منتظران گناه نمیکنند
🔷مستضعفین قراره در اخرالزمان به قدرت و ثروت دست پیدا کنن و برای همین باید ظرفیت داشته باشن باید به
#دنیای_مدیریت_مومنانه 5
☢ در زمینه بحث ما دو تا ایه کلیدی توی قرآن وجود داره
🔶 یکی آیه ۵ سوره قصص که میفرماید ما مستضعفان رو امامان و وارثان قدرت و ثروت قرار خواهیم داد.
🔶 یکی هم سوره رعد آیه ۱۱ که میفرماید ما سرنوشت هیچ قومی رو تغییر نمیدیم مگر اینکه خود اون ها اقدام کنن برای تغییر سرنوشتشون.
وقتی این دو تا آیه رو کنار هم بذاریم متوجه یه موضوع میشیم:
🔺 ای مستضعفینی که میخواید خدا شما رو وارثان زمین قرار بده شما خودتون هم باید برای بیرون اومدن از استضعاف تلاش کنید.
✅ اصلا فلسفه و دلیل به وجود اومدن جمهوری اسلامی همین هست که در نهایت مستضعفین انقدر قوی بشن که "ظرفیت پذیرش حکومت جهانی امام زمان عج رو داشته باشن".
🔷 برای همین بود که حضرت امام خمینی ره در ادبیات جامعه کلمه غلبه مستضعفین بر مستکبرین رو جاری کرد...
☢حالا برای اینکه مستضعفین از این وضعیت بیرون بیان دو تا شرط وجود داره:
💥 یکی اینکه زندگی مستضعفین به "سبک زندگی درست اسلامی" باشه
💥 یکی اینکه مدیران جامعه اسلامی "مدیران لایق و شایسته ای باشن"
🚀چرا رهبر انقلاب از جوانان انقلابی میخوان که موشک های نقطه زن درست کنن؟
🛩 برای اینکه میخوان آیه قران رو زنده کنن. مردم ما باید از استضعاف بیرون بیان و قدرتمند بشن.
🛳 اگه نفتکش ما رو گرفتن باید انقدر قدرت داشته باشیم که نفتکش اونا رو بگیریم و اونا به غلط کردم بیفتن!
✅ چرا رهبر انقلاب ده ساله که اسم سال ها رو #اقتصادی قرار میدن؟
برای اینکه قراره مردم رو در اقتصاد قوی کنن و زمینه برای ظهور آماده بشه...
انسان شناسی 036.mp3
10.95M
#انسان_شناسی ۳۶
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
❣ عاشقها
اهلِ توحیدها
رفقای خُدا
و در یک کلام، اهل ایمان؛ نشونه دارند،
علامت دارند،
شرح حال دارند!
راحت میشه تشخیصشون داد ...
💥 به هر مسلمانی نمیشه گفت ؛ مؤمن!
منتظران گناه نمیکنند
نسل مهدوی (فرزند پروری ) آینده پژوهی #تک_فرزندی برای فرزندان تک در بیست سال اول زندگیشان چه اتفاقی
﷽
نسل مهدوی💚( فرزند پروری )
به کودکتان کمک کنید تا احساساتش را درک کند.
زمانی که کودک احساس درستی داشته باشد رفتار درستی از خود نشان خواهد داد واین امر میسر نمی شود جز با پذیرفتن عواطف و احساسات کودک.
انکار مداوم عواطف احساسات کودک موجب سردرگمی و خشم او می شود.
🔻کودک: مامان خیلی گرمم هست
🔻مادر: نه هوا سرده گرمکن ات رو در نیار
🔻کودک: ولی من خیلی گرممه
🔻مادر: گفتم که هوا سرده گرمکن ات رو در نیار.
❗️کودک: مادر من خسته ام
❗️مادر: نه خسته نیستی تازه از خواب بیدار شدی
❗️کودک: (بلندتر) اما من خسته ام
❗️مادر: نه تو خسته نیستی فقط کمی خواب آلودی. بیا لباساتو بپوش
❗️کودک: (با شیون) نه من خسته ام
همانطور که میبینید نه تنها تمام گفتگو هایمان منجر به بحث و جدل شد بلکه مدام به کودک آموختیم که به جای اعتماد به احساساتش به من اعتماد کند.
#نسل_مهدوی
#فرزند_پروی
#امام_زمان
یک روز،یک شهید
یک امروز را با او باش
یک امروز را اندکی با او صحبت کن
فقط همین یک روز را..........
جلال افشار ششم مهر 1335، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش محمد، کارگر بود و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم دینی درس خواند. سال1359 ازدواج کرد و صاحب يك دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم تير 1361، با سمت مربی عقیدتی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم شهيد شد. مزار او در گلستان شهدای زادگاهش واقع است.
شهید جلال افشار در تابستان 1335 در خانواده ای مذهبی در اصفهان به دنیا آمد.پسری با اخلاقیات عالی که دوران دبستان را به خوبی به پایان رساند و در همان سن حدود ده سوره را حفظ نمود.تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را طی کرده بود که پدرش فوت کرد و تأمین مخارج خانه به عهده جلال و برادر بزرگش افتاد . از طریق نصب پرده و کرکره هزینه زندگی را تامین می کرد و با توجه به وضع معیشتی خود به خانواده های بی بضاعت اصفهان نیز سر می زد و به آنها کمک می نمود.در اواخر سال 1353 وارد مدرسه علمیه حقانی قم شد و با بزرگانی چون آیـت ا...بهاءالدینی ارتباطی نزدیک داشت و در تظاهرات، تکثیر و پخش اعلامیه امام فعال بود . بعد از پیروزی انقلاب از عناصر اولیه کمیته دفاع شهری شد و پس از آن استاد اخلاق آموزش 15 خرداد بود و به کردستان رفت و کارش آغاز شد.سپس به سمیرم پارنا اعزام شد و بعد از آن راهی جبهه جنوب شد و در عملیات رمضان شرکت کرد . وی هنگام ظهر برای اذان به بالای تپه ای برای گفتن اذان می رود که ناگهان صدای گلوله توپ آمد و لحظه ای بعد جلال در حالی که ترکش پهلوی او را شکافته بود در تاریخ 24/4/1361 همزمان با 23 رمضان به شهادت رسید.
فرازهایی از وصینامه شهید جلال افشار📚
🏵خداوندا می دانی که من بسیار گناه کرده ام اما از گناه بیزارم آنگاه که نافرمانی و ناسپاسی تو را انجام دادم. خداوندا به بندگانت چه بگویم که هرکدامشان کتاب بزرگی هستند از اندرز و پند با این حال با زبان قاصرم می گویم که ای امت بپاخاسته قیام خود را حفظ کنید تا قائم دین حق فرزند امیر مؤمنین،حجت الله الاعظم بیاید و پرچم توحید را بر فراز قلههای جهان به اهتزاز در آورد. نیت ها را خالص کنید که شرک ظلم است.
خودپرستی و خودمحوریها را کنار بگذارید و به اسلام و قرآن بیندیشید... مسئولین محترم مملکت هرکس را متناسب با ظرفیتش به کارهای اجرایی بگمارند به فرهنگ جامعه بیش از هر چیز توجه شود به سپاه این بازوی امام (ره) بیش از پیش برسید و بر رشد معنوی و فرهنگی آن بیشتر تکیه کنید و بالاخره بنگرید که قرآن مکتوب و قرآن ناطق چه می گویند و برای اجرای مضامینشان آستین ها را بالا بزنید و گام هایتان را استوارتر بردارید. بدانید تا کفر است اسلام در جنگ و ستیز با آن است و اگر روزی با وجود کفر مبارزه در انقلاب کنار گذاشته شد، انقلاب از مسیرش خارج گشته است...
خدایا تمام دوستانم عاشقانه به سوی تو پر کشیدند و من بی ثمر مانده ام !
خجالت می کشم با تو سخن بگویم ،اما راًفت ومهربانی تو مرا به اینجا کشانده است
آخر تو به من همه چیز داده ای ومن برای تو کاری نکرده ام.
خدایا نمی دانم چگونه از بندگانت عذر خواهی کنم ؟آیا آنان عذر مرا می پذیرند ؟
آخر آنان گمان می کردند من بنده صالح تو هستم و به همین منوال مرا شرمنده ساختند .
اگر حال مرا بنگرند چه می گویند؟
خدایا تو که ظاهرم را نیکو ساختی خباثت باطنم را اصلاح کن .
خدایا به بندگانت چه بگویم که هر کدامشان کتاب بزرگی هستند از اندرز و پند.
با این حال با زبان قاصر خود می گویم :ای امت بپا خواسته ،قیام خود را حفظ کنید تا قا ئم دین حق ،فرزند امیرالمومنین(ع)حجت الله الاعظم (عج)بیاید و پرچم توحید را بر فراز قله های جهان به اهتزاز در آورد . به نصیحت ها ،پند هاو فریاد های نائب بر حقش ، این پیرمرد موحد که قلبش برای اسلام می تپد ،گوش فرا دهیدو مو به مو اجرا کنید تا رضایت خدا حاصل شود .
جلال که شهید شد عکسش را بردند خدمت آیت الله بهاء الدینی، ایشان بیاختیار گریه کردند، طوری که اشکهایشان سرازیر شد روی عکس جلال، بعد فرمودند: امام زمان(عج) از من یک سرباز میخواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است، ایشان جلال ” ذاکر قریب البکاء” است.
جلال همیشه می گفت: دنیا ارزش ندارد به خاطرش آخرتمان را خراب کنیم.آخرش همه ما را میگذارند در یک وجب جا، آنجاست که باید جواب یک ذره مال حرام را بدهیم.
نزدیکان جلال افشار میگویند: دست و بالش تنگ بود، دارائیش از مال دنیا فقط یک موتور بود که همیشه خدا هم دستهایش روغنی بود و تعمیرش میکرد، سوار موتور میشد و میرفت قبضهای حقوق یتیمان را توزیع میکرد.
من جا ماندهام! دارم میسوزم!🕯
🌻جلال با حالتی غمگین در گوشهای زانوی غم بغل گرفته بود پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت دیشب در پادگان مشغول قدم زدن بودم که صدای گریهای در پشت یکی از این ساختمانها شنیدم. نزدیکتر رفتم پیرمرد سالخوردهای در گوشهای نشسته و زار زار میگریست کنارش رفتم و از او دلجویی کردم.
بیاختیار گریهام گرفت علت ناراحتیاش را پرسیدم پیرمرد گفت:«امشب شب چهلم پسر شهیدم است چون مرخصیها لغو شده نتوانستم در مراسمش شرکت کنم حالا که دیدم همه خواب هستند آمدم اینجا و در تنهای برایش مراسم ختم برپا کردم».
جلال ساکت شدو بعد ادامه داد:«عظمت این صحنه مرا بهیاد حبیببنمظاهر انداخت و از اینکه قافله رفت و من جا ماندهام دارم میسوزم تا کی برای این بسیجیها حرف بزنم آنها بروند و شهید شوند و من جا بمانم».
جلال میگفت: «خدا نگذاشت در مقابل نیازمندان بی آبرو شویم ناامید شویم فکر کردیم همه راهها به رویمان بسته است به یکباره از جایی برایمان کمک رسید. آنوقت فهمیدیم که تنها نیستیم و یکی هست که ما را زیر نظر دارد و به کمک مان بیاید».
براستی که خدا هیچگاه بندگان مخلصش را تنها نخواهد گذاشت.
از اصفهان به قم میرفت . صدای اهنگ مبتذلی که راننده گوش میکرد جلال رو ازار میداد.رفت با خوشرویی به راننده گفت : اگر امکان داره یا نوار و خاموش کنید،یا برا خودتون بذارین راننده با تمسخر گفت:اگه ناراحتی میتونی پیاده شی ! جلال رفت توی فکر، هوای سرد ، بیابان تاریک و…. قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدا رکنه ، اینبار به راننده گفت :
اگه خاموش نکنی پیاده میشم.راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد،پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما !
جلال پیاده شد اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد!
همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت :
همسر شهید جلال افشار می گوید : « علاقه جلال به همه چیز به خاطر رضای خدا بود ، چرا که او بنده مطیع قادر یکتا بود . در طی سه سال زندگی مشترکمان بیشتر اوقات در جبهه های جنگ ، به خصوص سیستان و بلوچستان و کردستان سپری شد . در این مدت حتی برای یک بار نیز ناراحتی و عصبانیت او را در منزل ندیدم . در برابر همه احساس مسئولیت می کرد و به مادر و خانواده اش احترام زیادی قائل بود . در دوران بارداری و شیردهی ، تأکید بسیاری داشت که حتماً با وضو باشم و زیاد قرآن بخوانم .
امکان نداشت یک شب نماز شب نخواند . به نماز اول وقت اهمیت می داد، دائم الوضو بود.