°^ #آقامونه ^°
اون رضـا خــان بـود
با یــه چشمغـره کوه هاے آرارات
رو دادیـم بـه شمـا آقـاے اردوغـان
ایــنجا ابرقـدرت دنیـاس
حکـیم آسیـد علے خــامنـہاے
•| #اردوغـان_غلط_کرد
#شبنشینی_بامقام_معظم_دلبری😍✌️
#نگاره(۲۶۲)📸
♥️| @KHAMENEI_IR
❤️| @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتشانزدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه -من ق
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتهفدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
تصمیمم رو گرفتم..
.
من باید چادری بشم😊
.
حالا مونده راضی کردن پدر و مادر😕
.
هرکاری میشد کردم تا قبول کنن..
ازگریه و زاری تا نخوردن غذا
ولی فایده نداشت😐😐 .
و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت..
اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم
تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن
و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه...
فعلا سرش باد داره و از این حرفها.
.
خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم☺
.
از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن😨
.
نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم😊 و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران.
.
وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد:
.
-وای چه قدر ماه شدی گلم😊
.
-ممنون😊
.
-بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!😯
.
-خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه😂
خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه 😐
.
-اره..با کمال میل😊
.
در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و:
.
-به به ریحانه جان...
چه قدر چادر بهت میاد عزیزم☺
.
-ممنونم زهرا جان😊
.
-امیدوارم همیشه قدرشو بدونی
.
-منم امیدوارم..
ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن 😒
.
زهرا رو کرد به سمانه و گفت :
.
-سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره..
من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده
.
-چشم زهرایی..برو خیالت راحت☺
.
زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم
و سمانه گفت خوب جناب خانم مسئول انسانی😆...
این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید😉
.
یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد😯😊
. .
اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد:
.
زهرا خانم؟
اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد:
.
-زهرا خانم؟!
.
سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون:
.
-سلام☺
.
سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست
چند قدم عقب رفت وهمونطوری که سرش پایین بود گفت:
.
-علیکم السلام...زهرا خانم تشریف ندارن؟!😯
.
-نه...زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون😏
.
یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت:
اااا...خواهرم شمایید☺
نشناختمتون اصلا...😕
خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین☺
ان شا الله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر...
هیچی..
.
حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم:
-ان شا الله..ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون😊
.
-خواهش میکنم... نفرمایید این حرفو
.
دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت
و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود 😐😔 .
پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم
.
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت:.
-دخترم...
عروس خانم.
پاشو که بختت وا شد😄
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
(◍•💞•◍)
「 #صبحونه 」
صبـح بـآشـد
پـآیـیز بـاشد
بـاران هـم
شر شر ببـآرد
مگـر مےشود
آن صُبـح
بہ خـیر نباشد
•| #صبحتونزیـبا
•| #عکسازاستانگیلان
•➣ @Montazerzohor313313 ❥
(◍•💞•◍)
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•| #آقایان_بدانند
-شـھیدمحـمدبـاقـرصـدر ؛
همسـرش رو
اینجـور صـدا میکـرد ؛
| غـاليـتے
الحَبـيـبَةِ |
←یعنے ؛
محبـوبگـرانـبها ... :)
•| #چهخوب
•| #خـوبصدابزنیم
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• 🎥🍃••
^| #ببینید •• #فاطمیه |^
گاهـے
حضـرت زهـرا (س)
میـگویـند
فلـان گریه کـن مـن کجاسـت؟
ماجراے شنـیدنـے
جنـاب رسـول تُـرک
•[ حجـت الاسلـام پنـاهـیـان ]•
•| #حتمـاببنیـد
•| #اوصیـکمبهدانـلود
[✨] @Montazerzohor313313
••🎥🍃••
🌹🍃
🍃
•• #پلاک ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آذرے ها
یه مهدے باکرے داشتن
که کیلومترها از خاک ایران رو آزاد کرد
و خودش مفقود شد
و دلش نیومد دو متر
از خاک ایران رو بگیره ...
فقط سپاه عاشورا تبریز
براتون کافیه!
#اردوغان_غلط_کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خــتم 14صلــوات امــروز
به نیت شـ❣ــهید
•| #حاجمهـدےباکرے
← هــرروز مهمـان یـک شـهید
← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇
[🌹] @Montazerzohor313313
🍃
🌹🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتهفدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه تصمیمم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتهجدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
پرونده ها رو بهش تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم😕
با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود
و بدنم سرد شده بود
و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم
و رفتنشو نگاه میکردم
.
با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت
-ریحانه؟ چی شدی یهو؟!
.
-ها؟! هیچی هیچی😕
.
-آقا سید چیزی گفت بهت؟!😯
.
-نه.بنده خدا حرفی نزد 😕
.
-خب پس چی؟!
.
-هیچی..گیر نده سمی😕
.
-تو هم که خلی به خدا 😐
.
.
خلاصه یکم تو بسیج موندم
و بهتر که شدم اروم اروم سمت کلاسم رفتم
و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن😐
فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم😏
پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن😯
.
اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود☺ .
نمیدونم شایدم میترسیدن ازم 😂😂
.
.ولی برای من حس خوبی بود😊
.
خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم.
.
-یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه😐
.
-یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه😑
.
-و خلاصه هرکی یه چی میگفت
.
-ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم😏
.
.
یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم😊
.
تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم.
و فقط مینا کنارم مونده بود.
ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد😑
.
توی خونه هم که بابا ومامان 😐😐
.
همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه
و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش
و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد.
.راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد😐..یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش.😤.
و فقط اقا سید تو ذهنم بود😊
شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم
.
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت:
.
-دخترم...
عروس خانم.
پاشو که بختت وا شد😄
.
با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟😯
.
-پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد😊
.
-خواستگار؟!😲امشب؟؟؟😱😨
.
-چه قدرم هوله دخترم😄😄نه اخر هفته میان☺
.
-من که گفتم قصد ازدواج ندارم😒
.
-اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره😃
.
-نه مامان اگه میشه بگین نیان😕
.
-نمیشه😡باباش از رفیقای باباته😐
.
-عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست😧
.
-دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی😐
خوشت نیومد فوقش رد میکنیش
.
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم😑
.
دیدم چایی رو برداشت و گفت ممنونم ریحانه خانم😊
.
نمیدونم چرا ولی صدای سید تو گوشم اومد😲
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
➰|•🍂⃟ •|➰
「 #صبحونه 」
تنـها
دارایـے
موجـودات
در همـجــا
هـمان
"عـشق"
اســـت.
•[ #علامهحسنزادهآملے ]•
•| #عکسازکـرمان
•| #صبحتونزیـبا
•| #عاشقبشین
•∞• @Montazerzohor313313 ❥
➰|•🍂⃟ •|➰
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
🔻مراقـب دختـرتان باشیـد!
آرایـش کردن دختر بچـه ها
مداخـله در کیفیت رشـد طبیعے
کودکان اسـت و آنها را بـا بلوغ زودرس
و بـحران هویـت مواجـه میـکند
دختـران خردسـال
از سن ۴ سالگے به بـعد
سعی در شـبیه کردن خـودشان
به مادرانـشان را دارنـد.
به بیشتـر کارهاے مادر
دقت میـکنند و به عبارتے
رفتارهاے او را تقلید مےکنند
از این رو والدین
به خصوص مادران باید بیش
از پیش به نوع رفتارهاےخود
دقت داشته باشند.
•| #حـواستونباشه
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
[∞🍃]
°•° #سکینه °•°
''ولسـوف
یعـطیـک
ربــک
فتـرضـے ''
و بزودے
پروردگـارت آنقـدر
به تو عطـا خواهـد کرد
که خشـنود شوے!
•| #پسصبرکن
•| #اللهـ
•| #سورهضحـےآیه5
@Montazerzohor313313 ••✨••
[∞🍃]
•[✨∞✨]•
•~ #داستانک ~•
🔻روزے بازرگانے
خــرش را کـه دو گونے بـزرگ
بر دوش داشـت به زور ميكشـيد
تا بـه مرد حکیمے رسـيد.
حکیـم پرسيد چـه بر دوش خَر دارے
كه سنگـين اسـت و راه نمیـرود❓
←پاسخ داد ؛
•• يک طـرف گنـدم
•• و طرف ديگـر سنـگ
حکیم پرسيـد بـه جايـے
كه ميروے سنگ كميـاب اسـت❓
پاسـخ داد خـير
به منظـور حفـظ تعـادل
طرف ديگـر سنگ ريخـتم.❗️
حکیـم دانا سنگ را خالے كـرد
و گنـدم را به دوقسـمت تقسيم نمود
و به گفـت حـال خـود
نيز سـوار شو و برو به سلـامت.
مرد کاسـب
وقتے چـند قدمـے به راحتے
با خَـر خود رفـت
برگشـت و پرسـيد
با اين همه دانش چقدر ثروت دارے❓
حکیـم گفـت هيچ.
مـرد کاسـب
فورا از خر پـیاده شد
و شرايط را به شكـل اول باز گـرداند
و گفت من با این نادانے
خيلی بيشـتر از تو دارم
پس عـلم تو مـال خـودت و شروع كرد
به كشيدن خَـر کرد و رفـت...❗️
•[ ثـروت ربطے به علـم و عقـل ندارد
هر نادانے ميتـواند ثروتمـند شـود! ]•
•| #سعےکنیم
•| #درستاستفادهکنیم
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[✨∞✨]•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتهجدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه پرونده
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتنونزدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
.اخر هفته شد و خواستگارها اومدن
و من از اطاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوال میپرسی میکنن😒
مامانم بعد چند دیقه صدام کرد 😐
.
چادرم رو مرتب کردم و با بی میلی سینی چای رو گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی😞
.
.
تا پامو گذاشتم بیرون
مامانش شروع کرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من😐
.
-به به عروس گلم😊
.
-.فدای قدو بالاش بشم😊
.
-این چایی خوردن داره ازدست عروس آدم😊
.
-فک نمیکردم پسرم همچین سلیقه ای داشته باشه 😀
.
.
داشت حرصم میگرفت و تو دلم گفتم به همین خیال باش😒
.
.
وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم😑
.
دیدم چایی رو برداشت و گفت ممنونم ریحانه خانم😊
.
نمیدونم چرا ولی صدای سید تو گوشم اومد😲
.
تنم یه لحظه بی حس شد و دستام لرزید😟قلبم داشت از جاش کنده میشد😯.
تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد😊 .
نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم😔
اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگاری؟!😯
.
نگاه به دستش کردم دیدم انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه😊
.
اروم سرم رو بالا اوردم که ببینمش😐😰
.
.
دیدم عهههه
احسانه...😡😐
.
داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود😡
.
یه خواهش میکنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم 😑
.
بعد چند دقیقه بابا گفت:
- خوب دخترم اقا احسان رو راهنمایی کن برین تو اطاق حرفاتونو بزنین
.
با بی میلی بلند شدم و راه رو بهش نشون دادم😑
.
هر دوتا روی تخت نشستیم و سکوت😐😐
.
-اهم اهم...شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟!☺
.
-نه...شما حرفاتونو بزنین.😑
اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید😐
.
-حرفات برام مهم بود ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام ☺
ولی معمولا دختر خانم ها میپرسن و اقا پسر باید جواب بده
.
-خوب این چیزها رو بلدینا...معلومه تجربه هم دارین😐
.
-نه.اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه☺
.
-به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد😑
.
و چند دقیقه دیگه سکوت😐😐
. .
-راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میزاری چه قدر با کمال شدی😊
البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما چون بدون چادر هم زیبا بودی
و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و باید خودت انتخاب کنی
.
.
-از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم😐
تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد😊
.
یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم
و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم:
اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😐
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! .
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
~💗⃟ ~
「 #صبحونه 」
ســـال هـا گــذشــت...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ولـے کسـے نـدیـد
کـہ انــسان با 'قاشــق چایخورے'
چــاے بخــورد...🤦🏻♂
•| #اینـجوریـابـود
•| #صبحتونزیـبا
•➣ @Montazerzohor313313 ❥
~💗⃟ ~
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•| #آقایان_بدانند
فرزند آیتالله فاطمےنیا نقل میڪند:
روزے با پدر میخواستيم برويم به یڪ
مجلس مهم؛ وقتے آمدند بيرون خانه،
ديدم بدون عبا هستند!!!
گفتم عبايتان ڪجاست؟
گفتند مادرتان خوابيده و عبا را رويشان
ڪشیدهام؛ گفتم: بدون عبا رفتن آبروريزے است...
جواب دادند:
اگر آبروے من در گروے اين عباست
و اين عبا هم به بهاے از خواب پريدن
مادرتان است؛ نه آن عبا را میخواهم نه
آن آبرو را...!
•| #چهزیبـا
•| #چقدرعاشقانه
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
🗒🖋 #کتاب 🖋🗒
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب {📖}
°•| چهـار فـانـوس |•°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتــــشــارات {✍}
•• نـویسـنده : سعیـد تشکـرے
•• چــاپ : انتـشارات جمکـران
°•| موضوع : چهار داستـان از گزیـده
زندگے نـواب خـاص امام عصـر (عج)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قیمٺ{💳}
•| چهـل و چهـار هــزار تـومـان |•°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#معرفےکتابمـوردعلـاقہـ👇
@Zeynabiam18 •{☺️}•
@Montazerzohor313313 •{😎}•
📚
📖📚
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتنونزدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه .اخر
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتبیستم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم
و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم:
-اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😑
.
-بفرمایین ...اختیار ما هم دست شماست خانم 😊
.
حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش😐😆
.
.
وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت وایییی چه قدر به هم میان..ماشا الله...ماشا الله 😊
.
بابام پرسید خب دخترم؟!
.
منم گفتم : نظری ندارم من😐😐
.
مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت:
- بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه..باید فک کنن😊
.
مادر احسانم گفت :
-اره خانم😊...ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو😉😄
عیبی نداره 😁 پس خبرش با شما .
خواستگارا رفتن و من سریع گفتم :
-لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نزارید 😐
.
مامان:
- حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟!
.
-از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد 😑
.
و حالا شروع شد سر کوفت بابا
که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی پدره چیکارست؟!میدونی خونشون کجاست؟!😡
.
-بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که😐
.
-آفرین به تو...معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست😐
.
-شب بخیر..من رفتم بخوابم 😐
.
.
اونشب رو تا صبح نخوابیدم😕
تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد 😐
یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور میکردم 😊
اما اگه نشه چی؟!😔
یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم 😐
داشتم دیوونه میشدم😕
از خدا یه راه نجات میخواستم
خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه😔
.
.
فرداش رفتم دفتر بسیج..
یه جلسه هماهنگی تو دفتر اقا سید بود...
اخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم
و نفهمیده بودم که زهرا پرسید:
.
-ریحانه جان چیزی شده؟!😯
.
-نه چیزی نیست😕
.
-سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد
چرا ...دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم😄😄
.
-زهرا :
-ااااا...مبارکه گلم...به سلامتی😊
.
تا سمانه اینو گفت دیدم اقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد
ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت:
.
لا اله الا الله...انتن نمیده 😡
و سریع به این بهونه بیرون رفت😕
.
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😐
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
-امروز اخرین روز امتحانهای این ترمه
.
زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید کارم داره..
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
✦☀️🍃✦
「 #صبحونه 」
تمــام
شاعـران جـهان
لکـنت زبـان
میگـیرند
وقـتـے
در ایـن مـیان
وصـف چـاے
شـرط باشـد...
•| #آخرهفتتونبخوشے
•| #صبحتونزیـبا
👣• @MONTAZERZOHOR313313 ❥
✦☀️🍃✦
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
راههاے بالابـردن اعتمـاد
به نفـس در کـودکـان
فرزنـدتـان را دوسـت
داشتـه بـاشیـد
فرزند شـما نیاز به احسـاس
پذیرش و دوسـت داشـتن دارد
از خانـواده شـروع کنید
و به گروه هاے دیگر ماننـد دوستـان
همکلاسے ها تیم هاے ورزشے
و جامعـه گستـرش دهیـد.
اگـر شمـا فـریاد بزنیـد یا نادیـده بگیرید
یا اشتبـاه دیگـر والدینے را انجـام دادید،
کـودک خـود را بغل کـنید و به او بگـوئید
که متاسـف هـستید و او را دوسـت دارید.
عشـق بدون قید و شـرط، پایه اےقوے
برای اعتماد به نفـس ایجاد میـکند.
•| #دوسشونبداریم
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
~✨💫✨~
^° #سکینه °^
^ وَتُـخـرِجُ
الْـحَــیَّ
مِنَالْمَــیِّت^
منـو
از خودم
بیـرون بیار ❗️
•| #ازبندگناهآزادمکـن
•| #بعـدخـاکمکـن
•| #یااللهـ
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
~✨💫✨~
•~❤️🏴 ~•
•~• #پابوس •~•
ـ•﷽•ـ
شـب جمـعه اسـت
و هوایـت به دلـم افتـاده
اے رفیـق ابـدے
حضـرت اربـاب سلـام...
•| #السلـامعلیـڪیاسیدالشهـدا
•| #شــبجمعـهاسـت
•| #هـوایـتنـکنممےمیـرم
•| #صـلاللهعـلیـکیاابـاعـبداللهع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•~❤️🏴 ~•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
•• #بصیرانه •• ⭕️ #فوری ✖️پاسـخ توئیـتـرے عضـو دفتـر نشـر آثـار رهـبرے به شایـعه رسانههاے آمریکا
°^ #آقامونه ^°
🔰 رهـبر انقـلـاب ؛
قاتل و آمر
قتل شهید سلیمانی باید
انتقامشان را پس بدهند
اگرچه
کفش پای سلیمانی
هم بر سر قاتل او شرف دارد
۹۹/آذر/۲۶
•| #حضرتمـاهنمـایانشـد
#شبنشینی_بامقام_معظم_دلبری😍✌️
#نگاره(۲۶۳)📸
♥️| @KHAMENEI_IR
❤️| @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتبیستم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه یه نیم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتبیستویکم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😕
.
با سمانه رفتیم بیرون
و اقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...
تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر 😐
.
.
من همش تو این فکر بودم که
موضوع رو یه جوری باید به اقا سید حالی کنم😕
باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم😞
ولی نه...من دخترم و غرورم نمیزاره😕
ای کاش پسر بودم😔
اصلا ای کاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد😔
ای کاش از اتوبوس جا نمیموندم😞
ای کاش...ای کاش😔
.
ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره😞
.
.
.
-امروز اخرین روز امتحانهای این ترمه
.
زهرا بهم گفت
بعد امتحان برم آقا سید کارم داره..
.
-منو کار داره؟!😯
.
-آره گفته که بعد امتحان بری دفترش
.
-مطمئنی؟!😯
.
آره بابا...خودم شنیدم
.
بعد امتحان تو راه دفتر بودم که احسان جلو اومد
.
-ریحانه خانم
.
-بازم شما؟! 😯😡
.
-اخه من هنوز جوابمو نگرفتم😕
.
-اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم
وگرنه جواب من واضحه😐
لطفا این رو به خانوادتون هم بگید
.
-میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😯
.
-خیلی وقت ها ادم باید دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش😐
.
-این حرف آخرتونه؟!😕
.
-حرف اول و آخرم بود و هست 😑
.
وبه سمت دفتر سید حرکت کردم و اروم در زدم😊
.
. -رفتم توی دفتر
و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش مشغول تایپ چیزیه.
.
منو دید سریع بلند شد
و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اطاق بشینم
و خودش باز مشغول تایپش شد.😐
.
(فهمیدم الکی داره کیبردشو فشار میده و هی پاک میکنه)😑
.
-ببخشید گفته بودید بیام کارم دارید😯
.
-بله بله
.
(همچنان سرش پایین و توی کیبرد بود )😡
.
-خوبمثل اینکه الان مشغولید و من برم یه وقت دیگه میام😒
.
-نه نه..بفرمایید الان میگم
.راستیتش چه جوری بگم؟!😞
لا اله الا الله...
میخواستم بگم که...😟
.
-چی؟!😯
.
-اینکه ....
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
من...
من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دارم...
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[•🌸•]•
~• #صبحونه •~
سلــام آقــا
دوبــاره جمــعه و
ایــن عاشـقان
از دیــدن روے تــو محــروم
ڪاش مےشــد
لـحـظه آمـدنت
یـڪ روز مـعـلوم
•| #صبحتونزیـبا
•| #آدینتـونبخوشے
•| #اللهـمعجـللولـیڪالفـرج
•| #السلامعلیالمهدیوعلیآبائه
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[•🌸•]•
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•| #مجردها_بدانند
توجـہ ڪنید:
ممڪـنھ عاشق زیبایے
ڪسے شوید اما؛
یادتون باشھ ڪھ
در نھایت مجبورید
با سیرت او زندگے ڪنید
نھ صورتـش...!
•| #درستانتخابکنید
•| #خـوبوبجا
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتبیستویکم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه دلیل
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتبیستودوم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
-اینکه ...
.
-سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه
.
-اینکه... اخه چه جوری بگم...
لا اله الاالله...😐
خیلی سخته برام😔
.
-اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟😯
.
-نه...اینکه... خواهرم...
راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته...
شاید اصلا درست نباشه حرفم😞
ولی حسم میگه که باید بگم...😟
منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه
و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی
و چیزی پیش نیاد😕
اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟!
.
.
-بفرمایید 😊
.
.
راستیتش
من...
من...
من از علاقه شما به خودم
از طریقی خبر دار شدم
و باید بهتون بگم متاسفانه
این اتوبان دو طرفه هست😧
.
.
-چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم😶
تا شنیدم تو دلم غوغا شد
ولی به روی خودم نیاوردم😌
.
-ولی به این دلیل میگم متاسفانه
چون بد موقعی دیدمتون..
بد موقعی شناختمتون..
بد موقعی...😔
.
-بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود😯
.
باید بگم من غیر از شما تو زندگیم
یه عشق دیگه دارم
و به اون هم خیلی وفادارم
و شما یه جورایی عشق دوم منید😔
درست زمانی که همه چی داشت
برای وصل من و عشقم جور میشد
سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد.😕
و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه😔
من از بچگی عاشقشم😕
.خواهش میکنم نزارید به عشقم
که الان شرایط جور شده
که دارم بهش میرسم..
نرسم
.
.
دیگه تحمل نکردم 😡
میدونستم داره زهرا رو میگه 😢😢اشک تو چشمام حلقه زد😢
به زور صدامو صاف کردم و گفتم
-خواهشا دیگه هیچی نگید...هیچی😢😡
.
.
. -اجازه بدید بیشتر توضیح بدم😯😕
.
.
-هیچی نگید😳
.
و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم
و وقتی رسیدم حیاط صدای گریه هام بلند بلند شد😢
تمام بدنم میلرزید😢
احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود..
پاهام رمق دویدن نداشتن 😢😢
توی راه زهرا من و دید و پرسید ریحانه چی شده؟!
ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم😢😢
.
تو دلم فقط بهشون فحش میدادم
.
.
رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم😢
.
گریه ام بند نمیومد😢😢
گریه از سادگی خودم😔
گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم 😔
.
پسره زشت بدترکیب
صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی😢
منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه😢
اصلا حرف مینا راست بود.😔
اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن😔
ولی...
اما این با همه فرق داشت 😢 .
زبونم اینا رو میگفت
ولی دلم داشت خاطرات مشهد
و این مدت بسیج رو مرور میکرد
و گریه میکردم..
گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم.
.
یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد😢
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
من اصلا نمیتونم فراموشش کنم 😢
هرجا میرم😔
هرکاری میکنم😔
همش یاد اونم😢
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•🌸 ⃞ 🍃•
•• #صبحونه ••
نمےدانم!
نــور از آفتاب است
یآ از تــو؟!
فقـط مےدانم..
||صبح بخیر هایـت||
دنیآے مَـرا
نورانے مےڪند
•| #صبحتونزیـبا
•| #اولهفتتونبخوشے
↷ @MONTAZERZOHOR313313 ]
•🌸 ⃞ 🍃•
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
چیـکـار
که فرزنـدے مثبـتاندیـش داشتـه باشـیم❓
از بـه کاربـردن کلمـات منفـے
و ناامیـدکننده در مقـابل کـودک پرهیـز کنید.
حتـے به اتفـاقات
نگـاه مثبـت داشته باشید
و جنـبه مثبت آن را به زبـان بـیاورید.
🔻مثلـا از تصـادف بگـویید ؛
به خـیر گذشـت مےتوانسـت
اتفـاق بدترے بیـفتد.
هیچگـاه به فرزنـدتـان
به خاطر رفتار بدش برچسب منفـے نزنیـد.
← ایـن برچسـبها
در ناهشیـار کـودک جا خـوش کرده
و شخصـیت و آینده او را ترسیم مےکنند.
•| #تصـویربـدنسـازید
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
•[🇮🇷🍃]•
•~ #خادمانه ~•
•❤️• امـروز تمـام ورزش ایـران
ســرخ اسـت
•💙• انگــار تمام رنـگ اینجــا
سـرخ است
••💪🏻 بـدبحـال جونیـور
و ایـن تیـم کـرهاے
•✨• چـون انگـار
آسمان خـداهـم سـرخ اسـت
•| #بـہامیـدبـرد
•| #تـیمپرسپولـیسایـران
•| #درفینـاللیگقهرمانانآسیـا
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[🇮🇷🍃]•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتبیستودوم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه -این
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتبیستوسوم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
.
یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد😢
.
یه مدت از خونه بیرون نرفتم...
حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میوفتادم درباره چادر...
درباره اینکه با چادر با وقارترم 😑
خواستم چادرمو بردارم😐
ولی نه... 😔😔
.
اصلا مگه من به خاطر اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟😯
من به خاطر خدام چادری شدم.😕
به خاطر اینکه پیش خدا قشنگ باشم نه پیش مردم...😕
حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار جواب خدارو چی بدم؟!😯
. .
.
ولی😢
ولی خدایا این رسمش بود...😔
منو عاشق کنی
و بکشونی سمت خودت
و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟!😔
خدایا رسمش نبود...😕
من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم😔
منو چیکار به بسیج؟!😢
اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟!😔
اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟! 😢
چرا از اتوبوس جا موندم
که باهاش همسفر بشم ؟!😢
با ما دیگه چرا 😔😔
.
.
ولی خیلی سخت بود😢
من اصلا نمیتونم فراموشش کنم 😢
هرجا میرم😔
هرکاری میکنم😔
همش یاد اونم😢
یاد لا اله الا الله گفتناش😕
یاد حرفاش😔
یاد اون گریه ی توی سجده نمازش 😢
میخوام فراموشش کنم ولی...
هیچی.
.
.
یه مدت از تابستون گذشت
و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم...
حتی جواب سمانه هم نمیدادم
و شماره همشونو بلاک کرده بودم..
چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت 😔
.
.
تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد...😯
.
-سلام...ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا )
.
گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نزاشتم😑
.
فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد .
(ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت)
.
نمیدونستم برم یانه...😕
مرگ و زندگی؟؟؟!😨
چی شده یعنی؟!😯
اخه برم چی بگم؟!😕
برم که باز داغ دلم تازه بشه؟! 😔
ولی اخه من که کاری نکردم که بترسم ازش😑...
کسی که باید شرمنده بشه اون فرمانده ی زشتشونه😔 نه من...
اصلا برم که چی؟!
باز داغ دلم تازه بشه ؟!
.
نمیدونم...😕
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
فقط صدا اخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید😢
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•🌸🍃•
°' #صبحونه '°
•• چــادرش را
اگـر تکــان بـدهـد
•• رحمـتِ
کّــل فـلـک بـدهـد
•• راه را
تـاخـدا نـشان بـدهـد
•• بایـد احـمد
چـنین اذان بـدهـد :
•[ اشهـدانـتمـنکـساءزیـنـبس ]•
•| #سـالروزولــادت
•| #حضـرتعـشق
•| #زیـنـبکبرےس
•| #مبـارکبـاد
•| #صبحتونزیـبا
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•🌸🍃•