«نسیم رضوان ، اپ رسمی حرم امام رضا(ع)» را در بازار اندروید ببین:
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.gapafzar.nasimrezvan&ref=share
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 دوران غیبت امام زمان ارواحنافداه تجلی دوران صلح امام مجتبی علیه سلام
🟢 پذیرش صلح توسط امام مجتبی علیه سلام و این دوره ی ده ساله بهترین درسنامه برای متتظران در دوران غیبت است ...
1⃣ صلح امام مجتبی عامل حفظ جان امام و معدود شیعیان در آن عصر و زمان بود،، غیبت امام زمان ارواحنافداه نیز عامل حفظ جان امام و معدود شیعیان در دوران غیبت است
2⃣ دوران صلح با معاویه بزرگترین مظلومیت و غربت برای امام مجتبی علیه سلام بود،، دوران غیبت نیز اوج غربت و مظلومیت امام زمان ارواحنافداست
3⃣ عامل خانه نشینی و مظلومیت امام مجتبی،نشناختن امام و جایگاه امامت، عدم وفای بعهد و غفلت شیعیان،،،
و عامل خانه نشینی و مظلومیت امام زمان ارواحنافداه، نشناختن امام وجایگاه امامت، عدم وفای بعهد و غفلت شیعیان است
4⃣ صلح امام مجتبی علیه السلام مقدمه ای برای آشکار شدن باطن حکومت های طاغوتی و ظالمانه ی بنی امیه بود
غیبت امام زمان ارواحنافداه نیز زمینه ای برای آشکار شدن ضعف حکومت های بشری در عدم برپایی عدل جهانیست
5⃣ صلح امام مجتبی مقدمه ی قیام و حرکت کربلایه سیدالشهداء علیه سلام و غیبت امام زمان مقدمه ی قیام و اتمام راه نیمه تمام سیدالشهداء از کربلا به کوفه ...
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰 امام حسن مجتبی علیهالسلام:
✍خوش رفتاری با مردم، رأس عقلانیت است.
📚بحار الانوار، ج۶، ص۱۱۱
#حدیث_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز مهمان پذیرایی با کیک ۲ تنی در تهران باشید!
🔹همزمان با میلاد با سعادت امام حسن مجتبی (ع) در نیمه ماه رمضان، افطارخونه طهران در روز سهشنبه از کیک بزرگ ۲۰۰ متری با وزن ۲ تن به همراه نورافشانی و برنامههای شاد و متنوع رونمایی خواهد کرد.
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجراء زیبایی از اسماء الحسنی توسط گروه تواشیح تسنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبهات
😣 تذکر خطر داره ، ما می ترسیم ‼️
➖ببخشید سکوت خطر نداره ⁉️
بله یه موقعهایی ترس منشأ عقلایی داره و لازمه ولی در بیشتر مواقع ترس از جانب شیطانه!
باید ببینیم منشأ ترس کدومه ؟!
سریع دانلود کن و با دقت گوش کن👆
انتشار طوفانی
مرد فقیری که گرفتار فقر و بیماری بود، با کمک امام زمان (عج) از مشکلات رهایی یافت و به دختر مورد علاقه اش رسید
این داستان در مورد فردی است که عاشق دختر همسايه شده بود. او برای رسيدن به عشقش هر کاری میکند ولی در آخر متوسل به درگاه امام زمان (عج) میشود، که با عنایت حضرت صاحب الزمان (عج) از بیماری نجات یافت و به دختر مورد علاقهاش رسید.
نکات بسيار تامل برانگيز در اين داستان وجود دارد. از جمله اينکه زيارت وجود مقدس حضرت میتواند نصيب هر کسی شود (و اين نيست که خاص عرفا يا خواص باشد) و ثانيا برای ديدار حضرت لازم نيست که حتما درخواست بسيار عارفانهای داشته باشی. ظاهرا کيفيت درخواست مهم است نه نوع درخواست. اينکه هر چی میخواهی را خالصانه طلب کنی.
شيخ باقر کاظمی مجاور در نجف حديث کرد که در نجف اشرف مرد مومنی بود که شيخ محمد حسن سريره نام داشت. او در سلک اهل علم، مرد با صداقتی بود. بيمار بود و در نهايت تنگدستی و فقر و احتياج زندگی میکرد. حتی قوت و غذای روزانه خود را نداشت و بيش تر اوقات به خارج نجف در بيابان نزد اعراف اطراف نجف میرفت تا اين که قُوت و آذوقه ای برايی خود تهيه کند امّا آنچه به دست میآورد او را کفايت نمیکرد . با همين حال, سخت دوست داشت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانوادهاش خواستگاری کرده بود اما فاميل های آن زن، به سبب فقر و تهیدستی شيخ، به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت اين ابتلا در همّ و غمّ شديد بود
هنگامی که تهی دستی و بيماری او شدت يافت و از ازدواج با آن زن ناامید شد تصميم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه رود تا بلکه حضرت صاحب الامر (عجل اللّه فرجه) را از ناحيهای که نمیداند ببيند و مراد خود از او بگيرد
شيخ باقر میگويد: شيخ محمد گفت: «من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه! هنگامی که شب آخر فرا رسيد شب زمستانی و تاريکی بود و باد تندی میوزيد و کمی هم باران میباريد و من هم در دکّههای درب ورودی مسجد کوفه يعنی دکّه شرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمیتوانستم به سبب خونی که در اثر سرفه از سينهام میآمد به داخل مسجد روم و با من هم چيزی نبود که خود را از سرما حفظ کنم و اين وضعيت، سينه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشيده و دنيا در چشمم تيره شده بود و با خود فکر میکردم که اين 39 شب به پايان رسید و اين آخرين شب است و من کسی را نديدم و چيزی هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار اين سختی عظيم هستم و اين همه سختی و مشقت و ترس را در اين چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن ياس و نااميدی از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود.
در همین زمان که در فکر بودم و کسی در مسجد نبود، آتشی روشن کردم تا قهوهای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم. زيرا عادت به آن داشتم و نمیتوانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسيار کم بود. ناگهان شخصی را ديدم که از ناحيه در اول, به سوی من می آمد.
هنگامی که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم اين عرب بيابانی از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در اين شب تاريک نمیتوانم بمانم و اين امر هم بر اندوه من اضافه کرد. در اين بين که من در انديشه بودم او نزديک من آمد و به من را به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من متعجب شدم از اين که او اسم مرا میداند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او میروم .
از او سوال کردم از کدام قبيله هستی؟ فرمود: «از بعضي از آنها.» من شروع کردم به شمردن طوايف اعراب اطراف نجف. او در پاسخ جواب می داد: «نه !!» و من هر طايفهای را ذکر میکردم او میفرمود: «از آنها نيستم.» اين امر مرا خشمگين کرد و به او گفتم: «آری تو از طريطره هستی» و اين را به صورت استهزا گفتم و اين لفظی است که معنی ندارد. او از سخن من تبسّم کرد و فرمود: «چيزی بر تو نيست که من از کجا باشم اما چه چيز سبب شده که تو به اينجا آمده ای؟»
من به او گفتم: «برای چه سوال می کنی؟» فرمود: «ضرری به تو نمی رسد اگر ما را خبر کنی.» من از حسن اخلاق و شيرينی طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم ميل به او پيدا کرد و او هر مقدار سخن میگفت محبت من به او زيادتر میگشت. براي او سيگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود: «تو بکش من نمی کشم.» در فنجان برای او قهوه ريختم و به او دادم، او گرفت و کمی از آن نوشيد و باقی را به من داد و فرمود: «تو آن را بنوش.» من آن گرفتم و نوشيدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشيده بود اما محبت من هر آن به او زياد میشد. به او گفتم:« ای برادر! خداوند تو را در اين شب به سوی من فرستاده تا انيس من باشی.» آيا با من نمیآيی که نزد قبر مسلم(ع) برويم و آنجا بنشينيم و با يکديگر صحبت کنيم؟» فرمود: «با تو میآيم اما جريان خودت را بگو.»
من نیز جریان خود را به او گفتم: «من واقع را برای شما میگويم، من در نهايت فقر و نيازمندی هستم. از آن وقتی که خود را شناختم و با اين فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سينه ام بيرون میآيد و معالجه آن را نمیدانم و به دختری از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پيدا کردهام و به سبب تنگدستی ميسر نشده است که او را بگيرم. گروهی از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند که در حاجتهای خود به صاحب الزمان(عج) متوسل شو و به همین خاطر چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بيتوته نما که او را خواهی ديد و حاجت تو را برآورده سازد و اين آخرين شب از چهل شب است و من در اين شب چيزی نديدم و در اين شب ها من تحمل مشقت های زيادی کردم و اين سبب آمدن من و اين خواسته ها و حوائج من میباشد.»
آن شخص در حالی که من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود: «اما سينه ات خوب شد و اما آن زن را به زودی میگيری و اما تهی دستی و فقر تو باقی میماند تا از دنيا بروی.» من هيچ توجه به اين سخنان نداشتم و به او گفتم: «به کنار قبر مسلم نمیروی؟» فرمود: «برخيز»، برخاستم و متوجه جلوی خود بودم. هنگامی که وارد زمين مسجد شدم به من فرمود: «آيا نماز تحيت مسجد نمی خوانی؟» گفتم: «چرا میخوانم»، سپس او نزديک شاخص که در مسجد است ايستاد و من هم پشت سر او به فاصله ايستادم و تکبيرة الاحرام گفم و مشغول قرائت سوره فاتحه شدم.
من مشغول نماز بودم و سوره حمد را میخواندم. او نيز فاتحه را قرائت مینمود اما من قرائت احدی را همانند او از زيبايی نشنيده بودم. در آن هنگام با خود گفتم: «شايد اين شخص صاحب الزمان (ع) باشد و ياد سخنان او افتادم که دلالت بر آن میکرد.» هنگامی که اين مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود. ناگهان نور عظيمی او را احاطه کرد که ديگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمیديدم اما او همچنان نماز میخواند و من صدای او را میشنيدم. بدنم به لرزه افتاد و از ترس نمیتوانستم نماز را قطع کنم. پس نماز را به صورتی که بود تمام کردم و نور از سطح زمين به بالا متوجه شد و من ندبه و گريه میکردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهی مینمودم. به او گفتم: «شما صادق الوعد هستيد و مرا وعده داديد که با من نزد قبر مسلم برويم»، در آن هنگام که با آن نور تکلم میگفتم ديدم آن نور به سمت حرم مسلم حرکت کرد و من نیز با او حرکت کردم. آن نور داخل حرم شد و در بالاي قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گريه و ندبه میکردم تا فجر دميد و آن نور عروج کرد.