🫢 مقابله با بوی بد دهان در روزهداری
🔸وعده سحر غذاهای پر ادویه و خیلی داغ نخورید
#ماه_مبارک_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری رمضان المبارک
ماه رمضان آمد،نور دل و جان آمد ❤️
🌙 حلول ماه رمضان بر مهمانان ضیافت الهی فرخنده باد.
📢 هماکنون؛ آغاز محفل انس با قرآن کریم در حضور رهبر انقلاب در اولین روز از ماه مبارک #رمضان ۱۴۴۵
🌙 #بهار_معنویت
شبکه قرآن (زنده)
دمِ افطار یادمون نره خطاب به صاحب و مولامون امام زمان "عج " بگیم که آقاجون قبول باشه روزه و طاعات و عباداتتون✨🦋
🍃قطعا ایشون به این حرف ما نیاز ندارن ولی ما به نظر لطف و محبت و دعای ایشون در جواب بسی نیازمندیم
التماس دعای فرج✅
#امام_زمان
دعای سفره افطار ربنا - علیرضا موسوی.mp3
1.52M
دعای سفره افطار ربنا با صدای علیرضا موسوی
#ماه_رمضان_مبارک
#نماز_شبهای_ماه_رمضان
#نماز_شب_دوم
🔴نماز شب دوم ماه مبارک رمضان برای بخشش گناهان و وسعت رزق
🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
🟡 هر کس در شب دوم ماه مبارک رمضان چهار رکعت نماز بخواند در هر رکعت حمد یک بار و سوره قدر را بیست مرتبه بخواند خداوند تمام گناهان او را می آمرزد و رزق اش وسیع می گردد و کفایت می کند کار یک ساله او را.
📚 وسائل الشیعه ج ۵ ص ۱۸۶
🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#نکته: نمازهای مستحبی ۲ رکعتی به جا آورده میشوند.
2_144211946673599045.mp3
3.36M
🌙 از ادعیه ماه مبارک #رمضان 🌙
🤲 یَا عَلِیُ یَا عَظِیمُ یَا غَفُورُ یَا رَحِیمُ
🎙 بانوای: حاج میثم مطیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #در_مسیر_شهدا
📽 #استوری / فرازی زیبا از وصیتنامه سردار سرتیپ #شهيد_میرزاعلی_رستمخانی
🖌... برادر..! یاد داشته باش ، اگر مى خواهى راه حسین (ع) را ادامه دهى ، از حالا باید کفن بپوشى تا ظهور حضرت مهدى (عج) و تا نابودى کامل کفر جهانى این جنگ ادامه دارد و خواهد داشت...
🌸 یاد باد یاد مردان مرد...
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها ، سردار سرتیپ #شهيد_میرزاعلی_رستمخانی از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که اسفند ماه ۱۳۶۳ در #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی شرق دجله عراق در کسوت فرمانده تیپ اول #لشگر_۳۱_عاشورا به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
امشب مردم ریختن بیرون بخاطر چهارشنبه سوری
فکرکردن امشبه 🙈
نه بابا. اون هفته چهارشنبه سوری 😑
منتظران گناه نمیکنند
#نظم_وهدف #جلسه1_قسمت9 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 👈 ما در بحث زمان چند تا موضوع داریم 🔰 ♦️ #فرصتیابی ♦️ #فرصتسا
#نظم_وهدف
#جلسه1_قسمت10
💐 امام علی علیهالسلام فرمودند؛
<اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم >
👈خب نظم که مشخصه، اما چرا گفتن امرکم؟ نگفتن امورکم؟
♦️معمولا میگیم امور شخصی، کارهای شخصی ، ولی وقتی فرمودند⬅️امرکم
ما در عصر حاضر چی داریم❓❓
☘ صاحب الامر داریم ☘
👈یعنی شما اگه از کار نظم شخصیت شروع بکنی به ولایت میرسی
یعنی 👈سرباز امام زمان 'عج' می شی
خیلیها از این مطلب اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم ، فکر می کنن همین که کارهای شخصی منظم انجام بشه هدف همون میشه
در حالیکه هدف غایی👈 امرکم هست
امورکم نیست
یعنی ⬅️ولایت فقیه
یعنی ⬅️ولایت امام زمان.
(البته این مسئله را رهبری در یکی از خطبه های نماز جمعه توضیح دادند)
♦️توی زندگی که این نظم امرکم را نسبت به ولایت همسرانجام بدی بچه ها کم کم ولایت پذیر میشن
🗣 یعنی شما #نظمکلامی با همسرت داشته باشی #نظمرفتاری با خانواده همسرت و خانواده خودت داشته باشی با جامعه داشته باشی
منتظران گناه نمیکنند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پـلاک پنهــان💗 قسمت27 به اتاق خالی که جز یک میز و دوصندلی چیز دیگری نداشت،
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت28
سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توانست حرف هایی را که می شنید را باور کند،هضم این حرف ها برایش خیلی سخت بود!
ــ خانم حسینی به نفع خودتونه هر چه زودتر قضیه رو برای ما روشن کنید،چون تا وقتی قضیه روشن نشه شما مهمون ما هستید،البته قضیه روشن هست
ــ من همچین کاری نکردم
ــ خانم حسینی پس این همه مدرک تو پرونده چی میگن ؟؟
ــ نمیدونم،حتما اشتباه شده
و با صدای بالاتری گفت:
ــ مطمئنم اشتباه شده
سمانه خیره به خانمی که با اخم و عصبانیت به او خیره شده بود ماند،
ــ صداتونو بالا نبرید خانم حسینی،اینجا خونه ی خالتون نیستش،وقتی داشتید برا بهم ریختن اوضاع برنامه ریزی می کردید،باید به فکر اینجا بودید
سمانه عصبی از جایش بلند شد و با صدای بلندی گفت:
ــ وقتی هنوز چیزی ثابت نشده حق ندارید تهمت بزنید،من دارم میگم اینکارو نکردم،اما شما الان فقط میخواید مجرم بودن منو ثابت کنید ،حتی تلاش نمی کنید حقیقتو از زبون من بشنوید
خانم از جایش بلند شد و پرونده را برداشت:
ــ مسئول ما به احترام اینکه خانم هستید برای بازجویی خانم فرستادن اما مثل اینکه شما بازیتون گرفته،و قضیه رو جدی نگرفتید،خودشون بیان بهتره
پوزخندی زد و از اتاق خارج شد،سمانه بر روی صندلی نشست و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد تا شاید سردردش کمتر شود،باورش نمی شد ،حرف هایی که شنیده بود خیلی برایش سنگین بودند،الان همه او را به چشم یک ضد انقلابی می دیدند.
الان دیگر مطمئن بود که ساعت از ۹ گذشته ،و اتفاقی که نباید بیفته ،اتفاق افتاده.می دانست الان مادرش و پدرش چقدر نگران هستند،وچقدر خجالت زده در برابر خانواده محبی .
آه عمیقی کشید،مطمئن بود الان در به در دنبال او هستند،هیچوقت دوست نداشت کسی را نگران کند یا آرامش خانواده را بهم بریزد،دوست داشت هر چه سریعتر مسئولشان بیاید و او از اینجا برود،از فکری که کرد ،ترسی بر دلش نشست و دستانش یخ بستند،
"نکند ،اینجا ماندنی شود،یا شاید بی گناهیش تابت نشود"
محکم سرش را تکان داد تا دیگر به آن ها فکر نکند.
بعد از نیم ساعت در باز شد،و سایه مردی بر روی زمین افتاد،سمانه سرش را بالا آورد تا به بی گناه بودنش اعتراف کند اما با دیدن شخصی که روبه رویش ایستاده شوکه شد!
نمی توانست نگاهش را از مردی که خود هم از دیدن سمانه ،در این مکان شوکه شده بود ،بردارد.
سمانه دیگر نمی توانست اتفاقات اطرافش را درک کند،احساس می کرد سرش در حال ترکیدن است،اشک در چشمانش نشسته بود و فقط اسمش را با بهت و حیرت از زبان مردی که هنوز در کنار در خشکش زده بود ،شنید:
ـــ ســمانــه
🍁فاطمه امیری زاده🍁
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت29
کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره شده بود، نگاه می کرد
ناباور پرونده را باز کرد و با دیدن اسم سمانه چشمانش را محکم روی هم فشرد،خودش را لعنت کرد که چرا قبل از اینکه به اتاق بازجویی بیاید ،نگاهی به پرونده نینداخت.
اما الان این مهم نبود ،مهم بودن سمیرا وتهمتی که به او زده بودند.
سمانه هنوز درشوک بودن کمیل در اینجا بود،اول حدس زد شاید او هم به خاطر تهمتی اینجا باشد ،اما با دیدن همان پوشه در دست کمیل،یاد صحبت آن خانم درمورد مسئولشان افتاد،باورش سخت و غیر ممکن بود.
کمیل نفس عمیقی کشید و قبل از اینکه در را ببندد با صدای بلندی گفت:
ــ رضایی
مردی جلو آمد و گفت:
ــ بله قربان
ــ دوربین و شنودای اتاقو غیر فعال کن
ــ بله قربان
در را بست و به طرف سمانه که با چشمان به اشک نشسته منتظر توضیحش بود ،رفت.
میز را کشید و روی آن نشست،از حضور سمانه در اینجا خیلی عصبی بود،سروان شوکتی توضیحاتی به او داده بود،اما غیر ممکن بود که باور کند این کارها را سمانه انجام داده شود ،حتی با وجود مدرک،مطمئن بود سمانه بی گناه است
با صدای سمانه نگاهش را از پرونده برداشت؛
ــ تو اینجا چیکار میکنی؟جواب منو بدید؟این پرونده و این اسلحه برای چی پیش شماست؟
و کمیل خودش را لعنت کرد که چرا اسلحه اش را در اتاقش نگذاشته بود.
سمانه با گریه گفت:
ــ توروخدا توضیح بدید برام اینجا چه خبره؟از ظهر اینجام ،هیچی بهم نمیگن،فقط یکی اومد کلی تهمت زد و رفت،توروخدا آقاکمیل یه چیزی بگو،شما برا چی اینجایی؟اصلا میدونید مامان بابام الان چقدر نگران شدن
وقتی جوابی از کمیل نشنید با گریه فریاد زد:
ــ جوابمو بده لعنتی
و صدای هق هق اش در فضای اتاق پیچید.
کمیل که از دیدن اشک های سمانه و عجزش عصبی و ناراحت بود،واینکه نمی دانست چه بگوید تا آرام شود بیشتر کلافه شد،البته خودش هم نیاز داشت کسی آرامش کند،چون احساس می کرد اتشی در وجودش برافروخته شده و تا سمانه را از اینجا بیرون نبرد خاموش نخواهد شد.
سمانه آرام تر شده بود ،اما هنوز صدای گریه ی آرامش به گوش می رسید ،با صدای کمیل سرش را بلند کرد ،متوجه چشمان سرخ کمیل و کلافگی اش شده بود!
ــ باور کنید خودمم،نمیدونم اینجا چه خبره،فکر نمیکردم اینجا ببینمت ،ولی مطمئنم هرچی تو این پرونده در مورد تو هست اشتباهه،مطمئنم.اینو هم بدون که من حتی دوس ندارم یک دقیقه دیگه هم اینجا باشی،پس کمکم کن که این قضیه تموم بشه،الانم دوربین و شنود این اتاق خاموشه،خاموش کردم تا فکر نکنی دارم ابازجویی میکنم،الان فقط کمیل پسرخالتونم،هرچی در مورد این موضوع میدونید بگید.
سمانه زیر لب زمزمه کرد:
ــ بازجویی؟در مورد کارت دروغ گفتی؟وای خدای من
🍁فاطمه امیری زاده🍁