینهمه ظلم، که عالم را احاطه کرده است؛
ظهور منجی،اتفاق نمی افتد؟
✨ @ostad_shojae ✨
امام زمان 002.mp3
2.96M
✍️چرا دلمان برای امام زمان تنگ نمیشود؟
چرا داشتنش، آرزوی حقیقی ما نیست؟
❣️رسیدن به دلتنگی و انتظار؛
مسیری است،
که باید آنرا با...؟؟...پیمود
امام زمان 001.mp3
2.12M
✍️غم نامه؛
امام زمان، از ما گله می کند...
با همه رحمتش،
با همه عشقش...
اول دعایمان می کند؛ بعد گلایه...
@ostad_shojae
شکرانه 45.mp3
4.33M
#شکرانه 45
👈اَهلِ غُصـه خوردنـــی؟
بذار ساده بهت بگم؛
اگه همیشه برای غُــصه، آماده ای،
❌مطمئن باش؛
غصـه هات باهات به برزخ منتقل میشن!
نه دنیای شادی داری، نه آخرت آرامی
@ostad_shojae
حدیث در مورد قیامت
امام علی علیه السلام:
روز قیامت روزی است که خداوند همگان را ، از اولین نفر تا آخرین نفر، برای رسیدگی به حسابشان و جزای اعمالشان گرد می آورد، در حالی که به سر به زیر و خاضع ایستاده اند و عرق از سر و رویشان می ریزد عرق تا گوشه دهنهاشان روان و زمین آنها را می لرزاند. (در آن روز) نیکو حالترین مردم کسی است که برای خود جای پایی بیابد و برای آسایش خود مکانی فراخ !.
به کانال حیات پس از زندگی بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1660289992Ca55451ee67
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅اگه وضع مالیت بده اینو حتما ببین...💯
🔰#آیتالله_مجتهدی_تهرانی
🎙سخنرانی دینی کوتاه🔖
#کلیپ_سخنرانی
#اهل_بیتعلیهمالسلام
@aahlebyt
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظات وحشتناک از خشم طبیعت...
😳😳😳
@shegeftijahann
✅پزشکان توصیه میکنند، خوراکیهای زیر را با هم نخورید.
❔• ماست + ترب
❔• شیر برنج + آرد گندم
❔• انار + حلیم
❔• خربزه + عسل
❔• لبنیات + گوشت سفید
❔• تخم مرغ + ماهی
❔• سرکه + حلیم
❔• لبنیات + ترشیجات
❔• پنیر + ماست چکیده
❔• پنیر + بادام
❔• سرکه + عدس
❔• سرکه + ماش
❔• سرکه + ماست
❔• خربزه + موز
❔• خربزه + انبه
❔• کله گوسفند + انگور
❔• غذای گرم + سرد
❔• غذای طبیعت گرم + سرد
❔• سرکه بعد از ماهی
❔• سرکه بعد از شیر
❔• سرکه بعد از هندوانه
❔• آب سرد بعد از غذای گرم
❔• آب سرد بعد از حمام
❤️
➜ جالبدون ➜ (◕‿◕)
🧠 @jaleb_doon
داستان روزی حلال
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمندی بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت می کرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: می خواهم گوسفندانم را بفروشم چون می خواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و می خواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت می کرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد ؛ مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید ، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
وی به سفر رفت و هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند. تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید.
تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.