eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
در همان دوران کودکی ام عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشتم و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می کردم .😍😍😍❤️
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگنان ممتاز بود. ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره راهنمایی ایشان را در مدرسه مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
فعالیت های سیاسی ام😉😅
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 با اوج گرفتن انقلاب ، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت . شب ها را شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود . با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود. وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت. ایشان به شهید مظلوم بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه فراوانی داشتند . شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیبا ترین مناجات را با خدای خویش داشت  🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
اعزامم به جبهه و تاسیس هیئت گردان یا زهرا😭😍😍
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 در سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شد. و در عملایات های محرم والفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند. پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند. این علاقه و تقاضا های رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یا زهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگذار می شد. که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 من به حضرت زهرا سلام الله علیها علاقه ی وافری داشتم و در غالب مداحی هایم از مصائب ایشان می خواندم😭😭 . همچنین من وصیت کردم که بروی سنگ قبرم بنویسند : یا زهرا 😍😭 من به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادم و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودم . همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختم. صدای گریه هایم بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد. این عبادت و راز و نیازم با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
من در جبهه بارها مجروح شدم به گونه ای که در میان دوستانم به شهید زنده معروف شده بودم .😂😂 و هر بار قبل از بهبودی کامل باز به جبهه میرفتم😁
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
خاطره ای از من از زبان آقای مسجدیان😊👇
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟ گفتم : تا ببینم کی باشه! گفت : محمـــد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟ لبخندی زد و گفت : خودم هستم. نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟ گفت: بعضی وقت ها می خونم. گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون! همانجا نشست و کمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهـــــرا سلام الله علیها خواند. علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده. کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است. گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد. مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد. بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند. چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی. قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت: به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی! با تعجب گفتم: چطــور؟ با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی  از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی. بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جااری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم! 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
شعری از من😍😍😍😅
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 هیهات، مصیبتی است تنها ماندن هنگام رحیل همرهان جا ماندن   سخت است زمان هجرت هم قفسان مبهوت قفس شدن ز ره واماندن   در چون و چرای حسرت هستی تا چند تاچند اسیر خودسری‌ها ماندن   در حسرت پر کشیدن از دام وجود ماندیم و نبود در خور ما ماندن   مشتاق رحیل و بال و پر سوخته‌ایم سخت است در این سرا خدایا ماندن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین مصاحبه از من😍👇
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 در نوار مصاحبه به عنوان آخرین سوال از محمد پرسیدند : اگر پیامی برای مردم دارید بفرمایید. محمد گفت: آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را بدانید. خداوند می‌گوید : اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون می‌کنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما می‌گیرم. شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمان‌های اوست. قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند. ما بر اساس نیازی که به اسلام داریم باید تلاش کنیم، اسلام به ما هیچ نیازی ندارد. خداوند در قرآن می‌فرماید : اگر شما امت، اسلام را یاری نکردید، شما را برمیدارم و امت دیگری را قرار می‌دهم که اسلام را یاری کنند. مسئله دیگر حمایت از شخصیت‌های مملکتی است که پشت سر ولایت قرار دارند. مثل آیت الله خامنه‌ای و مشکینی و... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 علی تورجی زاده محمد قبل از آخرین اعزامش با چند تا از رفقایش به مشهد رفتند از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید. قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر قبر شهید سید رحمان هاشمی. دیگر گریه نمی‌کرد. دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آن‌ها خیره شد؛ گویی چیزهایی می‌دید که ما از آن‌ها بی خبر بودیم. رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را دفن نکند. ایشان هم گفت : من نمی‌توانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند می‌خواهیم اینجا دفن کنیم. محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت : شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار. همان‌طور هم شد و محمد در کنار سید رحمان دفن شد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 شهید تورجی‌زاده به خواندن نماز شب و احترام به والدین و اعضای خانواده اهمیت می‌داد تا جایی که حتی در وصیت‌نامه خود نیز به امر خواندن نماز شب سفارش کرده است. مردم داری و وقت شناسی از بارزترین ویژگی های اخلاقی شهید تورجی زاده بود 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آرزوی من😍😍👆
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 محمدرضا تنها توی چادر فرماندهی گروهان نشسته بود که من وارد شدم و سلام کردم. مثل همیشه به احترام سادات از جایش بلند شد. جلو رفتم و گفتم: محمدآقا من یک قراری دارم که باید بروم چون منتظرم هستند و همه سعی ام را می کنم تا عصر برگردم. محمدرضا به من نگاهی کرد و بی آنکه کلام دیگری بگوید، گفت: نه امکان ندارد، نمی شود. و من هم گفتم من باید بروم و باز هم تاکید محمدرضا که خیر نمی شود بروی. با ناراحتی و عصبانیت از چادر بیرون آمدم و گفتم: شکایتت را به مادرم فاطمه زهرا(س) می کنم. به سرعت و بی آنکه کفشی به پا کند، دنبالم دوید و پرسید چه گفتی؟! نگاهم را برگرداندم، صورتش خیس اشک بود، برگه مرخصی را به دستم داد و گفت: این برگه مرخصی را سفید امضا کرده ام تا هر چند روز که می خواهی، برو مرخصی ولی خواهش می کنم، حرفت را پس بگیر. محمدرضایی که برای مرخصی دادن اینقدر با جدیت رفتار می کرد، تا حرف حضرت صدیقه(س) به میان آمد، پاهایش لرزید و دستانش کم توان، بغض امانش را بریده بود و من تازه فهمیدم که او چقدر به مادرمان حساس است. یک سالی گذشت و چند ساعتی بیشتر به آخرین دیدار و شهادت محمدرضا نمانده بود، تا مرا دید، یاد آن روز افتاد و گفت: راستی حرفت را که پس گرفتی؟! گفتم: بله من اشتباه کردم که چنین حرفی زدم، تو مرا حلال کن. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 یکبار در عملیاتی در خط مقدم جبهه سردار شهید حسین خرازی از بی سیم چی خواست هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را پیدا کند؛ سردار بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت: "تورجی چند خط روضه حضرت زهرا (س) برام بخون. " تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که سردار شهید خرازی از هوش رفت. "در بین آن دیوار و در زهــرا صدا می زد پدر - دنبال حیـدر می دوید- از پهلــویش خـــــون می چکید- زهرای من، زهرای من" صدا را روی تمام بی سیم ها انداخته بودند خدا میداند نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمان آمدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر می گویند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند.  🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
شهادتم که مثل حضرت زهرا بود ترکش بازوی و پهلو ی راستم را مورد هدف قرار داده بود😭😭😭😭
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
سوم اردیبهشت سال 66،گردان یا زهرا(س) به فرماندهی محمدرضا تورجی زاده وارد عملیات شد. رمز عملیات یا زهرا(س) بود گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(س) است. من هم فرمانده گردان هستم. صبح پنجم اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. فرمانده را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او و بازوی راست او هم غرق خون بود. شهید محمدرضا تورجی زاده این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال 66در  ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان حین فرماندهی گردان یا زهرا به شهادت رسیدو در گلستان شهدا به خاک سپرده  💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدار عاشقانه👆😍
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
کرامات شهید و آغوش امام زمان👆😍😍😭
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
کتابی درباره ی من😍😍😍 #راوی_نویسنده دوستان من خوندم عالیه😭 خیلی زیباست
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
وصیت‌نامه من😍 من قبل از آخرین سفر وصیت‌نامه‌ام را آماده کردم، محل آن را هم گفتم و رفتم😭😭.
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 الحمدالله رب‌العالمین، شهادت می‌دهم که معبودی جز الله نیست و برای رشد انسان‌ها پیامبرانی فرستاده که نبی اکرم محمد ابن عبدالله خاتم آنان است. او نیز برای استمرار راه صحیح این امت و عدم انحراف از مبانی عالیه اسلام حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان ولی و وصی بعد از خود معرفی نمود. شهادت می‌دهم قیامت حق است و میزانی برای سنجش اعمال وجود دارد. بهشت و دوزخ حق است و اجر و جزایی در پی اعمال است. امشب که قلم بر کاغذ می‌رانم، انشا الله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهده‌ام گذاشته شده از ایثار جان و ... هیچ دریغی ندارم. زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز. اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش. خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من می‌دانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم. اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگ‌ها راه است. هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفته‌ام : بسیجی‌ها، سپاهی‌ها ... این لباسی که بر تن کرده‌اید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید. نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکی‌ها به دور بود. عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بر بگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است. پدر و مادرم سخن با شما بسي مشكل استميدانم اين داغ با توجه به علاقه‌ای كه به من داشته‌اید بسيار سخت است. پدرم مبادا كمر خم كنيد. مادرم مبادا صداي گریه‌ی شما را كسي بشنود. پدر و مادرم همان‌طور كه قبلاً مقاوم بوديد در اين فراز از زندگی‌تان نيز صبر كنيد وبا صبرتان دشمن را به ستوه آوريد، دوست دارم جنازه‌ام ملبس به لباس سپاه بوده و به دست شما در قبر گذارده شود؛ مرا از كودكي خود از محبان حسين (ع) و زهرا (س) تربيت كرديد. از طعن دشمنان نهراسيد. نهايت و اوج محبت فاني شدن در راه معشوق است و من فاني في الله هستم. همه بايد برويم كه انالله و اناالیه راجعون. فقط نحوه‌ی رفتن مهم است وبا چه توشه‌ای رفتن. برادر و خواهرانم : در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه می‌کنید و هر چه می‌گویید با رضای او بسنجید؛ به خاطر یک شهید خود را میراث خوار انقلاب ندانید. اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه را بخشیدم، اگر غیبت و تهمت و ... بوده بخشیدم؛ امیدوارم شما هم مرا عفو نمایید. ببخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد. اگر جنازه‌ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید : یا زهرا (علیها السلام). از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید. خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما. در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منور فرما. خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده. خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم. خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین (علیه السلام) هستند قرار بده. والسلام _ محمد رضا تورجی زاده 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
سخن آیت الله جوادی آملی درباره من😍👇
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 شهید سید محمد حسین نواب روحانی وارسته‌ای که در سال 73 در منطقه بوسنی به شهادت رسید نقل کردند: تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یک‌بار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت.از آنچه فکر می‌کردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتی داشت؛ بعد از آن همیشه در حجره به همراه دیگر طلبه‌ها نوارهایش را گوش می‌کردیم.بسیاری از دوستان مجذوب صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد. شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، دعای توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند،البته قبلاً هم به حجره‌ها و طلبه‌هایشان سر می‌زدند.سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشه‌ای از اتاق نشستند، بعد گفتند :اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید.صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود.استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟گفتم : محمد رضا تورجی زاده.استاد پس از کمی مکث فرمودند :ایشان(در عشق خدا) سوخته است.گفتم : ایشان شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده.استاد ادامه داد:ایشان قبل از شهادت سوخته بوده. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
توسل همه مردم از همه جای ایران به من😍
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علیرضا تورجی زاده،برادر شهید محمدرضا تورجی زاده و عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان در خصوص توسل برخی از مردم ایران به مزار شهید گفت: "نام شهید رفته رفته در ایران شهره شد و مردم از شهرهای مختلفی همچون مشهد،شیراز و...به اصفهان و حتی منزل ما می آیند و از مادر طلب دعا می کنند.این افراد نذر می کنند و حاجت می گیرند و سپس به شهرهای خود بازمی گردند. یکی از خانم هایی که مسئول امور مسلمانان یکی از ایالات آمریکا بود گفت:"نام شهید تورجی زاده را شنیدم و بر سر مزار او رفتم و حتی تسبیح متبرکی از مزار ایشان را به آمریکا بردم و با آن ذکر می گویم.به یکی از دوستانم که به بیماری سختی مبتلا شد گفتم به شهید تورجی زاده متوسل شو.این خانم به شهدا متوسل شد و خداوند مهربان او را شفا دادند و اکنون درحال زندگی کردن است. از شهرهای مختلفی به منزل ما می آیند و گاهی شب را نیز در منزل ما اقامت می کنند.درب خانه به روی همه ی مردم باز می باشد و حتی از کشورهای دیگر هم به منزل ما می آیند." 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸