رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت نودونهم
جدی شد و گفت:
_همین حاج محمود نادری،وقتی ازدواج کردن،تو یه اتاق بیست متری،خونه پدربزرگم زندگی میکردن.رفتیم خونه شون بهت نشون میدم..چهار سال هم همونجا زندگی کردن.امیررضا اونجا به دنیا اومد...من هفت سالم بود اومدیم این خونه.قبلش یه خونه کوچک داشتیم. قبل ترش یه خونه خیلی کوچکتر داشتیم.علی جان اینا که مهم نیست.اصلا بیا پسر خوبی باش و به حرف من گوش بده.بریم یه مدت همین خونه ای که داری،زندگی کنیم. هم یه کم پس اندازمون بیشتر میشه، هم سر فرصت میگردیم،یه خونه خوب پیدا میکنیم.الان کلی کارها مون مونده.
-فاطمه! تو الان داری شوخی میکنی یا جدی حرف میزنی؟!!
-یعنی تو هنوز فرق شوخی و جدی منو نفهمیدی؟!
-آخه باورم نمیشه دختر حاج محمود نادری که تو پر قو بزرگ شده،حاضر بشه همچین خونه ای زندگی کنه!
با لبخند و تهدید گفت:
_علی یه بار دیگه بگی دختر حاج محمود یه چیزی بهت میگم ها..حساسیت پیدا کردم به این جمله ت.
علی با شیطنت گفت:
_دختر حاج محمود
فاطمه به حالت دعوا گفت:
-یه چیزی.
-یعنی چی؟
خندید و گفت:
_یه چیزی بهت گفتم دیگه.
علی هم خندید.
-ولی فاطمه،من مرد هستم.میخوام یه زندگی خوب برات بسازم.
-عزیزم..مرد کسیه که بخاطر خانواده ش زحمت بکشه،خسته و کوفته بیاد خونه، ولی با وجود خستگی و کوفتکی،خوش اخلاق باشه.که خداروشکر تو خیلی هم مردی.
-آخه اصلا جهیزیه ی تو،تو اون خونه جا نمیشه؟
-فکر کردی جهیزیه من سنگینه؟..نخیر آقا.به بابام هم گفتم ساده و در حد ضرورت باشه.بعدشم تو که وسیله داری دیگه،این مدت با همون وسایل زندگی میکنیم..فقط علی جان،من ظرف شستن بلد نیستم.احتمالا یه مدت باید تلفات بدیم تا یاد بگیرم.
علی هم خندید.
بالاخره فاطمه،علی رو راضی کرد،که مدتی تو همون خونه ای که علی هست، زندگی کنن.
همراه زهره خانوم،
مشغول خرید مراسم بودن.هرچقدر علی، فاطمه و خانواده شو بیشتر میشناخت، بیشتر عاشق شون میشد.مخصوصا عشقش به فاطمه،تو همون چند روز چند برابر شده بود.ولی هرچقدر عاشق تر میشد،بخاطر کارهای گذشته ش،شرمنده تر هم میشد.
بعد از خرید هاشون باهم به خونه حاج محمود رفتن.شب شد و حاج محمود و امیررضا هم برگشتن.همه نشسته بودن.
زهره خانوم گفت:
_امروز خانم سجادی تماس گرفت..گفتن آخر هفته بریم خونه شون.
همه به امیررضا نگاه کردن.امیررضا با خجالت سرشو انداخت پایین و لبخند میزد.
فاطمه گفت:
_محدثه دختر خوبی بود.دوست خوبی بود ولی من باهاش چکار کردم،بدبختش کردم.
همه خندیدن.
دوباره گفت:
_داداش،محدثه تو رو آدم حسابی میدونه.لطفا روز خاستگاری خود واقعی تو بهش نشون بده که حداقل با چشم باز انتخاب کنه.
دوباره همه خندیدن.
امیررضا با نگاه به فاطمه میگفت به حسابت میرسم.
-امیر،وای بحالت وقتی من و محدثه دعوامون شد،طرف اونو بگیری ها.وگرنه من میدونم و تو.
امیررضا گفت:
_فاطمه،وای بحالت با محدثه دعوا کنی، وگرنه من میدونم و تو.
-امیر،خیلی پررویی.فعلا باید بگی خانم سجادی.الانم باید خجالت بکشی،بری تو اتاقت.
-قشنگ معلومه داری تلافی میکنی.
بقیه فقط میخندیدن.
آخر هفته شد و موقع خاستگاری امیررضا....
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدم
آخر هفته شد و موقع خاستگاری امیررضا.علی هم قرار بود باهاشون بره.امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم آماده شدن و منتظر بودن که علی هم بیاد.
فاطمه هم تو اتاقش آماده میشد.زنگ در زده شد.امیررضا گفت:
_فاطمه،بدو دیگه.علی هم اومد.
-باشه،الان میام.
امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم وقتی علی رو دیدن بالبخند نگاهش کردن.علی گفت:
-چیه؟!
امیررضا گفت:
_فاطمه بیا دیگه.
فاطمه از اتاق بیرون اومد و گفت:
_باشه دیگه،اومدم.
امیررضا گفت:
_بیا به شوهرت یه چیزی بگو.
-چی شده مگه؟!
-بیا ببین.
فاطمه تا علی رو دید،لبخند زد و گفت:
_این چیه پوشیدی؟!!
علی گفت:
-بَده؟!
-نه..بد که نیست..ولی...آخه مگه خاستگاری توئه اینقدر خوش تیپ کردی؟!! اونا تو رو ببین دیگه به امیررضا نگاهم نمیکنن.
همه خندیدن.
علی گفت:
_خب چکار کنم؟میخواین من نیام.
زهره خانوم گفت:
_چطوره یکی از لباس های امیررضا رو بپوشی.
فاطمه قیافه شو چندش آور کرد و گفت:
-مامان!! شوهر من به این خوش هیکلی، لباس امیررضا رو بپوشه؟! اصلا اندازه ش نمیشه.
بازهم خندیدن.
امیررضا گفت:
_یه کاری بکنین دیگه..دیر شد ها.
حاج محمود گفت:
_بریم اشکالی نداره.
فاطمه بالبخند و تهدید گفت:
_علی اونجا فقط کنار من میشینی..با هیچکس هم صحبت نمیکنی.از جات هم بلند نمیشی.کلا جلب توجه نمیکنی، فهمیدی؟
همه بلند خندیدن.
وقتی زنگ در خونه آقای سجادی رو زدن،فاطمه گفت:
_علی جان،تو آخر بیا که اونا اول امیررضا رو ببینن.اگه اول تو رو ببینن ممکنه یه وقت اشتباه بگیرن.
امیررضا گفت:
_فاطمه،بسه دیگه،یه کم جدی باش.
-امیرجان چرا اینقدر اضطراب داری؟ محدثه بهت بله میگه.خیالت راحت باشه.
جدی تر گفت:
-فاطمه
-باشه بابا،بداخلاق.
بعد احوالپرسی،آقای سجادی به حاج محمود گفت:
_ماشاءالله چه داماد خوش تیپی دارین.
فاطمه و خانواده ش لبخند زدن.خانم سجادی گفت:
_فاطمه اینقدر خاستگارهای جورواجور رد کرد که ما کنجکاو بودیم آخرش با کی ازدواج میکنه.
آقای سجادی گفت:
_ولی زندگی با همچین آدمی سخت تره ها.باید بیشتر حواستو جمع کنی که کسی قاپ شوهرتو ندزده.
همه خندیدن.
فاطمه گفت:
_من به علی آقا اعتماد دارم.اگه قابل اعتماد نبود اصلا باهاش ازدواج نمیکردم.
از حرف فاطمه،تو دل علی قند آب میشد.
خانم سجادی گفت:
_کاملا معلومه.خیلی محجوب و مؤدب و سربه زیر هستن.
فاطمه مثلا غیرتی شد،گفت:
_خب،بریم سر اصل مطلب.
همه بلند خندیدن.
بعد صحبت هایی،امیررضا و محدثه رفتن تو اتاق که صحبت کنن...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدویکم
بعد صحبت هایی،امیررضا و محدثه رفتن تو اتاق که صحبت کنن.وقتی خانواده حاج محمود میخواستن برن،
فاطمه به محدثه گفت:
_حالا چقدر وقت میخوای که فکراتو بکنی؟
محدثه با خجالت گفت:دو هفته..
فاطمه گفت:
_برای ما که از بچگی همبازی بودیم،دو هفته وقت میخوای،از غریبه ها چقدر وقت میگیری؟ تخفیف بده مشتری بشیم.
دوباره همه خندیدن
قرار شد یک هفته بعد،زهره خانوم نتیجه رو از خانم سجادی بپرسه.
فاطمه یه بخشی از وسایل شخصی شو به خونه علی برده بود و مشغول مرتب کردن بودن.
-فاطمه،واقعا میخوای اینجا زندگی کنی؟!! حتی همه وسایل شخصی ت هم اینجا جا نمیشه.
-علی جان دوباره شروع نکن دیگه.اینجا موقته.حتی اگه همه وسایلم هم جا میشد،عاقلانه نبود بیارم.باز چند وقت دیگه باید اون همه وسیله رو جابجا میکردیم..اصلا کلا دو روز دنیا ارزش نداره من و تو درمورد این چیزها اینقدر بحث کنیم..وقتی من مُردم با خودت میگی کاش بجای اینکه اونقدر سر خونه با فاطمه بحث میکردم،دو بار بیشتر بهش میگفتم دوست دارم.
علی نمیخواست به نبودن فاطمه حتی فکر کنه.ناراحت نگاهش کرد.بلند شد و به حیاط رفت.
فاطمه دو تا لیوان چایی آماده کرد. چادرشو پوشید و به حیاط رفت.علی کنار باغچه ایستاده بود و به گل ها آب میداد.
-علی جان،بفرمایید چایی که این چایی خوردن داره ها.
علی چیزی نگفت.
-قهری؟
بازهم علی ساکت بود.
-یه زمانی وقتی به این گل ها آب میدادی،احتمالا با خودت میگفتی،کاش الان فاطمه اینجا بود،دو تا لیوان چایی میاورد،کنار این گل های قشنگ می نشستیم و باهم صحبت میکردیم...الان فاطمه هست،دو تا لیوان چایی هم هست،این باغچه و گل های قشنگ هم هست..نمیخوای بشینی و حرف بزنیم؟
علی با مکث نشست.
فاطمه به خونه کوچیک و باصفا شون نگاه کرد.
-علی جانم،باورت میشه این خونه،خونه ی من و توئه؟ قراره باهم زندگی کنیم، برای همیشه...من برات غذا درست میکنم،شما نوش جان میکنی و میگی خانوم،چرا اینقدر شوره؟چرا بی نمکه؟ چرا ترشه؟...
-یعنی تو یه غذای خوشمزه نمیتونی درست کنی؟!
فاطمه با تعجب نگاهش کرد.علی بلند خندید.فاطمه هم خندید و گفت:
_بی ذوق،مثلا داشتم رمانتیک حرف میزدم ها... شکمو.
یک هفته گذشت...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
📜بخشی از ویژگی ها و فضائل و مناقب #حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها :
1⃣بخشش و ایثار و فداکاری :
✅حضرت فاطمه(سلام الله علیها) توجه ویژهای به به فقرا داشت و هیچ مستمند و نیازمندی را از درب خانه خود دست خالی باز نمی گرداند.
🔰اهدای لباس عروسی!
حضرت رسول اکرم(ص) در عروسی فاطمه(سلام الله علیها) یک دست پیراهن نو به دخترش هدیه داده بود، تا در شب عروسی بپوشد.
هنگامی که موکب عروس رهسپار خانه امام علی(علیه السلام) بود، زن سائلی پیش آمد، و در برابر عروس اظهار احتیاج نمود.
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) که در آن وقت دو پیراهن داشت، یکی کهنه و دیگری نو!
ایشان به مصداق آیه ی؛
«لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ»
هرگز به نیکی دست نمی یابید و از نیکان نمیشوید، مگر اینکه از آنچه دوست می دارید، انفاق کنید.(آل عمران/۹۲)
عمل کرد و پیراهن نو را به فقیر بخشید.
حضرت فاطمه مظهر تقوا و ایثار، همراهان را به دور خود جمع کرد، و بی درنگ لباس عروسی را از تن در آورد و به آن زن فقیر بخشید.
فردای آن شب هنگامی که رسول اکرم پیراهن کهنه را در تن او دید، حضرت پرسید : فاطمه جان! چرا پیراهن نو را نپوشیده ای؟
حضرت فاطمه عرض کرد : آن را به فقیر دادم.
رسول اکرم تحت تأثیر محبت و خلوص دخترش فاطمه قرار گرفت و قطره ای اشک از چشمانش سرازیر شد، و او را به نشانه محبت به سینه اش چسبانید.
🔰تقسیم کار با کنیز!
روزی سلمان فارسی به خانه فاطمه(سلام الله علیها) آمد.
آن حضرت را در کنار آسیاب دید که نشسته و به آرد کردن جو برای خانواده مشغول است.
دست ایشان مجروح شده و پینه بسته و خونش بر چوب آسیا لخته بسته است.
در همان حال فرزند کوچکش امام حسین(علیه السلام) در گوشه ای از خانه از گرسنگی در اضطراب و گریه است.
سلمان گفت : ای دختر رسول خدا(ص)! دست های شما از آسیاب کردن مجروح شده است.
فضّه خادمه تان حاضر است چرا این کار را به او نمی سپارید؟
حضرت فرمود :
رسول خدا به من وصیت کرده است که خدمت خانه یک روز با او باشد و روز دیگر با من و امروز نوبت من است
همان سخن شهید جهان آرا🌷:
بچه ها! اگر شهر سقوط کرد نگران نباشید، دوباره فتح می کنیم، مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات ?.🌹
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
📣📣📣 فوری و مهم / #فریاد_ایران به مشهد مقدس رسید.
📢 #اطلاعیه
🔺همایش مهم مطالبه گری "فریاد ایران" با حضور اقشار مختلف مومنین جهت مطالبه اجرای دستور امام امت برای پاسخ دندان شکن به آمریکا و رژیم صهیونی، در مشهد مقدس برگزار خواهد شد.
📍با سخنرانی:
🔰حجة الاسلام مجتهدزاده(شیخ قمی)
🔰استاد علی تقوی
🔰برادر سهیل کیارش
🗓 چهارشنبه ۱۴ آذر ساعت ۱۴:۳۰
📌مشهد مقدس، فدائیان اسلام ۲، مجتمع دانشجویی امام رضا (ع)
✅ محورها:
🔹حمایت از نیروهای مسلح در برابر جریان سازشکار برای با خاک یکسان کردن تل آویو و حیفا
🔹مطالبه از مجلس شورای اسلامی برای جلوگیری از کارشکنی بیشتر نفوذی ها
❌ پس از پایان همایش، حاضرین در قالب دسته عزاداری به سمت حرم مطهر رضوی حرکت خواهند کرد.❌
❌نشر حداکثری برای حضور حداکثری❌
#پاسخ_دندان_شکن
#لبیک_به_امام_امت
📣 اجتماع مردم قم در مطالبه پاسخ دندانشکن به آمریکا و اسرائیل
📆 زمان: جمعه ۱۶ آذر، بعد از نماز جمعه
📍مکان: از مصلی قدس تا چهارراه شهدا
#سلام_امام_زمانم ❤️✋
🔹هرصبح بہ رسمنوڪرے ازما تورا سلام
اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام
🔹ما هرچہ خوبو بد، بہدرِخانہے توییـم
از نوڪـران مُنتـظــــر آقـا تـو را ســلام
السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
#العجلمولایغریبم
🌹 اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج صلوات
#امام_زمان
#سلامایمولایعالم
#وصیت_نامه_حضرت_فاطمه سلاماللهعلیها✨️
وای مادرم😭😭
🍂پسر عمو! بر این باورم از آن زمان كه زندگى خود را با تو آغاز كردم، در خانهات دروغ نگفتم و به تو خیانت نورزیدم و از اطاعتت سر بر نتافتم؟
✨️امام فرمود: حاشا! از چنین چیزى فاطمه جان! تو به عظمتِ خداوند آگاهتر و فردى نكوكارتر و پروا پیشهتر و گرامىتر و ترس و بیم تو از خدا بیشتر از آن است كه من تو را ...
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_سلاماللهعلیها
#التماس_دعای_فرج💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
یا فاطمه جان در دو جهان دل به تو بستیم
محبان تو هستیم محبان تو هستیم
ما بی سر و سامان و غلامان تو هستیم
محبان تو هستیم محبان تو هستیم
💚 شیعه از نگاه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
♡إنْ كُنتَ تَعمَلُ بِما أمَرناكَ و تَنتَهی عَمّا زَجَرناكَ عَنهُ فَأنتَ مِن شيعَتِنا و إلاّ فَلا♡
💕اگر به آنچه تو را به آن فرمان مى دهيم عمل كنى و از آنچه برحذر مى داريم دورى كنى ، از شيعيان مايى و الّا هرگز.
📕 بحار الأنوار،ج۶۸ ،ص۱۵۵
📍ریزشهایی که پس از حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله و پس از عاشورا رخ داد نشان از اهمیّت و جدی بودن موضوع است.
📍روایات به ریزشهایی در آخرالزمان اشاره کردهاند که بسیار وسیعتر از گذشته است.
💌از این کلام نورانی این برداشت میشود که انسان عاقبت نگر و دغدغهمند مدام باید در حال مراقبه باشد و پیوسته اعمال و رفتارش را به قرآن و اهلبیت عرضه کند تا از دایرهی تبعیت خارج نشود.
#فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 علّت اصلی شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
که قرنهاست بدان پرداخته نشده !
#استادشجاعی
#فاطمیه
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 ارتباط فاطمیه و مهدویت (۶)
🔵 فاطمیه به تمام منتظران.......
🔺 یاد می دهد که وقتی دنیای مصیبت به تو روی می آورد و بین در و دیوار هستی،صدا بزنی یا مهدی...
‼️آری
🔺 مادر ما یاد می دهدکه برای دفاع از امام زمان خویش ، باید زخم بخوری ، باید پهلویت بشکند
🔺 باید به حریم خانه ات بی احترامی کنند ، باید با تمام وجود، با شمشیر و بدون شمشیر به قیام برخیزی..
🔺 باید به جایی برسی که بگویی ، من را بزنید و امام زمانم را نزنید...
🔺 زهرای مرضیه، آن روز در کوچه ها برای دفاع از امام زمانش آسیب دید و آماج تازیانه های دشمن قرار گرفت و به آن زخم شهید شد..
🔺 اما پیش خدای خویش شرمنده نیست که چرا مظلومیت امام زمان خود رادید و غافل بود
🔺 فاطمیه یعنی تمام دین، و ثمره ی عبادت ها و معرفت ها باید به نصرت حجت خدا منتهی شود.
🔺 امروز ، من و تو و همه انسانهایی که منتظر امام زمان خویش هستند ، باید از فاطمه (سلام الله علیها ) یاد بگیریم که چطور از امام زمان خویش دفاع کنیم و چطور خود را سپر کنیم تا تیر دشمنان به او نخورد.
#مهدویت
اجتماع بزرگ عزاداران حضرت زهرا(سلام الله علیها)
🏴 همراه با بدرقه شهدای گمنام
🗓 پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۹/۱۵
⏱ساعت ۰۸:۳۰ صبح
📌 میدان بزرگمهر به سمت گلستان شهدای اصفهان
اگرنرم افزار بله دارید
بیاید توکانالم
پیشنهادبه مجله ولایک بزنید تا مطلبم برد به مجله بله.
👇👇👇👇👇
ble.ir/join/2aQVL8kz3M
🔥 هرگز خداوند او را از آتش خارج نمیسازد❗️... 🔥
💥 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
💥يَا فَاطِمَةُ لَوْ أَنَّ كُلَّ نَبِيٍّ بَعَثَهُ اَللَّهُ وَ كُلَّ مَلَكٍ قَرَّبَهُ اَللَّهُ شَفَعُوا فِي مُبْغِضٍ لَكِ غَاصِبٍ لَكِ مَا أَخْرَجَهُ اَللَّهُ مِنَ اَلنَّارِ أَبَداً.
👈ای فاطمه! اگر تمام پیامبرانی که خدا برانگیخته و تمام فرشتگانی که مقرّب درگاه خود گردانده است، برای هر کینهتوزی که حقّ تو را غصب نموده است، شفاعت کنند، هرگز خدا او را از آتش [دوزخ] خارج نمیسازد🔥
📚بحارالأنوار: ج۲۹، ص۳۴۶
🩸 زهرا جان!
منتظر منتقم خونتان هستیم
حاج حنیف طاهری.mp3
3.49M
#بشنویم🏴
#یا_فاطمه_الزهرا(س)
🎤 حاج حنیف طاهری
📄غم ناموس
🟩 دو رکعت نماز هدیه به
حضرت زهرا سلام الله علیها
◽️هر کس حاجتی داشته باشد
دو رکعت نماز هدیه به حضرت
فاطمه زهرا سلام الله علیها
بخواند و در قنوت آن بگوید:
❋اَللهُمَّ بِفاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بِفاطِمَةَ وَ بَعْلِها وَ بِفاطِمَةَ وَ بنَیها وَ بِفاطِمَةَ وَ اَلسِّرِّ اَلْمَسْتَودَعِ عَلَیْها اِقْضِ حاجَتی وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ❋
📗گلهای ارغوان، جلد۱، صفحه۱۵۹