4_در زمره اهل بیت (ع) و در علیین بودن: "کسی که منتظر امر ما باشد و در این راه، بر آزار و ترس و وحشت صبر کند، روز رستاخیز در جرگه ما خواهد بود"[۳۵]. امام حسن عسکری (ع) فرمودند: "ای احمد بن اسحاق، این امر و سر و غیبی است از جانب خداوند. آنچه به تو ارزانی داشتیم فراگیر و از نااهل پوشیدهدار و سپاسگزار باش، تا فردای قیامت در مقامات علیین با ما باشی"[۳۶].
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
5_ تبیین و روشنگری اندیشمندان نسبت به عواقب تعجیل و آثار صبر و تسلیم و رضا و تذکر به این نکته که مهم، انجام وظیفه است و حرکت در این مسیر و معرفت به امام و راه و مرام او با چنین حالتی، ظهور مقدم شود یا به تأخیر افتد، هیچ ضرر نکرده و در رکاب و در زمره اهل بیت (ع) قرار داریم.امام باقر (ع) در تفسیر آیه شریفه: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا...[۳۷] فرمودند: "
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
ای مؤمنان، در بجا آوردن امور واجب خود، صبر و تحمل داشته باشید و در برابر دشمنانتان، پایداری ورزید و یکدیگر را به شکیبایی سفارش کنید و با امام منتظر خود، پیوند و رابطه ناگسستنی داشته باشید"[۳۸].
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
همچنین فرمودهاند: "هر کس با شناخت امامش بمیرد، پیش افتادن این امر با به عقب افتادن آن به او ضرری نرساند. کسی که با معرفت امامش بمیرد مانند کسی است که با حضرت قائم (ع) در خیمهاش باشد"[۳۹].
نکته: تعجیل، یکی از آفتها و آسیبهایی است که فرا روی منتظر قرار دارد، اما برخی در نقطه مقابل دچار آسیب شدهاند و آن دور شمردن وقت ظهور است که پیامد آن، بیتفاوتی و قساوت قلب میباشد. در روایتی فرمودهاند:
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
پیش از رسیدن این امر شتاب نکنید که پشیمان میشوید و آن را دور نشمارید که دلتان قساوت میگیرد"[۴۰]. در روایات دیگر، تکلیف مشخص شده است: "اهل عجله هلاکند. اهل نجات، کسانیاند که تسلیم اراده خدایند، و امر ظهور را نزدیک میشمارند[۴۱]. (و آن که امر ظهور را نزدیک داند، خویشتن را آماده میسازد)[۴۲]»[۴۳].
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
Haj Mahmood Karimi - Zeynabe Man (320).mp3
5.59M
زینب من مدافع حرم باش مراقب چادر دخترم باش!
نیفتد از سر چادر و معجر الله اکبر الله اکبر…
حسین سرباز ره دین بود عاقبت حق طلبی این بود…
از سر نی گفت سبط پیمبر الله اکبر الله اکبر…
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است عید قربان من است!
مادرم زهرا در این گودال مهمان من است عید قربان من است!
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
🌷🇮🇷 ✊برای اهتزاز و برپایی این #پرچم_الله_نشان( 🇮🇷)چه جان های پاک فدا شده و چه #جانهای_پاک منتظر و آماده شهادت اند. 🌷
✊فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر
🌺ما برای بوسیدن خاک سر قله ها
چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
🔹 ما برای آنکه ایران
گوهری تابان شود
#خون_دل_ها خورده ایم
خون دلها خورده ایم👆
🔹ما برای آنکه ایران
خانه خوبان شود
رنج دوران برده ایم
#رنج_دوران برده ایم👆
#مقابل_همه_دنیای_آنان_خواهیم_ایستاد
#پرچم_بالاست_الحمدلله
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
#تا_انقلاب_مهدی_کابوس_دشمنانیم
#مرگ_بر_آمریکا و #پادوهای_حقیر_آن
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
#سلام_امام_زمانم♥️
هر روز که میگذرد
دریای خواستنت
وسیعتر میشود،
و دلتنگی ها عمیقتر؛
و زورق های صبر
که بی صدا میشکند!
اینست حال دل
در بحر فراق تو
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️مهم👆👆
✅ چادری هستی؟
✅ با #حجاب هستی
🔴 دیدن این ۲ دقیقه بر همه از جمله چادریها واجب است!
🎙حجت الاسلام راجی
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
📚شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه تلویزیونی مطرح شد. مجری یک برنامه تلویزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم. در مرحله اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود. در مرحله دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود. در مرحله سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحله چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم. اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود! هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت!
سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او در حالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد! خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم. او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
۱۴ مرداد ۱۴۰۲