منتظران گناه نمیکنند
﷽ نسل مهدوی💚( فرزند پروری) هرگز به کودک نگویید اینقدر ترسو نباش! برای آموزش دفاع کردن به کودکتان
﷽
نسل مهدوی💚( فرزند پروری)
ارتباط كلامی را به فرزندتان یاد دهید:
فرزندتان باید بیاموزد که از كلمات برای بيان احساسات منفی اش استفاده كند.
به او ياد بدهيد در زمان مناسب بگويد «الان ناراحت هستم!»
وقتی بتواند احساسات خود را مستقيما و مانند افراد بالغ بيان كند، شیوه "كتك زدن"به تدريج متوقف می شود و ديگر از اين روش برای فروكش كردن عصبانيت خود استفاده نمی كند.
#نسل_مهدوی
#فرزند_پروی
#امام_زمان
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘༻﷽༺☘
🔹 حاج آقا عالی
🪴 امام زمان عج به فکر ما نیست؟
@montzeran
منتظران گناه نمیکنند
#بهشت_و_جهنم 🌱 #قسمتهشتم درجه ی #پنجمبهشت⤵️ #جنتدارالسلام 🌳🌴 ❇️ #دار السلام به معنای #مکان🏞 و #خ
#بهشت_و_جهنم
#قسمتنهم
#درجهششمبهشت⤵️
#جنتدارالخلد:
منزلگاه همیشکی برای مومنین و نیکوکاران است و یکبار در قرآن درسورهیفصلتایهي۲۸ ذکر شده است.
#درجههفتم⏪جنتدارالمقام:
این منزلگاه نیز یکبار در قران ذکر شده و آن سوره فاطر آیه ۳۵: الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ است که بدی و لغو از آن دور است.
#درجهےهشتمبهشت↘️
⬅️ #جنتماوا:دردوجای #قران📖 به آن اشاره شده است این بهشت نزد #سدرةالمنتهے کہ آخرین درخت است #قراردارد
وجایگاهکسانے👥استکہ#ایمانآورده✨ اندو #اعمالصالحانجاممیدهن
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨◾️✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🎬 #کلیپ «خیابان ظهور»
🟢 تا چراغ سبز راهی نیست...
⭐️ تولیدی ویژه واحد مهدویت موسسه مصاف (مهدیاران)
📥 دانلود با کیفیت بالا
#مهدویت
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️امیرالمومنین سلام الله علیه:
فَوَ اللّهِ ما أغضَبتُها و لا أكرَهتُها عَلى أمرٍ حَتّى قَبَضَهَا اللّهُ عَزَّ و جَلَّ إلَيهِ، و لا أغضَبَتني و لا عَصَت لي أمرا، و لَقَد كُنتُ أنظُرُ إلَيها فَتَنكَشِفُ عَنّي الهُمومُ وَ الأَحزانُ.
💬 به خدا سوگند كه تا فاطمه سلام الله علیها زنده بود، نه او را عصبانى نمودم و نه به كارى مجبورش كردم!
او نيز، نه مرا عصبانى نمود و نه در كارى از من نافرمانى كرد. هر وقت به او نگاه مىكردم، غمها و اندوههایم برطرف مىشد.
📚 كشف الغمّة ج۱، ص۳۶۳.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🖤روز یازدهم چلّه حدیث کساء به نیت فرج (سهشنبه)
بحق زینب الکبری سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
#در_محضر_معصومین
🔰امام على عليه السلام :
✍ألا و إنَّ الخَطايا خَيلٌ شُمُسٌ حُمِلَ علَيها أهلُها و خُلِعَت لُجُمُها فَتَقَحَّمَت بِهِم في النارِ .
🔴بدانيد كه گناهان، اسبان چموشى هستند كه گناهكاران بر آنها نشسته و لگامهايشان رها شده است، پس سوارانشان را در آتش مى افكنند .
📚بحار الأنوار: ۷۸/۳/۵۱
#حدیث_روز
منتظران گناه نمیکنند
🖇 #پارت_24🌿 هرچی که بود، آرامش عجیبی داشت💕 با همه کوچیکیش،دلنشین و دوست داشتنی بود...💕 بازم سرم گیج
🖇 #پارت_25🌿
احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه،
انگار فقط میخواست وقت بگذرونه!
یه حس بدی بهم دست داد...
فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!!
-ممنون میشم نگه دارید.
دیگه باید رفع زحمت کنم!
-ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!!
با تعجب نگاهش کردم!
-من از دیروز شما رو علاف خودم کرد!
-اینطور نیست!
من دیروز داشتم میومدم پیش شما!
چشمام گرد شد!
-پیش من؟😳
-بله😊
-میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!!
-خب ...
راستش...
بنده تو اون بیمارستان،
به کسانی که نیاز به مشاوره دارن،
کمک میکنم!
مثل...
مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن!
با این حرفش به شدت عصبانی شدم
-نگه دار😠
با تعجب نگاهم کرد
-چرا؟؟😳
-گفتم نگه دار😡
من نیاز به مشاوره ندارم!
از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره!
چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡
-ولی من نه دکترم و نه روانشناس!
-چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟
نکنه روانپزشکی؟!
-خیر😊
-منو مسخره کردی؟؟😠
پس چی؟دامپزشکی؟😒
سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم!
-چیز خنده داری گفتم؟؟😠
-نه...
اخه دامپزشک...!!
ببخشید معذرت میخوام...
و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕
-هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم!
من طلبه ام!
-ها؟؟😟
چی چی ای؟؟😕
آخوند؟؟😡😡
از عصبانیت میخواستم بترکم...
-نگه دار😡
بهت میگم نگه دار😡
داشتم داد و بیداد میکردم
و سعی داشت آرومم کنه!
وقتی دید دستمو بردم سمت در،
سریع نگه داشت
از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم!
نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه!
پسره ی احمق😡
من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡
کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش😠
از عصبانیت نفس نفس میزدم و میرفتم.
چه خوب بود که خیابونا خلوت بود...!
وگرنه با این لباس مزخرف....
اه اه...
یه لباس صورتی گشاد که تا زیر زانوهام بود
با یه شلوار گشاد تر از اون که یه خانواده میتونستن باهاش چادر بزنن و توش زندگی کنن!!😖
یه دمپایی آبی بیریخت پلاستیکی
با یه روسری سفید بدقواره😖
وای آخه این چه زندگی مزخرفی بود که توش افتاده بودم😩
انتهای کوچه میخورد به یه خیابون دیگه،
یه ربعی مستقیم رفتم تا رسیدم به یه پارک!
کلافه بودم
حتی نمیدونستم اینجا کجاست!!
فقط از مدل محلش مشخص بود که اصلا نزدیک خونمون نیست!!😢
داغون داغون بودم...
هنوزم هوا سرد بود،
حتی خورشید هم رنگ به روش نمونده بود و داشت خودشو پشت ابرها قایم میکرد!
بارون نم نم شروع به باریدن کرد...
ببار...
ببار...
شاید دل تو هم مثل دل من پره!
شاید تو هم هییییچکسو نداری...!
ببار...
منم باهات همدردی میکنم...
و اولین قطره ی اشک امروزم
رد گرمی روی صورتم انداخت...!
کم کم داشتم از خلوتی پارک میترسیدم!
امروز باید چیکار میکردم!؟
تا شب کجا میگذروندم...؟!
اونم تو این سرما...
اه😣
مگه فردا شروع فصل بهار نیست؟؟
پس این هوا چی میگه تو این موقع سال؟؟
هنوزم فکر خودکشی تو سرم بالا و پایین میپرید...
یاد اون شب افتادم...
کاش مرده بودم...😭
ولی من فرار کردم که خودمو خلاص کنم...
پس چرا داشتم دست دست میکردم؟!
اون موجود سیاه،
مثل یه کابوس،
هنوز جلو چشمام بود😰
اون کی بود؟؟
چی بود؟؟
شاید تنها دلیل دست دست کردنم همین بود.
خمیازه کشیدم!
خوابم میومد...
اصلا چرا صبح اینقدر زود بلند شدم؟؟
بلند شدم تا ببینم جای امنی پیدا میکنم یکم بخوابم!
یه اتاقک کوچولو تو پارک بود.
رفتم جلو
سر درش نوشته بود "نمازخانه"
رفتم تو
هیچکس نبود!
گرمتر از بیرون بود.
رفتم پشت پرده،
اونجایی که نوشته بود قسمت خواهران
دراز کشیدم
و چشمامو بستم...
خواب ،خیلی سریع منو با خودش برد!