منتظران گناه نمیکنند
💗 نگاه خدا💗 قسمت83 دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم برم پایین که گوشیم زنگ خورد عاطفه بود - آخ که
💗نگاه خدا💗
قسمت84
یه چادر از پشتش دراورد
امیر: خانمم میشه این چادرو بزاری سرتون ؟،دلم نمیخواد این صورت زیبا رو نامحرم ببینه ( یه نگاه به چشمای عسلیش کردم )
- چرا که نمیشه...
امیر : عاشقتم - ما بیشتر
چادرمو گذاشتم سرم،امیر جلوی چادرمو کشید پایین هیچ جایی رو نمیدیدم - امیر آقا الان دارم درکتون میکنم که به جز آسفالت چیزیو نمیبینی
سویچ و دادم دستش : ببخشید دیگه زحمت رانندگی و خودتون باید بکشین
امیر : نمیشه با آژانس بریم
- نخیر دلم میخواد باهم دوتایی بریم ( امیر تو بچگی یه تصادف خطرناکی داشته با خانواده اش ،که خدا رو شکر خطر جانی نداشت ولی از اون به بعد ترس از رانندگی داشت ) - امیر جان نرسیدیم ؟
امیر : نه عزیزم ( چادرمو یه کم زدم بالا ): وااا امیر لاکپشت از تو سریع تر میره اینجوری تا شبم نمیرسیم
امیر : سارا جان دیگه بیشتر از این نمیتونم گاز بدم -یادم باشه بعد عروسی ،چند جلسه برات کلاس رانندگی بزارم
بعد دوساعت رسیدیم بهشت زهرا
همه اومده بودن
پیاده شدم ،امیر دستمو گرفت که زمین نخورم رسیدیم گلزار شهدا
عاقد هم شروع کرد به خوندن عقد
و بار سوم من بله رو گفتم بعدش عاقد از امیر پرسید اونم گفت بله
بعد ش همه اومدن کنارمون بهمون تبریک میگفتن اصلا کسی و نمیدیدم فقط صداشونو میشنیدم چقدر سخته، ای کاش چادر نمیزاشتم
یه دفعه دیدم یکی سرشو اورد داخل -واییی عاطفه خدارو شکر یه مسلمون دیدم ....
عاطی: واییی سارا وقتی دیدمت از خنده داشتم میترکیدم تو و چادر ...
- کوووفت نخند
عاطفه : زشته عروسیااا با ادب باش
- عاطفه گریه ام داره در میاد چیکار کنم هیچ جا رو نمیتونم ببینم ...
عاطی: باید تحمل کنی دیگه عزیزم تا بری خونه - واییی راست گفتیاا...
عاطی: چیو - هیچی بابا باز خودت میفهمی ،فعلن برو ملت صف وایستادن پشت سرت
عاطی: دیونه ،فعلن
کت امیرو میکشیدم
امیر : جانم سارا جان...
- امیر آقا یه موقع سختت نباشه داری همه جا رو دید میزنی
( بلند خندش گرفت) چی شده خسته شدی؟
- اره بریم
امیر دستمو گرفت و از همه خدا حافظی کرد و رفتیم سر خاک مامان ،یعنی تو این فاصله ده بار نزدیک بود با کله برم رو سنگ قبرها...
که امیر منو میگرفت سر خاک مامان فاتحه ای خوندیم رفتیم سوار ماشین شدیم...
💗نگاه خدا💗
قسمت85
امیر جان اول بریم خونه خودمون...
امیر : چرا ؟
- بریم بهت میگم
اگه میخوای لاک پشتی بری خودم بشینم پشت فرمون
امیر: اوه اوه حاج خانم داغ کردن...
( امیر یه کم سرعتش و بیشتر کرد رسیدیم خونه) چادرمو برداشتم
- واااییی خدااا مردم زیر چادر
( امیر فقط میخندید )
رفتم تو اتاقم آرایش صورتمو پاک کردم لباسم باحجاب بود یه شال بلند هم برداشتم گذاشتم رو سرم - امیر جان اینجوری اشکالی نداره بیام؟
امیر : ( اومد جلومو پیشونیمو بوسید )
نه اشکال نداره
- سویچ لطفن!
امیر : زشت نیست شب عروسی عروس خودش رانندگی کنه؟
- نخیرم اصلا زشت نیست ،زشت اینه که جنابعالی مارو نصف شب برسونی تالار
سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت تالار
یه ربعی رسیدیم تالار
دسته گلمو برداشتم و از ماشین پیاده شدیم رفتیم داخل
امیر گفت که سمت زنونه نمیاد شاید کسی حجابش درست نباشه
من رفتم سمت زنونه همه بادیدنم تعجب کردن
مریم جون بغلم کرد( کاره خوبی کردی سارا جان)
باهمه سلام و خوش آمد گویی کردم
رفتم کنار مادر جون بغلش کردم تا منو دید شروع کرد به گریه کردن
عاطفه تا منو دیدگفت: واییی دختر تو دیوونه ای
- در عوضش الان راحتم
بعد شام همه یکی یکی برای خدا حافظی اومدن ،نزدیکای ۱۲ بود که همه رفتن فقط خانواده موندیم
امیر اومد سمتم
امیر: بریم سارا جان - بریم
رفتیم از خانواده ها خدا حافظی کردیم تو چشمای بابا بغض و میشد دید
رفتم جلو بغلش کردمو صورتشو بوسیدم : بابا جون عاشقتم
بابا رضا: سارا جان مواظب خودتون باشین - چشم
خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم رفتم خونه خودمون
خونه منو امیر..
امیر : سارا جان خوشحالم که مال من شدی - منم خوشحالم که تو سرراه من قرار گرفتی و مال من شدی تصمیم گرفتیم بعد دوروز بریم دانشگاه....
💗نگاه خدا💗
قسمت86
یه هفته ای مونده بود به محرم،امیرم هر شب میرفت به هیئت سر کوچمون کمکشون میکرد
یه شب که امیر داشت میرفت هیئت ازش خواستم که منو هم ببره همراهش
امیرم قبول کرد
یه مانتوی مشکی بلند پوشیدم با یه شال مشکی موهامو پوشوندم میدونستم امیر دوست نداره موهام پیدا باشه
رسیدیم دم هیئت حال و هوای خیلی خوبی داشت همه مشغول یه کاری میشن
بعضی ها هم زیر لب مداحی زمزمه میکردن ..دیدم محسن و ساحره هم هستن خوشحال شدم که تنها نیستم
همه خانوما چادر مشکی داشتن به سرشون داشتن کارا رو انجام میدادن
یه بار از یه خانمی که اسمش طاهره بود پرسیدم
- طاهره خانم
طا هره خانم: جانم - سختتون نیست با چادر کارارو انجام میدین؟ چرا درش نمیارین
طاهره خانم: عزیزم به خاطر این چادر ، چه خونهایی که ریخته نشد،این چادر ارثیه حضرت زهراست باید عاشقش باشی سرت کنی وگرنه زود خسته میشی (حرفاش خیلی قشنگ بود ،خیلی ذهنمو مشغول کرده بود من به خاطر امیر خیلی تغییر کرده بودم بابت حجاب ولی چادر چیزی بود که به قول طاهره خانم باید عاشقش میشدم )
سه روز مونده بود به محرم و من هنوز عاشق نشده بودم شبی که امیر میخواست برم هیئت بهش گفتم حالم خوب نیست نمیتونم بیام خودت برو امیر که رفت ،رفتم سراغ چادری که مادر جون بابت کادوی دانشگاه بهم داده بود
برش داشتم و نگاهش کردم گذاشتمش روی سرم ، یاد حرف طاهره خانم افتادم ، چه خون ها که ریخته نشد بابت این چادر اماده شدم چادرمو گذاشتم سرم که برم هیئت ،ببینم امیر با دیدنم چه عکس العملی نشون میده نزدیکای هیئت شدم که دیدم امیر داره سر دره هیئت و سیاه پوش میکنه...
🔴 پدر و دختری که هر دو مظلومانه در حملات وحشیانۀ صهیونیست ها به غزه به شهادت رسیدند. 😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری پنجشنبههای حسینی
🪴🪴🪴
خون گریه میکنن
عشاق کربلا…
#نابودکنندهگناهان
🍃مرحوم آیت الله مجتهدی :
✅ دو چیز است که #گناهان را نابود می کند :
۱- مریضی
🌺🍃 حضرت امیر المؤمنین علی (علیه السلام) به
یکی از اصحابشان که مریض شده بود موعظه
کردند و فرمودند:
خدا بیماری تو را وسیله کاستن گناهانت قرار داده است.
آدمی که تب می کند کفاره گناهانش است. ناراحت نشید از این که مریض شدید ، شکوه نکنید ، فایده مریض شدن این است که گناهان را نابود می کند.
با شکوه و گلایه کردن اجر وثواب آن را از بین می برید .
۲- سجده
🌱🌷 در روایت داریم که آدم به #سجده برود و مدتی بر سجده باشد و ستایش کند.
حدیث است که سجده گناهان را می ریزد ، همان طور که باد در فصل پاییز برگ درخت را می ریزاند
💠 پرونده اعمال پنجشنبه ها به دست امام زمان علیه السلام میرسد
🌺🌾در روايات آمده كه روز #پنجشنبه كارها و #اعمال بر پيغمبر و امامان معصوم عليهم السلام عرضه مي شود
و امام عليه السلام براي دوستانش #دعا مي كند. [1]
👌پس شايسته است مؤمن در برابر احسان مولايش همانطور رفتار كند
و در دعا كردن به آن بزرگوار اقتدا كند و روز پنجشنبه 100 صلوات به آن حضرت هديه فرمايد. [2]
🌿🌸
📚 [1]البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص: 843
الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 408
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج23، ص: 338
[2]مكيال المكارم ج2/ص49
#امام_زمان_علیهالسلام
اللّهم عجّل لولیک الفرج
🌙 محفل قرآنی بزرگداشت حافظ شیرازی
✨ مصادف با جشن ولادت امام حسنعسکری(ع)
🔹 با حضور میزبانان برنامه محفل
🔸 همراه با تصنیفخوانی محمد معتمدی
🔹 و اجرای رسالت بوذری
🗓 جمعه؛ ۲۰ مهر
🕞 ساعت ۱۵:۳۰
📍 آرامگاه حافظ شیرازی