منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهــان💗 قسمت47 کمیل و محمد روبه روی دکتر که با دقت پرنده را مطالعه می کرد،نشست
💗پـلاک پنهـــان💗
قسمت48
کمیل با آخرین سرعت تا محل کار رانده بود،به محض رسیدن سریع از ماشین پیاده شد و به طرف ساختمان دوید،در راه احمدی را دید با صدای مضطربی صدایش کرد:
ــ احمدی،خانم حسینی کجاست؟
ــ حالشون بد شد،بردنشون بهداری
کمیل بدون حرفی به سمت بهداری که آخر ساختمان بود،دوید تا می خواست وارد شود ،بازویش کشیده شد،با عصبانیت برگشت تا شخصی که مانع ورودش شد را دعوا کند که با دیدن امیرعلی کمی آرامتر اما باهمان اخم های وحشتناک گفت:
ــ چیه؟
ــ آروم باش کمیل،دکتر داخله نمیتونی بری،دارن خانم حسینی رو معاینه میکنه
کمیل که با حرفی که امیرعلی گفت قانع شده بود،بانگرانی پرسید:
ــ چی شده امیرعلی،سمانه چشه؟
ــ بیا بشین ،برات تعریف میکنم
او را به سمت صندلی ها برد و هر دو کنار هم نشستند.
ــ آروم باش،همه دارن باتعجب نگات میکنن،این همه اضطراب و نگرانی لزومی نداره.
کمیل دستی به صورتش کشید و گفت:
ــ دست خودم نیست،دِ بگو چی شده؟
ــ باشه میگم آروم باش،پای کارای رضایی بودم که خانم بصیری گفتن یکی از خانمای بند سیاسی حالشون بد شده،اصلا فکر نمیکردم خانم حسینی باشه،منتقلش کردیم بهداری،دکتر معاینه کرد،گفت که بدلیل فشار روحی و اینکه وچند روزی هست که غذا نخورده
ــ چی؟غذا نخورده؟چرا
ــ آره،خانم حسینی کلا بیهوش بود و نتونستیم دلیل نخوردن غذارو بپرسیم،زنگ زدیم دکتر زند تا بیان و دقیق تر معاینه کنه،خانم بصیری وقتی دست خانم حسینی رو گرفت،از شدت سرمای دستش شوکه شد.
کمیل سرش را پایین انداخت،باورش نمی شد که سمانه به این روز افتاده باشد.
ــ همش تقصیر منه،باید زودتر از اینجا میبردمش بیرون،اون روز دیدم رنگش پریده اما نپرسیدم..لعنت به من
امیرعلی دستی بر شانه اش گذاشت:
ــ آروم باش،الان تو تنها کسی هستی که میتونی کنارش باشی،امیدش الان فقط به تو هستش،ضعیف نباش،تو الان تنها تکیه گاه اون هستی
ــ میتونستم بیشتر مراقبش باشم
ــ این چیز دسته خودت نیست،تو هم داری همه تلاشتو میکنی پس دیگه جای بحثی نمیمونه
با باز شدن در،هر دو سریع از جایشان بلند شدند اما کمیل زودتر به طرف دکتر زند رفت.
ــ سلام دکتر
ــ سلام .خوب هستید
ــ خیلی ممنون،حال بیمار چطوره؟
دکتر زند که خانمی مهربون بودند،کمی مشکوک به چهره ی مضطرب کمیل نگاه کرد،میدانست او مسئول دلسوز و متعهدی است و همیشه گزارش حال زندانی ها را حضوری پیگیری می کرد اما الان بی تاب و نگران بود،حدس می زد که آن دختر جوان فقط زندانی کمیل نیست.
ــ نگران نباشید،حالشون خوبه،البته فعلا
ــ نگفتن چرا غذانخوردن؟
ــ این دختر خانم بدلیل ناراحتی زیاد و فشار روحی که این مدت داشته،معده درد شدید گرفته بود،و با خوردن کمترین چیزی حالت تهوع شدید و سوزش معده میگرفته،تعجب میکنم که چرا حرفی نزده؟
کمیل از شنیدن این حرف ها احساس ضعف می کرد،سمانه چه دردهایی کشیده بود و او در بی خبری به سر می برد....
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهـــان💗 قسمت48 کمیل با آخرین سرعت تا محل کار رانده بود،به محض رسیدن سریع از ماشی
💗پــلاک پنهـــان💗
قسمت49
دکتر زند،وقتی متوجه ناراحتی زیاد کمیل و نگاه نگران امیرعلی به کمیل شد،سعی کرد کمی خیالش را راحت کند،با لبخند مهربان همیشگی اش ادامه داد:
ــ ولی نگران نباشید،الان براشون دارو نوشتم،نسخه اشو دادم به دکتر بهداری تا تهیه کنند،سرم هم وصل کردیم براشون که الان تموم شده و حالشون بهتر شد،اما باید استراحت و تغذیه مناسب داشته باشه تا خدایی نکرده حالشون بدتر نشه
کمیل سری به علامت تایید تکان داد.
ــ ببخشید میپرسم فقط میخواستم بدونم جرمش چی هست؟چون اصلا بهش نمیومد که اهل کار سیاسی باشه.آخه تو پرونده اش نوشته بودند از بند سیاسی هست.
اینبار امیرعلی جوابش را خیلی مختصر داد،اما کمیل تشکر کوتاهی کرد و سمت بهداری قسمت خواهران رفت و بعد از اینکه تقه ای به در زد ،وارد اتاق شد ،با دیدن سمانه بر روی تخت،قلبش فشرده شد،به صورت رنگ پریده اش و دندان هایی که از شدت سرما بهم می خوردند نگاهی کرد.
روبه پرستار گفت:
ــ براش پتو بیارید،نمیبینید سردشه
ــ قربان،دوتا پتو براشون اوردیم،دکتر گفت چیز عادیه،کم کم خوب میشن
کمیل نزدیک تخت شد و آرام صدایش کرد:
ــ سمانه خانم،سمانه،صدامو میشنوید؟
سمانه کم کم پلک هایش تکان خوردند و کم کم چشمانش را باز کرد،دیدش تار بود ،چند بار پلک زد تا بهتر تصویر تار مردی که آرام صدایش می کرد را ببینید.
کمیل با دیدن چشمان باز سمانه،لبخند نگرانی زد و پرسید:
ــ خوب هستید؟؟
با صدای ضعیف سمانه میله ی تخت را محکم فشرد.
ــ آره
ــ چیزی میخورید؟
ــ نه،معدم درد میگیره
کمیل روی صندلی نشست و با ناراحتی گفت:
ــ اون روز که دیدمتون،چرا نگفتید؟
سمانه تلخ خندید و گفت:
ــ بیشتر از این نمیخواستم درگیرتون کنم
اخم های کمیل دوباره یر پیشانی اش نقش بستند:
ــدرگیر؟؟
سمانه با درد گفت:
ــ میبینم که چند روز چقدر به خاطر اشتباه من درگیر هستید،میبینم خسته اید،نمیخوام بیشتر اذیت بشید
ــ این بچه بازیا چیه دیگه؟
چند روز معده درد داشتید و نگفتید؟اونم به خاطر چندتا دلیل مزخرف،از شما بعید بود
ــ من نمیخوا...
ــ بس کنید،هر دلیلی بگید هم قانع کننده نیست،شما از درد امروز بیهوش شده بودید،حالتون بد بوده،متوجه هستید چی میگم
میخواست ادامه بدهد اما با دیدن اشک های سمانه ،حرفی نزد:
ــ این گریه ها برای چیه؟
درد دارید؟
سمانه به علامت نه سرش را به سمت راست و چپ تکان می داد
ــ چیزی میخواید؟
چیزی اذیتتون میکنه،خب حرف بزنید ،بگید چی شده؟
سمانه متوجه صدای نگران کمیل شد، اما از شدت درد و گریه نمی توانست حرفی بزند!
ــ سمانه خانم،لطفا بگید؟درد دارید؟دکترو صدا کنم
سمانه با درد نالید:
ــ خسته شدم،منو از اینجا ببرید...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
💗پــلاک پنهـــان💗 قسمت49 دکتر زند،وقتی متوجه ناراحتی زیاد کمیل و نگاه نگران امیرعلی به
💗پــلاک پنهــان💗
قسمت50
کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد،تا نبیند شکستن سمانه را،دختری که همیشه خودش را قوی و شکست ناپذیر نشان می داد.
سریع از اتاق بیرون رفت.
به پرستار گفت که به اتاق برود و،وضعیت سمانه را چک کند.
تا رسیدن به اتاق امیرعلی کلی به سهرابی و بشیری بد و بیراه گفت،امیرعلی با دیدن کمیل از جایش بلند شد:
ــ چی شد کمیل؟
حالشون بهتره؟
ــ خوبه،امیرعلی حکم دستگیری رضایی کی میاد؟
ــ شب میرسه دستمون،صبح هم میریم میاریمش
ــ دیره،خیلی دیره،پیگیر باش زودتر حکمو بفرستن برامون
ــ اخه
ــ امیرعلی کاری که گفتمو انجام بده
ــ نباید عجله کنیم کمیل،باید کمی صبر کنیم
ــ از کدوم صبر حرف میزنی امیرعلی؟سمانه حالش بده؟داغونه؟میفهمی اینو
با صدای عصبی غرید:
ــ نه نمیفهمی این حالشو والا این حرف از صبر نمیزدی
با خودش عهد بسته بود ،که تا آخر هفته سمانه را از اسنجا بیرون ببرد ،حالا به هر صورتی،فقط نباید سمانه اینجا ماندنی شود.
امیرعلی انقدر خیره کمیل بود که متوجه خروج او نشد ،با صدای بسته شدن در به خودش آمد.
از حرف ها و صدای بلند کمیل دلخور نشده بود، چون خودش هم می دانست ،که کمیل در شرایط بدی است،مخصوصا اینکه به سمانه هم علاقه داشت،امروزانقدر حالش بد بود ،که به جای اینکه خانم حسنی بگوید،سمانه می گفت،و این برای کمیل حساس نشانه ی آشفتگی و مشغول بود ذهنش بود.
هیچوقت یادش نمی رفت،آن چند روز را که سمیه خانم کمیل رامجبور به خواستگاری از سمانه کرده بود،با اینکه کمیل آرزویش بود اما به خاطر خطرات کارش قبول نکرد و چقدر سخت گذشته بود آن چند روز بر رفقیش.
سریع به سمت تلفن رفت و باهماهمنگی ها ی زیاد،بلاخره توانست حکم دستگیری رویا رضایی را تا عصر آماده کند
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
💗پــلاک پنهــان💗 قسمت50 کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد،تا نبیند شکستن سمانه را،
💗پـلاک پنهـان💗
قسمت51
کمیل منتظر در اتاقش نشسته بود،یک ساعت از رفتن امیرعلی و بصیری که، برای دستگیری رضایی،رفته بودند،می گذشت.
با صدای در سریع از جایش بلند شد،امیرعلی وارد اتاق شد و گفت:
ــ سلام،رضایی رو آوردیم،الان اتاق بازجوییه
ــ سلام،چته نفس نفس میزنی
امیرعلی نفس عمیقی کشید!
ــ فهمید از کجا اومدیم پا به فرار گذاشت،فک کنم یک ساعتی فقط میدویدیم تا گرفتیمش
ــ پس از چیزی ترسیده که فرار کرده
ــ آره
ــ باشه تو بشین نفسی تازه کن تا من برم اتاق بازجویی
امیرعلی سری تکان داد و خودش را روی صندلی پرت کرد.
کمیل پوشه به دست سریع خودش را به اتاق بازجویی رساند،
پس از ورود اشاره ای به احمدی کرد تا شنود و دوربین را فعال کند،خودش هم آرام به سمت میز رفت و روی صندلی نشست،رویا سرش را بالا آورد و با دیدن کمیل شوکه به او خیره شد.
کمیل به چهره ی ترسان و شوکه ی رویا نگاهی انداخت،او هم از شدت دویدن نفس نفس می زد.
ــ رویا صادقی،۲۸سال،فوق لیسانس کامپیوتر،دو سالی آمریکا زندگی می کردید و بعد از ازدواج یعنی سه سال پیش به ایران برگشتید،همسرتون به دلیل بیماری سرطان فوت میکنن و الان تنها زندگی میکنید.
نیم نگاهی به او انداخت و گفت:
ــ درست گفتم؟؟
رویا ترسیده بود باورش نمی شد دستگیر شده بود.
ــ چرا گفته بودید بشیری رو ندیدید؟؟
ــ م .. من ندیدم
کمیل با اخم و صدای عصبی گفت:
ــ دروغ نگید،شما هم دیدین هم بهاشون بحث کردید
عکس ها را از پوشه بیرون آورد و روبه روی رویا گذاشت.
ــ این مگه شما نیستید؟؟
کمیل از سکوت و شوکه شدن رویا استفاده کرد و دوباره او را مخاطب قرار داد؛
ــ چرا به خانم حسینی گفتی که بیاد کامپیوترو درست کنه ،با اینکه شما خودتون رشته اتون کامپیوتر بوده،و مشکل سیستم هم چیز دشواری نبوده
رویا دیگر نمی دانست چه بگوید،تا می خواست از خودش دفاع کند،کمیل مسئله دیگری را بیان می کرد،و او زیر رگبار سوال ها کم اورده بود.
ــ چرا اون روز گفتید سیستم شما خرابه،اما سیستم شما روشن بود و به اینترنت وصل بود.من میخوام جواب همه ی این سوال هارو بدونم،منتظر جوابم.
کمیل می دانست رویا ترسیده و مردد هست،پس تیر خلاص را زد و با پوزخند گفت:
ــ میدونید،با این سکوتتون فقط خودتونو بدبخت میکنید،ما سهرابی رو گرفتیم
رویا با چشمان گرد شده از تعجب به کمیل خیره شد و با صدای لرزانس گفت:
ــ چی؟
ــ آره گرفتیمش،اعتراف کرد،گفت کشوندن رویا به اونجا نقشه ی شما بوده،و همه فعالیتایی که توی دانشگاه انجام می شد،با برنامه ریزی شما انجام می شده،و طبق مدارکی که داریم همه ی حرف هاشون صحت داره،پس جایی برای انکار نمیمونه.
رویا از عصبانیت دستانش به لرزش افتاده بودند،احساس می کرد سرش داغ شده و هر آن ممکن است مواد مذاب از سرش فوران شود،فکر اینکه دوباره از مهیار رو دست خورده بود داغونش می کرد،چشمانش را محکم بر روی هم فشرد که باعث جاری شدن اشکانش بر روی گونه های سردش شد،با صدای بغض داری گفت:
ــ همه چیز از اون روز شروع شد
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهـان💗 قسمت51 کمیل منتظر در اتاقش نشسته بود،یک ساعت از رفتن امیرعلی و بصیری که
💗پـلاک پنهـــان💗
قسمت52
ــ کدوم روز
ــ برای بیماری کاوه همسرم رفته بودیم آمریکا،البته دکترا گفتن که باید بریم،چند روز زیر نظر دکترا بود حالش بهتر شده بود،اما هزینه های اونجا خیلی بالا بودند و هنوز درمان کاوه تموم نشده بود ،پول ماهم ته کشیده بود،کسی هم نبود که کمکمون کنه،کاوه گفت برگردیم اما قبول نکردم حالش داشت تازه خوب می شد نمیتونستم بیخیال بشم.
دستی به صورتش کشید و اشک هایی که با یادآوری کاوه بر روی گونه هایش روانه شده بودن را پاک کرد و ادامه داد:
ــ با مهیار،همون سهرابی تو بیمارستان آشنا شدیم،فهمید ایرانی هستم کنارم نشست و شروع کرد حرف زدن،من اونموقع خیلی نیاز داشتم که با کسی حرف بزنم برای همین سفره ی دلمو براش باز کردم،اونم بعد کل دلداری شمارمو گرفت و گفت کمکم میکنه،بعد از چند روز بهم زنگ زد و یک جایی قرار گذاشت،اون روز دیگه واقعا پولی برام نمونده بود و دیگه تصمیم گرفته بودیم برگردیم که مهیار گفت او پول های درمان همسرمو میده اما در عوض باید براش کار کنم.اونم پرداخت کرد و کاوه دوباره درمانشو ادامه داد.
ــ اون موقع نپرسیدید کار چی هست،همسرتون نپرسید پول از کجاست؟
ــ نه من اونموقع اونقدر به پول احتیاج داشتم که چیزی نپرسیدم،به همسرم گفتم که یک خیری تو بیمارستان فهمیده و کمک کرده.
ــ ادامه بدید.
ــ منو برد تو جلسات و کلی دوره دیدیم،اصلا عقایدمون عوض شده بود،خیلی بهمون میرسیدن،کلا من اونجا عوض شده بودم،بعد دو سال برگشتیم ایران و من و مهیار تو دانشگاه شروع به کار کردیم،همسرم بعد از برگشتمون فوت کرد،فهمیدیم که داروهایی که تو طول درمان استفاده می کرد اصلی نبودند
رویا با صدای بلند گریه می کرد و خودش را سرزنش می کرد ،کمیل سکوت کرد ،احساسش به او دروغ نمی گفت،مطمئن بود که رویا حقیقت را می گفت.
ــ من احمق رو دست خورده بودم،با مهیار دعوام شد اما تهدیدم کردند،منم کسیو نداشتم مجبور شدم سکوت کنم ،مجبور بودم،
کمیل اجازه داد تا کمی آرام بگیرد،به احمدی اشاره کرد که لیوان آبی بیاورد،احمدی سریع لیوان آبی را جلوی رویا گذاشت،رویا تشکری کرد و ارام آرام آب را نوشید.
ــ ادامه بدید
ــ فعالیت هامون آروم آروم پیش رفت،تا اینکه سمانه و صغری وارد کار دفتر شدند،صغری زیاد پیگیر نبود اما سمانه چرا،خیلی دقیق بود و کارها رو پیگیری می کرد،منو مهیار خیلی نگران بودیم مهیار چند باری خواست که سمانه رو یه جورایی از دور خارج کنه اما بالایی ها گفتن بزارید تا استتاری برای کارامون باشه.
ــ بشیری چی؟اون بهاتون همکاری می کرد؟؟
ــ نه؟
🍁فاطمه امیری زاده🍁
May 11
🌿 آداب و مستحبّات افطار
🌻 ۱- مستحب است که افطار بعد از نماز مغرب انجام گیرد، مگر آنکه ضعف بر او غلبه کرده باشد یا جمعى منتظر او باشند.
🌻 ۲- آنکه با چیز پاکیزه از حرام و شبهات افطار کند و بهتر آن است که به خرماى حلال افطار کند تا ثواب نمازش چهارصد برابر گردد و به خرما و آب و به رطب و به لبن و به حلوا و به نبات و به آب گرم به هر کدام که افطار کند نیز خوب است.
🌻 ۳- در وقت افطار دعاهاى وارده آن را بخواند از جمله آنکه بگوید:
▪️ اللَّهُمَّ لَکَ صُمْتُ وَ عَلَى رِزْقِکَ أَفْطَرْتُ وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ
▫️خدايا براى تو روزه گرفتم، و بر خوان تو افطار كردم، و بر تو تكيه نمودم.
تا خدا عطا کند به او ثواب هر کسى را که در این روز روزه داشته است.
و اگر دعاى "اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ" را که سیّد بن طاووس و کفعمى روایت کردهاند بخواند فضیلت بسیار یابد.
و روایت شده که حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام هر گاه میخواستند افطار کنند میگفتند:
▪️ بسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَکَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِکَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
▫️به نام خدا، خدايا براى تو روزه گرفتيم، و بر روزى تو افطار كرديم، خدايا از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى
🌻 ۴- در لقمه اوّل بگوید:
▪️ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْلِی
▫️به نام خدا كه رحمتش بسيار و مهربانىاش هميشگى است، اى گسترده آمرزش، مرا بيامرز
تا خدا او را بیامرزد.
ودر خبر است که در آخر هر روز از روزهاى ماه رمضان، خدا هزار هزار کس را از آتش جهنم آزاد میکند. پس از حق تعالى بخواه که تو را یکى از آنها قرار دهد.
🌻 ۵- در وقت افطار سوره قدر را بخواند.
🌻 ۶- در وقت افطار تصدّق کند و افطار دهد روزه داران را اگر چه به چند دانه خرما یا شربتى آب باشد.
▫️و از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلّم روایت است که:
🔅 کسى که افطار دهد روزه دارى را، از براى او خواهد بود مثل اجر آن روزه دار، بدون آنکه از اجر او چیزى کم شود و هم از براى او خواهد بود مثل آن عمل نیکویى که بجا آورد آن افطار کننده به قوه آن طعام.
▫️و آیت الله علامه حلّى در رساله سعدیه از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است که فرمودند:
🔅 هر مؤمنى که اطعام کند مؤمنى را لقمهاى در ماه رمضان، بنویسد حق تعالى براى او اجر کسى که سى بنده مؤمن آزاد کرده باشد و از براى او نزد حق تعالى یک دعاى مستجاب باشد.
🔹 #افطار با #آب_فاتر 🔹
✴️آب جوشیده ای که بمحض جوشیدن از روی آتش برداشته و ولرم شده باشد را آب #فاتر می گویند(۱)
✅نوشیدن آب فاتر فواید بسیاری دارد
👈🏼در صورتی که ناشتا یا موقع افطار استفاده شود (طبق روایت امام صادق علیه السلام):
1⃣ معده و کبد را پاک میکند.
2⃣ بدن و دهان را خوشبو میکند.
3⃣ دندانها را محکم و قوی میکند.
4⃣ چشم را قوی و بینایی را جلا میدهد.
5⃣ رگها (ژنها) را که هیجان کرده فرو مینشاند.
6⃣ مره (صفرا و سودا) و بلغم را درمان میکند (سه مزاج را تعدیل میکند که بهترین درمان است).
7⃣ گرمی معده را فرو مینشاند.
8⃣ درمان میگرن نیز هست.
❣ امام صادق (ع) :
پیامبر (ص) وقتی می خواستند افطار کنند با چیز شیرینی مانند حلوا افطار می کردند و اگر یافت نمی شد با شکر یا تعدادی خرما افطار می کردند و اگر هیچ کدام از اینها یافت نمی شد با آب ولرم افطار می کردند (۲)
📚منابع:
۱- دراسه فی طب الرسول المصطفی ج۲
۲- کافی ج۴ ص ۱۵۳
💠ماه رمضان شفاعت میکند💠
🗯اگه ماه رمضان رو نمیشناسید این روایت رو بخونید:
🗯امام رضا (ع) میفرمایند:
چون روز قيامت شود، ماهها را به صحرای قیامت مىآورند، در حالى كه ماه رمضان، كه با هر زيور نيكويى آراسته است، پيشاپيش آنهاست.
🗯 آن روز، ماه رمضان در ميان ماه ها، همچون ماه در ميان ستاره هاست.
⭕️ مردمى كه آن جا گرد آمده اند، به يكديگر میگويند: ای کاش كه اين چهره ها را مى شناختيم!
منادى، از سوى خداى متعال ندا میدهد:
⭕️اى همه آفريدگان! اينها، سيماى ماههايى است كه نزد خداوند، از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، شمارشان در كتاب خدا دوازده تاست.
💢 سَرور و برترِ همه ماهها، ماه رمضان است.
آن را آشكار ساختم تا برترى ماه من را بر ماههاى ديگر بشناسيد.
🗯 و این ماه براى مردان و زنانى كه بنده مناند و در این ماه روزه گرفتند، شفاعت كند و من هم شفاعتش را درباره آنان بپذيرم
📚 فضائل الأشهر الثلاثة، ص: 110
🔹 #افطار با #آب_فاتر 🔹
✴️آب جوشیده ای که بمحض جوشیدن از روی آتش برداشته و ولرم شده باشد را آب #فاتر می گویند(۱)
✅نوشیدن آب فاتر فواید بسیاری دارد
👈🏼در صورتی که ناشتا یا موقع افطار استفاده شود (طبق روایت امام صادق علیه السلام):
1⃣ معده و کبد را پاک میکند.
2⃣ بدن و دهان را خوشبو میکند.
3⃣ دندانها را محکم و قوی میکند.
4⃣ چشم را قوی و بینایی را جلا میدهد.
5⃣ رگها (ژنها) را که هیجان کرده فرو مینشاند.
6⃣ مره (صفرا و سودا) و بلغم را درمان میکند (سه مزاج را تعدیل میکند که بهترین درمان است).
7⃣ گرمی معده را فرو مینشاند.
8⃣ درمان میگرن نیز هست.
❣ امام صادق (ع) :
پیامبر (ص) وقتی می خواستند افطار کنند با چیز شیرینی مانند حلوا افطار می کردند و اگر یافت نمی شد با شکر یا تعدادی خرما افطار می کردند و اگر هیچ کدام از اینها یافت نمی شد با آب ولرم افطار می کردند (۲)
📚منابع:
۱- دراسه فی طب الرسول المصطفی ج۲
۲- کافی ج۴ ص ۱۵۳
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجراء زیبایی از اسماء الحسنی توسط گروه تواشیح تسنیم