جلال همیشه می گفت: دنیا ارزش ندارد به خاطرش آخرتمان را خراب کنیم.آخرش همه ما را میگذارند در یک وجب جا، آنجاست که باید جواب یک ذره مال حرام را بدهیم.
نزدیکان جلال افشار میگویند: دست و بالش تنگ بود، دارائیش از مال دنیا فقط یک موتور بود که همیشه خدا هم دستهایش روغنی بود و تعمیرش میکرد، سوار موتور میشد و میرفت قبضهای حقوق یتیمان را توزیع میکرد.
من جا ماندهام! دارم میسوزم!🕯
🌻جلال با حالتی غمگین در گوشهای زانوی غم بغل گرفته بود پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت دیشب در پادگان مشغول قدم زدن بودم که صدای گریهای در پشت یکی از این ساختمانها شنیدم. نزدیکتر رفتم پیرمرد سالخوردهای در گوشهای نشسته و زار زار میگریست کنارش رفتم و از او دلجویی کردم.
بیاختیار گریهام گرفت علت ناراحتیاش را پرسیدم پیرمرد گفت:«امشب شب چهلم پسر شهیدم است چون مرخصیها لغو شده نتوانستم در مراسمش شرکت کنم حالا که دیدم همه خواب هستند آمدم اینجا و در تنهای برایش مراسم ختم برپا کردم».
جلال ساکت شدو بعد ادامه داد:«عظمت این صحنه مرا بهیاد حبیببنمظاهر انداخت و از اینکه قافله رفت و من جا ماندهام دارم میسوزم تا کی برای این بسیجیها حرف بزنم آنها بروند و شهید شوند و من جا بمانم».
جلال میگفت: «خدا نگذاشت در مقابل نیازمندان بی آبرو شویم ناامید شویم فکر کردیم همه راهها به رویمان بسته است به یکباره از جایی برایمان کمک رسید. آنوقت فهمیدیم که تنها نیستیم و یکی هست که ما را زیر نظر دارد و به کمک مان بیاید».
براستی که خدا هیچگاه بندگان مخلصش را تنها نخواهد گذاشت.
از اصفهان به قم میرفت . صدای اهنگ مبتذلی که راننده گوش میکرد جلال رو ازار میداد.رفت با خوشرویی به راننده گفت : اگر امکان داره یا نوار و خاموش کنید،یا برا خودتون بذارین راننده با تمسخر گفت:اگه ناراحتی میتونی پیاده شی ! جلال رفت توی فکر، هوای سرد ، بیابان تاریک و…. قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدا رکنه ، اینبار به راننده گفت :
اگه خاموش نکنی پیاده میشم.راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد،پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما !
جلال پیاده شد اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد!
همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت :
همسر شهید جلال افشار می گوید : « علاقه جلال به همه چیز به خاطر رضای خدا بود ، چرا که او بنده مطیع قادر یکتا بود . در طی سه سال زندگی مشترکمان بیشتر اوقات در جبهه های جنگ ، به خصوص سیستان و بلوچستان و کردستان سپری شد . در این مدت حتی برای یک بار نیز ناراحتی و عصبانیت او را در منزل ندیدم . در برابر همه احساس مسئولیت می کرد و به مادر و خانواده اش احترام زیادی قائل بود . در دوران بارداری و شیردهی ، تأکید بسیاری داشت که حتماً با وضو باشم و زیاد قرآن بخوانم .
امکان نداشت یک شب نماز شب نخواند . به نماز اول وقت اهمیت می داد، دائم الوضو بود.
منتظران گناه نمیکنند
جلال که شهید شد عکسش را بردند خدمت آیت الله بهاء الدینی، ایشان بیاختیار گریه کردند، طوری که اشکهایش
روحانی شهید جلال افشار که آیتالله بهاءالدینی او را یگانه سرباز راستین امام زمان (عج) خواند، دار و ندارش ایمانش بود و یک موتورسیکلت همیشه خراب، وی در حین اذان گفتن با زبان روزه به شهادت رسید.