1_1268874152.mp3
5.16M
💠دوباره سه شنبه
🔰و دلتنگ جمکران😭
دعای توسل میخوانیم
#سلام_امام_زمانم❤
دست مرا بگیر ببین ور شکسته ام
آب از سرم گذشته و من دست بسته ام
کار مرا حواله نده دست دیگری
محتاجم و فقط به تو امید بسته ام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_زمانم
زمیڹ بہار را بہانہ ميڪند،
و زنده ميشود...
و مڹ براے زندگي
تو را بہانہ ميڪنم
و چشمـانم را ڪہ هر صبــح
براے زودتر دیدنت،
بیـدار ميشوند.
سلام بہانہ زندگيام طلوع ڪڹ🌸
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
[ #روابط حرام
شیطان یه روش داره واسه گمراه کردن ادما🔥
که خدا به اسم خطوات شیطان یاد کرده توی قرآن🪶
از اول که نمیگه بهت برو وارد رابطه نامشروع شو!!😕
از اول که نمیگه برو آدم بکش!!😳
از اول که نمیگه برو مال مردم رو بالا بکش!!😡
پله به پله گام به گام 👣
اولش با یه دوستی ساده شروع میشه 🤥
اولش با یه کتک کاری عادی شروع میشه🤯
اولش با یه دزدی کوچیک شروع میشه
منتظران گناه نمیکنند
[ #روابط حرام شیطان یه روش داره واسه گمراه کردن ادما🔥 که خدا به اسم خطوات شیطان یاد کرده توی قرآن🪶
#روابط _حرام
🔘شمایی که میگی اگه با رلم کات کنم ناراحت میشه،عصبانی میشه
👈بدون با این تفکری که داری دیگه رستگار و خوشبخت نمیشی☹️
این حرف من نیستا
حرف مولامون امام حسینِ❣
⚡️هیچوقت خوشنودی ادمارو به خوشنودی خدا ترجیح نده...توروخدا نزار شیطون با جمله ی دلش میشکنه گناه داره تو مرداب کثیف گناه نگهت داره😒
دل خدا مهم تره...دل امام زمان مهم تره
اخه نامحرمی که ادمو بخاطره غریزش میخواد چه ارزشی داره؟😒😕
اهل بیت که خالصانه عاشقمونن رو عشق است😌🕶
سلام به دوستان
خب یک توضیح مختصری اول درباره خودم بدم
من یک دختر مذهبی و با ایمان و با حجاب خیلی زیاد بودم شاید بعضی وقتا چادر نمیپوشیدم ولی انقدر اخلاقم حجاب داشت و انقدر سرسنگین بودم که همه به پاکی من قسم میخوردن و یه جورایی مریم مقدس بودم براشون😅
من ۱۸ ساله که شدم برای خودم یک سری ممنوعیت های استفاده از گوشی و برداشتم قبلش خیلی خودمو ممنوع میکردم که فلان سایت نرو فلان گروه عضو نشو
ولی وقتی ۱۸ سالم شدم گفتم نه دیگه بزرگ شدم خوب و بد و میتونم تشخیص بدم😕
بعد رفتم توی یک گروهی داخل تلگرام عضو شدم یک گروه اعترافی بود اعتراف های مردم به کارهایی که میکردن... یک روز یک نفر درباره حجاب مبحثی مطرح کرد و از اندیشه های فمنیستی و اینا😅 منم عصبی شدم و به دفاع از حجاب پرداختم و داشتم توضیح میدادم که اینطوریه و اینا بعد یک آقایی اونجا بهم گفت اصل بده و من اصلا جوابشو ندادم چند بار گفت اصل بده دلبرم
و روی پیام های من ریپلای میزد که اصل بده
چند روز گذشت ازون ماجرا و یک روز دیدم اومد پی وی م و سلام اینا منم اولش نمیخواستم جوابشو بدم ولی دیدم که خب گناهی نمیخوام بکنم که فقط میخوایم صحبت کنیم و خیلی باهم حرف زدیم ازش پرسیدم که چه رشته ای میخونی و گفت حقوق 😍 رشته ای که من عاشقش بودم بخاطر همین همش ازش سوال میپرسیدم که چطوری رفتی با چه رتبه ای قبول شدی چون خودمم دوست داشتم برم اون رشته (کاش این اطلاعات و از گوگل میگرفتم😐)
بعد یه مدت فهمیدم این آقا اصلا حقوق نخونده و داره توی حوزه درس میخونه و حافظ و قاری قرآنم هست بخاطر این خیلی برام جالب بود بدونم توی ذهن این جور آدما چی میگذره..فکر میکردم هر لحظه میگن امام زمان و این جیزا..
بعد چند روزی صحبت من دیدم داره بحث ها عوض میشن و من هم عذاب وجدانم خیلی اذیتم میکرد..
بخاطر این یک بار دیلیت اکانت کردم تلگراممو و دیدم توی واتسپ بهم پیام داده ..
اونجا بود که دیگه ما خیلی حرف میزدیم باهم و تماس های تلفنی هم اضافه شده بود علاوه بر چت کردن عکس میدادیم بهم و...
خب یک ماهی گذشت بهمین ترتیب و وابستگی من بهش خیلی خیلی زیاد تر شده بود و اونم چرب زبونی هاش خیلی بیشتر شده بود و این حد چرب زبونی از هیچ کس نديده بودم توی عمرم🙃
دیگه چت ها مثل قبل نبود دیگه ما عادی باهم چت نمیکردیم یه طوری بود چت ها که انگار زن و شوهریم و خیلی راحت شده بود🔞 اولاش خیلی عذاب وجدان میگرفتم ولی بعدش برام عادی شده بود و شایدم خودم شروع میکردم بحثی و ❌ خیلی حرفای بدی میزدیم و دیگه عادی شده بود 🚫 و هر لحظه داشتیم گناه میکردیم.....❗️
یک روز که داشتیم چت میکردیم مامانم از قبل خیلی به اخلاق و رفتار های من به مدل خنده هام مشکوک شده بود و گوشی مو از دستم کشید و چت هارو میخوند و هیچی نکرد و فقط بهم گفت از تو اصلا انتظار اینکار و نداشتم اصلااا بعد گوشی مو گذاشت روی مبل و محدودیت هم برام نزاشت و مثل قبل باهام رفتار میکرد با این وجود که خجالت میکشیدم نگاش کنم..😿
بعد یک ماه و نیم گفت میخوام بیام ببینمت منم همش بهانه میاوردم که نیاد چون میدونستم ببینمش نمیتونم دیگه فراموشش کنم از یک طرف مطمئن بودم ازدواج ما امکان نداره اصلا و خانواده من هیچ جوره راضی نمیشن (با احترام به همه طلاب ولی خانواده من کسی که آخوند باشه رو قبول نمیکردن مخصوصا آشنایی ما مجازی بود و اینکه ایشون یک شهر دیگه بودن)
ولی هر چی گفتم گفت میخوام ببینمت
به مامانم گفتم میرم بسیج یک سری کار دارم باید برم اونم گفت باشه برو ..🚶♀
صبح پاشدم حاضر شدم چون میدونستم از چادر خیلی خوشش میاد چادرمو اتو کردم و سرم کردم و رفتم پیشش از وقتی که رسید یک سره میگفت دوست دارم منم از خجالت داشتم آب میشدم و دلم میخواست نگه دیگه و اصلا نگاش نمیکردم حتی بهم گفت ده ثانیه فقط ده ثانیه نگام کن من عادت دارم اصلا نمیتونم توی چهره نامحرم نگاه کنم و اون همش میگفت گناه نداره نگام کن یکم ببین چطوریم 🙃
منم یکم نگاش کردم و باز چشممو چرخوندم
اون روز اون برگشت به شهرش و حوزه و منم رفتم خونه ...👋
بعدش ما خیلی صمیمی تر شده بودیم و این صمیمت باعث میشد اخلاق های بدشو نبینم نفهمم دارم با آینده م چی کار میکنم برام مهم نبود دیگه با خنده های من با چت کردن من با نامحرم دل چه کسایی میشکنه دیگه نمیفهمیدم دارم باعث میشم ظهور دیر تر بشه و.....❌🙊