کانال صدای ماندگار شهید كافےTajsom Amal Dar Ghiamat.mp3
زمان:
حجم:
2.57M
#خداوند_زیر_دین_کسی_نمیمونه
با صدای شهید حاج شيخ احمد ضيافتے كافے
کانال منتظران واقعی ظهور امام عصر روحی فدا
#سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت ۱۴) آتش حسرت از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر
#سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۱۵)
به سوی آتش!
🔸در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود میلرزیدم،
پرسیدم به کجا؟
گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: 👇 👇
پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی.
میدانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم.
گناه با عجله و شادی کنان جلو میرفت.
هراز گاهی بر میگشت و مرا تشویق به ادامه راه میکرد.
با اینکه از گناه خیری ندیده بودم،
اما مژدههای مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه میدادم.
از نیمه کوه گذشته بودیم که نالههایی از دور به گوشم خورد
از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم:
این چه صدایی است که به گوش میرسد؟
گناه گفت: من صدایی نمیشنوم،
شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند.
گفتم: ولی صدایی که من میشنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن.
گناه گفت: من چیزی نمیشنوم،
بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده.
دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان میکند و بی جهت خود را به ناشنوایی میزند...اما چاره ای نبود.
در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم،
فریاد کشید: خودت را کنار بکش.
با عجله خودم را به کناری کشیدم، ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه🔥 فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد.
پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت.
من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم..
نیک در حالی که اشکهایم را پاک میکرد گفت:
دوست من اینجا چه میکنی؟
هیچ میدانی اینجا کجاست؟
گفتم: نه.
نیک سری تکان داد و گفت:
تو در چند قدمی وادی عذاب هستی. اینجا جایگاه افرادی است که توان عبور از برهوت را ندارند و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط میکنند.
نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم.
عذاب یکی از بزرگان برزخ!
در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک میشد.
پس از لحظه ای صدا واضح تر شد. و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت میکرد.
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت:
به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن.
وقتی به اوج قله نگریستم شخصی را دیدم که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند.
▪️آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی مینالید به این سو و آن سو نگاه میکرد.
پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛
من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم:
این شخص کیست؟
نیک گفت: صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است.
آن شخص همانطور که به ما نزدیک میشد دستهایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب میکرد.
وقتی به چند قدمی نیک رسید، مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند،
او در حالی که اشک میریخت با التماس از نیک درخواست یک قطره💧 آب کرد، اما نیک امتناع ورزید. او همچنان التماس میکرد..
نیک از او پرسید: مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی؟
سر به زیر افکند و گفت: چه دوستی، چه نیکی،
دوست من گناه من است که در همان لحظات اول مرا به دست این ماموران عذاب سپرد و رفت.
حال باید تا روز قیامت از این تشنگی عذاب آور رنج ببرم و در قل و زنجیر محبوس باشم.
نیک با کنایه گفت: پس دعا کن هر چه زودتر روز قیامت بر پا شود تا از این عذاب رهایی یابی.
او به ناگاه سر بلند کرد و با تمام قوی فریاد برآورد: 👇 👇
نه، نه، نه،
ما اهالی دشت عذاب هرگزنمی خواهیم قیامت برپا شود،
عذاب اندک برزخ ما را به ستوه آورده تا چه رسد به عذاب جهنم که...🔥
اما ماموران با گرزهای آتشینی که همراه داشتند به جان او افتادند
آن شخص ناگهان از جا پرید و در حالیکه صدای شتری میداد که داغ شده باشد،
شروع به جست و خیز کرد.
آتش🔥 از پیکرش زبانه میکشید و صدایش زمین را میلرزاند...
✍ادامه دارد....
─┅═ ࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ═┅─
╭┅- 🍃🌸🍃◃╼┅╮
جلسه : هجدهم
╰┅╾ 🍃🌸🍃◃┅-╯
↩️ ادامه مباحث : سیره عملی اجتماعی پیامبر - عفو مرد یهودی همسایه که بر سر پیامبر خاکستر با اتش می ریخت :
🔹آن حضرت فرمود : باید به عیادتش برویم! به سمت خانه اش حرکت کرد. در خانه یهودى را کوبید. همسرش به پشت درآمد و سؤال کرد : کیست؟
▫️حضرت فرمود : پیامبر مسلمانان به دیدار و عیادت همسایه بیمار خود آمده است! زن ماجرا را به شوهرش گفت.
🔺مرد یهودى که بسیار تعجّب کرده بود، و در مقابل عملى غیر قابل پیش بینى قرار گرفته بود، گفت: در را باز کن تا داخل شوند.
▫️پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) وارد شد، و کنار بستر بیمار نشست. و از حال بیمار پرسید، و به گونه اى برخورد کرد که گویا هیچ اذیّت و آزاری ندید. (صحیح بخاری، ج۵، ص ۲۰۲)
(86)💗@montazeranzohooremamasr
─┅═ ࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐ ═┅─
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🔵 ۸ - خوشروئی و مزاح (شوخی) پیامبر اکرم (ص)
🔺هشتمین خصوصیت معاشرت اجتماعی رسول خدا (ص) : "خوشروئی ومزاح" است.
▫️به این معنا که سبک برخورد پیامبر با دیگران رسمی، پادگانی و خشک نبوده است بلکه خوشرو، نرم و ملایم بود،
▪️و باخنده دیگران می خندید و با مزاح (شوخی) دیگران مزاح می کردند از همین رو در سیره عملی رسول خدا آمده است :
✅ ۱ - مزاح پیامبر با حضرت علی در قضیه خوردن خرما
(87)💗@montazeranzohooremamasr
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🔹روزی پيامبر صلي الله عليه وآله در مقابل علي عليه السلام نشسته بود و ظرف خرمايی جلوی آنان بود.
▫️پيامبر صلي الله عليه وآله هر بار خرمايي بر می داشت و می خورد و هسته آن را پيش روی علی عليه السلام می نهاد.
🔺وقتی مقداری خرما خوردند و همه هسته ها جلوی امام علی عليه السلام جمع شد؛ پيامبر صلي الله عليه وآله به شوخی به علی عليه السلام فرمود :
▫️«ای علی! تو چه قدر پرخور هستی؟!» و اشاره به هسته های انباشته شده جلوی او كرد.
🔸امام علي عليه السلام نيز شوخی ايشان را با شوخی پاسخ داد و فرمود : «پرخور كسی است كه خرماها را با هسته بخورد».
(88)💗@montazeranzohooremamasr
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
▪️و اشاره به پيامبر صلی الله عليه وآله كرد كه هيچ هسته خرمايی جلوی ايشان نبود.(زهرالربيع، ص۳)
✅ ۲ - مزاح پیامبر با پیر زنی مومنه صحابی، بلال حبشی و عباس عموی پیامبر
🔺روزی پيرزنی از صحابه رسول خدا صلی الله عليه وآله - كه زنی مؤمن و پاكدامن بود - برای عرض ارادت تصميم گرفت نزد پيامبر (ص) رود.
▫️پيرزن لنگ لنگان نزد پيامبر (ص) آمد تا در مورد بهشت از ایشان بپرسد. سلام كرد و در مورد بهشت از پيامبر صلي الله عليه وآله سؤال كرد.
🔹رسول خدا صلی الله عليه و آله به او فرمود : «پير زنان به بهشت نمی روند». پير زن از اين پاسخ يكّه خورد و بسيار غمگين شد و برخاست و رفت.
(89)💗@montazeranzohooremamasr
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🔹بلال حبشی نزد پيامبر صلی الله عليه وآله می رفت و ديد پير زن با چشمان اشكبار از نزد پيامبر صلی الله عليه وآله باز می گردد.
⁉️از او پرسيد : «ای مادر! چرا گريه می كنی؟» پاسخ داد : «زيرا پيامبر صلی الله عليه وآله به من فرموده : پير زن ها به بهشت نمی روند.»
▫️بلال نيز از اين سخن بسيار تعجب كرد. با پير زن خداحافظی نمود و نزد رسول اکرم صلی الله عليه وآله آمد و درستی خبر را دوباره از پيامبر صلی الله عليه وآله سؤال كرد.
▪️پيامبر صلي الله عليه وآله به او فرمود : «سياه ها نيز به بهشت نمی روند.» بلال نيز غمگین شد و در گوشهای نشست.
🖊ان شاء الله ما را در جلسات آینده همراهی،فرمائید.
(90)💗@montazeranzohooremamasr
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃