eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
در يك خانواده مذهبي و سياسي دوران حكومت نظام شاهنشاهي پرورش يافتم، در نظامي كه سلطه و حكومت استكباري وابسته به آمريكا روي كار بود💐
آدم خيلي عجيبي بودم ،بچه خيابان شيوا و کرمان و منطقه دولاب ، قدي کوتاه داشتم و ريز نقش بودم، اما قلبي بزرگ داشتم و يک دنيا جگر
طعم زندان چشيده و از مبارزان قديم انقلاب بودم، در جريان انقلاب، چون در چاپخانه کار مي کرد، اعلاميه هاي حضرت امام (ره) را منتشر کردم
عضو سازمان مجاهدين خلق شدم و تونستم به سختي از ايران خارج شده و دوره هاي چريکي را در ميان مبارزان فلسطيني بگذرانم. بعد به ايران آمدم و زندگي مخفي خود را شروع کرده تا اين که بازداشت شدم
اول به اعدام و بعد با يک درجه تخفيف به حبس ابد محکوم شدم، ولي بعدها حکم تغيير کرد و ۱۲ سال زندان برام بريدند. در اواخر سال 56 هم بعد از پنج سال و نيم حبس، از زندان آزاد شدم
در همان زندان بودم که سازمان مجاهدين را خوب شناختم و راهم را جدا کردم. در زندان اوين يک بار با مسعود رجوي سرشاخ شدم و با کله رفتم توي صورتش
بالاخره من، پهلوان زورخانه اي بودم و در قديم نوچه زورخانه «کريم سياه». پدرم هم قهرمان و استاد چرخ بود و معروف به «حسن چرخي»
با پيروزي انقلاب، انتظامات زندان قصر را تشکيل دادم و در سال 59 وارد سپاه شدم. از بنيان گذاران اصلي بخش اطلاعات سپاه بودم و مدتي هم فرماندهي بخش اطلاعات خارجي سپاه را به عهده گرفتم
ولي از آن جايي که روحيه ام با امور اداري و ستادي سازگار نبود، مسئوليتم را در ستاد کل سپاه رها کرده و وارد مبارزه مستقيم با ضد انقلاب ها شدم که توي شهرها آشوب به پا کرده بودند.
4_203801476710006801.mp3
2.17M
اےشهیدان درمقابل بلنداے روح شما🌷 جزحقارت خود چیزےندیدم فقط مےدانم دراین وانفساےدنیا زیرڪانہ شــ🌷ـــهادت را صیدڪردید ڪہ آقایمان فرمود: شهادت مرگ انسان‌هاےزيرڪ وهوشيار است دعایم کنید
animation.gif
168K
در واقعه گنبد، دمار از روزگار منافقين درآوردم😉، بعد هم در وقايع کردستان و غائله پاوه. سران ضد انقلاب منوخوب مي شناختند؛ از همان زندان شاه. کم حرف مي زدم و بيش تر مرد عمل بودم😊 تيز هوش، زرنگ و ورزيده
من و محمد بروجردي، در کردستان اسم در کرده بودیم و نفس ضد انقلاب ها را گرفته بودیم، ضد انقلاب ها که پاوه را محاصره کرده بودند، گفته بودند: آي مردم👇👇👇👇👇
آي مردم، آي پاسدارهاي بومي، ما با شما هيچ کاري نداريم. طرف حساب ما چمران و اصغر وصالي و پاسدارها هستند. ما سر اين ها را مي خواهيم.😊
با نيروهام توي آن درگيري حسابي گل کاشتیم😉. چند تا از نيروهام هم شهيد و مجروح شدند.يک تنه، جاي پانزده نفر مي دويدم و از نقاط مختلف تيراندازي مي کردم تا تعداد نيروها را در چشم دشمن زياد نشان بدم
دکتر چمران بهم خيلي علاقه داشت و حتي در مصاحبه هاش دو سه بار ازم اسم برد. امام هم به واسطه تعريف هاي دکتر مرا شناخته بودند😍. هدف من و دکتر ،کندن ريشه ضد انقلاب بود
اما دکتر چمران بيش تر به صلح و آرامش و انجام کار فرهنگي درباره ضد انقلاب تمايل داشت؛ اما من موافق مصالحه نبودم و مي خواستم روي ضد انقلاب ها را با جنگيدن کم کنم
گروه دستمال سرخ ها😊✋ من فرمانده اين گردان پنجاه نفري بودم☺️. همه اعضاي اين گروه، دستمال سرخي به گردن مان مي بستیم، تيپ هاي داش مسلک و لوطي داشتیم،بي ترمز و فدايي امام خميني
حرف مان اين بود که دستمال گردن مان بايد با خون مان رنگين شود و شهادت بايد آخر کارمان باشد. وقتي توي مصاحبه اي درباره گروه دستمال سرخ ها ازم پرسيدند، جواب دادم:👇👇👇👇
«علت اين دستمال هاي سرخي که ما به گردن مي بنديم، بيش تر آن رسالت خونيني است که در طول تاريخ، نسل هابيل به گردن داشت. احساس يک رسالت و امتداد راه اين ها را داریم
اکثر بچه هايي که اين دستمال هاي سرخ را به گردن شان مي بستند، يا شهيد شده اند يا اين که زخمي و معلول. و اين واقعاً مايه افتخار است که سرخي خون شان را به عنوان سمبل (دستمال سرخ) به گردن ببندند.»
متاهل بودم 😊 همسرم خانم مريم کاظم زاده از خبرنگاران دوران دفاع مقدس بودند قصه آشنايي ام با ایشون و جرو بحث هايي که در برخوردهاي اول با هم داشتیم و بعد خواستگاري غير منتظره بود
به روایت از همسر بزرگوارم : يک بار شهيد اصغر وصالي که از فرماندهان سپاه بود مرا ديد و گفت که شما خبرنگاران در شهر پشت ميز مي نشينيد و از جنگ مي نويسيد👇👇👇👇👇
راوي جنگ بايد در صحنه حضور داشته باشد، نه اين که خيلي شجاعت به خرج دهد! و بعد از عمليات چند عکس جنگي بگيره» همين حرف شهيد وصالي باعث حضور مستمرم در جبهه ها شد
چه در کردستان و چه در جنوب، معيار شهيد وصالي براي خواستگاري از بنده هم خيلي جالب بود: «من براي ادامه راه همراه مي خواهم و تو با حضورت در شرايط سخت کردستان نشان دادي مي تواني همراه من باشي.» 👇👇👇👇
اصغر خيلي هم بشاش و با معرفت بود و به تفسير قرآن و نهج البلاغه بسيار مسلّط. او در همان حال هم با بچه ها هر روز تفسير قرآن و نهج البلاغه داشت. شايد به ظاهر خيلي نشان نمي داد؛ اما دل نازکي داشت.
به روایت از یکی از همرزمانم: 31 شهريور که جنگ شروع شد، با همسرش به طرف جنوب راه افتاد. توي جبهه هاي جنوب هم با همان باقي مانده اندک گروهش شاخص بود. روز تاسوعاي سال 1359 تصميم گرفته شد تا عملياتي براي روز عاشورا تدارک ديده شود.👇👇👇👇👇
قرار شد شهيد وصالي هم با نيروهايش از پادگان ابوذر به گيلان غرب برود. او به همراه علي قرباني که او هم از فرماندهان زبده جنگ بود و دوره هاي چريکي را در فلسطين ديده بود و چند نفر از کردها که به منطقه آشنا بودند، شبانه براي شناسايي، عازم منطقه شدند.👇👇👇👇👇
روي تنگه حاجيان، نزديکي هاي ظهر عاشورا، چند گلوله به سرو کتفش خورد و از بالاي تپه به زمين افتاد.😔👇👇👇👇👇
يکي از همرزمانش سريع خودش را به او رساند. اصغر اسلحه اش را به او داد و گفت: «اسلحه ام را بگير تا به دست دشمن نيفتد. جنازه ام را هم با خود ببريد.»😔👇👇👇👇👇
شهیدقبلا بهم گفته بود: «وقتي آن روز(ظهر عاشورا) بعد از شکنجه هاي ساواک به هوش آمدم، خدا مي داند چقدر اشک ريختم که چرا خداوند مرا لايق شهادت ندانسته است.»👇👇👇👇