「♥️」
•• #صبحونه ••
➖ أمـا الفـؤادُ
➖ فحسبے
➖ أنتٙ ساكـنُه
➕ و اما قلـب
➕ همین که تـو ساکن آن هستے
➕ مَـرا بـس...
•| #صبحتونزیـبا
•| #توباشےخوبه
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
「♥️」
•• #ویتامینه🍹 ••
•| #مجردها_بدانند
برخے حتّے در اصل ازدواج هم
با توجّه به نگاه مردم، تصمیم میگیرند؛
یعنے با ڪسے ازدواج میڪنند
ڪه مردم، او را بپسندند.
در این گونه ازدواجها،
نباید منتظر
عاقبت خوشے بود.
•| #خودتدخالتکن
•| #خودتفکرکن
••🍊•• @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتپنجاه_و_دوم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_گل_یاس ناخدا گاه
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتپنجاه_و_سوم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_گل_یاس
چطورے در نبودش زندگے میکرم
اگہ میرفت کے اشکام و پاک میکردو عاشقانہ تو چشمام زل میزد
کے منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم❓
_پنج شنبہ ها باید باکے میرفتم بهشت زهرا❓
دیگہ کے برام گل یاس میخرید
سرمو گرفتم و پیشونیمو بوسید تو چشمام زل زدو گفت:اسماء چیشده❓چرا چند وقتہ اینطورے❓
بہ علے نمیخواے بگے❓
میخواے با اشکات قلبمو آتیش بزنے❓
اشکامو پاک کردم و باصداے آرومے گفتم:کے میخواے برے❓
کجا❓
سوریه...
باتعجب نگاهم و کردو گفت:سوریہ❓
نگاهش کردم و گفتم:آره ،مـ میدونم کہ میخواے برے
مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے❓
چیزے نگفت
زدم بہ شونش و گفتم:علے با توام
_اشک تو چشماش حلقہ زده و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ
برگشتم ، پشتمو بهش کردم و گفتم:
إجدے❓پس هیچوقت نمیخواے برے
دستشو گذاشت رو شونم ومنو چرخوند سمت خودش
اومد چیزے بگہ کہ انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ، هیچے نگو علے
تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے❓
چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے❓
اصلا چرا مـ❓
علے چرا❓
_دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم❓
اولا کہ هر مردے باید یروزے ز بگیره
دوما کہ اسماء تو کہ خودت میدونے مـݧ عاشقت شدم و هستم باز میپرسے چرا مـ❓
اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم
_آره مـݧ راضے نباشم نمیرے اما همش باید ببینم ناراحتے❓
بادید عکس یہ شهید بغضت میگیره❓
ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم❓
مـ خودخواهم علی❓
_اسماء چرا اینطورے میکنے❓
نمیدونم علے ، نمیدونم
بس کـݧ اسماء
دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم
علے از جاش بلند شد رفت سمت در ، یکدفعہ وایساد و برگشت سمت مـݧ
بہ حرکاتش نگاه میکردم
اومد پیشم نشست و با ناراحتے گفت:!اسماء ینے اگہ موقع خواستگارے بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے❓
_نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم
قلبم بہ تپش افتاده بود ، نمیدونستم چہ جوابے باید بدم
چونم گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقہ زده بود
سوالشو دوباره تکرار کرد
ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ...
کہ چے❓
بغضم ترکید ، توهموݧ حالت گفتم ، مثل الاݧ کہ راضے شدم برے
_باورم نمیشد ایـݧ حرفو مـݧ زدم❓
کاش میشد حرفمو پس بگیرم
کاش زما فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت
علے اشکامو پاک کردو سرمو چسبوند بہ سینش
دوباره صداے قلبش میشنیدم پشیمو شدم از حرفے کہ زدم
تو دلم گفتم:الا وقت درآغوش گرفتنم نبود علے ، دارے پشیمونم میکنے،چطورے ازت دل بکنم چطورے❓
باصداش بہ خودم اومدم
_اسماء اینطورے راضے شدے با گریہ و اشک❓با چشماے غمگیـ❓
فایده اے نداشت مـ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم
ازش جدا شدم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم:مـݧ تصمیممو گرفتم
فقط بگو کے میخواے برے❓
بگو بہ جوݧ علے راضیم برے❓
إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے❓
بگو بہ جوݧ علے
علے دارے پشیمونم میکنیا
دیگہ چیزے نگفت
_علے نمیخواے بگے کے میخواے برے❓
آهے کشید و آروم گفت:جمعہ شب
پس واقعیت داشت رفتنش تو ایـݧ یکے دوماه دنبال کاراش بود
بہ من چیزی نگفته بود
چرا❓
احساس کردم سرم داره گیج میره
نشستم رو صندلے و چشمامو بستم
زما از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده
باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علے امروز چند شنبست
چهارشنبہ
_فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم.باید چیکار
میکردم❓ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم
قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم و ماه عسل بریم پابوس آقا
_جلوے چشمام سیاه شد از رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم
چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود
تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم...
با سرعت از تخت اومدم پاییـ و سمت در اتاق حرکت کردم ، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ، سرم کشیده شد ، سوزنش دستم و پاره کردو از دستم خارج شد
سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندے گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم
_لباسم و کف اتاق خونے شده بود
ترسید و باصداے بلند بقیہ پرستارها ، رو و صدا کرد
از زمیـݧ بلندم کرد و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ
از پرستار سراغ علے و گرفتم
گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیر الا میاݧ
مگہ چم شده❓
افت فشار شدیدو لرزش بد
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
علی ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهی میکرد.....
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتپنجاه_و_سوم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_گل_یاس چطورے در
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتپنجاه_و_چهارم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_گل_یاس
_اگہ یکم دیرتر میاوردنتو میرفتیـ تو کما خدا رحم کرده
لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید
علے با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده هم نخوابیده
بغضم گرفت خستہ شده بودم از بغض و اشک کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم
اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید:چیشده خانم❓
_چیزے نشده
پس همکاراتو
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید
آمپول آرام بخشے روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیرو
علے صندلے آورد و کنارم نشست
لبخندے بهم زدو گفت:خوبے اسماء❓میدونے چقد منو ترسوندے❓
حالا بگو ببینم چیشده بود مـݧ نبودم❓
لبخند تلخے زدم و گفتم:مـݧ چرا اینجام
_علے❓ازکے❓الا ساعت چنده❓
هیچے یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا ، نگرا نباش چیزے نیست ساعت ۴ بعد از ظهر ، مامانم اینا کجا❓
ایـ جا بود تازه رفتـݧ
علے امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست بریم
_با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنے چے بریم❓دکتر هنوز اجازه نداده
بعدشم مـ جمعہ جایے نمیخوام برم
بہ حرفش توجهے نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشہ از جام بلند شدم. سرمو از دستم درآردمو رفتم سمت لباسام
اومد سمتم. اسماء دارے چیکار میکنے بیا بخواب
_علے مـݧ خوبم ،برو دکترمو صدا کـݧ اجازه بگیریم بریم
کجا بریم اسماء❓چرا بچہ بازے در میارے❓بیا برو بخواب سر جات
علے تو نمیاے خودم میریم. لباسامو برداشتم و رفتم سمت در ، دستم و گرفت و مانع رفتـنم شد
آه از نهادم بلند شد ، دقیقا همو دستم کہ سوزݧ سرم ، زخمش کرده بود و گرفت
دستم و از دستش کشیدم و شروع کـردم بہ گریہ کردݧ
_گریم از درد نبود از ، حالے کہ داشتم بود درد دستم
و بهانہ کردم اصلا منتظر یہ تلنگر بودم واسہ اشک ریختـ
علے ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهے میکرد
_دکتر وارد اتاق شد رفتم سمتش ، مثل بچہ ها اشکامو با آستیـ لباسم پاک کردم و رو بہ دکتر گفتم: آقاے دکتر میشہ منو مرخص کنید❓مـݧ خوب شدم
دکتر متعجب یہ نگاه بہ سرم نصفہ کرد یہ نگاه بہ مـݧ و گفت: اومده بودم مرخصت کنم اما دختر جا چرا سرمو از دستت درآوردے❓چرا از جات بلند شدے❓
آخہ حالم خوب شده بود
_از رنگ و روت مشخصہ با ایـݧ وضع نمیتونم مرخصت کنم
ولے مـݧ میخوام برم. تو خونہ بهتر میتونم استراحت کنم
با اصرار هاے مـݧ دکتر بالاخره راضے شد کہ مرخصم کنہ
علے یک گوشہ وایساده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردے❓
بلخندے از روے پیروزے زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستا رفتیم بیروݧ
بخاطر آرام بخشے کہ تو سرم زده بودݧ یکم گیج میزدم سوار ماشیـݧ کہ شدیم بہ علے گفتم برو بهشت زهرا
_چیزے نگفت و بہ راهش ادامہ داد.
تو ماشیـݧ خوابم برد ، چشمامو کہ باز کردم جلوے خونہ بودیم
پوووووفے کردم و گفتم: علے جا گفتم کہ حالم خوبہ ، اذیتم نکـ برو بهشت زهرا خواهش میکنم
آهے کشید و سرشو گذاشت رو فرمو و تو همو حالت گفت: اسماء بہ وللہ مـݧ راضے نیستم
بہ چے❓
_ایـݧ کہ تو رو ، تو ایـ حالت ببینم. اسماء مـݧ نمیرم
کے،گفتہ مـ بخاطر تو اینطورے شدم ، بعدشم اصلا چیزیم نشده کہ ،مگہ نگفتے فقط یکم فشارت افتاده❓
سرشو از فرموݧ بلند کردو و تو چشمام نگاه کرد
چشماش کاسہ ے خوݧ بود
طاقت نیوردم ، نگاهم و از نگاهش دزدیدم
ماشیـ رو روشـݧ کرد و حرکت کرد
تمام راه بینموݧ سکوت بود
از ماشیـݧ پیاده شدم ، سرم گیج میرفت اما بہ راهم ادامہ دادم
جاے همیشگیموݧ قطعہ ے سرداراݧوبے پلاک
شونہ بہ شونہ ے علے راه میرفتم
شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعہ از گل یاس خبرے بود از گلاب و آب
علے میخواست کنارم بشینہ کہ گفتم: علے برو پیش شهید خودت
ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چرا❓خوب حالا اونجا هم میرم
برو
اے بابا،باشہ میرم
_میخواستم قبل رفتنش بہ درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ، یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو از اوݧ هم خواستہ و بیشتر از اوݧ بہ ایـݧ یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو میگیره
رفت و کنار قبر نشست
اول آهے کشید ، بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طورے کہ مـݧ متوجہ نشم اشک میریخت
پشتمو بهش کردم کہ راحت باشہ
خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم
سرمو گذاشتم رو قبر. خاک هاے روے قبرشو فوت کردم از کارم خندم گرفت مثل بچہ ها شده بودم .بیـݧ خنده بغضم گرفت
لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم
حالم و نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنہ
کمکم کرد و علے و انتخاب کردم
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
علی با عصبانیت گفت: بیا خوبم خوبمت این بود....
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄⊰🌸⊱┄
•• #صبحونه ••
تــو
همان مُرفیـنِ
کشـف نشده اے بـودے
کــه هیچ پزشکے
قادر به کشف و پیدایِشَـت نشد
جز قلـبِ من ...
•| #صبحتونزیـبا
•| #عکسازخلیجنایبند
↷ @MONTAZERZOHOR313313 ]
┄⊰🌸⊱┄
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
•[ #والدینبدانند
به خودمون و بچه هامون
دائما یادآورے کنیم که ما
در دنیاے متفاوتها زندگے میکنیم
نه دنیاے خوبها و بدها.
و دائما تفاوتهاے
دنیا رابه آنها نشـان دهیم.
تفاوت :
•• دو تا میـوه
•• دو تا برگ درخـت
•• طعـم غـذا ها
•• رنـگ ها
•• بــوها
•• و...
این باعث میشود
بیاموزیم که انسانها نیز
با هم متفاوتند.
این تمرین دموکراسے در خانه است.
اگر روزے آنها به قدرت برسند
نگاهشان پذیرش تفاوتها خواهد بود
نه اینکه با استفاده از قدرتشان
دیگران را شبیه خودشان بکنید
•| #آدمهاتغیرمیکنند
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
༺✾♡✾༺
•~ #سکینه ~•
░ فَـسَنُیَسِّـرُهُ
لِـلیُـســرے ░
اگه هواے
خدا رو داشته باشے
خدا کارتو راه میندازه...
•| #سورهلیـلآیه7
•| #چههوامونودارها
@Montazerzohor313313 ••✨••
༺✾♡✾༺
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• #بصیرانه ••
•| #زندگےگلوبلبلغربےها
•| #قسمتیکم
←اینجا ایــران نیسـت☝️🏻
ایـنجـا مثلـا مهـد آرامش
دنیـاس پایتخـت فرانسـه پاریسه❗️
اما ایـن صـف کیلومترے
کـه میبینیـد جوانـان دانـشجو هستند
کـه نه براے خریـد ؛
••آخریـن گوشے اپـل
•• یـا لامبـورگینـے
•• یـا امکـانات دیگـر
که براے گرفتـن یک وعده غذا
و تلـف نشـدن از گشنــگیه
چیزهایـے
که هیچوقـت در رسانه های غربے
و بخـصوص فارسے زبانـان امثـال؛
•• بے بے سے
•• وے او اے
•• اینترنشنـال
•• من و تـو
•• و...
پوشـش داده نمیشـه
تا ما تصورات رویاییمـون
از غرب ادامه پیـدا کنه
یـه نمـونه دیگـه از
زندگے نرمال غربـیا❗️😏
•| #حالااگهبرامابود
•| #همههشتکمیزدن
•| #ادمیننوشتـ
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
°^ #آقامونه ^°
🔰 رهـبر انقـلـاب ؛
امروز جـوان ایرانـے
با شعـار «الله اکبر»
کارهاے بزرگـے انجـام میدهـد.
•🇮🇷🌺• #اللهاکبـــــر
•🇮🇷🌺• #اللهاکبـــــر
•🇮🇷🌺• #اللهاکبـــــر
•🇮🇷🌺• #اللهاکبـــــر
•🇮🇷🌺• #اللهاکبـــــر
•🇮🇷🌺• #اللهاکــــــر
•[چهـل و دومیـن سالگـرد
انقلـابمـون مبــارک بــاد ]•
•| #برهممـونمبـارک
•| #تاکورشودهرآنکـهنتوانددید
#شبنشینی_بامقام_معظم_دلبری😍✌️
#نگاره(۲۷۰)📸
♥️| @KHAMENEI_IR
❤️| @Montazerzohor313313
┄•🇮🇷❥
~• #صبحونه •~
_ما از اول
گفتیم مےخواهیم
انقلابمان را صادر کنیم...
صدور انقلاب به
لشکر کشے نیست!
بلکه مےخواهیم ؛؛
حرفمان را به دنیا برسانیم
•| #صبحتونزیـبا
•| #جاےشهداخالے
••🍃•• @Montazerzohor313313👣
┄•🇮🇷❥
🎈🇮🇷
°| #بصیرانه |°
آيـا در قرآن،دليلے براے شركـت
در راهپيـمايے و تظاهـرات داريــم❓
🔸خـداوند در قـرآن میفرمـايد:
«ولايَطـؤون مَوطـئاً يَغيـظُ الكفّـار...
الاّ كُتـب لهـم به عَمـلٌ صـالح»
•| #سـورهتـوبـهآيـه120
🔻تـرجـمه :
هيچ حركـت دسته جمعے
كه كفّار را عصبانے كند صـورت نمیگيرد
مگـر اين كه براے آن،پـاداش عمل صـالح
ثبـت میشـود.
•| #چهـلودومیـن
•| #سالگــردانقـلـابمـون
•| #مبارکباد
•| #عکسراهپیمایےماشینے
{✌️} @Montazerzohor313313
🎈🇮🇷
🌹🍃
🍃
•• #پلاک ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻مهـــدےثامــنے راد :
بــرادران مــن
خود را دســت کم نگیـرید.
دنیا و ابرقدرت های دنیا
از لباس سبز ما و اسم ما می ترسند
و آن هم به خاطر ایمان درون قلب شما دوستان است.
خود را کوچک نشمارید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خــتم 14صلــوات امــروز
به نیت شـ❣ــهید
•| #مــهدےثـامنـےراد
•| #سالروزولادتوشهـادتش
← هــرروز مهمـان یـک شـهید
← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇
[🌹] @Montazerzohor313313
🍃
🌹🍃