قرآن کریم در باره یکی از آثار و برکات نماز میفرماید؛ نماز به پا دارید که نماز انسان را از فحشا و منکر باز میدارد:«اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ»؛ [۱] آنچه را از کتاب ( آسمانی ) به تو وحی شده تلاوت کن، و نماز را برپا دار، که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه بازمیدارد، و یاد خدا بزرگتر است و خداوند میداند شما چه کارهایی انجام میدهید!
در این آیه خداوند به پیامبرش(صلی الله علیه وآله) دستور میدهد تا آنچه به ایشان وحی شده( قرآن ) را تلاوت نماید؛ چرا که تلاوت قرآن بهترین چیزی است که انسان را از شرک و ارتکاب فحشاء و منکرات بازمیدارد؛ به دلیل آنکه در قرآن آیات روشنی است که دربردارنده حجتهایی نورانی است که حق را آنطور که باید روشن میسازد. همچنین مشتمل بر داستانهای عبرت آموز، مواعظ و بشارتها، انذار، وعده و وعیدها است که شنونده و خواننده را از گناهان بازمیدارد. خدای متعال پس از امر به تلاوت قرآن، پیامبرش را امر به نماز میکند که بهترین اعمال است؛ چرا که نماز بازدارنده از فحشاء و منکر است.
سیاق آیه شاهد بر این است که:مراد از این بازداری، بازداری طبیعت نماز از فحشاء و منکر است؛ یعنی طبیعت نماز آنگونه است که انسان را از گناه بازمیدارد. البته بازداری آن به نحو «اقتضاء» است، نه « علیت تامه » که هر کس نماز خواند، دیگر نتواند گناه کند.
اکنون پرسش این است که چگونه نماز از فحشاء و منکرات نهی میکند؟
در جواب باید گفت؛
← دلیل اول
نمازی که بنده خدا ، آنرا در هر روز پنج بار به جا بیاورد، و همه عمر ادامه دهد، بویژه اگر آنرا همه روزه در جامعهای صالح به جا آورد، و افراد آن جامعه نیز مانند او همه روزه به جا بیاورند، و مانند او نسبت به آن اهتمام ورزند، طبعاً چنین محیطی با ارتکاب گناهان کبیره سازش ندارد.
آری توجه به خدا از در بندگی ، آن هم در چنین محیط و از چنین افراد، طبیعتاً باید انسان را از هر گناه کبیره و هر عملی که دین آنرا زشت میداند؛ مانند قتل نفس ، خوردن مال ایتام ، غیبت و تهمت ، زنا و لواط و... باز بدارد؛ به دلیل اینکه نماز ذکر خدا است، و این ذکر، اولاً: ایمان به وحدانیت خدای تعالی ، و رسالت و جزای روز قیامت را به نمازگزار تلقین میکند، و به او میگوید که خدای خود را با اخلاص در عبادت مخاطب قرار داده و از او استعانت به نما، و درخواست کن که تو را به سوی صراط مستقیم هدایت نموده، و از گمراهی و غضبش به او پناه ببر.
← دلیل دوم
ثانیاً:نماز او را وامیدارد به اینکه با روح و بدن خود متوجه ساحت عظمت و کبریایی خدا شده، پروردگار خود را با حمد و ثنا و تسبیح و تکبیر یاد آورد، و در آخر بر خود و هم مسلکان خود و بر همه بندگان صالح سلام فرستد.
علاوه بر این، او را وادار میکند به اینکه از حدث که نوعی آلودگی به لوازم دنیوی است، و از خبث یعنی آلودگی بدن و جامه، خود را پاک کند، همچنین از اینکه لباس و مکان نمازش غصبی باشد، بپرهیزد، و رو به سوی خانه پروردگارش بایستد.
پس اگر انسان مدتی کوتاه بر نماز خود پایداری کند، و در انجام آن تا حدی نیت صادق داشته باشد، این ادامه در مدت کوتاه به طور مسلم باعث میشود که ملکه پرهیز از فحشاء و منکر در او پیدا شود، به طوری که اگر فرضاً آدمی شخصی را بر خود بگمارد که دائماً ناظر بر احوالش باشد، و او را آنچنان تربیت کند که این ملکه در او پیدا شود و به زیور ادب عبودیت آراسته گردد، قطعاً تربیت او مؤثرتر از تربیت نماز نیست، و به بیش از آنچه که نماز او را دستور میدهد دستور نخواهد داد، و به بیش از آن مقدار که نماز به ریاضتش وامیدارد، وادار نخواهد کرد.
← نماز کامل
امام صادق (علیه السلام) در باره نماز تمام و کامل میفرماید:نماز چهار هزار حدّ و حکم دارد که تو از همه آنها مورد بازخواست قرار نمیگیری. راوی از حضرتش پرسید:تنها حدود و احکامی را که ترک کردن آن جایز نیست و نماز جز به آن کامل نمیگردد، بفرمایید. امام (علیه السلام) فرمود:نماز کسی تمام و کامل است که طهارت کامل، و اهتمام ویژه داشته، بدون فتنه انگیزی و فساد ، و به دور از شک و تردید باشد، نسبت به خدا شناخت و معرفت داشته و در پیشگاه او خاضعانه و خاشعانه بایستد، آنگاه میان حالت نومیدی و آزمندی، و شکیبایی و بیتابی بایستد، به گونهای که گویی نوید پروردگار تنها متوجّه او، و وعده عذاب تنها برای او است، و دارایی خویش را در راه خدا بذل نموده و تمام اهداف خود را خیال انگاشته، و نفس خود و هر چیز ارجمند در نزد خویش را در راه خشنودی خداوند بذل نموده، بدون اینکه انتظار چیزی را بکشد، پیش به سوی او، راه راست را طی نماید، و وابستگیهای اهتمام به غیر او را با چشم توجّه به خداوندی که قصد سیر به سوی او را نموده و میخواهد به درگاه او وارد شده، قطع نماید، و از او اجازه ورود بگیرد. هر گاه کسی این چنین عمل کند، نمازش همان نمازی خواهد بود که به خواندن آن امر، و در باره آن گفته شده است:«براستی نماز انسان را از کردار و گفتار زشت و ناپسند باز میدارد». [۲]
امام صادق در کلامی نورانی چند علت مهم برای گناه کردن را بر می شمارند: 1- حب دنیا2- حب زنان3- حب طعام4- حب ریاست5- حب خواب6- حب راحت طلبی.
رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ (عَلَيهِ السَّلَامُ) قَالَ: إِنَّ أَوَّلَ مَا عُصِيَ اللَّهُ بِهِ سِتٌّ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَهِ وَ حُبُّ الطَّعَامِ وَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ النَّوْمِ وَ حُبُّ الرَّاحَهِ. (بحارالانوار، ج70 ، ص 60)
ترجمه و شرح:روايت از امام صادق صلوات الله عليه منقول است كه حضرت فرمودند: سرآمد اموري كه موجب م يشود انسان از فرمان الهي سرپيچي كند و نسبت به خداوند گناه و عصيان كند، شش مورد است. يعني اين شش مورد سرآمد هستند؛ نه اين كه موارد ديگر موجبِ گناه نميشود. اينها غالباً سرآمد هستند. گناهانی كه از انسان سر مي زند، منشأش غالباً يكي از اينها است.
اوّل: حبّ الدّنيا؛ پول دوستي. اين موجب مي شود كه نه حرام سرش بشود نه حلال. لذا موجب عصيان مي شود. دو نوع گناه داريم كه يكي از آنها ترك واجب است؛ خودِ ترك واجب هم گناه است. پول دوستي منشأ گناه مي شود.
دوم: حبّ الرّئاسه ؛ جاه طلبي، رياست طلبي. اين هم منشأ گناهان و معاصی دیگر مي شود.
سوم: حبّ الطّعام؛ ابن البطن، یعنی كساني كه به اسارت شكم م يروند. این هم منشأ گناهان بعدی می شود.
چهارم: حبّ النّساء ؛ منظور ابن الفرج است. مراد از حبّ النساء شهوت جنسي است.
از آن طرف، حبّ الطّعامبه تعبير ما شهوت بطني و شكم پرستي است، از اين طرف هم شهوت جنسي را مطرح می فرماید كه از اين دو تعبير مي شود به ابن البطن و الفرج . اينها اسيرند و به اسارت شكم و شهوت جنسيشان درآمدهاند. اين منشأ مي شود براي گناه.
پنجم: حبّ النّوم؛يعني كساني كه خيلي مقيّدند به خوابيدن. اينها هم به معصيت مي افتند. يك سنخ معاصي هست كه منشأش حبّ نوم و خواب است. صبح نماز صبحش قضا مي شود، براي چه؟ چون ميخواهد بخوابد.
ششم: حبّ الرّاحه؛ یعنی راحت طلبي. این هم منشأ یک سنخ از معاصی است.
عدل عامل قوام عالم است، گفت: ببین اگر خدا میخواست، میتوانست همان موقعی که گناه میکردی، جانت را بگیرد. اما خدا دوستت داشت و حتی در حین گناه کردن هم با رحمت با تو برخورد کرد.
عرض کردیم: عدل خدا، عین فضلش است، ولی به خاطر گناهانمان، از فضلش مسئلت میکنیم؛ به خاطر همین تغییر میدهند، لطف میکنند، محبّت میکنند و از فضلشان، ما را به عدلشان میرسانند.
شاید یک سؤال پیش بیاید و آن، این است: پس این دعا چیست که میگوییم: «عاملنا بفضلک ولا تعاملنا بعدلک یا کریم»؟ اتّفاقاً «عامِلنا بِفَضِلِک» همین است که خدا! میدانم من ظلم کردم، میدانم اعمال زشتم به کسی ضرر نزده إلاّ به خودم، من از تو فضل میخواهم، نه آن عدلی که من در گناه هستم و نمیتوانم به آن عدل برسم. چون با ذنب ممکن نیست به عدل برسم، امّا با فضل ممکن است.
لذا عدل توأم با ذنب میسور نیست. برای همین اوّل «عاملنا بفضلک» است؛ یعنی اگر به فضلت عمل کنی و رفتارت، با من طبق فضلت باشد؛ طبیعی است آن موقع میتوانم عدل را درک کنم، امّا عدل به تنهایی برای من کشنده است، چون من در ذنب هستم و عدل تو به تعبیری در یک ولتاژ بالایی است که اگر این ولتاژ بالا کنترل نشود، از طریق راهبانهایی که دارد، صددرصد یکباره من را از بین میبرد.
لذا آن تقسیم باعث میشود من آرام آرام بفهمم. چون کسی که در ذنب عظیم و گناه است، صددرصد عدل پروردگار عالم را درک نمیکند و برای همین است که عرض کردیم بیان میفرمایند: عدل همین است که خدا را متّهم نکنی؛ یعنی بدان اینها از طریق خودت است و آن اعمال که انجام دادی، باعث شده است.
*عدل؛ عامل قوام عالم
لذا نکتهای را باید عرض کنیم و آن اینکه پروردگار عالم برای این که انسانها معنای عدل را بفهمند و قوام و شعب عدل را متوجّه بشوند، آن را به خود انسانها ورود داد؛ یعنی در خود انسانها ملموس و محسوسش کرد. وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) فرمودند: «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ» عدل و عدالت، اساس و شالودهای است که عالم بر آن استوار است. یعنی قوام عالم به واسطه عدل است.
یا در جایی دیگر فرمودند: «العَدلُ أقوى أساسٍ» عدل و عدالت، محکمترین بنیاد و اساس است، حال برای هر کاری می خواهد، باشد. پس عدل، خوب است. عدل، بد نیست، بلکه اساس و قوام همه مطالب بر عدل است و عدل، شالودهای است که اصلاً عالم به واسطه آن قوام دارد، «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ».
*عدل؛ ترازوی خدای سبحان
عدل آن قدر خوب است که کسی نمیتواند بگوید: من با عدل مخالفت میکنم؛ یعنی از طریق فضل الهی، با عدل دیگر کاری ندارم. لذا باز امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «إِنَ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ الَّذِی وَضَعَهُ فِی الْخَلْقِ فَلَا تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِهِ وَ لَا تُعَارِضْهُ فِی سُلْطَانِه» عدالت ترازوی پروردگار عالم است. میزان، «ما یوزن به الاشیاء» است؛ یعنی آن چیزی است که به واسطه او، هر شیئی وزن میشود. لذا شما دیدید برای زعفران هم ترازوی مخصوص است و کمتر از آن، در طلا فروشیها هم میزان و ترازوی مخصوصی وجود دارد است، همانطور که برای کامیون هم میزان و ترازوی مخصوصی است که آن را روی باسکول میبرند. پس همه اشیاء در عالم وزن میشوند، اعمال من و شما هم در عالم وزن میشود.
حالا این عدل پروردگار عالم، ترازوی خدای سبحان است؛ یعنی پروردگار عالم به واسطه آن، به هیچ کسی، هیچ اجحافی، ولو به سر سوزنی نخواهد کرد.
«إِنَ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ الَّذِی وَضَعَهُ فِی الْخَلْقِ» پس عدل، میزان و ترازوی خداست که خدا آن را در میان خلق قرار داد. اصلاً برای چه خداوند این ترازو و عدل را قرار داد؟
«وَنَصَبَهُ لِإِقَامَةِ الْحَق» آن را نصب کرده که اقامه حقّ باشد. یعنی به وسیله آن، دیگر حقّ، مشخّص است و به تعبیر عامیانه، کسی نمیتواند بگوید: حقّ من را خوردند، یا حقّخوری شد. لذا پروردگار عالم این را برای برپا داشتن حقّ، قرار داده است. یعنی اصلاً خود همین عدل، حقّ و باطل و اندازه آن را نشان میدهد.
«فَلَا تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِهِ» مخالفت با میزان و ترازوی خدا نکن. ترازوی خدا، عدلش است، لذا با ترازوی خدا؛ یعنی عدل مخالفت نکن.
پس معلوم میشود هیچ کسی نمیتواند با عدل پروردگار عالم مخالفت کند. عدل، میزان و ترازو است. عدل، قوام عالم است، «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ». پس اصلاً نمیشود با آن مخالفت کرد، اگر با آن مخالفت کنی، با خودت مخالفت کردی و خودت گرفتار میشوی.
«وَلَا تُعَارِضْهُ فِی سُلْطَانِه» با قدرتش مخالفت نورز و معارضه نکن. لذا اصلاً عدل، قدرت پروردگار عالم است.
*ظلم و کنار نیامدن با عدل خدا
حالا چه میخواهیم عرض کنیم؟ این روایت را برای چه خواندیم؟ این روایت چه ارتباطی با بحث ما دارد که در جلسه گذشته نکاتش را عرض کردیم؟ پروردگار عالم فرمود: «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»، نفرمود: «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ عَدلِهِ». عدل که خیلی خوب است. عدل که میزان و شالوده جهان است و این جهان بر آن استوار شده و اصلاً نمیشود با عدل مخالفت کرد؛ پس چرا نفرمود: «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ عَدلِهِ»؟
جواب، همان است که عرض کردیم؛ یعنی پروردگار عالم میفرماید:
1. شما به واسطه فضل خدا، به این عدل میرسید.
2. شما نتوانستید با عدل کنار بیایید؛ چون عدل، میزان و ترازو بود و هیچ چیزی را نمیتواند این طرف و آن طرف کند. لذا بشر با عدل خدا نمیتواند کنار بیاید. برای اینکه بشر متأسّفانه گرفتار است و نفس امّاره به او اجازه نمیدهد. پس معلوم میشود ظلمهایی که چه به خودش میکند، «ظلمت نفسی» و چه به دیگران، او را از کنار آمدن با عدل خدا دور میکند.
البته اوّل از همه یک نکتهای عرض کنم که بسیار مهم است: هر کس به شخصی ظلم کند، بداند اوّل به خودش ظلم میکند. اگر من نعوذبالله و نستجیربالله به شما ظلم کنم، پیش خودم فکر میکنم که دارم به شما ظلم میکنم، درحالی که اصلاً متوجّه نیستم دارم به خودم ظلم میکنم.
یک مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست، میگویند: آن کسی که عصبانی میشود و داد و بیداد میکند، اوّل خودش را نارحت میکند و بعد از آن، شاید طرف مقابل ناراحت بشود. چون وقتی دارد داد و فریاد میزند، این رگهای عصب تحریک میشود و خیلی از مواقع نعوذبالله، نستجیربالله سکته میکند. پس آنکه فریاد میزند و عصبانی میشود، اوّل دارد خودش را اذیّت میکند ولی آنکه آرام است، اتّفاقاً بهتر هم میتواند تصمیم بگیرد، امّا آنکه آرام نیست، اوّل به خودش ظلم میکند.