🌸ب♡سم رب الشهدا و الصدقین ﷽🌸
📢فراخوان دعوت نامه 📨به مـراسم معرفے شـ🦋ـهدا🥀
✋نیـتڪنیدڪهمهمانامـروزما
#حاجتمیدهیازهراسلاماللهعلیها
#میــــزبانامــــروزما 👇
#شهیدتروردکترسیدمحمدحسینیبهشتی
وماهمه مهـــماناینعزیزهستیم✋
حاجت ها رو از
#شهــــــداطلبکنید
مرام و معرفتشون زیاده حتمادستگیرمون میشن😊
#هرکسیباهرشهــیدی🌷خوگرفت
#روزمحــشرآبروازاوگرفت😍
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🌷قرار عاشقی🌷
✨شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستن
باز هم ساعت 🕘به وقت قرار تپش قلبهاست برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان خلق کردن .
متاهل بودم وچهارفرزندداشتم
دوپسرودودختر💐
در دوم آبان ۱۳۰۷ هجری شمسی در اصفهان چشم به جهان گشودم. پدرم از روحانیان اصفهان و امام جماعت مسجد لومبان بودند، از چهار سالگی به مکتب رفتم و در اندک زمانی قرائت قرآن و خواندن و نوشتن را آموختم، و با ورود به دبیرستان به دلیل علاقه به تحصیل علوم دینی، مدرسه را رها و در سال ۱۳۲۱ وارد حوزه علمیه شدم
خانوادهام یک خانواده روحانی بودند و پدرم هم روحانی بودند. ایشان هم در هفته چند روز در شهر به کار و فعالیت میپرداختند و هفتهای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر برای امامت جماعت و کارهای مردم ،و سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین آباد بود و به روستای دورتر از آن که حسنآباد نام داشت، میرفتند
تحصیلاتم رودرمکتب خانه درسن ۴ سالگی آغاز کردم،خیلی سریع خواندن ونوشتن،و خواندن قرآن رو یادگرفتم قرار شد به دبستان بروم. دبستان دولتی ثروت در آن موقع، که بعدها به نام ۱۵ بهمن نامیده شد. وقتی آن جا رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند که باید به کلاس ششم بروم😊، ولی از نظر سنی نمیتوانم😔. بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را در همان جا به پایان رساندم🖐💐.
در آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر، نفر دوم شدم. آن موقع همه کلاسهای ششم را یکجا امتحان میگرفتند . از آن جا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوایل سال دوم بود که حوادث ۲۰ شهریور پیش آمد.
حوادث ۲۰ شهریور علاقه و شوری در نوجوانها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود. دبیرستان سعدی در نزدیکی میدان شاه آن موقع و میدان امام کنونی قرار دارد و نزدیک بازار است؛ جایی که مدارس بزرگ طلاب هم همان جاست؛ مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس دیگر.
البته به طور طبیعی بین آنجا و منزل ما حدود چهار یا پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده میآمدیم و برمیگشتیم. این سبب شد که با بعضی از نوجوانها که درسهای اسلامی هم میخواندند، آشنا شوم. علاوه بر این در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند
همکلاسیای داشتم، که او نیز فرزند یک روحانی بود. نوجوان بسیار تیزهوشی بود و پهلوی من مینشست. او در کلاس دوم به جای این که به درس معلم گوش کند، کتاب عربی میخواند.
یادم هست و اگر حافظهام اشتباه نکند او در آن موقع کتاب معالم الاصول میخواند که در اصول فقه است. خوب اینها بیشتر در من شوق به وجود میآورد که تحصیلات را نیمه کاره رها کنم و بروم طلبه بشوم.
به این ترتیب در سال ۱۳۲۱ تحصیلات دبیرستانی را رها کردم و برای ادامه تحصیل به مدرسه صدر اصفهان رفتم. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵ در اصفهان ادبیات عرب، منطق کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم که این سرعت و پیشرفت موجب شده بود که حوزه آنجا با لطف فراوانی با من برخورد کند؛ بخصوص که پدرِ مادرم، مرحوم حاج میر محمد صادق مدرس خاتون آبادی از علمای برجسته بود و من یک ساله بودم که ایشان فوت شدند😔
به نظر اساتیدم، که شاگردهای ایشان بودند، من یادگاری بودم از آن استادشان. در طی این مدت تدریس هم میکردم. در سال ۱۳۲۴ از پدر و مادرم خواستم که اجازه بدهند، شبها هم در حجرهای که در مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا طلبه شبانهروزی باشم. چون از یک نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 5-4 کیلومتری میشد و به این ترتیب هر روز مقداری از وقتم از بین میرفت و هم در خانهای که بودیم پر جمعیت بود و من اتاقی برای خودم نداشتم و نمیتوانستم به کارهایم بپردازم.