4_203801476710006801.mp3
2.17M
اےشهیدان
درمقابل بلنداے روح شما🌷
جزحقارت خود
چیزےندیدم
فقط مےدانم
دراین وانفساےدنیا
زیرڪانہ شــ🌷ـــهادت را صیدڪردید
ڪہ آقایمان فرمود:
شهادت
مرگ انسانهاےزيرڪ وهوشيار است
دعایم کنید
animation.gif
168K
در واقعه گنبد، دمار از روزگار منافقين درآوردم😉، بعد هم در وقايع کردستان و غائله پاوه. سران ضد انقلاب منوخوب مي شناختند؛ از همان زندان شاه. کم حرف مي زدم و بيش تر مرد عمل بودم😊 تيز هوش، زرنگ و ورزيده
با نيروهام توي آن درگيري حسابي گل کاشتیم😉. چند تا از نيروهام هم شهيد و مجروح شدند.يک تنه، جاي پانزده نفر مي دويدم و از نقاط مختلف تيراندازي مي کردم تا تعداد نيروها را در چشم دشمن زياد نشان بدم
اما دکتر چمران بيش تر به صلح و آرامش و انجام کار فرهنگي درباره ضد انقلاب تمايل داشت؛ اما من موافق مصالحه نبودم و مي خواستم روي ضد انقلاب ها را با جنگيدن کم کنم
گروه دستمال سرخ ها😊✋
من فرمانده اين گردان پنجاه نفري بودم☺️. همه اعضاي اين گروه، دستمال سرخي به گردن مان مي بستیم، تيپ هاي داش مسلک و لوطي داشتیم،بي ترمز و فدايي امام خميني
«علت اين دستمال هاي سرخي که ما به گردن مي بنديم، بيش تر آن رسالت خونيني است که در طول تاريخ، نسل هابيل به گردن داشت. احساس يک رسالت و امتداد راه اين ها را داریم
به روایت از همسر بزرگوارم :
يک بار شهيد اصغر وصالي که از فرماندهان سپاه بود مرا ديد و گفت که شما خبرنگاران در شهر پشت ميز مي نشينيد و از جنگ مي نويسيد👇👇👇👇👇
راوي جنگ بايد در صحنه حضور داشته باشد، نه اين که خيلي شجاعت به خرج دهد! و بعد از عمليات چند عکس جنگي بگيره» همين حرف شهيد وصالي باعث حضور مستمرم در جبهه ها شد
چه در کردستان و چه در جنوب، معيار شهيد وصالي براي خواستگاري از بنده هم خيلي جالب بود: «من براي ادامه راه همراه مي خواهم و تو با حضورت در شرايط سخت کردستان نشان دادي مي تواني همراه من باشي.»
👇👇👇👇
يکي از همرزمانش سريع خودش را به او رساند. اصغر اسلحه اش را به او داد و گفت: «اسلحه ام را بگير تا به دست دشمن نيفتد. جنازه ام را هم با خود ببريد.»😔👇👇👇👇👇