eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت26 اینقدر فکرم مشغول شده بود دیگه غسالخونه نرفتم دربست گرفتم رفتم خونه مامان تو پذی
انتظار عشق قسمت27 اینقدر ذهنم مشغول بود بعد نماز صبح خوابم برد با صدای اذان ظهر بیدار شدم رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم دوباره برگشتم داخل رخت خواب در اتاقم باز شد ... حامد: واااایییی اینجوری میخوای شوهر داری کنی،دختر اینجوری باشی که دو روزه بقچه پیچت میکنن پس میفرستنت که... - بزار یه کم بخوابم حامد حامد: باشه ،میخواستم درباره این اقا مرتضی حرف بزنم که ‌‌‌.... میرم دیگه پس (سرمو از زیر پتو بیرون آوردم ) - دیدیش ؟ حامد : بخواب باز بعدن بهت میگم ... - لوس نباش دیگه بگو حامد: اره دیدمش ،خوشم نیومد ازش ،تو هم دیگه بهش فکر نکن ،فعلن... به بابا هم چیزی نگیم بهتره... (مات و مبهوت بودم ،یعنی چی خوشم نیومد) یه دفعه درو باز میکنه میگه:نظرم عوض شد، خوشم اومد  بابا باهاش صحبت میکنم ... (بالشت روی تخت و سمتش پرت کردم) فردا عید بود و بلند شدم اتاقمو مرتب کردم رفتم پایین مامان: سلام تنبل خانم ،هانیه چند وقته خوش خواب شدیاا.... - سلام ،چیزی واسه خوردن نداریم؟ مامان : رو گاز غذا هست ،برو گرم کن بخور غذا خوردنت که تمام شد بیا این هفت سین و بچین - چشم ،مامان گلم غذامو خوردم ،رفتم روی میز گرد هفت سین و مرتب چیدم بوی سبزی پلو با ماهی کل خونه رو گرفته بود بابا ساعت ۱۰ شب اومد خونه میز شام و چیدیم روی میز... حامد: به به چه کرده مامانه خونه ،هانیه خانم یاد بگیر،چند روز دیگه رفتی سرخونه زندگیت ،چند تا چیز بلد باشی بزاری جلوش؟ (از زیر میز با پام محکم زدم به پاش) حامد : آخ مامان : چی شده حامد : هیچی ... حامد: راستی برنامه فردا چیه؟ بابا: طبق هر سال میریم خونه مامان بزرگت حامد: واایی خیلی وقت بود کل فامیل و ندیدم بعد شام ،با مامان میزو جمع کردیم،ظرفا رو شستم رفتم داخل پذیرایی یه گوشه نشستم به حامد هم اشاره میکردم : بگو دیگه حامد: بابا جان ،یه چیزی میخواستم بگم بابا: بگو حامد: یکی از دوستام هانیه رو دیده ،ازش خوشش اومده.... بابا: با قیافه الانش دیده ؟ حامد: اره بابا : چه عجب یکی هم پیدا شد اینجوری پسندید حامد: بابا جان خیلیا هستن که حجاب براشون خیلی مهمه... بابا: حالا این دوستت چه کارست؟ باباش کیه؟ چی داره ؟ حامد: باباش شهیده، خودش هم تو ارتش کار میکنه ،میتونم بگم فقط یه ماشین داره ،با مادرش زندگی میکنه... بابا: خوب پس بگو هیچی نداره دیگه ،بهش بگو خواهرت قصد ازدواج نداره حامد: بابا جان، هانیه هم از این دوستم خوشش اومده ... بابا: اره هانیه؟ تو از همچین آدمی خوشت اومده (هیچی نگفتم و بلند شدم رفتم،رفتم تو اتاقم منتظر حامد شدم )
انتظار عشق قسمت28 صدای بلند مامان و میشنیدم ،که میگفت من دخترمو شوهر نمیدم ،همچین خانواده ای در شان ما نیستن،هانیه با رفتارش کم انگشت نمامون نکرد ،حالا با این ازدواج ،ابرمونو هم باید به حراج بزاریم دلم با شنیدن این حرفا شکست،خدایا خودت شاهدی که من راهی رو که تو نشونم دادی و انتخاب کردم مگه من چکار بدی کردم... در اتاقم باز شد حامد اومد کنارم نشست حامد: هانیه بابا به یه شرط قبول میکنه! - چه شرطی؟ حامد: هیچ ارثی نمیبری ،هیچ جهیزیه ای  واست نمیخره ،هیچ وقتم مرتضی حق نداره پاشو تو این خونه بزاره -میگفت میمردم بهتر نبود؟ حامد: هانیه تو بابا رو میشناسی ،خیلی روحرفاش جدیه و روی حرفش میسته... - باشه ،قبول میکنم... از بابا بپرس کی بیان خاستگاری حامد: باشه ،فقط سرسری،حرف نزن خوب فکراتو بکن ،با رفتن حامد ،قطرات اشک مهمان صورتم میشدن پتو رو گذاشتم جلوی دهنم ،تا صدای گریه مو کسی نشنوه ،با گریه کردن وقتی اروم نشدم رفتم سمت سجاده ام شرع کردم به درد و دل کردن با معبودم سر سجاده خوابم برد: موقع تحویل سال از اتاقم بیرون نرفتم حتی صدای خنده کسی رو هم نمیشنیدم بعد یه ساعت حامد اومد توی اتاقم نشست کنارم صورتمو بوسید ... حامد: عیدت مبارک - عید تو هم مبارک حامد: ما داریم میریم خونه مامان بزرگ ،تو نمیای؟ - نه ،حالم خوب نیست ،خونه میمونم حامد : میخوای منم نرم،بمونم پیشیت؟ - نه داداشی برو ،زشته اگه نری! حامد: باشه، کاری داشتی زنگ بزن خودمو زود میرسونم خونه آبجی... - چشم...
انتظار عشق قسمت29 دلم میخواست برم بهشت زهرا ولی تمام بدنم بی حس شده بودن ،حتی توان خوردن چیزی رو نداشتم با شنیدن صدای اذان ،کمی جون گرفتم و بلند شدم و رفتم وضو گرفتم ،سجاده مو پهن کردم نمازمو خوندم بعد نماز ،حدیث کسا خوندم ،باخواندن حدیث کسا،اشکام جاری شدن و حق حق صدام بلند شد... خانم جان من به خاطر شما چادری شدم مگه چادر ارثیه شما نیست ،پس چرا من باید به خاطر این ارثیه زخم زبون بشنوم ... کمکم کن بی بی جان ،دلم گرفته از این دنیا،دلم از این شهر گرفته ،بغض داره خفم میکنه ،خودت یه راهی بزار جلوی پام... ،سر سجاده خوابم برد یه دفعه در اتاق باز شد حامد بود حامد: هانیه پاشو غذا آوردم باهم بخوریم - تو اینجا چیکار میکنی؟ حامد: خونه مامان بزرگ ،فکرم پیش تو بود ،میدونستم خل بازی درمیاری چیزی نمیخوری - من گرسنه ام نیست حامد: اره از قیافه ات معلومه یه کم دیر تر رسیده بودم ،ایندفعه واقعن عزرائیل میومد سراغت.... پاشو ( به اصرار حامد یه کم غذا خوردم دوباره رفتم روی تختم دراز کشیدم) حامد: هانیه من با بابا صحبت کردم ،گفت بهشون بگو فرداشب بیان... - میشه تو زنگ بزنی ،من روم نمیشه حامد: باشه ،خودم  زنگ میزنم (صدای درخونه اومد) حامد : مامان و بابا اومدن ،الان میان کله منم میکنن.... ( در اتاق باز شد ،مامان اومد داخل) مامان: حامد کجا گذاشتی رفتی؟ حامد: مامان جان حوصله اون جمع و نداشتم مامان : یعنی ما چه گناهی کردیم که باید به خاطر شما اینقدر خجالت بکشیم ... حامد: مامان جان ،من وهانیه که کار اشتباهی نکردیم ،اگه مثل اون آدما چشم چرون و هرزه بودیم مایه سربلندیتون میشدیم؟ مامان: اردلان تازه میخواست بیاد باهات صحبت کنه ،تو گذاشتی اومدی خونه ،زشت نبود کارت؟ حامد: ول کنین مامانه من ... مرتیکه خودش زن داره با چشمای کثیفش داره همه رو تیک میزنه ،هانیه کاره خوبی کرد زنش نشد، وگرنه تا الان باید صد بار چشماشو درمیاوردم... مامان: نمیدونم دیگه چی باید بگم، من که دیگه از کارای شما دیونه شدم... حامد: راستی مامان جان،فردا شب مهمان داریم مامان : باشه...
انتظار عشق قسمت30 با رفتن مامان ،حامد هم رفت... فردا صبح زود بیاد شدم اتاقمو مرتب کردم رفتم پایین ،مامان تو اشپز خونه بود... - سلام( مامان حتی جواب سلاممو نداد ،یه دفعه از پشت سر) حامد: سلام ،حاج خانوووم ،سحر خیز شدین؟ خندیدم و چیزی نگفتم حامد: پدر عشق بسوزه... ( لبمو گاز گرفتم،به این معنی که مامان اینجاست زشته) صبحانه مو خوردم خونه رو یه کم مرتب کردم چقدر زمان زود گذشت چشم به هم زدم غروب شد مامان میوه ها رو شست ،شیرینی رو داخل ظرفی گذاشت خواستم میوه رو داخل جا میوه بچینم.... مامان: نمیخواد ،تو خراب میچینی ،خودم میچینم ( رفتم بغلش کردم) - الهیی ،فدای این صداتون بشم ( بغض مامانم شکست) مامان: هر پدر و مادری آرزوی خوشبختی بچه هاشونو دارن ،تو داری چیکار میکنی هانیه ( منم شروع کردم به گریه کردن) - الهی بمیرم که این اشکاتونو نبینم... مامان جون مگه نمیگی خوشبختی، خوب من با این اقا خوشبخت میشم ،همه چیز به پول نیست مامان خوشگلم.... مامان: انشاءالله که خوشبخت بشی... ( یه دفعه حامد اومد کنارمون ،دستشو گذاشت رو صورتش و شروع کرد به گریه کردی) مامان: تو چرا گریه میکنی ؟ حامد: چرا هیچ کس به من توجه نمیکنه، خوب منم زن میخوام ( همه یه دفعه خندیدیم ) مامان: هانیه جان برو آماده شو ،من همه چیو آماده میکنم... - چشم (از آشپز خونه بیرون رفتم ،که در خونه باز شد،بابا بود) -سلام بابا جون خسته نباشی (بابا هم از روی بی میلی،آروم سلام کرد) - رفتم داخل اتاقم ،لباسمو عوض کردم چادره رنگی مو برداشتم رفتم پایین ،داخل آشپز خونه نشستم هی به ساعت نگا میکردم هی پامو به زمین میزدم... حامد: ببین قیافه شو ،مثل دختر ترشیده ها منتظر که بیان.... - بی مزه حامد: نترس اگه پشیمون زنگ میزن... - ععع شوخی نکن اصلا حوصله ندارم... ( یه دفعه صدای زنگ آیفون اومد ) قلبم میزد: « خدایا خودت امشب به و خوشی تمام کن»
انتظار عشق قسمت31 با صدای احوالپرسی هاشون فهمیدم که دو نفر هستن نمیدونستم باید چیکار ،اولین بار بود یکی اومده خاستگاری ... یه ده دقیقه ای سکوت کل خونه رو فرا گرفته بود که با صدای حامد این سکوت شکسته شد حامد: هانیه جان چایی بیار واایی عاشقتم حامد داخل استکانا چایی ریختم ،چادرمو روی سرم مرتب کرد رفتم داخل... - سلام مامان آقا مرتضی : سلام دخترم اقا مرتضی هم زیر لب سلامی کرد چایی رو به همه تعارف کردم رفتم نشستم کنار حامد باز دوباره سکوت ... حامد: ععع ،میگم بابا جون نمیخواین چیزی بگین شما؟ بابا: چرا ،الان میگن آقای صالحی ،من همه حرفامو به هانیه زدم ،یه بار دیگه داخل این جمع هم میگم من با این وصلت راضی نیستم به اصرار هانیه و حامد قبول کردم من هیچ جهیزیه ای به هانیه نمیدم ، هانیه هیچ ارثی نمیبره ،و از همه مهم تر ،بعد ازدواجتون دلم نمیخوام تو هیچ مراسمی شما رو ببینم (اشک تو چشمام جمع شد ،خیلی خجالت کشیدم ،یه نگاهی به اقا مرتضی کردم ،اون هم یه نگاهی به من کرد) اقا مرتضی: آقای اخوان ،شما دارین بزرگترین ثروتتونو به من میدین ،و من چیزه دیگه ای از شما نمیخوام ،چشم حرفاتون برام قابل احترامه با گفتن این حرفاش،اشک ازچشمام سرازیرشد. حامد:( خنده ای کرد) پس مبارکه ، ،بفرمایین دهنتونو شیرین کنین فردا به همراه حامد و آقا مرتضی ،رفتیم ازمایشگاه بعد از گرفتن جواب مثبت رفتیم سمت طلا فروشی دوتا حلقه خیلی ساده ست گرفتیم خیلی خوشحال بودم حامد کنارم بود، نمیدونستم اگه حامد نبود این اتفاقات میافتاد یا نهبعد سه نفری رفتیم رستوران ... حامد: شما برین بشینین منم میرم غذا سفارش میدم و میام...
انتظار عشق قسمت32 با آقا مرتضی رفتیم یه نشستیم - اقا مرتضی ،من بابت حرفای پدرم خیلی شرمندم... آقا مرتضی: دشمنتون شرمنده ،پدرتون به خاطر حس پدرانه شون حق داشتن اون حرفا رو بزنن ،تمام سعی خودمو میکنم که شما از تصمیمی که گرفتین پشیمون نشین... ( من هیچ وقت پشیمون نمیشم) بعد از خوردن ناهار ،رفتیم یه دست لباس واسه روز عقد خریدیم بعد آقا مرتضی منو حامدو رسوند خونه و رفت همه چیز خیلی سریع انجام شد ،قرار شد یه عقد ساده مزار شهدا بگیریم ،بعدش من همراه اقا مرتضی برم خونشون ،بدون هیچ عروسی... صبح بلند شدم ،رفتم حمام دوش گرفتم داشتم موهامو با حوله خشک میکردم که حامد اومد توی اتاق ،دستش سشوار بود حامد: عروس خانم اجازه میدین موهاتونو سشوار بکشم ... - بله بعد از سشوار کشیدن ،لباسمو پوشیدمو چادر سفیدمو سرم گذاشتم،حامد اومد داخل اتاق نگاهم کرد ، بغض توی گلوشو قورت داد گوشه اتاق چمدونمو برداشت... حامد: بریم خواهری ( یه نگاهی به اتاقم کردم ،اتاقی که دیگه شاید هیچ وقت پامو نزارم داخلش ،اشک از چشمام سرازیر میشد) - بریم من به همراه حامد رفتم گلزار ،بابا و مامان زود تر از ما رفته بودن رسیدیم گلزار آقا مرتضی دم در بهشت زهرا منتظر ما بود پیاده شدیم حامد با آقا مرتضی روبوسی کرد بعد آقا مرتضی  یه نگاهی به من کرد آقا مرتضی: سلام - سلام رفتیم سمت گلزار ،کنار سفره عقد نشستیم یه دفعه یه خانمی اومد کنارم سلام ،من مریمم ،خواهر شوهرت... - سلام ،خوبین شما؟ مریم : پس شما بودین که ،هوش و حواس خان داداشمونو بردین ... - لبخندی زدم... مریم: ببخش که زودتر نتونستیم بیایم ببینیمت ،اخه خانداداشمون میگفت که عاشق شده ،ولی نگفته بود که رفته خاستگاری ،دیروز یه دفعه ای گفته ... آقا مرتضی: عع مریم جان ،زشته مریم: عع چیه ،بزار بگم ،که فک نکنه همین از همین الان دارم خواهر شوهر بازی در میارم... (مریم واقعن خانمی شوخ طبعی بود ،ازش خیلی خوشم اومد)
شبکه یک ببنید ورود مهمانان آیین تعلیف ریس جمهور
امیدوارم امروز آقای پزشکیان خوب صحبت کنند وابرومو ایران بخرد نگند خوب صحبت نمیکنند
جای شهید ریسی خالی 😢
آقای پزشکیان چرا درمورد حجاب نگفت
امیدوارم همه اینها که صحبت می‌کنند انجام شود فقط شعار نباشه عمل توش باشه ✊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️اسماعیل هنیه به فرزندان شهید خودش ملحق شد. در روز شهادت امام زین العابدین علیه السلام شهادات مبارک 📣روابط عمومی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه‌ای اعلام کرد: آقای دکتر اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس و یکی از محافظان وی در اثر اصابت قرار گرفتن محل اقامت آنان در تهران به شهادت رسیدند. 🔺متن اطلاعیه به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون با عرض تسلیت به ملت قهرمان فلسطین و امت اسلامی و رزمندگان جبهه مقاومت و ملت شریف ایران، بامداد امروز( چهارشنبه) محل اقامت جناب آقای دکتر اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی مقاومت اسلامی حماس، در تهران مورد اصابت قرار گرفته و در پی این حادثه ایشان و یک نفر از محافظین وی به شهادت رسیدند. علت و ابعاد این حادثه در حال بررسی و نتایج آن متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وسیم ابو شعبان محافظ شهید اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس که همراه وی در تهران به شهادت رسید.
🔴 در پی شهادت «اسماعیل هنیه» 🏴مردم تهران ساعت ۱۷ تجمعی در محکومیت این اقدام تروریستی، در میدان فلسطین برگزار می‌کنند
🔴 پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی شهادت مجاهد بزرگ آقای اسماعیل هنیه: خونخواهی مهمان عزیزمان را وظیفه خود می‌دانیم رژیم صهیونیستی زمینه مجازات سخت را برای خود فراهم ساخت در پی شهادت مجاهد بزرگ آقای اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی ضمن تسلیت شهادت این رهبر شجاع و مجاهد برجسته به امت اسلامی و جبهه مقاومت و ملت سرافراز فلسطین تاکید کردند: رژیم صهیونی جنایتکار و تروریست با این اقدام زمینه‌ی مجازات سختی را برای خود فراهم ساخت و خونخواهی او را که در حریم جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید، وظیفه خود می‌دانیم. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون ملت عزیز ایران! رهبر شجاع و مجاهد برجسته‌ی فلسطینی جناب آقای اسماعیل هنیه در سحرگاه دیشب به لقاء‌الله پیوست و جبهه‌ی عظیم مقاومت عزادار شد. رژیم صهیونی جنایتکار و تروریست، میهمان عزیز ما را در خانه‌ی ما به شهادت رسانید و ما را داغدار کرد، ولی زمینه‌ی مجازاتی سخت برای خود را نیز فراهم ساخت. شهید هنیه سالها جان گرامی‌اش را در میدان مبارزه‌ئی شرافتمندانه بر سردست گرفته و آماده‌ی شهادت بود، و فرزندان و کسان خود را در این راه تقدیم کرده بود. او از شهید شدن در راه خدا و نجات بندگان خدا باک نداشت، ولی ما در این حادثه‌ی تلخ و سخت که در حریم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است، خونخواهی او را وظیفه‌ی خود می‌دانیم. اینجانب به امت اسلامی، به جبهه مقاومت، به ملت شجاع و سرافراز فلسطین و بالخصوص به خاندان و بازماندگان شهید هنیه و یکی از همراهانش که با وی به شهادت رسیده است، تسلیت عرض می کنم و علوّ درجات آنان را از خداوند متعال مسألت می‌نمایم. سید علی خامنه‌ای 10 مرداد 1403 مصادف با 25 محرم 1446
🔰امام سجاد علیه السلام: ✍... حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِی السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِیائِهِ، وَ نَصِیرُ بِهِ فِی نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُیوفِ أَعْدَائِهِ، إِنَّهُ وَلِی حَمِید. ⚫️(سپاس خدا را)... سپاسی که به سبب آن در گروه نیکبختان از دوستانش درآییم، و در سلک شهیدان به شمشیر دشمنانش قرار گیریم، که همانا حضرتِ او یاری‌دهنده و ستوده است. 📚صحیفه سجّادیه، ج41، دعاء1 _روز 🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
‏ما به خبرهای دردناک صبح زود عادت داریم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
🔴 در پی شهادت «اسماعیل هنیه» 🏴مردم تهران ساعت ۱۷ تجمعی در محکومیت این اقدام تروریستی، در میدان فلس
تجمع مردم اصفهان در پی جنایت رژیم صهیونیستی و ترور اسماعیل هنیه 🔹تجمع مردم انقلابی اصفهان در محکومیت جنایت رژیم صهیونیستی در ترور رهبر مقاومت فلسطین شهید اسماعیل هنیه امشب برگزار می‌شود. 🔹شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان اصفهان با صدور اطلاعیه‌ای ضمن تسلیت شهادت ابوالشهداء و رهبر مقاومت فلسطین شهید اسماعیل هنیه از عموم مردم انقلابی و حامیان جبهه مقاومت دعوت کرد تا در اجتماع مردمی محکومیت جنایت رژیم بزدل و تروریست صهیونیستی در ترور چهره برجسته مقاومت فلسطین شرکت نمایند. 🔹این تجمع امروز چهارشنبه ساعت ۱۹ در جوار قبر شهید زاهدی در گلستان شهدای اصفهان برگزار می‌شود.