منتظران گناه نمیکنند
هر چند که ما را نوشتند از گداها
اصلاً نمی آید گدا بودن به ماها
ما روسیاهان ارزش خاصی نداریم
ماها کجا و نوکری دلرباها؟!
ما هر چه قدر اصرار کردیم او نیامد
اصلاً چه شد «آقا بیا آقا بیا» ها؟!
ماها که هیچ ... این خوب ها در انتظارند
کی می رسد روز وصال آشناها؟!
از دوریش بدجور حال ما خراب است
رونق گرفته باز هم دارالشفاها
من که بدم پس دیدنش روزی من نیست
ای خوش به حال خوب ها ... حاجت رواها
باشد درست ... آقای ما خیلی کریم است
امّا دگر تا کی گنه؟ تا کی خطاها؟
طبق احادیث رسیده ... ناظر ماست
بد نیست پیشش ذرّه ای شرم و حیاها
از بس که بر اعمال بد اصرار داریم
رنگی ندارد پیش او دیگر حناها!
یک راه حل باقی است آن هم نام زهراست
نامی که باشد از تبار کیمیاها
به خدا گفتم! چرا مرا از خاک آفریدی؟ چرا از آتش نيستم !؟
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند، او را بسوزانم !
خدا گفت: تو را از خاک آفريدم
تا بسازي ! . . . نه بسوزاني !
تو را از خاک، از عنصري برتر ساختم . . . تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي . . . از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند ! . . . بازهم زندگي کني و پخته تر شوي . . . باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي . . . تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخيزي ! . . . سر برآوري ! . . .
در قلبت دانهٔ عشق بکاري ! . . .
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی ! . . .
پس به خاک بودنت ببال . . .
May 11