رابطه زنا و غيرت !
الإمامُ عليٌّ عليه السلام: ما زَنى غَيورٌ قطُّ.
هيچ غيرتمندى هرگز زنا نكرده است.
ميزان الحكمه ج8 611 حديث: 15675.
نظر: پس زنا كار بي غيرتان است!؟ حال سؤال ديگري پيش مي آيد كه چه چيزي غيرت را در مردان مي ميراند!؟
رابطه موسيقي و غيرت!
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: إنّ شَيطانا يقالُ لَهُ: القَفَندَرُ، إذا ضُرِبَ في مَنزِلِ الرَّجُلِ أربَعينَ صَباحا بالبَربَطِ و دَخَلَ علَيهِ الرِّجالُ، وَضَعَ ذلكَ الشيطانُ كُلَّ عُضوٍ مِنهُ على مِثلِهِ مِن صاحِبِ البيتِ، ثُمّ نَفَخَ فيهِ نَفخَةً فلا يَغارُ بعدَ هذا؛ حتّى تُؤتى نِساؤهُ فلا يَغارُ.
شيطانى است به نام قَفَندَر، كه هرگاه در منزل مردى چهل بامداد بربط (نوعي آلت موسيقي) نواخته شود و مردها بر آن وارد شوند، آن شيطان هر يك از اعضاى بدن خود را بر روى اعضاى همانندش در بدن صاحب خانه بگذارد و سپس در او بدمد، كه از آن پس ديگر غيرتى برايش نماند، به طورى كه پيش زنانش بيايند و او غيرت به خرج ندهد.
ميزان الحكمه، ج8، ص: 614 حديث: 15685.
نظر: پس موسيقي غيرت را مي برد و انسان بي غيرت زنا ميكند و به به زناي ناموسش هم حساس نيست!
از ديگر عواملي كه غيرت را از بين ميبرند:
ديدن فيلمها و عكسهاى مبتذل
تقليد از فرهنگ بيگانگان
جلب رضايت بيگانگان
همنشينى و دوستي با افراد بى غيرت
اعتياد
خوردن گوشت خوك
رابطه موسيقي و غيرت
رابطه موسيقي و غيرت!
اگر مي خواي يكي از علل بي غيرتي ها و بي ناموسي هاي شايع در جامعه رو بدوني روي اين حديث شريف خوب فكر كن!
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: إنّ شَيطانا يقالُ لَهُ: القَفَندَرُ، إذا ضُرِبَ في مَنزِلِ الرَّجُلِ أربَعينَ صَباحا بالبَربَطِ و دَخَلَ علَيهِ الرِّجالُ، وَضَعَ ذلكَ الشيطانُ كُلَّ عُضوٍ مِنهُ على مِثلِهِ مِن صاحِبِ البيتِ، ثُمّ نَفَخَ فيهِ نَفخَةً فلا يَغارُ بعدَ هذا؛ حتّى تُؤتى نِساؤهُ فلا يَغارُ.
شيطانى است به نام قَفَندَر، كه هرگاه در منزل مردى چهل بامداد بربط (نوعي آلت موسيقي!) نواخته شود و مردها بر آن وارد شوند، آن شيطان هر يك از اعضاى بدن خود را بر روى اعضاى همانندش در بدن صاحب خانه بگذارد و سپس در او بدمد، كه از آن پس ديگر غيرتى برايش نماند، به طورى كه پيش زنانش بيايند و او غيرت به خرج ندهد.
ميزان الحكمه، ج8، ص: 614 حديث: 15685.
امام رضا (عليه السلام) از اجداد خود (عليهم السلام) نقل مي كند: شيطان از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا هنگامي كه حضرت عيسي (عليه السلام) به پيغمبري رسيد نزد انبيا مي آمد، و با ايشان سخن مي گفت و سوال هايي مي كرد، با حضرت يحيي (عليه السلام) بيشتر از ديگر پيغمبران آمد و رفت داشت.
روزي حضرت يحيي (عليه السلام) به او فرمود: اي ابومره! (اين لقب شيطان است) مرا به تو حاجتي است. شيطان گفت: قدر تو از آن بزرگ تر است كه حاجت تو را بتوان رد نمود. آن چه مي خواهي بپرس تا پاسخ گويم.
حضرت يحيي (عليه السلام) فرمود: مي خواهم دام هاي خود را كه بني آدم را به آنها گرفتار مي كني به من نشان دهي!
آن ملعون پذيرفت و به روز ديگر وعده كرد. چون صبح شد، ...
امروزه از گوشه و كنار شنيده مي شود كه در برخي از نقاط كشور عزيز اسلاميمان برخي جوانان تحت تأثير تبليغات ماهواره اي استكبار و بمباران تبليغاتي و تهاجم سنگين فرهنگي و الغاي انواع شبهات از اسلام فاصله گرفته جوانان و به دامان دين منحرف مسيحي غلتیده مي شوند.
البته نبايد جذابيتهاي رواني و جنسي را كه مبلغين مسيحي در تبليغاتشان از آن استفاده مي كنند را ناديده گرفت.
در ادامه داستان كشيش جوان و آزاده اي را خواهيد خواند كه با تحقيق و استدلال به دين مبين اسلام گرويده و با تحصیل علوم دینی به مدارج عالی علمی رسیده است.
میرزا محمد صادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس (متولد ۱۲۶۰ هـ. ق. روستای کلیسا کندی ارومیه- درگذشته ۱۳۳۰ هـ. ق در تهران) مجتهد، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی بود. او که در ابتدا کشیشی آشوری اهل ارومیه بود در جوانی به اسلام گروید و پس از ۱۶ سال تحصیل در نجف و اخذ درجه اجتهاد به ایران برگشت و پس از مذاکره ناصرالدین شاه با وی درباره علل تغییر آیینش، از طرف شاه به فخر الاسلام ملقب گردید. او از پژوهشگرانی است که به مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت پرداخته است و با تالیف چند کتاب رد اثبات راه و روش مباحثه دینی با پیروان ادیان دیگر را به طلاب مسلمان آموخت. در دوره مشروطیت او روزنامه تدین را منتشر کرد.
او در حدود سال (۱۲۶۰ هـ. ق.) در یک خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی، در شهر ارومیه متولد شد. او از نسطوریان آشوریان ارومیه بود. پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیّت مشغول بودهاند.
او، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیّت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی به طور رسمی در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرق پروتستان و کاتولیک، به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتابهای تورات، انجیل و سایر علوم رایج مسیحی در آن زمان را به خوبی فرا گرفت. ر دوازده سالگی با جدّیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش اندوزی را به خوبی به پایان برد و به درجه «قسّیسیت» نایل آمد. این مرحله از روحانیت را کافی ندانست و زادگاهش را به قصد واتیکان ترک و بعد از تحمّل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمینهای زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج عالی علوم مسیحیّت وارد حوزه علمیّه جهانی مسیحیّت شد. او در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت. اقامت او در واتیکان حدود ۶ سال طول کشید و در این مدّت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیّت بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آنها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود به شمار میرفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود. او در کسوت روحانیت آن قوم در کلیساهای شهر به تبلیغ مذهبی و وعظ خطابه میپرداخت. تحصیلات محمّدصادق در آیین مسیحیّت تا هجده سالگی طول کشید.
او نويسنده كتاب أنيس الأعلام، است، در آغاز اين كتاب، با عنوان «سرگذشت پُرآشوب»، داستانِ مسلمان شدن خود را چنين تعريف مىكند:
مؤلّف اين كتاب و پدرانش، جد اندر جد، از قِسّيسان بزرگ نصارا بودهاند و ولادتش در كليسا كَندىِ[i] اروميّه واقع گرديده است و پيش از مسلمان شدن، در نزد قِسّيسان بزرگ و علما و معلّمان نصارا تحصيل نموده كه از آن جملهاند: رآبّىْ يوحنّاىْ بكير و قسّيسْ يوحنّاى جان و رآبّى عاژ و غير ايشان از معلّمان فرقه پروتستان و امّا از معلّمان فرقه كاتوليك: رآبّى تالو و قسّيس كوركز و غير ايشان از معلّمان و تاركان دنيا كه در دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيّت فارغ التّحصيل شده، از لحاظ علمى به مرتبه قسّيسيت رسيدم و در اواخر ايّام تحصيل، بعد از دوازده سالگى، خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلف نصارا را تحصيل نموده باشم. بعد از تجسّس بسيار و زحمات فوق العاده و مسافرتهاى بسيار، خدمت يكى از قسّيسان بزرگ (بلكه مَطران والامقام) از فرقه كاتوليك رسيدم كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و در مراتب علم و زهد و تقوا در ميان اهل ملّت خود، اشتهار تمام داشت و فرقه كاتوليك از دور و نزديك، از ملوك و سلاطين و اعيان و اشراف و رعيّت، سؤالات دينى خود را از او مىنمودند و به مصاحبت سؤالات، هداياى نفيس بسيار از نقد و جنس، براى قسّيس يادشده ارسال مىداشتند و در تبرّك از او و قبولى هدايايشان توسّط او رغبت مىكردند و از اين جهت، تشرّف مىنمودند. من، اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلف نصرانيّت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مىنمودم و غير از حقير، شاگردان بسيار ديگر نيز داشت. هر روز در مجلس درس او نزديك به چهار صد و يا پانصد نفر حضور به هم مىرسانيدند و از دختران كليسا كه تاركِ دنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده و در كليسا معتكف بودند نيز جَمعيّت كثيرى در مجلس درس، ازدحام مىنمودند كه اينها را به اصطلاح نصارا «ربّانتا» مىگويند.
ليكن از ميان جميع تلامذه، با اين حقير، الفت و محبّت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثنا نكرده بود، مگر مفتاح خانه كوچكى را كه به منزله صندوقخانه بود و حقير، خيال مىنمودم كه آن جا خزانه اموال قسّيس است و از اين جهت، با خود مىگفتم: قسّيس، از اهل دنياست و پيش خود مىگفتم: ترك الدنيا للدنيا[ii]، و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخاريف و زينتهاى ظاهرى دنياست. پس مدّتى در ملازمت قسّيس به نحو مذكور، مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارا بوديم تا اين كه سنّ حقير به هفده و هجده رسيد.
در اين بين، روزى قسّيس را عارضهاى روى داد و مريض شد و از مجلس درس، تخلّف نمود. به حقير گفت: اى فرزند روحانى! تلامذه را بگوى كه من، امروز، حالت تدريس ندارم.
فارْقَليطا
حقير از نزد قِسّيس، بيرون آمدم و ديدم تلامذه، مذاكره مسائل علوم مىنمايند.
بالمآل، صحبت ايشان منتهى شد به معنى لفظ «فارْقَليطا» در سريانى و «پيركلوطوس» در يونانى كه يوحنّا، صاحب انجيل چهارم، آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جناب عيسى عليهالسلام نقل نموده است كه آن جناب فرمودند: «بعد از من، فارقليطا خواهد آمد».
پس گفتگوى ايشان در اين باب، بزرگ شد و جدال ايشان به طول انجاميد. صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب، رأى على حده داشت و بدون تحصيل فايده از اين مسئله، منصرف گرديده، متفرّق گشتند. پس حقير نيز نزد قسّيس مراجعت نمودم. قسّيس گفت: اى فرزند روحانى! امروز در غيبت من، چه مباحثه و گفتگو مىداشتند. حقير، اختلاف قوم را در معناى لفظ فارقليطا از براى او تقرير و بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب، شرح دادم. از من پرسيد كه: قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم: مختار فلان مفسّر و قاضى را اختيار كردم. قسّيس گفت: تقصير نكردهاى؛ ليكن حقّ واقع، خلاف همه اين اقوال است؛ زيرا كه معنا و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت، نمىدانند، مگر راسخان در علم، و از آنها نيز اندك!
پس حقير، خود را به قدمهاى شيخ مدرّس انداخته و گفتم: اى پدر روحانى! تو از همه كس بهتر مىدانى كه اين حقير از بدايت عمر تاكنون، در تحصيل علم، كمال انقطاع و سعى را دارم و كمال تعصّب و تديّن را در نصرانيّت دارم و بجز در اوقات صلات و وعظ، تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم. پس چه مىشود اگر شما احسانى نماييد و معنى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟
شيخ مدرّس، به شدّت گريست. بعد گفت: اى فرزند روحانى! واللّه تو اعزّ ناسى در نزد من و من، هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم و اگر چه در تحصيل معناى اين اسم شريف، فايده بزرگى است؛ وليكن به مجرّد انتشار معناى اين اسم، متابعان مسيح، من و تو را خواهند كُشت، مگر اين كه عهد نمايى در حال حيات و ممات من، اين معنا را اظهار نكنى، يعنى اسم مرا نبرى؛ زيرا كه موجب صدمه كلّى است، در حال حيات از براى من، و بعد از مَمات، از براى اقارب و تابعان من، و دور نيست كهاگر بدانند اين معنا از من بروز كرده است، قبر مرا بشكافند و مرا آتش بزنند.
پس اين حقير، قسم ياد نمودم كه واللّه العلىّ العظيم، به خداى قاهر، غالب، مُهلك، مُدرِك، مُنتقم، و به حقّ انجيل و عيسى و مريم و به حقّ تمامى انبيا و صلحا و به حقّ جميع كتابهاى مُنزَله از جانب خدا و به حقّ قدّيسين و قدّيسات، من، هرگز افشاى راز شما نخواهم كرد، نه در حال حيات و نه بعد از ممات. پس از اطمينان، گفت: اى فرزند روحانى! اين اسم از اسماى مباركه پيغمبر مسلمين است؛ يعنى به معنى احمد و محمّد است. كه مقصود از تسلّى دهنده، همين روح است كه آنان، هميشه خواهان آن بودند و هستند، به طورى كه در جاهاى بسيارى از انجيلها، شاگردان از يسوع عليهالسلام مىخواهند كه آنان را به روح القدس، پُر كند و او هم وعده مىدهد كه در شما، روح راستى ايجاد خواهم كرد كه شما به قوّه همين روح، بتوانيد ارواح پليد را از خود، دور سازيد.
روح القدس، كى ظاهر مىشود؟
با در نظر گرفتن آيات يادشده و تفسيرى كه قسّيسين از تسلّى دهنده كردهاند، اين سؤال پيش مىآيد كه: حيات خدايىاى كه به عقيده مسيحيان، مجسّم شده و به صورت روح القدس در آمده، اگر بعد از مرگ عيسى عليهالسلام عطا خواهد شد (همچنان كه به عقيده مسيحيان، آيه 17 باب 16 انجيل يوحنا به همين معنا ناظر است)، پس روحى كه عيسى عليهالسلام را به بيابان برد تا ابليس، او را تجربه كند (انجيل متى: باب چهارم) كه بود؟ آيا اقنوم اوّل، يعنى ذات پروردگار، تا آن وقت، بى روح بود؟!
با توجّه به اين كه انجيل مىگويد: «شاگردان عيسى عليهالسلام به او گفتند تو ما را با روح القدس، پر كردهاى»، جاى پرسش بوده كه شاگردان از عيسى عليهالسلام بپرسند: تو خودت روحى و ما را از روح القدس، پُر كردهاى و ما به قوّت روح القدس، به اخراج ارواح پليد، قدرت يافتهايم. پس اين روح كه ما را به آمدن آن وعده مىدهى، چيست؟ و اين كه پيش از وقت، ما را به ايمان آوردن به او توصيه مىكنى، چه معنا دارد؟! عجب است كه به عيسى عليهالسلام نگفتند: اگر ما از روح القدس پُر نشدهايم و به او ايمان نياوردهايم، پس چرا كليد درِ ملكوت گرديدهايم؟!
و اگر مقصود از روح القدس، فرشتهاى است كه حامل وحى و پيام آسمانى و واسطه بين خدا و پيامبر بوده و هميشه وحى انبيا را او مىآورَد و آمدن آن روح القدس، بستگى به رفتن عيسى عليهالسلام دارد و با وجود مسيح عليهالسلام محال است كه بيايد، پس پيغمبر بودن آن بزرگوار نيز محال خواهد بود!
عذر بدتر از گناه
پاپاس فندر، قسّيس آلمانى، در ميزان الحق (ص 189) مىگويد: مقصود از نزول روح القدس كه مسيح عليهالسلام به حواريان وعده داده نزول وى نيست تا گفته شود روح القدس با او ملازم بود؛ بلكه منظور، نزول خاصّى است كه قبل از حواريان به آن قوّت و كمال بر احدى از انبياى گذشته، نازل نگشته است. بر اين اساس، مقام نبوّت حواريان نيز از عموم پيغمبرانِ گذشته، برتر و كاملتر بوده و حتّى از خود عيسى عليهالسلام نيز مقام ارجمندترى دارند!
چه احتياجى به روح القدس داريم؟
باز جاى سؤال باقى است كه شاگردان به حضرت عيسى عليهالسلام بگويند تو كه پسر خدايى، بلكه تو خود خدايى هستى كه به اين لباس جسمى و بشرى نمودار گشتهاى تا بندگان خويش را قرين مهر و محبّت و مقرون لطف و عنايت فرمايى، پس چرا بندگان خود را بيشتر مقرون الطاف و عنايات پروردگارى نمىسازى و آنان را به جميع راستىها هدايت نمىكنى؛ بلكه اين لطف و محبّت را به عهده روح القدس واگذار مىكنى، در صورتى كه روح القدس را تو خود، خواهى فرستاد تا هميشه در ميان ما باشد؟!
اين نيست، مگر بشارت صريح از آمدن پيغمبرى كه دين عيسى عليهالسلام را با زيادتىِ قابل توجّه و اعتنا مىآورد؛ زيرا مسيح عليهالسلام فرمود: همه چيز را به شما خواهد داد و آنچه را به شما گفتهام (مسيحيت حقيقى) به ياد شما خواهد آورد (انجيل يوحنّا: باب 14 آيه 15) و شواهد بسيار ديگر. پس مفتاح آن خانه كوچك سابق الذكر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز كن و فلان و فلان كتاب را نزد من بياور.
حقير، چنين كردم و كتابها را نزد ايشان آوردم. اين دو كتاب به خطّ يونانى و سُريانى، قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت، با قلم بر پوست نوشته شده بود و در كتابين مذكورين، لفظ «فارقليطا» را به معناى احمد و محمّد، ترجمه نموده بودند!
بعد گفت: اى فرزند روحانى! بدان كه علما و مفسّرين و مترجمين مسيحيّه، قبل از ظهور حضرت محمّد لىاللهعليهوآله اختلافى نداشتند كه به معناى احمد و محمّد است. بعد از ظهور آن جناب، قسّيسين و خلفا، تمامى تفاسير و كتب لغت و ترجمهها را از براى بقاى رياست خود و تحصيل اموال و جلب منفعت دنيويّه، و عناد و حسد و ساير اغراض نفسانيّه، تحريف و خراب نمودند و معنى ديگر از براى اين اسم شريف، اختراع نمودند كه آن معنى، اصلًا و قطعا مقصودِ صاحب انجيل نبوده و نيست. از سبك و ترتيب آياتى كه در اين انجيل موجوده حاليّه است، اين معنا در كمال سهولت و آسانى معلوم مىگردد كه وكالت و شفاعت و تعزّى و تسلّى، منظور صاحب انجيل شريف نبوده و روحِ نازل در يوم الدار[iii] نيز منظور نبوده؛ زيرا كه جناب عيسى عليهالسلام آمدن فارقليطا را مشروط و مقيّد مىنمايد به رفتن خود و مىفرمايد: تا من نروم، فارقليطا نخواهد آمد؛ [iv] زيرا كه اجتماع دو نبى مستقل صاحب شريعت عامّه در زمان واحد، جايز نيست! به خلاف روح نازل در يوم الدار كه مقصود از آن، روح القُدُس است كه او با بودن جناب عيسى و حواريّون، از براى آن جناب و حواريّون، نازل شده بود.
مگر فراموش كرده قول صاحب انجيل اوّل [v] را در باب سوم از انجيل خود كه مىگويد: «همان كه عيسى عليهالسلام بعد از تعميد يافتن از يحياى تعميد دهنده، از نهر اردن بيرون آمد؛ روح القُدُس در صورت كبوتر بر آن جناب نازل شد» (متّى: باب 3، آيه 16). و همچنين با بودن خود جناب عيسى، روح از براى دوازده شاگرد [vi] نازل شده بود، چنانچه صاحب انجيل اوّل درباب دهم از انجيل خود، تصريح نموده است كه جناب عيسى عليهالسلام در هنگامى كه دوازده شاگرد را به بلاد اسرائيليه مىفرستاد، ايشان را بر اخراج ارواح پليده و شفا دادن هر مرضى و رنجى قوّت داد. (انجيل متّى: باب 10، آيه 1.)مقصود از اين قوّه، قوّه روحانى است، نه قوّه جسمانى؛ زيرا كه از قوّه جسمانى، اين كارها صورت نمىبندد و قوّه روحانى، عبارت از تأييد روح القُدُس است و در آيه 20 از باب مذكور، جناب عيسى، خطاب به دوازده شاگرد مىفرمايد: «زيرا گوينده شما نيستيد؛ بلكه روح پدر شما در شما گوياست» و مقصود از روح پدر شما، همان روح القُدُس است، و همچنين، صاحب انجيل سِيّم (انجيل لوقا: باب 9، آيه 1.) تصريح مىنمايد در باب نهم از انجيل خود: «پس دوازده شاگرد خود را طلبيده، به ايشان، قدرت و اقتدار بر جميع ديوها و شفا دادن امراض، عطا فرمود».
و همچنين صاحب انجيل سوم در باب دهم گويد: «درباره آن هفتاد شاگردى كه جناب عيسى آنها را جفت جفت فرستاد، ايشان، مؤيَّد به روح القُدُس بودند» و در آيه 17 مىفرمايد: «آن هفتاد نفر با خرّمى برگشتند و گفتند: اى خداوند! ديوها هم به اسم تو اطاعت ما مىكنند».
پس نزول روح، مشروط به رفتن مسيح نبود. اگر منظور و مقصود از فارْقَليطا روح القدس بود، اين كلام از جناب مسيح، غلط و فضول و لغو خواهد بود. شأن مرد حكيم نيست كه به كلام لغو و فضول، تكلّم نمايد تا چه رسد به نبىّ صاحب الشأن و رفيع المنزله، مانند: جناب عيسى. پس منظور و مقصودى از لفظ فارقليطا نيست، مگر احمد و محمّد، و معنى اين لفظ نيز همين است و بس.
حقير گفتم: شما در باب دين نصارا چه مىگوييد؟
گفت: اى فرزند روحانى! دين نصارا منسوخ است، به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله. و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود. من گفتم: در اين زمان، طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدّى الى اللّه كدام است؟
گفت: طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدّى الى اللّه، منحصر است در متابعت محمّد صلىاللهعليهوآله!
گفتم: آيا متابعين آن جناب، از اهل نجاتاند؟
گفت: آرى واللّه، آرى واللّه، آرى واللّه!
چرا اسلام را نمىپذيريد؟!
پس گفتم: مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعتِ سيّد الأنام، چه چيز است؟ و حال آن كه شما فضيلت دين اسلام را مىدانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت را طريقة النجاة والصراط المستقيم المؤدّى إلى اللّه مىخوانيد.
گفت: اى فرزند روحانى من! بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن، برخوردار نگرديدم، مگر بعد از كِبَر سن و اواخر عمر و البته در باطن، من مسلمانم؛ وليكن به حسب ظاهر، نمىتوانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم. عزّت و اقتدار مرا در ميان نصارا مىبينى. اگر فى الجمله، ميلى از من به دين اسلام بفهمند، مرا خواهند كُشت و بر فرض اين كه از دست ايشان، فرارا نجات يافتم، سلاطين مسيحيّت، مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست. به عنوان اين كه خزاين كليسا در دست من بوده است و خيانتى در آنها كردهام و يا چيزى از آنها بُردهام و خوردهام و بخشيدهام. مشكل مىدانم كه سلاطين و بزرگان اسلام، از من نگهدارى كنند و بعد از همه اينها فرضا رفتم ميان اهل اسلام و گفتم: من مسلمانم، خواهند گفت: خوشا به حالت! جان خود را از آتش جهنّم نجات دادهاى. بر ما منّت مگذار؛ زيرا كه به دخول در دين حق و مذهب هُدا، خود را از عذاب خدا خلاص نمودهاى! اى فرزند روحانى! «خوشا به حالت» از براى من، نان و آب نخواهد بود.
پس اين پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به لغت ايشان نيز نيست، در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى، عيش خواهد نمود. حقّ مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان، خواهم مُرد و در خرابهها و ويرانهها رَخت از دنيا خواهم بُرد! خيلى كسانى را به چشم خود ديدهام كه رفتهاند و داخل دين اسلام گرديدهاند و اهل اسلام از ايشان، نگاهدارى نكرده، مرتد گشته و از دين اسلام، دو باره به دين خود، مراجعت كردهاند و خَسِرَ الدنيا والآخره شدهاند! من هم از همين مىترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم. آن وقت، نه دنيا دارم و نه آخرت! و من بحمدللّه در باطن از متابعان محمّد صلىاللهعليهوآله هستم.
پس، شيخ مدرّس، گريه كردند و حقير هم گريستم. بعد از گريه بسيار گفتم: اى پدر روحانى! آيا مرا امر مىكنى كه داخل دين اسلام بشوم؟
گفت: اگر آخرت و نجات مىخواهى، البته بايد دين حق را قبول نمايى و چون جوانى، دور نيست كه خدا اسباب دنيويّه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نميرى و من، هميشه تو را دعا مىكنم در روز قيامت، شاهد من باشى كه من، در باطن، مسلمان و از تابعان خير الأنامم و اغلب قسّيسين، در باطن، حالت مرا دارند، مانند منِ بدبخت، نمىتوانند ظاهرا دست از رياست دنيويّه بردارند؛ و الّا هيچ شك و شبهه نيست در اين كه امروز در روى زمين، دين اسلام، دين خداست.
چون اين حقير دو كتاب سابق الذّكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرّس شنيدم، نور هدايت و محبّت حضرت خاتم الأنبيا صلىاللهعليهوآله به طورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و ما فيها در نظر من، مانند جيفه مُردار گرديد. محبّت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن، پاپيچم نشد، از همه قطع نظر نموده، همان ساعت، شيخ مدرّس را وداع كردم. شيخ مدرّس، به التماس، مبلغى به عنوان هديه به من بخشيدند كه مخارج سفر من باشد. مبلغ مزبور را از شيخ، قبول كرده، عازم سفر آخرت گرديدم.
پذيرش اسلام
چيزى همراه نياوردم، مگر دو سه جلد كتاب. هر چه داشتم از كتابخانه و غيره، همه را ترك نموده، بعد از زحمات بسيار، نيمه شبى وارد بلده اروميّه[vii]. شدم در همان شب، رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور. بعد از اين كه مستحضر شدند كه مسلمان آمدهام، از ملاقات حقير، خيلى مسرور و خوشحال گرديدند و از حضور ايشان، خواهش نمودم كه كلمه طيّبه و ضروريّات دين اسلام را به من القا و تعليم نمايند و همه را به حقير، القا و تعليم نمودند و به خطّ سريانى نوشتم كه فراموشم نشود و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايند كه مبادا اقارب و مسيحييّن بشنوند و مرا اذيّت كنند و يا اين كه وسواس نمايند. بعد، شبانه به حمّام رفته، غسل توبه از شرك و كفر نمودم. بعد از بيرون آمدن از حمّام، مجدّدا كلمه اسلام را بر زبان جارى نموده، ظاهرا و باطنا، داخل دين حق گرديدم.[viii]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی جالب درباره امام زمان (عج) @montzeran
✅روش خواندن نماز یکشنبه ماه ذی القعده چگونه است؟
رسول خدا(ص) در روز یکشنبه ماه ذى القعده فرمود: «ای مردم! کدامیک از شما میخواهید توبه کنید؟» گفتند: رسول خدا! همه ما میخواهیم توبه کنیم. پیامبر فرمود: «غسل کرده، وضو گرفته و چهار رکعت نماز بجا آورید. (دوتادورکعتی) در هر رکعت یکبار 🔸"فاتحة الکتاب"، 🔸سهبار "قل هو اللّه احد"🔸 و یکبار "معوذتین" (قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس) بخوانید.
آنگاه #هفتادبار استغفار نموده و در پایان "لا حول و لا قوّة إلا باللّه" بگویید. سپس بگویید: "یا عزیز یا غفّار اغفر لی ذنوبی و ذنوب جمیع المؤمنین و المؤمنات فإنّه لا یغفر الذّنوب إلا أنت"؛ اى عزیز! اى بخشاینده! گناهان من و گناهان تمام مردان و زنان مؤمن را بیامرز که جز تو کسى گناهان را نمیآمرزد».
🔺آنگاه فرمود: «بندهاى از امت من چنین عملى را انجام نمیدهد، مگر اینکه از آسمان به او ندا میرسد: بنده خدا! عمل را از نو شروع کن که توبه تو قبول، و گناهانت آمرزیده شد. فرشته دیگر از زیر عرش ندا میکند: اى بنده! مبارک باد بر تو و بر خانواده و خاندانت. منادى دیگرى صدا میزند: در روز قیامت، دشمنانت را از تو راضى مینمایند. فرشته دیگرى ندا میکند: اى بنده! با ایمان از دنیا میروى. دینت از تو گرفته نشده و قبر تو وسیع و نورانى خواهد شد. منادى دیگرى صدا میزند: پدر و مادرت راضى میشوند، گرچه خشمگین باشند، پدر و مادر، تو و خاندانت بخشیده شده و در دنیا و آخرت خوش رزق خواهى بود. جبرئیل ندا میکند: من با فرشته مرگ پیش تو آمده و به او دستور میدهم که با تو خوشرفتار بوده، بهخاطر مرگ آسیبى به تو نرسانیده و به نرمى، روح را از بدنت خارج نماید».
گفتند: ای رسول خدا! اگر کسى در زمان دیگرى چنین بگوید چطور؟ آن حضرت فرمود: «چیزهایى را که گفتم براى او نیز خواهد بود. جبرئیل این مطالب را در شب معراج به من گفت».[2]
توصيههاي امام صادق(عليه السلام) به مؤمنين آخرالزمان براي در امان ماندن از بلايا و گناهان آن زمان
توصيههاي امام صادق(عليه السلام) به مؤمنين آخرالزمان براي در امان ماندن از بلايا و گناهان آن زمان
الغيبة للنعمانى به نقل از عبد اللّه ابن سنان: من و پدرم به حضور امام صادق عليه السلام رسيديم، آن حضرت فرمود: اگر به روزى درافتيد كه نه امام هدايتگرى ببينيد و نه نشانه اى نمايان، چه مى كنيد؟! از آن سرگشتگى كسى رهايى نمى يابد، مگر آن كه دعاى غريق را بخواند. پدرم گفت: به خدا سوگند كه اين بلاست؛ فدايت شوم، در آن هنگام چه كنيم؟ فرمود: هرگاه چنين روزگارى آمد و امام زمان را نديدى به آنچه در دست داريد (قرآن و عترت) چنگ آويزيد تا امر برايتان آشكار شود.
ذكر مخصوص آخر الزمان! ==» دعاي غريق
بحار الأنوار به نقل از عبد اللّه بن سنان: امام صادق عليه السلام فرمود: بزودى در شبه هاى خواهيد افتاد و بدون نشانه اى نمايان و امامى رهنما خواهيد ماند. از اين شبهه رهايى نمى يابد مگر آن كس كه دعاى غريق را بخواند. عرض كردم: دعاى غريق چگونه است؟ فرمود: مىگويى: «يا اللّهُ يا رحمنُ يا رحيمُ، يا مُقلِّبَ القلوبِ ثَبِّتْ قلبي على دِينِك» ؛ خدايا! مهر گسترا! مهربانا! اى دگرگونساز دلها! دل مرا بر دينت استوار گردان». و من گفتم: «يا مقلّب القلوب و الأبصار، ثبّت قلبى على دينك؛ اى دگرگونساز دلها و انديشه ها! دل مرا بر دينت استوار گردان!» و امام فرمود: البته خداوند عزّ و جلّ دگرگون كننده دلها و انديشه هاست. اما تو همان بگو كه من مى گويم: اى دگرگونساز دلها! دل مرا بر دينت استوار گردان.
ميزان الحكمه ج1 ص 390 حديث: 1289