منتظران گناه نمیکنند
سید ناصر این کتاب را به شکنجه گر خود تقدیم می کند و در متن تقدیمیه کتاب آورده است: تقدیم به ولید فرح
دستش را به طرفم دراز کرد تا ساعتم را بگیرد. ساعت را که درآوردم، انداختمش توی آب! عاقبت این کار را میدانستم. برایم سخت بود ساعت مچی برادر شهیدم روی دست کسانی باشد که قاتلان او بودند… حق داشت عصبانی شود، این کار او را عصبانی کرد که با لگد به چانهام کوبید و با قنداق اسلحهاش به کتفم زد. به صورتم تف انداخت، احساس کردم عقدهاش کمی خالی شد.
**
یکی از آنها که پرچم عراق دستش بود، کنارم حاضر شد. آدم عصبی به نظر میرسید، تکه کلامش :کلّکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب بود، چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید. از حالاتش پیدا بود که تعادل روانی ندارد. از من که دور شد حدود 10، 15 متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از شهدا وسط جاده بود، ایستاد. جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه ایستاد و یک دفعه چوب پرچم عراق را به پایین جناق سینه شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت. آرزو میکردم بمیرم و زنده نباشم. نظامی عراقی برمیگشت، به من خیره میشد و مرتب تکرار میکرد: اینجا جای پرچم عراقه
***
نگهبان زندان با گاز انبر مقداری از محاسنش را کنده بود… اما وقتی حرف میزد عراقیها را تا استخوان میسوزاند. پاسدار بود و حاضر نبود تحت هیچ شرایطی پاسدار بودنش را به خاطر مصلحت کتمان کند. معاون زندان که ستوان یکم بود به او گفت: انت حرس الخمینی؟ احمد سعیدی در جوابش گفت: بله من پاسدار خمینیام! ستوان که حرفهایش را فاضل ترجمه میکرد، گفت: هنوز هم با این وضعیتی که داری به خمینی پایبندی؟ در جواب ستوان گفت: هر کس رهبر خودشو دوست داره. یعنی شما میخواید بگید صدام رو دوست ندارید، اسارت عقیده رو عوض نمیکنه، عقیده رو محکم میکنه....
حسینیپور از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است که در 16 سالگی به جبهه میرود و با ازدست دادن یک پایش پس از سالها اسارت به کشورمان بازمیگردد
#مژده_که_یوسف_به_کنعان_آمده
پیکر مطهر شهید مدافع حرم
#شهید_علیرضا_بریری
از شهدای جاویدالاثر کربلای خانطومان بعد از گذشت سه سال از زمان شهادت شناسایی شده و به میهن بازگشت.
💢 #خبر_تکمیلی
به گزارش از خبرگزاری دفاع مقدس، بنابر اعلام رسمی پایگاه اطلاع رسانی معراج الشهدای تهران پیکر #شهید_علیرضا_بریری از شهدای مدافع حرم ایرانی که در سوریه به شهادت رسیده بود از طریق DNA شناسایی شد.
شهید علیرضا بریری متولد ۳۰ فروردین سال ۱۳۶۶ در استان مازندران است. او یکی از رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در پی تجاوز تکفیریها به خاک سوریه از سال ۹۴ به عنوان نیروی مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) در این کشور حضور یافت.
وی به همراه ۱۲ رزمنده لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا طی نقض آتشبس توسط تکفیریها در اطراف حلب سوریه در ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۹۵ در نزدیکی شهرک خانطومان به شهادت رسید.
چند روز قبل از شهادت یه ترکش خورده بود. میگفت ناصر(اسم مستعار فرمانده گردان) ببین باز من لایق نبودم.😔
حقیقتا عاشق شهادت بود. نه به حرف باشه! نه! به عمل😇
خان طومان کمین خوردیم. جنگ سختی شد. آتش بسیار مهیب🔫💣
علیرضا صدام زد ناصر، حبیب مجروح شده🤕آنقدر آتش دشمن سنگین و در تیررس دشمن بودیم که نمیتونستم بلند شم برم بالای سرش😔
از همون پایین پا، مچ پای حبيب رو گرفتم، دیدم هنوز بدنش گرمه.
علیرضا گفت ناصر اگه چند متر بريم عقب یه ساختمان هست. میتونیم موضع امنی بگیریم و مجروح رو درمان کنیم.
گاز استریل و باند رو گذاشتم رو زخم حبیب. عليرضام یکی از بچههای زخمی فاطميون رو که خیلی هم وضعش مساعد نبود گرفت راه افتادیم
یه چند متری که اومدیم دیدم علیرضا صدام میزنه ناصر ناصر، کابلی و کلی از بچهها اينجا افتادن رو خاک.😔
گفتم وضعیتشون چطوره. گفت کابلی هنوز نفس میکشه.
علیرضا گفت ناصر من میمونم تو برو.
من مثل علیرضا حقیقتا کم دیدم. یکی علیرضا، یکی شهید سالخورده. این دوتا بینظیر بودن. هم از نظر ایمان و هم از نظر شجاعت.
علیرضا گفت برو ماشین بفرست ما شهدا و مجروحان رو بیاریم. اصرار اصرار...
چاره ای نبود ارتباط با عقبه نداشتیم.😔
راه افتادم، یه گردنه کوچيک بین ما فاصله بود. اومدم عقب کل فاصله ما باهم صد تا دویست مترهم نبود.
محمدبلباسی و رجاییفر واقعا شجاع بودن👌 ماشین و بیسيم روگرفتن راه بیفتن. يک بار دیگه از پشت بیسیم با علیرضا هماهنگ کردم. گفت بفرست ماشین بیاد وضعیت آرومه، راه افتادن.
از پشت بیسیم صداشونو میشنیدم. علیرضا میگفت محمد گردنه رو رد کن. اونجا بیا. حتی گفت ماشین رو سروته کن، دنده عقب بگیر.
یک دفعه تو همین حین دوباره آتیش دشمن شروع شد🔫💣. آتش واقعا مهیب بود و وسيع. یکی یکی دیگه صدای بیسیمها قطع میشد. علیرضا، محمد و رجایی فر...
ساعت یک نیمه شب 17 ارديبهشت علیرضا، محمد و رجاییفر به آرزوشون رسيدن.
تحمل نکردم. راه افتادم اومدم نزديکشون رو بلندی. اما نمیشد کاری کرد. نمیشد حتی پيکرشون رو برگردوند. تا چهار و نيم صبح هر چه تلاش کردیم نشد.😔
اول صبح دوباره نیروهای دیگه اومدن وارد عمل شدن، نشد. تا غروب... اما نشد...
و شرمندهام که من برگشتم و زندهام اما بچههای شما پر پر شدن و نتونستيم حتی پيکرشون رو برگردونيم😭
1_42125128.mp3
7.48M
خوش اومدی مسافر من
قدم رو چشم ما گذاشتی
میخوام ببوسمت ، سرت کو
کجا سرت روجا کذاشتی
خوش اومدی مسافر من
برای غربتت بمیرم به طعنه اهل کوچه میگن
که پول خونتو میگیرم
یه حرفایی میگن یه عده
که بدجوری دلم میلرزه
تن بدون سر تو تابوت یکی بگه چقدر می ارزه😭
کربلایی حسین طاهری
خوش اومدی شهید بریری از کربلای خان طومان