♻️"ترس از جهنم و عذاب های اخروی"
و "ترس از مقام پروردگار عالم"
☢️ بیشترین کمک رو به انسان میکنه تا بتونه
راحت تر "علیه تمایلات سقوط دهندش" قیام کنه؛
✅ چون هوای نفس انسان طوری هست که
📛 فقط باید بترسونیش تا دست از خواسته های شیطانی خودش برداره و انسان رو رها کنه؛
💡و همین "ترس از جهنم"
مهم ترین قدرت رو به انسان میده برای
"سوزاندن هوای نفس" 💪
🍃گروه ظهور نزدیک است (ان شاء الله )
مخصوص بانوان 🍃
⚠ورود اقایون اکیدا ممنوع
http://eitaa.com/joinchat/2248278027C93993a9f12
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
آدم و حوا
امشب میخوام براتون داستان خلقتو بگم!! البته این یکی ماله قبل از تاریخه!!
داستان از اینجا شروع میشه که یه روز خدا حوصلش سر میره!! میگه چیکار کنم چیکار نکنم!! تصمیم میگیره یه کاره بزرگ کنه!! یکیو میفرسته از زمین خاک بیارن و بد گل میکنه و با هنرمندیه خاصی آدم و درست میکنه و در روح اون میدمه و آدم زنده میشه!!!
بعد خدا به همه ی فرشته ها میگه سجده کنید و همه سجده می کنن جز شیطون !! اون سجده نمیکنه چون هنگ کرده بوده!! یعنی بیچاره اصلا نمیتونسته تکون بوخوره!!
تا اینجارو همه میدونید!! از اینجا به بعد!!
جبرائیل فرشته ی شیطون و فوضولی بود از اول واسه همین از گل زیاد اومده ی آدم یه چیزه دیگه ساخت که چون جبرائیل خوب بلد نبود درست کنه یکم چفت و چوله شد یعنی پستی بلندیاش زیاد و ناجور شد!!
جبرائیل این کار دستیشو میبره به خدا نشون بده تا میگیره جولو خدا یا دفعه خدا عطسش میگیره و در اونم اشتباهی میدمه و به صورت کاملا تصادفی حوا زنده میشه!!!
وقتی این اتفاق میفته خدا میگه!! اوه گند زدم!!
جبرائیلم گفت خراب شد!!!
بهله و این بود جریان به وجود آمدن حوا!!!
هر چند آفرینش حوا از روی یک اشتباه بود و حوادثی زیادی آفرید ولی سوژه ی خنده ی میلونها نفر از فرزندان آدم رو فراهم کرد!!!!
میدونید آدم اون لحظه خوشحال شد!! چرا؟ خودتون بگین!!!
آدم و حوا (به انگلیسی: Adam and Eve)، بر حسب اسطوره آفرینش ادیان ابراهیمی، نخستین مرد و زن بودند؛ که طبق بخش نخست کتاب مقدس و آیاتی از کتاب قرآن، توسط خدا آفریده شدند. داستان آدم و حوا در مرکزیت این اعتقاد است که خداوند انسان را در بهشتی بر روی زمین زندگی کنند، اگر چه آنها را از آن مقام سقوط کردند و جهان حاضر پر از درد و رنج و بی عدالتی شکل گرفت. این پایه و اساس این باور است که بشریت در اصل یک خانواده است، و همه از یک جفت از اجداد اصلی ریشه گرفتهاند.[۳] همچنین این اسطوره عمده اساس باورهای مهم در کتاب مقدس مسیحیت برای آموزههای سقوط انسان و گناه اولیه را فراهم میکند، اگر چه بهطور کلی یهودیت و اسلام در این مورد با مسیحیت اتفاق نظر ندارند.
عکس مقبره آدم و حوا بعد از این که شیطان از دستور خدا سر باز زد و به آدم سجده نکرد خداوند نعمت خود را از شیطان باز گرفت و از رحمت خود دور کرد.آنگاه آدم و همسرش را در بهشت جای داد و گفت از همه نعمت های بهشت استفاده کنید ....بخورید و بیاشامید ولی آنرا از نزدیک شدن به یک درخت نهی کرد و به آن درخت اشاره کردو گفت اگر از میوه آن بخورید از زمره ستمکاران خواهید بود...ولی اگر از آن دوری کنید نعمتهای بهشت را برایتان همیشگی خواهم کرد...
آدم در بهشت جای گرفت و از آنچه میخواست بهره برد...برای شیطان خیلی سخت بود که آدم و همسرش در رفاه و خوشی باشند و او رانده درگاه خدا و دور از بهشت بسر ببرد...بنابراین تصمیم گرفت انتقام بگیرد و با نیرنگ آرام آرام وارد بهشت شد و در آشکار و نهان با آدم سخن گفت وخود را دوست پاکدل و با اخلاص معرفی کرد...و گفت خداوند شما را از خوردن این درخت نهی کرده مگر برای آنکه اگر بخورید دو فرشته میشوید یا در بهشت جاودان خواهید شد....
شیطان دید آدم و همسرش از مشورت او گریزانندو به حرف او گوش نمیدهند بنابراین برای ایشان قسم یاد کرد که من خیر خواه شما هستم و...
بنابراین نیرنگ خود را این گونه بیان کرد که این درخت چه بوی خوشی دارد. چقدر مزه اش عالی و رنگش دلپذیر است ...آدم و همسرش از سخن او فریفته شدند و گول وعده های شیرینش را خوردند واز او پیروی کردندو....چون آدم و حوا از درگاه خدا بیرون رفتند خداوند نعمت خود را از ایشان گرفت و بهشت را بر آنان حرام کرد .
آدم و همسرش به درگاه خداوند توبه کردند و گفتند ما به خویشتن ستم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی و نبخشی از زیانکاران خواهیم بود...
خداوند فرمود بیرون روید جایگاه شما در زمین خواهد بود و تا روز قیامت دشمن همدیگر خواهید بود
خداوند توبه آنان را پذیرفت و از گناهشان چشم پوشید ...ولی نه به آن معنی که بتوانند دوباره به بهشت بازگردنند ...خداوند فرمان داد از بهشت بیرون روندو به آنها اطلاع داد که دشمنی بین ایشان و شیطان ادامه خواهد داشت و باید از فتنه او بر حذر باشید ...از جانب من وسیله ای برای راهنمایی شما خواهد آمد ...هر کس پیروی او را کرد گمراه و بدبخت نخواهد شد....
نام مبارك حضرت آدم(ع) كه نخستين پيامبراست بيست وپنج باردرقرآن آمده است. امام صادق(ع) مي فرمايد:دليل ناميدن آدم به اين نام بدان خاطر است كه او از اديم وپوسته وقشر زمين آفريده شده است.
خداوند آدم را بدون پدر ومادر آفريد تا دليلي باشد بر قدرت الهي. وي نهصد وسي سال عمر كرد وسرانجام در پي تبي طولاني در روز جمعه يازده محرم وفات يافت.
آدم از دوبعد تشكيل شده است جسم وروح.خدا نخست جسم او را ساخت وسپس در روح خويش در او دميد واو را به صورت كامل زنده ساخت.
هنگامي كه خداوند اراده كرد تا در زمين خليفه ونماينده اي كه حاكم زمين باشد قرار دهد فرشتگان از اين خبر شگفت زده شدند وعرضه داشتند آيا در زمين انساني را قرار مي دهي كه با گناه ومعصيت در آن فساد كند وبه خونريزي بپردازد در حاليكه ما آنگونه كه در شان توست تو را منزه دانسته وبه شكرانه ات تو را مدح وستايش مي كنيم. آنهاخود را به جانشيني در زمين سزاوار تر مي پنداشتند اما خداوند با اسرار غيبي كه بر آنان پوشيده بود پاسخ داد خداوند چيزي را مي داند كه آنان از آن آگاهي ندارند.پس از آفرينش آدم (ع) خداوند اسماء را به او آموخت تا در زمين توان يافته واز آن بهره مند گردد. از طرفي خداوند سبحان اراده فرموده بود كه عينا به فرشتگان بنماياند اين آفريده جديد كه به ديده حقارت بدان مي نگريستند داراي دانش و شناختي برتر ازآنان است سپس از جانب خداوند به فرشتگان دستور رسيد كه چنين سنبل خلقت را مورد تكريم واحترام فوق العاده قرار دهند وبر آدم سجده كنند وهمه سجده كردند به جز ابليس كه سرپيچي كرد وتكبر ورزيد واز كافران محسوب گشت.
پس از برگزيدگي آدم ومسجود فرشتگان قرار گرفتن به وي وزوجه اش از جانب خداوند دستور رسيد كه در بهشت مسكن گزينند وبه نعمتهاي خدايي متنعم گردند ولي از يك درخت ممنوعه تناول نكنند ونزديك آن نگردندولي شيطان به سراغ آنان آمدوآنهاراوسوسه كردوآنهارابافريبكاري ازمقامشان فرودآوردولباسهاي كرامت واحترام ازاندامشان فروريخت وآدم وحوا سريع به اشتباه خودپي بردندوتوبه كردندولي خداوندآنهارااز بهشت به زمين فرود آورد وآنها را آگاه ساخت كه بايد در زمين اقامت كنند وآنرا آباد سازند وتا پايان عمرشان از آن بهره مند شوند.
آدم وحوا وقتي از بهشت دنيا اخراج شدند در سرزمين مكه فرود آمدند .حضرت آدم بر كوه صفا در كنار كعبه هبوط كرد از اينرو آنرا كوه صفا گويند كه آدم صفي ا.. (برگزيده خدا)در آنجا وارد شد وحضرت حوا بر بالاي كوه مروه (يعني زن كه منظور حوا است) فرود آمد ودر آن سكونت گزيد .
آدم چهل شبانه روز به سجده پرداخت واز فراق بهشت گريه كرد وبه گناه خود اقرار نمود وخداوند مهربان به آنها لطف كرده وكلماتي را به آنها آموخت تا آدم وحوا در دعاي خود آن كلمات را از عمق جان بگويند وتوبه خود را آشكار وتكميل نمايند.
نامها عبارت بودند از:
محمد علي فاطمه حسن حسين
فرزندان حضرت آدم(ع)
حضرت آدم وحوا وقتي كه در زمين قرار گرفتند خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پديد آورده و در سراسر زمين منتشر گرداندحضرت آدم در نوبت اول صاحب يك فرزند پسر به نام قابيل ويك دختر به نام ليوذا ودر نوبت دوم صاحب يك پسر به نام هابيل ويك دختر به نام اقليما شد.وقتي آنها بزرگ شده وبه سن ازدواج رسيدند خداوند امر كرد كه قابيل با خواهر هابيل وهابيل با خواهر قابيل ازدواج كند وچون ليوذا خواهر قابيل زيباتر بود اين امر باعث حسادت واعتراض قابيل شدو به وجود آمدن كينه هابيل در دل قابيل شد.بعد از اين به فرمان خداوند آدم مامور گشت تا ميراث نبوت وگنجينه دانش الهي خود را نزد فرزند كوچكش هابيل به وديعه نهد.حسادتهاي قابيل از يكسو ووسوسه هاي شيطان از سوي ديگر كينه او را به جوش آورد ونفس سركش بر او چيره گشت به طوريكه آشكارا به هابيل گفت كه تو را خواهم كشت.هابيل كه از صفاي باطن برخوردار بود او را نصيحت كرد اما اين نصايح در روح پليد قابيل اثر نكرد وسرانجام با وسوسه هاي شيطان او را كشت ودر ميان زمين مخفي كرد.
حضرت آدم به سالهاي آخر عمر خود رسيد واز جانب خداوند فرمان يافت تا رسالت خويش را به فرزندش شيث منتقل سازد واو را به رازداري وتقيه سفارش نمايدچرا كه در غير اينصورت به سرنوشت برادرش قابيل دچار خواهد شد.
آدم در بستر رحلت قرار گرفت و در حاليكه زبانش به يكتايي خداوند وشكر وسپاس مشغول بود به رحمت حق پيوست .شيث پدرش را غسل داد وكفن كرد وبر او نماز خواندودفن كردو به جاي پدر نشست وآئين پدرش را به مردم آموخت ونيز اين وصايا را به پسرش شيبان منتقل كرد.
آدم علیه السلام
خداوند زمین را در دو روز (دوره) بیافرید و بر آن کوههایی استوار ساخت و در آن برکت انداخت و رزق و روزیهای (اهل) آن را به صورت مساوی برای درخواستکنندکان در چهار روز (دوره) در آن مهیا نمود، سپس رو به سوی آسمان آورد در حالیکه دود بود «و به آسمان و زمین گفت: به میل خود و یا به اکراه به سوی من بیایید، آن دو گفتند: ما فرمانبردارانه به میل خود میاییـم»؛ سپـس بر عرش مستولی شد و خورشید و ماه را مسخر نمود تا هر یک تا زمانی معلوم به جریان خود ادامه دهند و آنگاه فرشتگانی را آفریدکه به ستایش او تسبیح گویند و نامش را مقدس بدارند و او را خالصانه پرستش نمایند.
سپس ارادهی خداوند بر این استوار گردید و حکمتش چنین اقتضا نمود کـه آدم و فرزندانش را بیافریند تا در زمین ساکن شوند و در عمران و آبادانی آن بکوشند و از اینرو به فرشتگانش خبر داد که او آفرینشی دیگر ایجاد خواهد کرد که در زمین به سعی و تلاش بپردازند و در گوشه و کنار آن حرکت و تکاپو نمایند و نسلشان در همه جای آن پراکنده شود و از روییدنیهای آن بخورند و گنجها و خیرات درون آن را استخراج نمایند و همواره عدهای از آنان جانشین عدهای دیگر شوند.
فرشتگان مخلوقاتی بودند که خداوند آنان را برای عبادت خود برگزیده، نعمت خود را به وفور بر آنان فرو ریخته، فضل خود را به آنها هدیه داده و آنها را به کسب رضایت خود موفق و به طاعتش هدایت نموده بود و در نتیجه، بر آنان بسیار گران آمد که خداوند مخلوقی دیگر غیر از آنان را بیافریند و ترسیدند که این عمل پروردگار به علت کوتاهی آنها در عبادت و یا مخالفت یکی از آنان با پروردگار بوده باشد، از اینرو به سرعت به تبرئهی خود پرداختند و گفتند: پروردگارا! چگونه غیر از ما را میآفرینی در حالی که ما همواره به تسبیح تو مشغولیم و نام و یاد تو را مقدس میداریم؟ در حالی که آنانی که تو در زمین جانشین میگردانی به ناچار به علت وجود منافع در زمین و جلب منفعت از جانب هر کدام، با هـم به اختلاف میپردازند و در زمین فساد میکنند و خون زیادی خواهند ریحت و جانهای افرادی بیگناه را از آنان خواهند ستاند: ﴿ایا در آن کسانی را قرار میدهی که در آن به فساد و خونریزی میپردازند در حالی که ما همواره به ستایش تو تسبیحگو هسـتیم و تو را مقدس میداریم؟﴾[۱].
این سخنان را به دلیل علاقه به چیزی که شک و شبههشان را برطرف کند و وسواسی را که در سینه داشتند بزداید، گفتند و امیدشان چشـم انتظار خداوند بود تا که آنها را در زمین جانشین گرداند، زیرا آنها در رعایت نعمتهای الهی پیشقدم و در شناخت حق خداوند شایستهتر بودند و این سوال آنان به منزلهی انکار عمل خداوند و یا شک در حکمت او و یا برشمردن نقص جانشین او و نوادگانش نبود زیرا فرشتگان اولیای مقرب خداوند و بندگان گرامی او بودند که بر سخن او پیشی نمیگرفتند و به دستورات او گردن مینهادند. خداوند به آنان جوابی داد که باعث اطمینان دلهایشان گشت و مایهی آرامش قلبهایشان؛ خداوند فرمود: ﴿به راستی من چیزی را میدانم که شما نمیدانید﴾[۲] و از حکمت جانشینی او از چیزی آگاهم که شما درک نمیکنید، پس هرچه را که بخواهم میآفرینم و هر که را که بخواهـم جانشین میگردانم و آنچه را بر شما پنهان و پوشیده مانده است، به زودی خواهید دید: ﴿پس هرگاه خلقت او را کامل نمودم و از روح خود در او دمیدم، سجدهکنان در مقابل او سر فرو آورید﴾[۳].
خداوند آدم را از گل خشک سیاه بدبو و تغییر شکل یافته به صورت کالبد انسانی استوار آفرید و سپس از روح خود در او دمید و آنگاه نسیم زندگی در او وزید و او انسانی کامل شد و سپس خداوند به فرشتگان دستور داد که آدم را سجده کنند و آنان فرمانبردارانه خواستهی پروردگارشان را اجابت نمودند و برای بزرگداشت آدم به سوی او شتافتند و در مقابلش سجدهکنان پیشانیهای خود را بر خاک کشیدند به جز ابلیس که از دستور پروردگارش سر باز زد و به معصیت پروردگار گروید و ﴿سرپیچی کرد و تکبر ورزید و جزو کافران گشت﴾[۴].
خداوند علت امتناع ابلیس را از او پرسید و از او خواست که حکمت سرپیچی خود را بیان کند و فرمود: ﴿چه چیز تو را از سجده نمودن به آفریدهی دست من منع نمود ایا تکبر ورزیدی و یا خود را بلند مرتبه پنداشتی﴾؟[۵] ابلیس چنین پنداشت که از جهت عنصری، بهتر از آدم است و جوهری پاکتر از او دارد و گمان نمود که کسی در قدر و منزلت به پای او نمیرسد و رقیب او نمیشود و به مکانی بالاتر از جایگاه او ارتقا نمییابد، از اینرو گفت: «من از او بهترم، من را از آتش آفریدی و او را از خاک»، او با این سخنان عصیانش را آشکار نمود، مخالفت و بهتان روشن خود را علنی نمود و نسبت به دستور پروردگارش تکبر و از سجده نمودن به آفریدهی دست خداوند اجتناب ورزند و جزو کافران گشت؛ خداوند به علت سرپیچی شیطان و مخالفت
او با امرش ابلیس را مجازات نمود و او را ندا داد: ﴿پس از بهشت خارج شو به راستی که تو رانده شدهای و تا روز قیامت لعنت بر تو است﴾؛[۶] ابلیس از پروردگار درخواست نمود که تا روز قیامت به او مهلت دهد و زندگانی او را تا روز زنده شدن مردگان طولانی نماید؛ خداوند [بخشی از] خواستهی او را اجابت نمود و به او گفت: ﴿تو از مهلت دادهشدگانی تا روز وقت معلوم [نفخهی اول]﴾[۷]؛ هنگامی کـه خواستهی ابلیس اجابت شد و او به آرزوی خود رسید، فضل خداوند را شکرگزاری نکرد، بلکه نعمتش را با کفران و فضلش را با عناد و انکار جواب داد و گفت: ﴿خداوندا! به علت این که من را گمراه نمودی در راه راست تو به کمین آنان مینشینـم﴾[۸] تا آنان را فریب دهـم و در گمراه نمودنشان از هیچ کوششی فروگذاری نمیکنم ﴿و سپس از جلو و عقب و راست و چپشان به سمت آنها میروم و تو بیشتر آنان را شکرگزار نخواهی یافت
خداوند ابلیس ر از رحمت خود طرد نمود و به او مهلت داد تا به آرزویش برسد و به او گفت: راهی را که برگزیدهای در پیشگیر و در روش بدی که خواهان آنی، جلو برو، ﴿با صوت و آهنگ خود هر کدام از آنان را که میتوانی تحت تاثیر خود قرار ده و برای غلبه بر آنان سواره و پیادهی خود را فرا بخوان و در مال و اولاد آنان شریک شو﴾[۱۰] به آنان وعدههای دروغین بده و ذهن آنان را به آرزوهای دور از دسترس مشغول نما، اما هرگز ین تو و آن بندگان مخلصی که عقیدهای صحیح و عزمی قوی دارند، آزادت نخواهـم گذاشت تا بر آنان تسلط یابی و سلطهای برای آنان نداری، زیرا دلهای آنان به تو تمایلی ندارد و گوشهایشان سخنان تو را نخواهد شنید. اما هر چه تو در گمراه کردن و در فتنه انداختن آدمیان بکوشی، حسابت سنگینتر و سزایت دردناکتر خواهد شد و «به طور حتم، من جهنم را با تو و تمام آنانی که دنبالهرو تو باشند، پر خواهـم نمود».
فرشتگان بر آدم سجده بردند و برتری او را پذیرفتند و اقرار نمودند که مقام او برتر است و از آنان به خداوند نزدیکتر است؛ اما شاید گمان مینمودند که دانش و درک و فهم آنان بیشتر است، از اینرو خداوند از علم خود به آدم عطا نمود و از نور خود بر او سرازیر کرد و اسامی تمام موجودات را به او یاد داد و این موجودات را به فرشتگان عرضه نمود و گفت: ﴿اسامی این موجودات را به من خبر دهید، اگر راست میگویید﴾[۱۱]، تا ناتوانی و نقص آنها را آشکار نماید و آنان نیز بدانند که حکمت خداوند چنین اقتضا نموده است که آدم شایستهتر به بیان اسامی باشد و حق و شایستهتر این است که جانشینی او مورد انکار قرار نگیرد؛ فرشتگان در مقابل این رویاروبی بهت زده شدند و هنگامی که تلاش نمودند تا برای پاسخ در درون خود به جستوجو بپردازند، متحیر و پشیمان شدند و زمانی که به علم سابق خود رجوع نمودند، راهی به جواب نیافتند و از اینرو به ناتوانی خود اقرار و به کوتاهی و نقص دانش خود اعتراف نمودند ﴿و گفتند: خداوندا! تو منزهی، ما را دانشی نیست مگر آنچه تو ما را آموختهای به درستی که تو بسیار دانا و با حکمت هستی﴾[۱۲]
هنگامی که آدم از فیض پروردگار لبریز گشت و شعلههایی از نور علم او برگرفت، خداوند به او دستور داد که فرشتگان را از آنچه آنان در شناختنش ناتوان ماندند و فهم آنان از دانش در مورد آن قاصر ماند، خبر دهد تا بدینوسیله فضل خود را آشکار و حکمت جانشین شدن خود را بیان نماید؛ جانشین خداوند فرشتگان را از چیزیکه آنان در مورد آن عاجز ماندند، خبر داد و خداوند آنان را ندا داد: ﴿مگر به شما نگفتم که به درستی، من غیب آسمانها و زمین را میدانم و به آنچهکه شما آشکار و پنهان میکنید، آگاهم؟﴾[۱۳].
در این هنگام فضل آدم بر فرشتگان مشخص گردید و آنان به رمز آفریدن او پی بردند و حکمت جانشینی او بر آنها آشکار گردید.
خداوند، قدرت و بیباکی خود را به ابلیس نشان داد و وی را درمانده ساخت و از او سلب نعمت نمود و آدم و همسرش را مورد عنایت قرار داد و آنان را در بهشت جای داد و به آدم وحی نمود که: نعمتم بر خودت را به یاد آور که من تو را با آفرینشی تازه و نو آفریدم و به ارادهی خود تو را به صورت انسانی کامل درآوردم و از روح خود در تو دمیدم، فرشتگانم را به سجده کردن بر تو واداشتم و شعلهای از دانش خود را به تو ارزانی داشتـم و این ابلیس است که وی را به علت خروج از طاعتش از رحمت خود ناامید و او را طرد و لعن نمودم و ایـن بهشت جاودان است که آن را منزل و مکان تو قرار دادم که اگر تو مرا اطاعت کنی، با نیکی به تو جواب خواهم داد و تو را در بهشت جاودانه خواهم ساخت، اما اگر ترک عهد نمایی، تو را از منزل بهشت خود خارج خواهم کرد و به آتش خود تو را عذاب خواهـم داد و نیز فراموش نکن که این ابلیس، دشمن تو و همسر توست، پس هوشیار باش که تو را از بهشت خارج نکند که در این صورت بدبخت خواهید شد. خداوند، آدم و حوا را در بهشت آزاد گذارد تا از هر آنچه که میخواهند به وفور بخورند اما آن دو را نهی نمود که از میان آن همه درخت فقط به یک درخت نزدیک نشوند و برای این که ابهام را از آنان بزداید تا در شناخت آن درخت، شکی نداشته باشند، به صورت معلوم و معین به آن درخت اشاره نمود تا از هر شکی که ممکن است در درون آنان راه یابد، جلوگیری نماید و به آنان وعده داد که در صورت نزدیک شدن به آن درخت و با خوردن میوهی آن، در زمرهی ستمکاران قرار خواهند گرفت و وعده نمود که در صورت اجتناب از آن درخت منع شده، اسباب نعمت و راحتی آنها در بهشت را بیشتر و بادوامتر کند، به صورتیکه هرگز در آن گرسنه و عریان نشوند و تشنگی و خستگی به آنان راه نیابد و فرمود: ﴿ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از آن در هر جا که میخواهید به وفور بخورید و نزدیک این درخت نشوبد که در این صورت جزو ستمکاران قرار خواهید گرفت﴾[۱۴]
، ﴿و ای آدم! تو در بهشت این را داری که نه گرسنه شوی و نه برهنه گردی و در آن نه تشنه بمانی و نه آفتابزده شوی﴾[۱۵].
آدم در بهشت ساکن شد و از هر آنچه نفس آدمی اشتها نماید و چشم از دیدن آن لذت ببرد، بهرهمند میگشت و شاید در میان درختان آن پرسه میزد و در سـایههای آنها مینشست، از گلهای آن میچید و از خوردن میوههای آن لذت میبرد و از آب گوارایش سیراب میشد و در این بهره بردن از لذتها، همسرش نیز شریک او بود و آن دو مدت زمانی را این گونه در بهشت بهسر بردند و از چشمههای آن آب خوشبختی سرمیکشیدند. خوشبختی آدم دل ابلیس را سوزاند و بر او بسیار گران آمد که آدم و همسرش (از آنچه او قبلاً بهرهمند بود)، بهرهها ببرند در حالی که او از رحمت خداوند رانده شده و از بهشت دور گشته بود؛ از اینرو او تصمیم قطعی گرفت که بنای خوشبختی آدم را فرو ریزد و نعمت بهشت را از او سلب نماید؛ مگر این آدم نبود که او را از آن بلندی پایین کشید و از نعمت و رضایت الهی دور گرداند و مگر نه اینکه به سبب او بود که انکار و تکبر ابلیس نسبت به خداوند برملا گردید و وی ملعون ابدی شد؟ پس باید که انتقام خود را از او بگیرد و به تدربج از ارزش کسی که فرشتگان مامور به سجده نمودن برای او و اعتراف به فـضل او شدند، بکاهد؛ آنگاه، آهسته و با گامهای کوتاه به سوی بهشت به راه افتاد و پنهانی با آدم صحبت نمود و برای آدم چنین وانمود کرد که دوستی صادق و اندرز دهندهای مخلص است و کوشش بسیار نمود که دل او را به دست آورد، از هر راهی وارد میشد و هر دری را میزد و مهربانی و عطوفت خود را به آدم و همسرش اظهار مینمود و نسبت به زوال نعمت از آن دو دلسوزی نشان میداد، و به آنان گفت: ﴿به این علت پروردگارتان شما را از این درخت منع نموده است تا شما تبدیل به دو فرشته نشوید ویا این که در بهشت جاودانه نمانید﴾[۱۶].
داستان ازدواج دختر و پسر آدم(ع) با یکدیگر
مرحوم «محمدی اشتهاردی» از نویسندگان بهنام حوزه بود که بیش از یکصد و پنجاه جلد کتاب درباره تاریخ اسلام و زندگی اهل بیت(ع) به رشته تحریر در آورده است. وی شرح داستان زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به همراه داستان زندگی بیست و هفت تن از پیامبران دیگر که نامشان در قرآن تصریح شده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده؛ با قلمی روان در کتاب «قصه های قرآن» جمع آوری و تدوین کرده است.
این کتاب بر اساس آیات قرآن تنظیم شده، و برای توضیح از روایات و گفتار مفسران استفاده شده است. در این کتاب سعی شده تا داستان های قرآن از پیامبران و غیر پیامبران در دو بخش با بیانی ساده و خواندنی نگارش یابد تا همه بتوانند از فراز و نشیب های این داستان های جالب و تکان دهنده، درس عبرت بیاموزند تا در آینه این داستان ها، سرنوشت شوم متکبران و حسودان را با چشم خود ببینند و عظمت و شکوه پارسایان و پاک سرشتان را مشاهده کنند. حاکمیت اراده خدا را در همه چیز بنگرند، منظره های زشت و زیبا را تماشا نمایند و با مقایسه عمیق بین آنها، از زشتی ها دور شده و به زیبایی ها بپیوندند.
کتاب «قصههای قرآن» از دو بخش تشکیل شدهاست. بخش اول با عنوان داستانهای پیامبران در قرآن، که از داستان حضرت آدم شروع و با داستان حضرت عیسی(ع) به اتمام میرسد و بخش دوم کتاب، داستانهای پیامبر اکرم(ص) در قرآن را شامل میشود که مربوط به آغاز بعثت، جنگهای پیامبر، بیعت، ماموریت علی(ع) ماجرای مباهله، غدیرخم و تعیین جانشین است، وهمچنین داستان های غیر پیامبران، از قبیل: حضرت لقمان، داستان اصحاب کهف، داستان اصحاب رقیم، داستان ذوالقرنین، داستان اصحاب رس، داستان برصیصای عابد، ماجرای اصحاب فیل و... هم در این بخش گنجانده شده.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم و حوا، وقتی در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین منتشر گرداند. پس از مدتی حضرت حوا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دوقلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند.مدتی بعد که حضرت حوا بار دیگر وضع حمل نمود،باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها دختر بود و دیگری پسر. نام پسر را هابیل و نام دختر را«لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند. برای تامین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند ( به کفته بعضی:) خداوند به آدم وحی کرد که قابیل با لیوذا، هم قلوی هابیل ازدواج کند و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید. حضرت آدم فرمان را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هوا پرستی باعث شد تا قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند. زیرا «اقلیما» هم قلویش، زیبا تر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آنچنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده ای؟»
دو قربانی حضرت آدم (ع)
حضرت آدم برای اینکه به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هرکدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هریک از شما قبول شد، او به آنچه میل دارد سزاوارتر و راستگو تر است.» {نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر این بود که صاعقه ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند.}
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود، برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه ای ناچیز برداشت. سپس هردو بالای کوه رفتند و قربانی خود را بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد و روشن شد که هابیل مطیع فرمان خداست. ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می کند.
به گفته بعضی مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مردی با صفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنانکه گفتار آنها که در قرآن (سوره مائده آیه 27) آمده، بیانگر این مطلب است. آنجا که می فرماید: «هنگامی که هرکدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد، به برادر دیگر گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت. برادر دیگر گفت: من چه گناهی دارم، زیرا خداوند تنها از پرهیزگاران می پذیرد.»
کشته شدن هابیل و دفن جنازه او
حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد
نفس سرکش بر او چیره شد، بطوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت.» آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می برد، و خشم و غضب را جایگزین آن می گرداند.
هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار بر حذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزگاران را می پذیرد، تو نیز پرهیزگار باش تا خدا عمل تو راهم بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی زنم، زیرا از پروردگار جهان می ترسم، اگر چنین کنی، بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است.
شیطان قابیل را وسوسه می کرد و به او می گفت: قزبانی هابیل پذیرفته شد ولی قربانی تو پذیرفته نشد. اگر هابیل را زنده بگذاری دارای فرزندانی می شود، آنگاه بر فرزندان تو افتخار می کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد.
این وسوسه ادامه داشت تا اینکه فرصتی بدست آمد. حضرت آدم (ع) برای زیارت کعبه به مکه رفته بود، قابیل در غیاب پدر نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی و خواهر نازیبای تورا به همسری بپذیرم؟
هابیل پاسخ او را داد و او را انذار نمود که: دست از سرکشی و طغیان بردار. کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی دانست چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القا کرد: سرش را در میان دو سنگ بگذار و سپس با آن دو سنگ سرش را بشکن. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رساند.
از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی دانست جسد را چه کند (زیرا قبلا ندیده بود که انسان ها را پس از مرگ به خاک می سپارند). چیزی نگذشت که دید درنگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند. هابیل ( که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود مدتی آن را به دوش کشید، ولی باز پرندگان اطراف آن را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به زمین می افکند تا به آن حمله ور شوند.
خداوند زاغی به آنجا فرستاد، آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان کرد، تا بدین طریق به قابیل نشان دهد که به چه طریق جسد برادرش را به خاک بسپارد...»
حضرت آدم و حوا چند فرزند داشتند و فرزندان آنها چگونه ازدواج کردند؟
در قرآن آمده است: وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً[3] این جمله میگوید:" خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى بوجود آورد" و از این تعبیر استفاده میشود که تکثیر نسل فرزندان آدم تنها از طریق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ثالثى در آن دخالت نداشته است.
در منابع آمده است که آن حضرت فرزندان زیادی داشت.[1] طبری، مورخ مشهور آورده است که حضرت حوا صد و بیست شکم برای حضرت آدم فرزند به دنیا آورد که برخی از زایمانهای وی دو قلو بوده است.[2]
چگونگی ازدواج فرزندان آدم
در قرآن آمده است: وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً[3] این جمله میگوید:" خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى بوجود آورد" و از این تعبیر استفاده میشود که تکثیر نسل فرزندان آدم تنها از طریق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ثالثى در آن دخالت نداشته است.
لازمه این سخن آن است که فرزندان آدم (برادر و خواهر) با هم ازدواج کرده باشند زیرا اگر آنها با نژاد و همسران دیگرى ازدواج کرده باشند کلمه" منهما" (به معنای: از آن دو) که در این آیه شریفه آمده است، صادق نخواهد بود.
این موضوع در احادیث متعددى نیز وارد شده است و زیاد هم جاى تعجب نیست چه اینکه طبق استدلالى که در بعضى از احادیث از ائمه اهل بیت نقل شده این ازدواجها مباح بوده زیرا هنوز حکم تحریم ازدواج خواهر و برادر نازل نشده بود، بدیهى است ممنوعیت یک کار، بسته به این است که از طرف خداوند تحریم شده باشد. چه مانعى دارد که ضرورتها و مصالحى ایجاب کند که در پارهاى از زمانها مطلبى جائز باشد و بعدا تحریم گردد.
در اینجا احتمال دیگرى نیز داده شده که: فرزندان آدم با بازماندگان انسانهاى پیشین ازدواج کردهاند زیرا طبق روایاتى آدم اولین انسان روى زمین نبوده، مطالعات علمى امروز نیز نشان میدهد که نوع انسان احتمالا از چند ملیون سال قبل در کره زمین زندگى میکرده، در حالى که از تاریخ پیدایش آدم تا کنون زمان زیادى نمیگذرد، بنا بر این باید قبول کنیم که قبل از آدم انسانهاى دیگرى در زمین میزیستهاند که به هنگام پیدایش آدم در حال انقراض بودهاند، چه مانعى دارد که فرزندان آدم با باقیمانده یکى از نسلهاى پیشین ازدواج کرده باشد ولى همانطور که گفتیم این احتمال با ظاهر آیه فوق چندان سازگار نیست.[4]
پی نوشت:
[1] . ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج1، ص98.
[2] . جهت مطالعه و کسب اطلاعات بیشتر ر.ک: طبری، ترجمه تاریخ الطبری،(ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ پنجم، 1375ش)ج1، ص92.
[3] . سوره مبارکه نساء، آیه1.
[4] . تفسیر نمونه، ج3، ص246- 247.
علل خروج آدم و حوا و شیطان از بهشت
آنچه از آیات قرآن در سوره های بقره، اعراف و طه در بیان داستان خلقت حضرت آدم (ع) و ... برمی آید این است که: آدم (ع) در اصل و در آغاز برای این خلق شده بود که در زمین زندگی کند و نیز در زمین بمیرد، منتهی راه زمینی شدن آدم (ع) همین بوده که نخست در بهشت منزل گیرد، و برتریش بر ملائکه، و لیاقتش برای خلافت اثبات شود، و سپس ملائکه مأمور به سجده برای او شوند، و آنگاه در بهشت منزلش دهند و از نزدیکی به آن درخت نهیش کنند و او (بتحریک ابلیس) از آن بخورد و در نتیجه عورتش ظاهر گردد و در آخر به زمین هبوط کنند.
از مجموع آیات و سیاق آنها برمی آید که: آخرین عامل و علتی که باعث زمینی شدن آن دو شد همان مسئله ظاهر شدن عیب آندو بود، و عیب نامبرده هم به قرینه این آیه (... بر آن شدند که از برگهای بهشت بر خود بپوشانند) همان عورت آن دو بوده، و معلوم است که این دو عضو مظهر همه تمایلات حیوانی است چون مستلزم غذا خوردن و نمو نیز هستند. ابلیس نیز جز این هدفی نداشته که به هر وسیله شده، عیب آن دو را ظاهر سازد.
پس معلوم می شود که علت بیرون شدن از بهشت و زمینی شدن حضرت آدم و حوا “علیهما السلام“ آن خطیئه نبود. بلکه آدم و حوا (ع) از آغاز برای زندگی زمینی آفریده شده بودند و ارتکاب آن خطیئه فقط سبب ظاهر گشتن عیب آنان گردید که بوسیله وسوسه شیطان لعین صورت گرفته است. [1]
[1] ترجمه المیزان، ج 1، ص 117 – 195.
بعد از حضرت آدم چه کسی به پیامبری رسید؟
بعد از حضرت آدم فرزندش «شیث» جانشین پدر شد. نام او نزد خداوند «هبة الله» است که در ادامه توصیح آن خواهد آمد. او میان ما مشهور به «شیث بن آدم» است.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ شیث سومین فرزند حضرت آدم علیهالسلام بود و بعد از فوت پدر جانشین وی شد. در منابع آمده است که حضرت آدم فرزندان زیادی داشت.[1] طبری، مورخ مشهور آورده است که حضرت حوا صد و بیست شکم برای حضرت آدم فرزند به دنیا آورد که برخی از زایمانهای وی دو قلو بوده است.[2] در روایتی از امام محمد باقر (ع) آمده است: آدم (ع) بعد از کشته شدن هابیل، بسیار گریست و به درگاه خداوند شکوه کرد. خداوند به او وعده پسری داد تا جای هابیل را بگیرد. آن گاه به او فرزندی عطا کرد که آدم او را «شیث» نام گذاشت. خداوند به آدم وحی کرد: «این پسر بخششی است از جانب پروردگارت، پس نام او را «هبة الله» بگذار» و آدم (ع) نیز چنین کرد.[3] تولد او در 130 سالگی حضرت آدم و پنج سال پس از قتل هابیل اتفاق افتاد.[4] آدم به هنگام وفات، مأمور شد شیث را جانشین و وصی خود معرفی نماید. او نیز تمامی فرزندان خود را جمع نمود و شیث را به جانشینی خود منصوب نمود.[5]
حضرت آدم (ع) پس از حدود هزار سال از جهان برفت و شیث را وصى خود گردانید. قابیل که از این موضوع مطلع شد، نزد شیث آمده. او را تهدید کرد و گفت: سبب این که من برادرت هابیل را کشتم، همین بود که او مقام وصایت پدر را داشت و براى آن که فرزندان او به بچه هاى من در آینده فخرفروشى نکنند، من او را کشتم. اکنون تو نیز اگر جایى اظهار کنى که مقام وصایت پدر به تو رسیده، تو را نیز خواهم کشت و همان گونه که ابن اثیر و طبرى نقل کرده اند و در احادیث نیز آمده، خود آدم نیز به شیث سفارش کرد که علم خود و مقام وصایت را که پدر بدو داده بود از قابیل پنهان دارد مبادا همان گونه که او به هابیل حسد برد، به وى نیز حسد برده و در صدد قتل او بر آید.[6]
به همین دلیل شیث پیوسته در حال ترس و تقیه به سر مى برد. خداوند تعالی شیث را به پیامبری برگزید و پنجاه صحیفه بر وی نازل کرد تا به وسیله آنها مردم زمان خود را که همگی از نوه ها و نوادگان آدم ابوالبشر (ع) بودند به توحید و یگانگی خدا دعوت نماید.[7]
مسعودى گفته است که بیست و نه صحیفه بر شیث نازل شد که در آن ها تهلیل و تسبیح بود. برخی گفته اند: اولین کسى که بعد از رحلت آدم (ع) به مقام شامخ پیامبرى نائل آمد، شیث (هبة الله) بود. او وصى و جانشین آدم شد و امانت هاى الهى و صحیفه هایى که جانب خداوند نازل شده و جمعا بیست و یک صحیفه بود، دریافت و جمع آورى و منظم نمود و سپس به نشر آن تعالیم و هدایت و راهنمایى فرزندان آدم که رفته رفته جمعت قابل ملاحظه اى را تشکیل می دادند کمر بست. از میان آثار به جاى مانده از آن صحیفه ها، این صحیفه است که خداوند به آدم وحى فرستاد که؛ من تمام نیکى ها و سعادت ها را در چهار کلمه براى تو بیان می کنم. آدم پرسید: آن چهار کلمه کدامند؟ خطاب آمد: کلمه اول از آن من، کلمه دوم از آن تو، کلمه سوم میان من و تو و کلمه چهارم میان تو و مردم. آنکه از آن من است اینست که مرا بپرستى و شریکى براى من قرار ندهى. آنکه از آن تو است آنکه در برابر کارهایى که مى کنى، آنچه را که بیش از هر چیز به آن نیازمندى، به تو پاداش دهم. آنکه میان من و تو است: از تو دعا کردن و خواستن و از من اجابت و پذیرفتن و بالاخره آنکه میان تو و بندگان من است این است که: براى مردم دوست بدارى آنچه براى خودت دوست دارى. آدم پس از گذرانیدن عمرى طولانى، احساس کسالت و ناتوانى کرد. به فرزندش شیث گفت: پسرم، زمان مرگ من نزدیک شده و اینک من مریض و ناتوانم و خداوند به من دستور داده که تو را وصى خود قرار دهم و ودیعه هاى او را به امانت نزد تو بگذارم، اینک وصیت نامه من که شامل آثار علمى و نام بزرگ خداوند می باشد، زیر سر من است. وقتى من از دنیا رفتم آن را بردار و کسى را نیز از آن مطلع مکن. در وصیت نامه من تمام مسائلى که به آن نیازمند شوى، چه در امور دینى و چه در مسائل دنیوى ثبت و ضبط شده است. پسرم، در این لحظات که بیمارى و رنج بر من غلبه کرده، میل دارم از میوه هاى بهشتى، تناول کنم. از دامنه کوه بالا برو و هر یک از فرشتگان را دیدى سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم مریض است و از شما میخواهد کمى از میوه هاى بهشتى براى او هدیه بفرستید. شیث به ارتفاع کوهستانى که در آن منطقه بود، بالا رفت تا براى پدر، میوه اى به دست آورد. در بین راه جبرئیل را با گروهى از فرشتگان دید، جبرئیل بر او سلام کرد و پرسید: کجا میروى؟ گفت: پدرم مریض شده و از من خواسته است مقدارى از میوه هاى بهشتى، از فرشتگان به رسم هدیه بگیرم و اینک براى این منظور به کوه آمده ام. جبرئیل گفت: خداوند به تو صبر و اجر عنایت کند پدرت چشم از جهان پوشید و به عالم ابدى پیوست. آنگاه همگى کنار ج
منتظران گناه نمیکنند
بعد از حضرت آدم چه کسی به پیامبری رسید؟ بعد از حضرت آدم فرزندش «شیث» جانشین پدر شد. نام او نزد خد
سد آدم آمدند. فرشتگان به فرمان پروردگار بدن او را غسل داده و براى نماز آماده ساخته بودند.[8]
شیث جلو ایستاد و نمازى با پنج تکبیر، به همان شیوه اى که خداوند در امت اسلامى مقرر فرموده و تا روز رستاخیز این شیوه ادامه خواهد یافت، بر جنازه آدم خواند.[9]
سپس جنازه او را طبق راهنمایى جبرئیل، با احترام و تجلیل فراوان به خاک سپردند و شیث در غم از دست دادن پدر بیتابى می کرد. جبرئیل او را دلدارى داد و به ادامه زندگى و انجام وظیفه پیامبرى تشویق نمود. می گویند حضرت شیث (ع) 912 سال زندگی کرد. محل تبلیغ وی مکه معظمه بود و مطالب صحیفه ها را که دلایل خداشناسی، فرایض و احکام و سنن و حدود الهی بود برای فرزندان آدم می خواند. وی سرانجام در مکه درگذشت و در کوه ابوقبیس به خاک سپرده شد. برخی نیز گفته اند: مزار حضرت شیث (ع) از فرزندان حضرت آدم (ع) در شهر بلخ می باشد.
پی نوشت: ---------------
[1] . ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج1، ص98.
[2] . جهت مطالعه و کسب اطلاعات بیشتر ر.ک: طبری، ترجمه تاریخ الطبری،(ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ پنجم، 1375ش)ج1، ص92.
[3] . عیاشی، تفسیر عیاشی، (تهران، مطبعة العلمیه، 1380ق) ج1، ص306.
[4] . طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج1، ص152.
[5] . ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج1، ص98.
[6] . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص49.
[7] . طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج1، ص152.
[8] . ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج1، ص98.
[9] . ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج1، ص161.