eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
356 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف مان اين بود که دستمال گردن مان بايد با خون مان رنگين شود و شهادت بايد آخر کارمان باشد. وقتي توي مصاحبه اي درباره گروه دستمال سرخ ها ازم پرسيدند، جواب دادم:👇👇👇👇
«علت اين دستمال هاي سرخي که ما به گردن مي بنديم، بيش تر آن رسالت خونيني است که در طول تاريخ، نسل هابيل به گردن داشت. احساس يک رسالت و امتداد راه اين ها را داریم
اکثر بچه هايي که اين دستمال هاي سرخ را به گردن شان مي بستند، يا شهيد شده اند يا اين که زخمي و معلول. و اين واقعاً مايه افتخار است که سرخي خون شان را به عنوان سمبل (دستمال سرخ) به گردن ببندند.»
متاهل بودم 😊 همسرم خانم مريم کاظم زاده از خبرنگاران دوران دفاع مقدس بودند قصه آشنايي ام با ایشون و جرو بحث هايي که در برخوردهاي اول با هم داشتیم و بعد خواستگاري غير منتظره بود
به روایت از همسر بزرگوارم : يک بار شهيد اصغر وصالي که از فرماندهان سپاه بود مرا ديد و گفت که شما خبرنگاران در شهر پشت ميز مي نشينيد و از جنگ مي نويسيد👇👇👇👇👇
راوي جنگ بايد در صحنه حضور داشته باشد، نه اين که خيلي شجاعت به خرج دهد! و بعد از عمليات چند عکس جنگي بگيره» همين حرف شهيد وصالي باعث حضور مستمرم در جبهه ها شد
چه در کردستان و چه در جنوب، معيار شهيد وصالي براي خواستگاري از بنده هم خيلي جالب بود: «من براي ادامه راه همراه مي خواهم و تو با حضورت در شرايط سخت کردستان نشان دادي مي تواني همراه من باشي.» 👇👇👇👇
اصغر خيلي هم بشاش و با معرفت بود و به تفسير قرآن و نهج البلاغه بسيار مسلّط. او در همان حال هم با بچه ها هر روز تفسير قرآن و نهج البلاغه داشت. شايد به ظاهر خيلي نشان نمي داد؛ اما دل نازکي داشت.
به روایت از یکی از همرزمانم: 31 شهريور که جنگ شروع شد، با همسرش به طرف جنوب راه افتاد. توي جبهه هاي جنوب هم با همان باقي مانده اندک گروهش شاخص بود. روز تاسوعاي سال 1359 تصميم گرفته شد تا عملياتي براي روز عاشورا تدارک ديده شود.👇👇👇👇👇
قرار شد شهيد وصالي هم با نيروهايش از پادگان ابوذر به گيلان غرب برود. او به همراه علي قرباني که او هم از فرماندهان زبده جنگ بود و دوره هاي چريکي را در فلسطين ديده بود و چند نفر از کردها که به منطقه آشنا بودند، شبانه براي شناسايي، عازم منطقه شدند.👇👇👇👇👇
روي تنگه حاجيان، نزديکي هاي ظهر عاشورا، چند گلوله به سرو کتفش خورد و از بالاي تپه به زمين افتاد.😔👇👇👇👇👇
يکي از همرزمانش سريع خودش را به او رساند. اصغر اسلحه اش را به او داد و گفت: «اسلحه ام را بگير تا به دست دشمن نيفتد. جنازه ام را هم با خود ببريد.»😔👇👇👇👇👇