eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۳. صدقه‌دادن در حدّ توان، برای سلامتی وجود مبارک امام زمان؛ ۴. به‌جاآوردن حج به نیابت ازامام عصر، چنان‌که در گذشته میان شیعه مرسوم بوده است؛ ۵. برخاستن به نشانه احترام، به هنگام شنیدن نام مبارک آن حضرت، به‌ویژه نام مبارک قائم؛ ۶. تضرّع و درخواست از خداوند، برای حفظ دین و ایمان از دستبرد شیاطین و رهایی از شبهات؛ ۷. استمداد و استعانت و استغاثه به آن جناب، در هنگام سختی‌ها و گرفتاری‌ها و بیماری‌ها و شبهات و فتنه‌ها. [۹]
پی‌نوشت‌ها ۱. سوره انبیاء، آیه ۱۰۵. ۲. سوره قصص، آیه ۵. ۳. سوره نور، آیه ۵۵. ۴. تذکرة‌الخواص، ص۲۶۳؛ عقد الدرر، ص ۳۲؛ منهاج‌السنة، جلد ۴، ص ۲۱۱. ۵. محاسن برقی، ص ۱۵۵؛ کمال‌الدین، ج۲، ص ۴۱۲. ۶. معجم احادیث الامام المهدی، ج ۴، ص ۱۴۸. ۷. غیبت نعمانی، ص ۸۱.
۸. الشیعه الرجعه، ج ۱، ص ۴۳۲ ضمنا در کتاب‌های اهل سنّت نیز به انتظار فرج اشاره شده که می‌توان به المعجم الکبیر طبرانی، ج۱۰، ص ۱۲۴؛ مسند شهاب، جلد ۱، ص ۶۲؛ تاریخ بغداد، جلد ۲، ص ۱۵۴ مراجعه کرد. ۹. منتهی‌الآمال، ج ۲، ص۴۸۳
خرید کالاهای اسرائیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از شهادت چندین هزار زن فلسطینی و لبنانی، یک زن ایرانی نیز به جمع آنان پیوست شهیده معصومه کرباسی همسری لبنانی داشت و با هم ترور شدند. رحمت و رضوان الهی بر آنان باد که حیات و مماتشان با هم بود.
منتظران گناه نمیکنند
بعد از شهادت چندین هزار زن فلسطینی و لبنانی، یک زن ایرانی نیز به جمع آنان پیوست شهیده معصومه کرباسی
وزارت خارجه ترور بانوی ایرانی و همسر لبنانی‌اش در بیروت را محکوم کرد سخنگوی وزارت خارجه ضمن محکوم‌ کردن ترور بانوی ایرانی و همسر لبنانی‌اش در حملهٔ پهپادی رژیم صهیونیستی اعلام کرد که «ایران از همهٔ ابزارهای موجود برای پیگیری موضوع و پاسخگو کردن این رژیم استفاده خواهد کرد.»
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور خانما باید عملیات روانی برا دشمن باشه... هر خانمی میتونه به نوبه ی خودش دشمن رو ناک اوت کنه
شنل بافت مادربزرگ رو دورم پیچیدم میخواستم سرمایی که تک تک سلول های بدنم رو دربند گرفته از بین ببرم ولی دریغ از ذره ای گرما همش سرما بود. بازم مثل همیشه از خودم پرسیدم چرا؟ واقعا چرا؟ بعد از گذشت این همه سال باز هم این سرمایه لعنتی باید نفسم رو باید نفسم رو بگیره؟با حسرت به برگ های زرد شده باغ عزیز خیره شدم هنوز اوایل پاییزه هنوز اونقدر ها هم سرد نشده پس چرا من پس چرا من سردمه؟ با انگشت قطره اشکی که از چشمم جاری شد رو گرفتم. _آه دریای بیچاره تو وسط تابستون هم به این اتفاق لعنتی فکر کنی از سرما می لرزی اثر درماندگی با بغض دادی کشیدم: _لعنتی لعنتی تو من رو نابود کردی دلم برای خودم تنگ شده لعنت بهت لعنت به ناجوانمردیت با صدای دادم عزیز سراسیمه وارد اتاق شد: _دریا مادر چی شده عزیزم چرا داد میکشی؟‌ دلم برای پیرزن بیچاره سوخت تا کی می خواست این دیوانه بازی های من رو تحمل کنه؟‌ _چیزی نیست عزیزم نگران نباش فقط دلم گرفته قربونت برم نگاه نگرانش را به هم دوخت: _بازم دریا؟بازم به گذشته فکر کردی؟عزیزم،عزیز برات بمیره بیا بگذر از این عذابی که به خودت میدی مادر بیا فراموش کن چرا خودتو نابود می کنی؟ _نمیتونم عزیز من لعنتی هنوز دوسش دارم
منتظران گناه نمیکنند
#رمان #پارت1 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی شنل بافت مادربزرگ رو دورم پیچیدم میخواستم سرمایی که تک تک سلول ه
جلوی پاش زانو زدم در حالی که هق میزدم گفتم: _الان چیکار کنم عزیز؟ الان چیکار کنم؟ کنارم نشست و بغلم کرد در حالی که موهایم را نوازش می‌کرد گفت: _دخترم تو باید بتونی فراموشش کن،خبر نداری من کجاست از این گذشته اون تورو پس میفهمی دخترم تو باید با واقعیت کنار بیای،عزیزم به فکر مادرت باش اون به جز تو کسی رو نداره،مادرت داره از غم تو داغون میشه بیا بگذر از این بلای که افتاده به جونت _کاش میتونستم عزیز کاش میشد، کاش میشد نمیدونم چرا نمیشه؟ _مادرجون نمیخوای وگرنه تا الان باید چند سال باید فراموش میشد _چرا عزیز فکر می کنی من نمیخوام؟به خدا بیشتر از همه خودم می خوام این دل لعنتی رو آروم کنم _به خودت فرصت بده چرا نمیخوای به یکی از خواستگاری این فرصت رو بدی؟ _نه عزیز نمیشه من دوست ندارم با دل کسی بازی کنم نمیخوام کسی رو برای آرامش دل خودم بازیچه کنم نمیشه _چرا بازیچه جونم تو این حق رو داری زندگی کنی،باید خانواده تشکیل بدی،به خودت نگاه کردی؟داری جوانیت رو شادابیت رو از دست میدی پس کی میخوای به فکر خودت باشی؟ _نه عزیز من تا این عشق رو فراموش نکنم نمیخوام ازدواج کنم حتی اگه تا آخر عمرم این عشق فراموش نشه _ولی دختر..... با این حرفش پریدم: _بینا عزیز من اگه الان اینجام به این خاطر که از اصرارهای مامان دور باشم اگه شما هم میخواید مثل مامان اصرار کنید من از اینجا هم میرم _این چه حرفیه دخترم؟منو مادرت نگران تو هستیم
_میدونم قربونت برم اما من وقت می خوام _بیشتر از ۷ سال؟آره دریا؟الان هفت سال گذشته _خواهش می کنم عزیزم من نمیتونم بازم وقت می خوام آهی از ته دل کشید و بوسه ای روی موهام نشوند: _باشه دخترکم باشه عزیزکم از بغلش اومدم بیرون و محض دلخوشیش لبخندی زدم: _قربون عزیز مهربون خودم بشم _ خدا نکنه از عزیزم،پاشو بریم چای گذاشتم بریم یه چایی بخوریم از بس تنها میشینی به این در و دیوار زل میزنی دیوونه شدی _وا یعنی من دیوونه ام؟ _والا کم نه _عزیززززز خندید و از اتاق بیرون رفت البته درست میگفت من واقعا دیوونه بودم خیلی هم دیوونه به خاطر یه عشقه یه طرفه نافرجام خون به دل مادرم و این پیرزن بیچاره کردم از سر در ماندگی نگاهی به آسمان کردم و نالیدم: _خدایا کمکم کن حالا که نمیشه،حالا که این عشق راهی به رسیدن نداره حداقل فراموش کنم خواهش می کنم خودم را جمع و جور کردم اتاق های پایین رفتم عزیز از اون چای خوشمزه ها با طرح به خاطر من درست کرده بود چقدر به فکر من بود چقدر برام عزیز بود اگر عزیز و مامان هم نبودن قطعاً تا الان پوسیده بودم