برادران و خواهران
اون دونفر تو قم از کرونا نمرده اند...بیماریشون یچیز دیگه بوده...اینا چون میخواند کسی تو انتخابات شرکت نکنه اینو میگن...پس ازتون خواهش میکنم بحث کرونارو تموم کنید و هرجایی هم دیدید بحثش هست تمومش کنید و نزارید بیشتر کش پیدا کنه..الان این موضوع یه حاشیه ش..به حاشیه نرید..همه حواسا رو انتخابات
🛑زوم کنید رو انتخابات...
ما با تموم قدرتمون شرکت میکنیم🇮🇷✌️
یعنی اونایی که میگن بخاطر کرونا نرید پای صندوق رای ، مترو و اتوبوس سوار نمیشن ؟
بچه هاشونو مدرسه نمیفرستن ؟
برای خرید بازار و فروشگاه نمیرن ؟
فقط پای صندوق رای کرونا میگیرن ؟
🔴 خطرناک تر از کرونا
خطرناک تر از ویروس کرونا ، ویروس های دشمن در فضای مجازی هستند که با اغراق و بزرگنمایی و ترساندن مردم ، قصد ناامن سازی فضای عمومی جامعه و ضربه زدن به میزان مشارکت مردم در انتخابات را دارند.
هدایت شده از آستان قدس رضوی و حرم مطهر
نحوه ثبت نام برای دریافت دعوتنامه مهمانسرای حضرت
🔹جزئیات و نحوه ثبت نام برای دریافت دعوتنانه مهمانسرای حضرت از طریق «نرم افزار نعیم رضوان» و یا «ارسال پیامک تشریح شد.
#خبر
جزئیات بیشتر:
https://b2n.ir/420894
#انتخابات_از_دیدگاه_شهدا:
" هر کس به اندازه توانایی خویش احساس مسئولیت کند. مبادا بگویید چیزها گران شده یا اجناس کم است و هی نگویید #انقلاب برای ما چه کرده؛ بگویید ما به عنوان یک #شیعه امام زمان(عج) چه کاری برای انقلاب و #امام_زمان(عج) کردهایم؟"
#شهید_اسدالله_حبیبی
#تلنگر
اگر اراده کنی که خودت را حفظ بکنی
پروردگار هم هنگام ارتکاب گناهان ، برای تو ایجاد مانع می کند
❣« مرحوم آیت الله حق شناس (ره) »❣
حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمودند:
باید هر کس از شما شیعیان اعمالی انجام دهد که او را به ما نزدیک کند. و دوستی ما را نسبت به او بیشتر کند. و از رفتاری که ما دوست نداریم و ما را ناراحت می کند دوری کند. (بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۷۶)
می خواهیم به سفری برویم به یکی از روستاهای دوردست سفر کنیم به جایی که مردمانش حق بزرگی برگردن انقلاب دارند.
وقتی از مسیر اصفهان به شیراز حرکت و از آباده عبور کنیم، به شهرستان کوچکی به نام «خرم بید» میرسیم. در حوالی این شهرستان روستای کوچکی است که اکنون نامش«شهید آباد» است. خانوادههای ساکن این روستا زیاد نیستند اما وقتی به گلزار شهدای روستا سر بزنی تعجب خواهی کرد.
آن ها چهل و سه شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند؛ شهدایی که هرکدام پرچمی برای سرافرازی و سربلندی نظام هستند. از میان قبور شهدا وقتی عبورکنی به قبر سردار رشید اسلام، شعبان علی اکبری، خواهی رسید.
در بالای مزار او قبر شهیدی است که اکنون زائرانی از مناطق دور و نزدیک دارد. آنجا مزار شهید عبدالمطلب اکبری است.
عبدالمطلب به همه، من و شما نشان داده که هیچ چیز نمیتواند مانع رشد و کمال معنوی انسان شود. او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود. نه می شنید، نه می توانست حرف بزند. مردم با شخصی با این ویژگی چگونه برخورد می کنند؟
اما این پسر هوش و استعداد فوق العاده داشت. با بچههای هم سن و سال خود مدرسه رفت. آن قدر نیز هوش بود که تا کلاس پنجم درس خواند. بعد به سراغ بنایی رفت. یک استاد کار ماهر در بنایی شد. تقریباً همه خانههای روستا یادگار اوست. هرکس احتیاج به تعمیر خانه داشت عبدالمطلب را خبر میکرد.
در لوله کشی و کارهای خدماتی هم استاد بود. خلاصه یک آدم با استعداد و دوست داشتنی که از نعمت تکلم و شنوایی محروم بود.
انقلاب که پیروز شد به بسیج پیوست. دوستی داشت که ارتباط آنها مانند مرید و مراد بود. دوست او، شعبان علی اکبری، مسئولیت عقیدتی سپاه خرم بید را برعهده داشت. آن ها شب و روز با هم بودند.
عبدالمطلب با کمک او راهی جبهه شد. قدرت بدنی او بالا بود. برای همین سختترین کارها را قبول میکرد. او آرپی جی زن شده بود. در کارش بسیار ماهر و استاد بود. خیلی دقیق هدفگیری میکرد.
دوستانش از عبدالمطلب چیزهای عجیبی میگفتند. یکی میگفت عجیب است؛ عبدالمطلب ناشنواست، اما وقتی خمپاره شلیک میشود او زودتر از همه خیز برمیدارد.
دیگری می گفت بارها باه هم توی خط بودیم عبدالمطلب بسیار به نماز اول وقت مقید بود.ما شنویی دشتیم ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت. اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت وآماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که اواز کجا هنگام اذان را تشخیص می داد.
…اما این رزمنده شجاع و غریب زمانی که دوست عزیزش را از دست داد بسیار بی تاب شده بود.
وقتی شعبا ن علی را به خاک می سپردند در کنار قبر نشسته بود واشک می ریخت.شعبن دروالفجر ۸ به شهادت رسید.
عبدالمطلب در بالای مزارش نشست و روی زمین صورت یک قبر را ترسیم کرد،با زبان بی زبانی به مه گفت :اینجا قبر من است.
برخی از افراد او رامسخره کردند؛ برخی به او خندیدند و…
عبدالمطب در آخرین روزهای سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد. آن موقع بیست و دو ساله بود.بلافاصله به منطقه برگشت.درعملیات کربلای ۸ در شلمچه غوغا کرد .هر جا همه خسته می شدند اویک تنه در مقابل تانک های دشمن با شلیک آرپی جی قد علم می کرد.
برادرش می کفت نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ عبدالمطلب اکبری به وصال محبوب خودرسید.پیکر پاک این شهید ربه روستا اوردند.شهدا را به ردیف درروست دفن می کردند. حالا نوبت به جایی رسیده بود بالای مزار شعبان علی وقتی او را به خاک می سپردیم برخی با تعجب به همه نگاه می کرند خاطره ای به یادشان آمده بود.
روزی که عبدالمطلب درست همین مکان را نشا ن می داد و می گفت:«من اینجا دفن خواهم شد.»
مدت ها گذشت ما هم مانندبسیاری از مردم ازعظمت وبزرگی شهدا غافل بودیم به کلام حضرت امام که قبور مطهر شهد ر تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم. برادر شهید ادامه داد: مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود. چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود.سرطان بدخیم بود و مدر ما کهولت سن داشت. گفتند ایشان رااذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر … ما هم مادر را به خانه آوردیم .همه ناراحت بودیم .مادر تون راه رفتن داشت.صبح روز بعددیدیم مادر ز ج بلند شد!با شور ونشاط مشغول کارهای خانه شد،همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟
مادر می گفت دیشب عبدالمطلب به دیدنم آمد یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت: «بخور» من هم خوردم.از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست. مدر رانزد پزشکان شیاز بردیم.آزمایشات مختلف انجام شد.یکی زا پزشکان از خارج آمده بود وبه معجزه اعتقادی نداشت. همه یک چیز می گفتند این ماجرا چیزی شبیه معجزه است. هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست. از آن ماجرا نوزده سال می گذرد مادر ما زنده است ودیگر مشکلی پید نکردشبیه این ماجرا بارها باری اهالی وحتی چند
ازاهالی مروشدت و…اتفاق افتاد.
اما ماجرای عجیب تر در رابطه با این شهید….
…ایشان نامه ای که بادست خط این شهید بود را نشان دادند. در آنجا نوشته بود:«یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند. یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم ومسخره ام کردند.
یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند.
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم.
خیلی تنها بودم. اما مردم، حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف می زدم.
آقا به من گفتند:«تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون دادند. این را هم گفتم اما باور نکردید.»