••[💛🍃]••
~• #پابوس •~
←ابو بصـير میگـويد از امـام باقر
عليه السلـام شنيـدم فرمود :
دشمنان علے عليه السلام
در آتش مخـلد هسـتند،و خداوند میفرمايد:
آن ها هرگـز از آن جا
بيـرون نمیـشوند.
| #سورهمائدهآیه35
←در روایت بعدے
هم منصور بـن حازم میـگويد:
از امام صادق عليه السلـام
پرسيـدم تفسيـر آيه شريفـ
{و ما هـم بخارجين من النـار}
•| #سورهمائدهآیه35
چـيسـت،فرمــود:
دشمنان علـے عليه السلـام
همواره در آتش هسـتند و در آن جاودان میمانند.
•| #کتابتفسیرالعایشےجلدیکم
•| #فقطحیدرامیرالمومنیناست
•| #لعنعلےعدوکیاعلے
•| #گرگیج
•| #یکشنبههاےعلوے
[ @MONTAZERZOHOR313313 ]
••[💛🍃]••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت_شصت_و_هفتم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_با_اجازه_پدرم چ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـت_شصت_و_هشتم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
بعد از چند سال به ایران برگشتم … سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت … حنانه دختر مریم، قد کشیده بود … کلاس دوم ابتدایی … اما وقار و شخصیتش عین مریم بود …
از همه بیشتر … دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود…
توی فرودگاه … همه شون اومده بودن … همین که چشمم بهشون افتاد … اشک، تمام تصویر رو محو کرد … خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم … شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت …
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن … هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت … حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود … باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید… محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم …خونه بوی غربت می داد … حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم … اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن … اما من … فقط گاهی … اگر وقت و فرصتی بود … اگر از شدت خستگی روی مبل … ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد … از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم … غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود …
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم … کمی آروم می شدم … چشمم همه جا دنبالش می چرخید …
شب … همه رفتن … و منم از شدت خستگی بی هوش …
برای نماز صبح که بلند شدم … پای سجاده … داشت قرآن می خوند … رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش … یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم … با اولین حرکت نوازش دستش … بی اختیار … اشک از چشمم فرو ریخت …
– مامان … شاید باورت نشه … اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود …
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم … علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت_شصت_و_هشتم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_با_اجازه_پدرم بع
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـت_شصت_و_نهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیار، اشک می ریختم … غم غربت و تنهایی … فشار و سختی کار … و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم …
– خیلی سخت بود؟ …
– چی؟ …
– زندگی توی غربت …
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد … قدرت حرف زدن نداشتم …و چشم هام رو بستم … حتی با چشم های بسته … نگاه مادرم رو حس می کردم …
– خیلی شبیه علی شدی … اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت … بقیه شریک شادی هاش بودن … حتی وقتی ناراحت بود می خندید … که مبادا بقیه ناراحت نشن …
اون موقع ها … جوون بودم … اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته … حس دختر کوچولوم رو ببینم …
ناخودآگاه … با اون چشم های خیس … خنده ام گرفت …دختر کوچولو …
چشم هام رو که باز کردم … دایسون اومد جلوی نظرم … با ناراحتی، دوباره بستم شون …
– کاش واقعا شبیه بابا بودم … اون خیلی آروم و مهربون بود… چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد …ولی من اینطوری نیستم … اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم …نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم … من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم … خیلی …
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم …اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت … دلم برای پدرم تنگ شده بود … و داشتم … کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم … علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم … و جواب استخاره رو درک نمی کردم …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
– خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم …
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•「💗」•
~•• #صبحونه ••~
- وقـتے
" دوسش دارے "
- وقتے
" دوست داره "
مگـھ
ديوونھاےبذارۍبرے
يـهجاےدور؟!
+دورشدنواسھ
آدماےِتنهاس 🌿!
•| #عکسازاولسبلنگاهماسال
•| #صبحتونزیـبا
~ @MONTAZERZOHOR313313 ~
•「💗」•
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
هیـچگـاه در بـرابـر
فرزنـد خود مجـادله نکنـید
آزاردهنـده تـرین
وسیـله روانے بـراے كودكـان
اختلـافات و نـزاع والـدین اسـت.
پنهـان داشتـن
اختلافات از كودكـان
بهتـرین هدیه براے آنـان است
•| #توخلوتصحبتکنید |•
•| #فرزندپروری |•
فـرزنـد خـوب تربیت کنیـم ↓
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
•✨•
• #علـما •
←میگـفـت ؛
هــر چـقـدر هـم
آدم خـوبـے شـدیـد
بـاز بہ خـدا بگـویـیـد
کـہ خـدایـا !
آیـا بنـدھ اے
بـدتـر از مـن دارے...؟ (:
•| #بهخودتونراحتنگیرید
•| #آیـتاللهبهـجـتره
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•✨•
🌹🍃
🍃
•• #پلاک ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻شهـید حمیـد تقـوے فر :
بهانه براے تفرقه زیاد است
و راحت میـشود پیدا کرد که از
یکدیگر فاصله بگیرید و رضایت
شیطان و غضب الهے را فراهـم نمایید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خــتم 14صلــوات امــروز
به نیت شـــهید
•| #حمیـدتقـوےفـر
← هــرروز مهمـان یـک شـهید
← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇
[🌹] @Montazerzohor313313
🍃
🌹🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت_شصت_و_نهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_با_اجازه_پدرم دس
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـت_هفتادم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
زمان به سرعت برق و باد سپری شد … لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم … نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم … نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم … هواپیما که بلند شد … مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم …
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد … ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود … حالتش با من عادی شده بود …حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم …
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید … اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد … نه فقط با من … با همه عوض می شد …
مثل همیشه دقیق … اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود … ادب … احترام … ظرافت کلام و برخورد … هر روز با روز قبل فرق داشت …
یه مدت که گذشت … حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد…دیگه به شخصی زل نمی زد … در حالی که هنوز جسور و محکم بود … اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد …
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن …بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود … که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود … در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم …
شیفتم تموم شد … لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد …
– سلام خانم حسینی … امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ … می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم …
وقتی رسیدم … از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید … نشست … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد …
– خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم … اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم…و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم …
این بار مکث کوتاه تری کرد …
– البته امیدوارم … اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید …مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد … تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم … مغزم از کار افتاده بود ...
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
❥••💗••
~' #صبحونه '~
✗𝐷𝑖𝑠𝑡𝑎𝑛𝑐𝑒 𝑚𝑒𝑎𝑛𝑠
𝑛𝑜𝑡𝒉𝑖𝑛𝑔 𝑤𝒉𝑒𝑛 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛
𝑚𝑒𝑎𝑛𝑠 𝑒𝑣𝑒𝑟𝑦𝑡𝒉𝑖𝑛𝑔..
فاصـله
ے معنـیه
وقتـے کسـے
همـه چیـزت باشـه...
•| #صبحتونزیبـا
•| #عکسازهرمزگـان
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
❥••💗••
•• #ویتامینه🍹 ••
•| #خانما_بدانند
🔻"بـراے همسـرتان
سـنگ تـمـام بـگـذاریـد...!"
آقایــون
علـاوه بر خـوشاخلـاقے
و ابـراز محـبّت،باید احترام همسرتان
را نیز حفظ کنید.
به خصوص در
برابر فامیل و همینطور
فرزندان تا الگوے خوبے برایشان باشید.
بانو
با همسرتان خوشبرخورد باشید
و مردانگے،غیرت و غرور آنها را با
گفتار و عملتان دچار خدشه نکنید.
اگر غیر این باشد
نباید انتظار بهترین رفتارها
را از سوے شوهر خود داشته باشند.
•| #ازشتعریفکنید
•| #اونقهرمانتونه
••🍊•• @Montazerzohor313313
•[🌱]•
•[ #قائمانه ]•
[💚] امـام زمـان (عـج) :
أنا بَقِیّةُ اللّه ِ فی أرضِهِ
و المُنْتقِمُ مِن أعدائِهِ .
مـن بقـیّة اللّه (باقیمانده حجّت هاے خدا)
در زمیـنم و از دشمنان او انتـقام میـگیـرم .
•| #کمالالدین
•| #سهشنبههاےامامزمانے
•| #اللهـمعجـللولـیڪالفـرج
•| #اللهمصلعلےمحمدوآلمحمد
Eitaa.com/MONTAZERZOHOR313313
•[🌱]•
•~ #خندیدشه ~•
رفـتم شهردارے
واسه کار ساختـمانے
کارمنـده پرسـید:
مالکے یا مملـوک
وکیـلے یا موکــل
موجـرے یا مستـاجر
منم گفتم الغـوث الغـوث
خلصنـا مـن الـنار یـا رب
مگـه جوشـن کبیر نمیخـوند؟
انداختـم بیرون پروندمـم پاره کرد😂
•| #فکرکردمدعامیکرد|•
•| #اےبابا |•
•| #خخخ |•
@MONTAZERZOHOR313313 •😁•