دل به دریای هوسها زدهای، غافل از این
طعمهای هستی و در کام نهنگ آمدهای
تو چنان صیدی و صیاد هوس در پی توست
از چه در معرکه تیر و خدنگ آمدهای؟
بود تقوای تو زین مَهلَکهها، پای گریز
از خطر چون بگریزی تو که لنگ آمدهای؟
رهبرت عشق و وفا بود و کنون نفس و هواست
در خطر گاه، چه بی فکر و درنگ آمدهای
جای غفلت نبود، خواهر من قدر بدان
که در این دار فنا ، گوش به زنگ آمدهای
آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !