این مسئله که آیا اصل بر دینداری است یا بیدینی و به عبارت دیگر آیا انسانها دیندار زاده میشوند و بعدا ممکن است بیدین شوند یا بیدین زاده میشوند و بعدا ممکن است دیندار شوند، مسئلهای است که بسیاری از فیلسوفان ملحد و متأله به آن پرداخته و درباره آن سخن گفتهاند. متفکران خداباور بر این عقیدهاند که ریشه دینداری فطری است ولی ملحدان این انگاره را انکار میکنند. قرآن کریم اعتقاد به وجود خدا را امری بدیهی و مستلزم صرف التفات به موضوع و محمول (خدا وجود دارد) میداند،
از این رو در هیچ آیهای از قرآن برای اثبات وجود خدا استدلال نکرده است. قرآن در آیه 31 سوره روم بر فطری بودن گرایش به دین تصریح میکند. اما این گرایش فطری به چه معناست؟ آیا منظور از فطری بودن، اعتقاد فطری به دین است یا مقصود چیز دیگری است، لازم است درباره آن بحث شود. خداناباوران، دین را مولود تلقین اجتماعی دانسته و دینداری را بدون ریشههای عمیق انسانی معرفی میکنند. اما در نوشتار حاضرسعی شده اثبات شود که دینداری امری فطری و ریشهدار است و ادعاهای خداناباوران، منطقی و واقع بینانه نیست.
خداناباوران ادعا میکنند که همه انسانها در ابتدا آتئيست (خداناباور) اند! هیچکس با اعتقاد به چيزي زاده نمیشود. كودكان خداناباورند تا زماني كه دين به آنها تلقين نشده است!
از این رو در هیچ آیهای از قرآن برای اثبات وجود خدا استدلال نکرده است. قرآن در آیه 31 سوره روم بر فطری بودن گرایش به دین تصریح میکند. اما این گرایش فطری به چه معناست؟ آیا منظور از فطری بودن، اعتقاد فطری به دین است یا مقصود چیز دیگری است، لازم است درباره آن بحث شود. خداناباوران، دین را مولود تلقین اجتماعی دانسته و دینداری را بدون ریشههای عمیق انسانی معرفی میکنند. اما در نوشتار حاضرسعی شده اثبات شود که دینداری امری فطری و ریشهدار است و ادعاهای خداناباوران، منطقی و واقع بینانه نیست.
خداناباوران ادعا میکنند که همه انسانها در ابتدا آتئيست (خداناباور) اند! هیچکس با اعتقاد به چيزي زاده نمیشود. كودكان خداناباورند تا زماني كه دين به آنها تلقين نشده است!
همه فیلسوفان و شناخت شناسان بر این امر متفقند که انسانها بدون هرگونه دانش حصولی به دنیا میآیند. دانش حصولی معلول یادگیری از طریق چشم، گوش و تفکر است و جنین در رحم مادر، فرصت و توان استفاده از این ابزارها را ندارد. قرآن کریم هم در سوره مبارکه نحل با صراحت علم حصولی انسان از چیزی را نفی میکند: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(1):
وخدا شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که هیچ نمیدانستید و برای شما توان شنیدن و دیدهها و دلها را قرار داد، شاید سپاسگزار شوید!» البته در اینباره که آیا هیجانات اولیه مثل خشم،ترس، غم، شادی، تعجب، نفرت و محبت اموری فطری است یا محصول یادگیری، میان روان شناسان اختلافنظر است. جالب است بدانیم که حتی روانشناسان رفتارگرا هم قبول دارند که دست کم واکنش هیجانیترس، فطری است. بر این اساس بطور مسلم میتوان گفت که ذهن و روان کودک انسان در هنگام تولد از هرگونه اعتقاد نسبت به هرموضوعی پیراسته است؛ چه اعتقاد به خدا و چه اعتقاد به بیخدایی! از این رو این ادعای شبههکننده که کودکان، ناخداباور به دنیا میآیند، سخنی به غایت نادرست است؛ زیرا میان عدم اعتقاد به خدا و اعتقاد به عدم وجود خدا تفاوت عمیقی وجود دارد؛ و اگر گفته شد که کودک بدون هرگونه فکر، معرفت و اعتقادی به دنیا میآید، هم اعتقاد به خدا و هم اعتقاد به بیخدایی هردو را شامل میشودغلط است، زیرا اعتقاد، معلول تفکر و عاطفه و اراده است و کودک انسان در بدو تولد هرسه مؤلفه اعتقاد را فاقد است.
تلقینی بودن اعتقاد به خدا؛ ادعایی گزاف
این ادعا که بهصورت اجمالی «بسیاری از معرفتها و اعتقادات انسان محصول تلقین محیط و اطرافیان است»، سخن درستی است؛ اما اینکه کدام اعتقاد محصول تلقین و کدام اعتقاد محصول تفکر و انتخاب است، جای بحث و استدلال است و از ادعای اول نمیتوان نتیجه گرفت که مثلا «دین محصول تلقین است؛ زیرا بسیاری از اعتقادات ما محصول تلقین است!» بنابر این شبههکننده میبایست دلائل متقن و روشنی بر ادعای دوم خود اقامه کند.
بله قبول داریم که اجمالا برخی از افراد، دینداری یا اعتقاد به خدا را از طریق تلقین به دست آورده اند؛ اما اینکه همه انسانهای دیندار و معتقد به خدا از طریق تلقین به چنین اعتقادی رسیدهاند، سخنی بیدلیل و تعمیمیبه گزاف است. زیرا اولا دست کم فیلسوفان و متکلمان و دانشمندان بسیاری را سراغ داریم که با ارائه برهانهای متعدد و استوار،اعتقاد خود بهوجود خدا را با استدلال تبیین کردهاند.
بسیاری از مردم دیندار و معتقد به خدا هرگاه با این سؤال مواجه شوند که به چه دلیل به خدا اعتقاد دارید؟ هرکدام برای خود دلائل و برهانهایی را متناسب با سطح دانش و تفکرشان ارائه میکنند. همین واقعیت دلیل روشنی بر بطلان ادعای عمومیت داشتن اعتقاد تلقینی به خداست. چنانکه بسباری از ناخداباوران هم از روی تلقین محیط یا به علل (نه دلیل!) مختلفی ناخداباور شدهاند؛ ولی برخی از ناخداباوران برای اعتقاد خود دلائلی اقامه میکنند. پس همچنان که نمیتوان اعتقاد به ناخداباوری را یکسره محصول تقلین معرفی کرد، نمیتوان اعتقاد به خدا را هم یکسره محصول تلقین محیط دانست. مضاف بر اینکه اعتقاد به خدا با توجه به وجه اثباتی و لوازم مهم و سرنوشتسازی که برای زندگی انسانها دارد، در درازمدت کمتر تحت تأثیر تلقین قرار گرفته و دوام میآورد. ناخداباوری عاری از هرگونه مسئولیت و تبعات آن برای زندگی دنیایی فرد اندک است و از این رو بیش از خدا باوری که لوازم و تبعات بسیار شگرف و بزرگی را ایجاد میکند، از تلقین
متأثر میشود!
بشر، در جستوجوی خدا
این پرسش که «آیا کودک با اعتقاد به خدا به دنیا میآید یا با اعتقاد به بیخدایی؟» پرسش درستی نیست. پرسش درست این است که «خاستگاه اعتقاد به خدا یا اعتقاد به بیخدایی چیست؟» زیرا اثبات شد که کودک بدون هرگونه اعتقادی به دنیا میآید. حال سؤال این است که اعتقادات انسانها چگونه شکل میگیرد؟ آیا میتوان ادعا کرد که همه دانشهای بشر محصول تلقین است. مسلما کسی چنین چیزی را نمیپذیرد. زیرا بسیاری از دانشهای بشر محصول تجربه، آزمون و خطا و تفکر است. بنابر این درباره اعتقاد به خدا و اعتقاد به بیخدایی هم میبایست بررسی شود که ریشه هرکدام چیست و چگونه پدید میآیند؟ پس آنچه در متن شبهه مطرح شده بیش از هرچیز ادعایی نادرست است که برای آن استدلالی هم ارائه نشده است. بررسی کتابهایی که از چندهزار سال پیش به این سو توسط بشر نگاشته شده به روشنی گویای این حقیقت است که مسئله خدا، صفات و افعال خداوند نخستین موضوعی است که بیشترین تأملات بشری را به خود اختصاص داده است. دانشمندان و فیلسوفان بسیاری سالهای زیادی از عمر خود را به تفکر درباره وجود و صفات خدا گذرانده و محصول اندیشهورزی خود را در قالب نظریههایی به دیگر انسانها ارائه کردهاند. بنابر این ادعای تلقینی بودن اعتقادات همه خداباوران، ادعایی گزاف و بیاساس است.